1392/10/21 ۰۸:۵۰
جلسه رونمايي كتاب «واسازي هگل» بعدازظهر پنجشنبه 19 ديماه در موسسه رخدادتازه برگزار شد. اين كتاب مجموعه مقالاتي از ژاك دريدا، هاينتس كيمرله، سايمون كريچلي، دبورا شافن و سوزان گيرهارت است كه توسط محمدمهدي اردبيلي و مهدي پارسا به فارسي ترجمه شده و انتشارات رخدادنو آن را منتشر كرده است.
در ابتداي جلسه مهدي پارسا درباره ايده اصلي كتاب سخن گفت. به گفته وي، اگر كار اصلي دريدا در فلسفه را واسازي متافيزيك حضور بدانيم، متافيزيك در هگل حاضرتر از همهجاست. هگل نقطه اوج و كمال متافيزيك است. اما اين كمال، پايان نيز هست. پايان متافيزيك كه نيچه و هايدگر از آن سخن ميگويند از هگل آغاز شد. هگل نه تنها دليل، بلكه علت پايان متافيزيك بود. دريدا در آثار خود درباره هگل تلاش ميكند نقاطي را در متن هگل بيابد كه نظام متافيزيكي ديالكتيك از آنجا فرو ميپاشد. نقاطي كه به ديالكتيك تن نميدهند.
پارسا با اشاره به مقاله سايمون كريچلي درباره كتاب ناقوس مرگ دريدا كه شكلدهنده فصل نخست كتاب واسازي هگل است، ادعا كرد كه كريچلي متاثر از امانوئل لويناس به خوانش دريدا ميپردازد و ادعا ميكند كه آنچه نظام هگلي را صلب و خشن ميسازد فقدان احساس اخلاقي در آن است. ديالكتيك هگلي غير اخلاقي است. اخلاق همچون مرحلهيي در سير پيشرفت اين نظام خرد و نابود ميشود.
در نبرد براي كسب رسميت يا بازشناسي، دو طرف هيچ احساس اخلاقي به هم ندارند بلكه صرفا براي كسب هويت از هم سود ميجويند. مشكل ديالكتيك هگلي اين است كه منطق حاكم بر آن در تمام مراحل از ابتدا تا انتها يكي است، يعني همان نبرد براي كسب رسميت يا بازشناسي و هويت يا تعين و اين امر هگل را در تقابل با كانت قرار ميدهد كه در ايده يك تاريخ جهاني با هدفي جهانوطن معتقد است كه پيشرفت تاريخ به پيشرفت احساس اخلاقي در جهان انساني منجر ميشود.
پارسا سخنانش را چنين ادامه ميدهد كه از سوي ديگر، دريدا در خود متن هگل نقطهيي مييابد كه نشاندهنده اوج احساس اخلاقي است. داستان آنتيگونه در پديدارشناسي روح كه در آن آنتيگونه به شيوهيي غيرديالكتيكي به برادرش پلونيكس عشق ميورزد. اين رابطه سرشار از احساسي اخلاقي است كه
«موتور سهزمانه ديالكتيك» نميتواند به سادگي آن را به عنوان مرحلهيي مورد بهرهبرداري قرار دهد. مساله درباره تكينگي اخلاق است كه در كتاب عناصر فلسفه حق در حيات اخلاقياتي منحل ميشود. از نظر دريدا اخلاق فردي كانتي نميتواند صرفا مرحلهيي حلشونده در سير ديالكتيك باشد.
مفهوم خانواده نقطه ورود دريدا به نظام هگلي است. هگل عشق را محور خانواده ميداند، اما خانواده براي هگل در عناصر فلسفه حق صرفا مرحلهيي براي گذار به جامعه مدني است و بنابراين هدف خانواده تربيت مرداني است كه شهروند جامعه مدني باشند. عشق صرفا ابزاري براي اين توليد مثل مردانه است. زنانگي در هگل كاملا طرد ميشود. مادر عنصر مادي ديالكتيك خانواده است و دختر اصلا جايي ندارد. اين طرد به زعم دريدا در واقع طرد عنصر اخلاقي از نظام است. عنصري كه در چهره آنتيگونه، بروز مييابد. در حالي كه تنها روابطي كه قرار است در چارچوب هگلي در خانواده وجود داشته باشد رابطه واقعي پدر و پسر و رابطه كمكي پدر و مادر است. عشق هگلي اخلاقي نيست.
سپس محمدمهدي اردبيلي، مترجم ديگر كتاب به معرفي كتاب پرداخت. به گفته وي صرفنظر از محتواي كتاب، يكي از نكات مثبت اين كتاب آن است كه دو مترجم فلسفهخوانده با دو رويكرد و تخصص مختلف، يكي در حوزه فلسفه دريدا و ديگري در حوزه فلسفه هگل، توانستند كنار هم كار كنند.
وي ابراز اميدواري كرد كه دوتا شدن آشپز نه به شور شدنش بلكه به همانديشي، تعميق مباحث و غنيتر شدن ترجمه منجر شده باشد. همچنين وي اين كتاب را نمونه بارز يك «مجموعه مقاله» معين و هدفمند معرفي كرد كه برخلاف بسياري از كتابسازيهاي رايج به يك ايده بسيار مشخص و آن هم نقدهاي دريدا بر هگل ميپردازد و به همين دليل «از هر دري سخني» نيست و يك كتاب جامع، منسجم و غايتمند است.
اردبيلي درباره موضوع كتاب افزود، دغدغه خود من در چند سال گذشته نقد هگل با هگل بوده است. يعني با پذيرش سلاح ديالكتيكي نقادانه هگل به نقد خود هگل بپردازيم و وي را وارد همان عمارتي كنيم كه ساخته است. نوع واسازي هگل توسط دريدا هم به نظرم تا حدي در اين قرائت ميگنجد.
دريدا با هگل رابطهيي خصمانه برقرار نميكند بلكه با سكني گزيدن در داخل متن خود هگل ميكوشد تا بخشهايي از آن را برجسته سازد كه خوانشهاي معمول را سهوا يا عمدا ناديده ميگيرند. بنابراين اينجا واسازي دريدا، يك نقد حقيقي است. يعني برخلاف سنت نقد در جامعه ما، در اينجا نقد از يكسو به ايجاب و تصديق محض فروكاسته نميشود و از سوي ديگر به واكنشي كينتوزانه نسبت به هگل (آنگونه كه براي مثال در انتقادات دلوز نسبت به هگل ميبينيم) نيز بدل نميشود. دريدا نقد ميكند، واميسازد و به راديكالترين شكل ممكن نظام هگلي را رسوا و لغزشهايش را برملا ميسازد، اما با هگل نه به مثابه دشمن بلكه به مثابه بنيانهاي متافيزيكي خود برخورد ميكند و در واقع با نقد هگل، خويش را هدف حمله قرار ميدهد.
اردبيلي افزود، از سوي ديگر، روش نقادانه دريدا به روش هگل شباهتهاي بسيار دارد. همانگونه كه آفهبونگ هگلي در دل خود ابژهاش ساكن ميشود و نه از بيرون به منزله يك ناظر خارجي بلكه از درون متن سخن ميگويد و تعارضهاي خود همان متن را بيرون ميكشد و در نسبت ديالكتيكي نقادانه با كليت كاذب آن قرار ميدهد، واسازي دريدايي نيز در خود متن ساكن ميشود و حاشيهها و مطرودان را برجسته ميكند و به پشتوانه آنها اقدام به بازخواني متن ميكند. پس همانگونه كه در مقدمه هم اشاره كرديم، دريدا با واسازياش، به تعبيري همان كاري را با هگل ميكند كه هگل به كمك ديالكتيكش، با ساير فيلسوفان انجام ميدهد. حتي ميتوان بدون فراموش كردن اختلافات مبنايي و روشي عمده دريدا و هگل، ادعا كرد كه واسازي هگلي ترجمه پستمدرن آفهبونگ هگلي است. بنابراين نقد اصلي دريدا به هگل، خودبسندگي و صلبيت نظام هگلي است و اين همان انتقادي است كه هگل تحت عنوان «يكجانبگي» بر تمام انديشههاي پيش از خود وارد ساخت.
در انتهاي جلسه نيز پرسش و پاسخ مفصلي ميان مترجمان كتاب و حاضران درگرفت كه دامنه مباحث را به حوزههاي نظري مختلف و فيلسوفان ديگري مانند دلوز، نيچه، كانت، ژيژك و... كشاند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید