امکانهای نوین هرمنوتیک و علوم انسانی اسلامی / دکتر سیدموسی دیباج - بخش دوم و پایانی

1394/9/29 ۰۹:۲۰

امکانهای نوین هرمنوتیک و علوم انسانی اسلامی / دکتر سیدموسی دیباج - بخش دوم و پایانی

می‏دانیم که معرفت چونان‏که هست، در طبیعت یافت نمی‏شود و شناسایی از درون انسان امکان‏پذیر می‏گردد. این بدین معناست که طبیعت ناآگاه و انسان آگاه هر دو متعلق به یک عالم‏ و یک فضایند؛ اما پاسخها و پرسشهای علمی در محدودة خود نمی‏تواند رابطه این دو را با یکدیگر روشن کند و یا ضرورت آن را دریابد. به‏ عبارت ‏دیگر چنانچه فلسفه به کمک علم نیاید، هیچ علمی نمی‏تواند حد و مرزی برای خود از درون خود جستجو کند و مرزهای علوم در یکدگر خواهد لغزید. می‏دانیم که شناخت‏شناسی صرفاً به‏ مثابه شاخه‏ای از فلسفه مرزدار حدود دانشهای گوناگون می‏باشد. به ‏صرف برخورداری از زمینه‏های مشترک مطالعات مربوط به انسان، دانشهای انسانی همچون سایر بخشهای دانش یعنی دانشهای طبیعی بی‏کمک فلسفه نمی‏تواند خود پیشاپیش مرزهای خود را شناسایی کند یا گسترش دهد.

 

می‏دانیم که معرفت چونان‏که هست، در طبیعت یافت نمی‏شود و شناسایی از درون انسان امکان‏پذیر می‏گردد. این بدین معناست که طبیعت ناآگاه و انسان آگاه هر دو متعلق به یک عالم‏ و یک فضایند؛ اما پاسخها و پرسشهای علمی در محدودة خود نمی‏تواند رابطه این دو را با یکدیگر روشن کند و یا ضرورت آن را دریابد. به‏ عبارت ‏دیگر چنانچه فلسفه به کمک علم نیاید، هیچ علمی نمی‏تواند حد و مرزی برای خود از درون خود جستجو کند و مرزهای علوم در یکدگر خواهد لغزید. می‏دانیم که شناخت‏شناسی صرفاً به‏ مثابه شاخه‏ای از فلسفه مرزدار حدود دانشهای گوناگون می‏باشد. به ‏صرف برخورداری از زمینه‏های مشترک مطالعات مربوط به انسان، دانشهای انسانی همچون سایر بخشهای دانش یعنی دانشهای طبیعی بی‏کمک فلسفه نمی‏تواند خود پیشاپیش مرزهای خود را شناسایی کند یا گسترش دهد.

آنچه ما «علوم انسانی اسلامی» می‏خوانیم، همچون علوم انسانی رایج و مصطلح (در قرن نوزدهم علوم انسانی عنوان مشترکی برای دسته‌ای از علوم گوناگون شد که تشرف این عنوان را یافت) همراه با علم هستی‏ها و موجودات با انفتاح قوام وجودی هستی ـ که محدود در حوزه موضوعی یک علم مشخص است ـ معنی می‏یابد. بدیهی است هر علم پایه‏ای غیر از علوم دیگر دارد و تأسیس هر علم جدای از علوم دیگر است، ولیکن تأسیس هیچ ‏یک از علوم بدون استمداد از دانش فراعلم یا هستی‏شناسی ممکن نخواهد بود. چون در علوم انسانی و در علوم طبیعی تبیین و تفسیر حدود و ثغور یک علم به توسط علوم دیگر از سنخ و مرتبه همان علوم نخواهد بود؛ برای مثال فیزیک نمی‏گوبد که چه چیز پایة‏ موضوع علم شیمی است؛ همچنان ‏که روان‌شناسی نیز نمی‏تواند بگوید که قلمرو علم جامعه‏شناسی چیست. این ابتنای ذاتی مبانی علوم به همین معناست که هر علم خود را به‏ طور طبیعی با استعدادهای غیرعلنی از علوم دیگر متمایز می‏سازد. بدیهی است این ابتنای ذاتی مبانی علوم بدون استثنا در هر علمی صورت می‏گیرد، چه آن علم توسط علمای عالم مسیحیت معرفی و ساخته و پرورده شده باشد، مانند علم مدیریت، چه آن علم و معرفت توسط علمای عالم اسلامی و در منظومه دانشهای اسلامی پایه‏گذاری شده باشد، مانند علم ریاضیات جبر.

اینجا می‏توان اهمیت سخن ابن‏سینا در مقدمه رساله تعریفات درباره دشواری تعیین حدود یک علم را دریافت؛ چه، ابتنای ذاتی علوم موجب می‏شود حدود یک علم از علم دیگر به اموری ذاتی بازگردد و معرفت به این امور ذاتی و جوهری کاری دشوار است. به ‌عبارت ‌دیگر، بازشناسایی موضوعات علوم مستند به امور ذاتی است و تعیین ذاتیات دشوارتر از تعیین عرضیات یا حدود عرضی یک علم است: «خواهان پوزشیم چرا که از ادای حق شایسته تعریف به حد و رسم قاصریم و در آن از خطا ایمن نباشیم.»

 

فلسفه و علم

فلسفه درباره اینکه ذات یک علم چیست، چه چیز یک علم را علم می‏سازد، علم چگونه پایه نهاده شده و رابطه آن با فن و تکنولوژی چیست، گفتگو می‏کند. درضمن اینکه از سویی فلسفه خود را از علوم ممتاز می‏کند و آنها را دانشهای غیرفلسفی می‏انگارد، باز خود را به‌ نحو مطلق از زمره آنان جدا نمی‏سازد. ما موجودات انسانی در عالم هستیم و فلسفه که به شئون اساسی و نخستینی در عالم بودن انسان می‏پردازد، نمی‏تواند از ملاحظات بنیادی ریاضی یا فیزیک یعنی علوم ریاضی ـ طبیعی یا تاریخ و سایر شعبه‏های علوم انسانی که مربوط به در عالم بودن ماست ـ برکنار ماند.

دوباره می‌پرسیم: نسبت علوم انسانی و آبشخورهای فلسفی آن با دین به‏ نحو عام و دین اسلامی به ‏نحو خاص چیست؟ به‏رغم آنچه گفته شد، فلسفه خود را مبنای تفکر همه دانشها و از جمله دانشهای انسانی می‏داند. با اینکه این دانش غالباً در تلاشهای خود برای کشف و بیان مرزهای علوم غیرفلسفی ناموفق بوده است؛ برای مثال به‏ رغم بسط و فراخ شدن دانش ریاضی تا آخرین مرزهای خود، هنوز ماهیت ذات امر ریاضی برای فیلسوفان یکسره روشن نشده است. از این‏ رو می‌توان گفت فلسفه هنوز از علوم دیگر کمتر می‏داند و از علوم انسانی بسیار کمتر از آنچه از علوم دیگر می‏داند. وجه اثباتی این سخن، این است که راه برای پرسشهای بنیادی در علوم انسانی، از جمله پرسش از موضع کلام و کتاب خدا و وحی، ماهیت رسالت اسلام، باز خواهد بود. هرآینه وظیفه سخت فیلسوف هرمنوتیکی در عالم اسلامی روی به آینده است بیش از آنچه به گذشته مربوط باشد.

بدین ‌منوال، اسلامی کردن علوم انسانی به ‏معنی بازسازی «جهان‏نگری اسطوره‏ای» نیست و هرگز نباید از آن یک تلقی این‏چنینی داشت. درجایی که علوم انسانی در دو قرن اخیر آن‏چنان گسترده شده که به‏دلیل بسط درونی پیاپی این علوم تمایز مرزهای بینابینی بسیار مشکل می‏نماید، فلسفه چونان دانش بنیادی هنوز معطل مانده است. درحالی‌که این فلسفه است که تک‏سویی علوم و تنگی حوزه‏های خاص آنها را ندارد و یگانه علمی است که قابلیت جذب دستاوردهای دانشهای گوناگون الهی و انسانی و از جمله علوم انسانی را در خود دارد.

منزلت و اعتبار احکام علوم انسانی نباید با احکام فلسفه یکی انگاشته شوند؛ اما این علوم به‏ هرحال مستلزم احکام فلسفی درباره رابطه وجودشناختی انسانها با یکدیگر و روابط انسان با هستی‏های دیگر است و از این‏رو در بنیاد این علوم و در روشهای آنها فلسفه پیشاپیش حضور دارد.

موفق بودن علوم انسانی در عرصه نتایج و کاربردها موجب شده تا دانشمندان مربوط به هر بخش نسبت به ویژگی حدی و یک جانبه‏بودن قلمرو خاص خود غافل بمانند و هر یک دانش خود را ملک‏الرقاب و نماینده تام‏الاختیار سراسر علوم انسانی بدانند. این به ‏معنی غصب حقوق مادر علوم یا فلسفه توسط علوم کودک یا علوم غیرفلسفی است. استیفای حقوق فلسفی علوم انسانی نیازی است که با برآوردن آن می‏توان مبانی علوم نوینی را بازپرورده ساخت و با شناسایی این نیاز عالم اسلامی به سهم خود می‏تواند با برآورده ساختن آن به یاری جبهه دین حقه و در رأس آن پیروان و مؤمنان دین اسلام برخیزد.

از جمله مغالطات در تأسیس علوم انسانی اسلامی، ایده یا اندیشه پارادایمی است. پارادایم را به هر تعریف که بگیرید، توسل به جمع روشهای تجربی و غیرتجربی خود ما را به کلیت مفهوم علوم انسانی نزدیکتر می‏سازد؛ اما با این همه توسل به نگرش پارادایم برای تدوین علوم انسانی اسلامی، اساساً نقض تعهد به بنیان علوم اسلامی انسانی است؛ زیرا تأسیس یک پارادایم انتخابی جز با رجوع و استمداد از فرهنگ پارادایمی و مفاهیم ارائه شده در این خصوص ممکن نیست و درباره این انتخاب پیشاپیش هیچ تجویز نظری متکی بر آموزه‏ها، ادله و حجتهای دینی و کلامی وجود ندارد. بسیاری از پارادایم و شبه‌پارادایم‏های مطرح در مباحث تطبیق در علوم انسانی امروزی‏ها تصویرهای تقلیدی از پارادایم‏های لیبرال، ساختارگرایی و پسا ساختارگرا و پسامدرن است.

پارادایم‏ها همان مبادی تئوری‏سازند که سرمشقها و نمونه‏هایی اولیه برای وضع تئوری‏اند. بدون ملاحظه تئوری‏های موجود، سخن گفتن از پارادیم‏ها امری انتزاعی است. پارادایم‏ها ورای معیارهای تشخیص حقیقت تعریف شده‏اند و ورای آنها معیاری از منطق و معرفت‏شناسی یافت نمی‏شود. درباره پارادایم‏ها نمی‏توان حکم کرد؛ زیرا آنها چنین تعریف شده‏اند و چنانچه مدعی شویم پارادایم‏ها قیاس‏پذیرند، آنها را تا حد تئوری‏های علمی فروکاسته‏ایم. بر این ‏اساس، انتخاب اصطلاح پارادایم برای توصیف روش مناسب نظریه‏پردازی در علوم انسانی اسلامی از معضل نمی‏کاهد و بلکه به ‏دلیل کاربرد خاص و معین این اصطلاح در مکتب تحصلی جدید، بر دشواری وضع دلخواهانه غیرمسبوق به سابقه این اصطلاح افزوده می‏شود. علاوه ‏بر این، ما نمی‏توانیم معنای خودسرانه‌ای برای این اصطلاح بتراشیم که مطلقاً با سوابق آن بیگانه و کاملاً ناسازگار با ریشه‌شناسی (اتیمولوژی) آن باشد.

 

تفکیک فلسفه از علم

درگذشته تفکیک فلسفه از علم به ‏طور کلی و از جمله علوم انسانی آسان‌تر و روشن‏تر از شیوه امروزی بود. معذلک امروز نیز فلسفه شیوه خاصی از تمایز با علوم را پیشنهاد می‏کند. از سویی دانشهای انسانی تخصصی‌تر و شعبه شعبه‌وار شده‏اند و از سوی دیگر دانشهای انسانی به ‏این باور رسیده‏اند که خلوص و اصالت خود را تنها از طریق فلسفه بازخواهند یافت. علوم انسانی از هم‏گسسته شده، باز به ‏شیوه نهادی با یکدیگر تعامل دارند و فلسفه پیش‌بافتهای این تعامل را به وجود می‏آورد.

فلسفه ضمن تعیین مرزهای این علوم در یکدیگر، با شکوفایی ذاتی خود راه را برای توسعه روزافزون این علوم امکان‏پذیر می‏کند و خود از همین راه در مبادی و کلیت هر علم ماندگار می‏شود و ادامه می‏یابد. علمی چون روان‌شناسی و یا جامعه‏شناسی هرچه توسعه یابد، وابستگی خود را به فلسفه افزون می‏کند. به ‏عقیده یاسپرس وابستگی علوم به فلسفه را نمی‏توان انکار کرد؛ چه، در صورت انکار، فلسفه‏های ناشایست جایگزین فلسفة شایسته می‏گردد. علم بدون فلسفه بی‏جهت و بی‏هدف خواهد بود و از مبادی و اصول و ضرورت خود بی‏خبر.

در فرایند اسلامی ساختن علوم انسانی، میل آگاهی به‏ سوی یقین شکل می‏گیرد. امکانات گوناگون شناخت که از علوم برای انسان به‏وجود می‏آید، مقدمه‌ای برای اکتساب یقین علمی است. علم جدید خود به‏ خود زایندة خوش‏بینی نیست و به‌علاوه خوش‏بینی انسان نیز هنگامی بجاست که دروغین نباشد. این نه خوش‌بینی، بلکه واقع‌بینی است که هرچه در جهان است، آفریده خداست و محقق اصیل بنیادهای نیاز جهان به خالق را درک می‏کند و از این ‏رو با طمأنینه و آرامش نسبت به جریان هستی در آینده امکانهای آینده علوم را می‏نگرد. می‌توان گفت خوش‏بینی وجود دارد، به ‏رغم اینکه شناخت عالم در نظر مطلق نیست. بنا بر این هر کسی که برای اسلامی ساختن علوم انسانی می‌کوشد، باید از دانستنی‏های دانشهای گوناگون گریزان نباشد. البته متقابلاً درپناه ایدة اسلامی ساختن علوم انسانی، او درخواهد یافت که انتظار انسان از تمامیت دانش یک انتظار بیهوده است و محققان همچنان باید برای تصفیه علم از غیرعلم بکوشند. ایده اسلامی ساختن علوم انسانی یعنی دعوت به اسطوره‌زدایی و خرافه‏زدایی نو و کهنه از ساحت اصول موضوعه و مبادی علوم و توسعه هرچه افزون‏تر دانشهای گوناگون.

 

نتیجه‌گیری:

و آخر کلام نباید تصور داشت با اسلامی‏کردن علوم، علوم جدیدی پا به عرصه خواهند گذارد، بلکه علوم جدید پایه‏های هستی‏شناسانة فراگیری خواهند یافت که پیش از آن می‏بایست مبهم و مسکوت می‏ماند.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: