تأملی در معنای ترجمه پهناور / سید حبیب نبوی ایجی - بخش دوم و پایانی

1394/10/12 ۰۸:۰۴

تأملی در معنای ترجمه پهناور / سید حبیب نبوی ایجی - بخش دوم و پایانی

روح نو در تن حرف کهن، در واقع جان صاحب سخن است که هرگز از آن برگرفته نمی‌شود. در مکتب مولانا، عشق، ترجمه پهناور خواست در ضمیر آدمی است که هر اندازه در ترجمه نهاد خواهنده در وجود، مهارت و بساطت و حدت‌نظر و پهناوری به کار رود، معرکه عاشقی به عنوان عالی ترین ترجمه به عرصه ظهور خواهد آمد. عاشق در واقع ضمیر بالنده و جان ناآرام و روح شیدای خود را با بازیگریهای ذوفنون عاشقی ترجمه می‌کند.

 

اشاره: در بخش نخست این مقاله خواندیم که: ترکیب «ترجمه پهناور» از نوادر مصطلحات ادیبان و عارفان است که جلال‌الدین مولوی در کتاب شریف «مثنوی» خود،آن را به کار برده و مفهومی ژرف و پردامنه و رهگشا برای حوزه‌های فرهنگی و معرفتی ارائه داده است.

مولانا این واژه را در شؤون مختلف حیات بشری و درعرصه تعاملات اجتماعی و گزاره کردن رموز مستتر در متن طبیعت و منویات نانموده آدمیان و حتی مقصود و منظور نهفته در متن از جانب صاحبش به کار برده و بدین وسیله باب مبسوطی از معرفت را در برابر کاوشگران مفتوح کرده است. اینک ادامه این مبحث را پی می گیریم.

***

روح نو در تن حرف کهن، در واقع جان صاحب سخن است که هرگز از آن برگرفته نمی‌شود.

در مکتب مولانا، عشق، ترجمه پهناور خواست در ضمیر آدمی است که هر اندازه در ترجمه نهاد خواهنده در وجود، مهارت و بساطت و حدت‌نظر و پهناوری به کار رود، معرکه عاشقی به عنوان عالی ترین ترجمه به عرصه ظهور خواهد آمد. عاشق در واقع ضمیر بالنده و جان ناآرام و روح شیدای خود را با بازیگریهای ذوفنون عاشقی ترجمه می‌کند.

همین فن شریف از مو، پیچش آن را دریافته و از ابرو اشارتش را می‌بیند و روح عریان معشوق را از متن اعتباری او استخراج می‌کند.

تو مو می‌بینی و من پیچش مو

تو ابرو، من اشارتهای ابرو

ترجمه پهناور همان اشارت روحانیه و لطیفه سبحانیه است که از نمودهای متن به بودش و از بودش به بایدش توجه دارد. «بود» و «باید» از خلال عبارات توسط مترجم فرزانه کشف می‌گردد.کشف جاذبه کیهانی و قانون عمومی جاذبه از مشاهده سقوط یک سیب از درخت، خود ترجمه‌ای گویا و مفصلی از حوادث بدیهی طبیعت است که امروزه، قانون جاذبه خود از ابزارهای مهم ترجمه بسیاری از متون طبیعت واقع شده است. جهان امروز ابزارهای تازه و متدهای بالنده و تئوریهای مدرن برای ترجمه متن طبیعت در دست دارد که پاسخ متن، به این تئوریها کاملاً متفاوت و عمیق، نسبت به قدیم است که ابزارها ابتدائی بود. برخی متون متشابه که تفسیر و ترجمه نمی‌پذیرفت، در اثر دست یازی انسان به ابزارهای نوین و متدهای پیشرفته، به ترجمه مسلم و محکم درآمده است. با این بیان شاید بتوان گفت که متشابه، محکم را در بطن خود دارد که در طی زمان و مکان با دست یازی به تئوری های و بالندگی‌های علمی و ابزارهای مترقی، آن را عینیت می‌بخشد. متشابهات حامل محکمات متون‌اند. مترجم با تجربه‌های امروزین و با استفاده از معلومات مکشوفه عصر، محکمات را از متشابهات استخراج می‌کند. لذا متشابه در محدوده زمانی خاص و موقعیت مکانی و اقلیمی و حوزه فرهنگی معینی از تفسیر ابا می‌ورزد اما با شکستن این محدوده‌ها به ترجمه روشن و صریح تن می‌دهد.

اینکه در متون، موارد غیرقابل ترجمه مطرح گردد خلاف عقلانیت و حکمت است چرا که متن وضعیت نزولی اراده است و نزول در حوزه کلام و مصادیق، مشمولیت آن، در مسیر تفحص و ترجمه بشری است. آنانکه ترجمه پهناور قرآن را مجاز ندانسته و باب تأویل بشری را مسدود بیان می‌کنند، در واقع منکر نزول قرآنند. چرا که قرآن در صورت نزول به حوزه فهم بشری باید که در معرض ترجمه آنان قرار گیرد، ورنه مسئله نزول مورد تردید و انکار قرار می گیرد.

اگر مورد خطاب قرآن انسانها هستند و از طرفی این متن در متشابهات مفهوم و روشن نیست و از تأویل و تفسیر امتناع می‌ورزد و مفهومش واضح و قابل درک نیست. در این صورت صاحب متن را از تبیین منظور خود عاجز و ناتوان معرفی کرده است. بنابراین هیچ متنی وجود ندارد که در مسیر تاریخ و طی زمان و تحولات زمانی و مکانی از ترجمه امتناع ورزد، مقتضیات زمانی ابزارهای جدیدی رابرای بدست آوردن مفاهیم تازه ودرخور، از متن می‌طلبد.

یک نوع ترجمه بازگرداندن و فرودن معقول و مجرد به محسوس است که ترجمه وحی که اکنون بصورت یک مجموعه مکتوب از این نوع می‌باشد. ترجمه متافیزیک و جهان فوقانی و مقولات مجرده به کلام و لفظ و به عبارت دیگر بازگرداندن جلوه‌های لاهوتی به ناسوتی، از این صنف است که این نوع ترجمه نزول نام دارد که نوعی سکولاریته در متن آسمانی محسوب است.

نزول به معنی فرود آمدن و انزال یعنی فرود آوردن، در حیطه فرهنگ. نزول، فرود آمدن معانی در قالب عبارت و موافق فهم مخاطب است. نزول در واقع لباس عبارت بر اندام معانی می‌پوشاند و آرایه‌های عرفی و اقلیمی و زمانی بر مجردات و معقولات می‌بندد تا در حوزه اشتراک عموم و در عرصه تحقیق مخاطبین قرارگیرد. آن عده متشابهات قرآن را از تأویل بشری مبری کرده‌اند در واقع، منکر نزول قرآنند.

نوع دیگر ترجمه، تصاعد بخشیدن و بالابردن و ارتقاء متن به اول و خواستگاه آغازین آن است که درست نقطه مقابل نزول است و به ترجمه تأویلی معروف است. در نزول، معقول و مجرد به محسوس نقل و تحویل می‌شد، اما در تأویل حرکت از محسوس به معقول و فراتر رفتن از ظاهر کلام و درک باطنی آن است. تأویل در لغت به معنی ارجاع هر چیزی به اول آن است.

متون آسمانی ترجمه‌های از نوع اولند که وجهه آسمانی به کسوت زمینی درآمده و پیرایه‌های طبیعی بر آن بسته شده و در واقع حقیقت بی‌عنوان تحت عناوین معروف بشری فرود آمده است. اما همین متون که توسط دانایان و پرعلمان به ترجمه نوع دوم درمی‌آید؛ یعنی از عنوان های طبیعی به ماوراء طبیعت بازمی‌گردد و مفاهیم انتزاعی و پهناوری از آن متون دریافت می‌شود که از ظاهر متن قابل ملاحظه نیست.

ترجمه پهناور از نوع دوم محسوب می شود که از متون مجمل معانی مفصل را استخراج کند نوع اول اختصار تفاصیل است و نوع دوم تفصیل اجمال می‌باشد. مولوی این دو نوع ترجمه را به دو صنف از مردم انتساب کرده و می‌گوید:

بر اهل معنی شد سخن اجمال ها تفصیل ها

بر اهل صورت شد سخن تفصیل ها اجمال ها

اهل معنی از ملاحظات مجمل معانی پهناوری را به ترجمه می‌کشند و این تفصیل مسیر فوقانی دارد؛ چرا که تفصیل، جهت عرشی و آسمانی و فراز را طی می‌کند اما اجمال سیر نزولی و طبیعی دارد.

معانی تا آنجا که ممکن است، به فن ترجمه تنزیل یافته و در حوزه تفاهم بشری قرار می‌گیرد؛ اما تنزیل صرفاً برای توجه و تحریک آدمیان به معالی و بلند جایگاه معنی، معمول می‌گردد. یعنی بوستان با گشاد معنا، چندین نمود و ثمره از حاصل خود را به شهر می‌فرستد تا شهرنشینان را بدین تحفه ارزشمند، متوجه بوستان کند.

عبارات و تنزیل، مانند شاخ درخت میوه است که از باغ به کاخ آورند تا بدین دلالت، وجدان ها را متوجه رویشگاه و زادگاه این شاخ و میوه نماید. هرگز باغ را نمی‌توان به شهر برد. شاخ درخت صرفاً برای توجه و دلالت شهریان به سوی باغ، به شهر آورده می‌شود. ترجمه، در واقع دلالتی است که مردمان، بدان دلیل، متوجه باغ گشته و خود بدان پر گشایند ورنه باغ پهناور و با گشاد معنی قابل تحویل به شهر نیست.

سوی شهر از باغ شاخی آورند

باغ و بستان را کجا آنجا برند

خاصه باغی کاین فلک یک برگ اوست

بلکه آن مغزست و آن دیگر چو پوست

برنمی‌داری سوی آن باغ گام

بوی افزون جوی و کن دفع زکام

تا که آن بو جاذب جانت شود

تا که آن بو نور چشمانت شود

 

در این مقام، دیگر معانی از نقل امتناع می‌ورزد بلکه با چندین دلالت آدمیان راهی عرصه معنا شده و با شمیم خوش آن بوستان فرح‌انگیز، خود میل بوستان پیدا می‌کنند. اینجاست که دیگر به جای ترجمه و تأویل معانی، خود انسان به تأویل می‌آید. چرا که معانی بکر، در دام ترجمه در نیامده، بل مترجم را به ترجمه حال و غور در احوال خویشتن می‌خواند.

کرده ای تأویل حرف بکر را

خویش را تأویل کن نی ذکر را

خویش را تأویل کن نه اخبار را

مغز را بدگوی نی گلزار را

 

اندیشه آدمی به تأویل و ترجمه آمده و معانی دیگر در صید کلام و فهم عادی قرار نمی‌گیرد.

فکر خود را گر کنی تأویل به

که کنی تأویل این نامشتبه

 

گویا تمام نوشته ها و تلقینات و تنبهات ، در جهت توجه بخشیدن انسان به کتاب ضمیر خویشتن به آر آمده است ؛ حتی وحی در نقش نمادین خود که در کلمات و فرهنگ و عناوین متعارف پوشیده می شود ، می خواهد آدمی را به قرائت وجدان و ضمیر خویشتن متنبه سازد.

آنچه از تازه‌های نزولی بر جان می‌نشیند تحولی عظیم در جان پدید آورده و بدین سبب جهان رنگ و روی دیگر بخود می‌گیرد یعنی ترجمه نزولی جهان را متحول می‌کند در جهت تأویل و تصاعد جهان به قول مولوی:

چون که در جان رفت جان دیگر شود

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

 

تلاشهای اهل تجربه در مسیر طب و نجوم مستمد از شعاع تجربه‌های وحیاتی‌اند، لذا طب و نجوم و سایر علوم ترجمه‌هایی از وحی‌اند که ابتدا وضع نزولی معانی، جان آنان را شیفته کاوش و تجربه کرده و از این راه طبیعت در اثر تلاش و جنبش آنان سیر صعودی گرفته و مفاهیم بالنده‌ای را ارائه داده است.

این نجوم و طب وحی انبیاست

عقل و حس را سوی بی‌سوره کجاست

 

وحی از راه شیفتگی جان و شیدایی شعور بر طبیعت هجوم می‌برد و با انبوه پدیده‌ها می‌تند و لب و عصاره آن را ارتقاء می‌بخشد تا جائیکه طبیعت فرو افتاده و هبوط یافته راه رجعت به جایگاه رفیع خود را پیش گیرد. به این دقیقه و حیانی که ترجمه نزولی و صعودی را به تقریر کشیده توجه کنید:

«انا لله و انا الیه راجعون». هبوط انسان و افتادن او در این دامگه را ترجمه نزولی و انالله معنی می‌کنند و صعود و ارتفاع آدمی بسوی عرش و جایگاه مکین خود را ترجمه صعودی یا الیه راجعون تعبیر می‌نمایند. این آیه وجهه نزولی و صعودی همه چیز را به اختصار و در عین حال به رسائی و بلاغت و جزالت واستحکام بیان داشته است. مولوی هر نوع جنبش در پهنه طبیعت را به شهادت توحید و اشهد ترجمه کرده و می‌گوید:

جنبش ما هر دمی خود اشهد است

کاو گواه ذوالجلال سرمد است

گردش سنگ آسیا در اضطراب

اشهد آمد بر وجود جوی آب

 

مولوی وجدانها را مورد خطاب قرار داده و همگان را به رفعت و رقاء دعوت نموده و از جانهای به خاک تنیده معراج می‌طلبد.

به معراج برآیید چو از آل رسولید

رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

 

تازگی ها و طراوت و رویش ها وتحمل و صبوری‌ها همه در ترجمه مولانا اشهد است و رکوع و سجود و قیام قعود ترجمه شده است. جنبش های خلق و فعل و انفعالات طبیعت به عالی ترین مرتبه پرستش ترجمه و تحویل شده است. مولوی زمستان را که تمهیدی برای بهار است به «ایاک نعبد» ترجمه کرده و بهار که فصل برخاستن و شکفتن است به

«ایاک نستعین» تأویل می‌کند.

ایاک نعبد است زمستان دعای باغ

در نوبهار گوید ایاک نستعین

ایاک نعبد آنکه به دریوزه آمدم

بگشا در طرب، مگذارم دگر حزین

ایاک نستعین که ز پری میوه‌ها

اشکسته می‌شوم نگهم دارای معین

 

مولوی دیالوگ و گفتمان و محاوره برخاستگان و رویندگان باغ را به زبان گفتاری و محاوره معهود آدمیان، چنین ترجمه کرده است.

هر لحظه لاله گوید با گل که ای عجب

نرگس چه خیره می‌نگرد سوی یاسمین

سوسن زبان برون کند افسوس می‌کند

گوید سمن فسوس مکن برکس ای لسین

یکتا مزوریست بنفشه شده دوتا

نیلوفر است واقف تزویرش ای قرین

سر چپ و راست می‌فکند سنبل از خمار

اریاح بر یسارش و ریحانش بر یمین

سبزه پیاده می دود اندر رکاب سرو

غنچه نهان همی کند از چشم بد چنین

بید پیاده بر لب جو اندر آینه

حیران که شاخ تر زچه افشاند آستین

اول فشاندنی است که تا جمع آورد

وانگه کند نثار، در افشان واپسین

در باغ مجلسی چو نهاد آفریدگار

مرغان چو مطربان بسرایند آفرین

آن میر مطربان که ورا نام بلبل است

 

مست است و عاشق گل، از آن است خوش چنین

گوید به کبک فاخته کاخر کجا بدیت؟

گوید بدان طرف که مکان نبود و مکین

شاهین به باز گوید کاین صیدهای خوب

کی صید کرد و از عدم آورد بر زمین

 

این نمط گسترده ترین و فراخترین مقوله در تقریر است که پایانی بر آن نمی‌توان اندیشید، ترجمه‌ای که تصویرات خیالی را به ترسیم کشد، نهایتی بر آن نمی‌توان فرض کرد مولوی این روش را (مخیلات مصور) نیز تعبیر کرده است:

صورت نداشتند، مصور شدند خوش

یعنی مخیلات مصور شده بین

 

این مکتوب را در همین نقطه مختوم کرده و قرائت تفصیلی آن را به وجدان شما می‌سپارم و این بیت از مثنوی را حسن ختام قرار می‌دهم:

لا جرم کوتاه کردم من زبان

گر تو خواهی از درون خود بخوان

بخش نخست مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: