1394/8/30 ۱۱:۱۰
كمتر پیش میآید كه شخصیتی مورد تكریم و احترام همگان قرار گیرد. اما علامه طباطبایی چنین است. تاثیری كه وی در حیات دینی، فرهنگی و حتی سیاسی ایران گذاشت بسیار برجسته و قابل ستایش است. اما اوج كار علامه را میتوان در نگارش تفسیرالمیزان دید. تفسیرالمیزان كه از سال ١٣٣٣ آغاز شد و در سال ١٣٥٠ به پایان رسید، از تفسیرهای روشمند بر قرآن است؛ تفسیری كه در ایران، جهان اسلام و تا حدودی در برخی نهادهای علمی جهان شناخته شده است.
علامه درگیر روزمرّگیهای سیاست نمیشد
علی ورامینی: كمتر پیش میآید كه شخصیتی مورد تكریم و احترام همگان قرار گیرد. اما علامه طباطبایی چنین است. تاثیری كه وی در حیات دینی، فرهنگی و حتی سیاسی ایران گذاشت بسیار برجسته و قابل ستایش است. اما اوج كار علامه را میتوان در نگارش تفسیرالمیزان دید. تفسیرالمیزان كه از سال ١٣٣٣ آغاز شد و در سال ١٣٥٠ به پایان رسید، از تفسیرهای روشمند بر قرآن است؛ تفسیری كه در ایران، جهان اسلام و تا حدودی در برخی نهادهای علمی جهان شناخته شده است. اما علامه علاوه بر تفسیرالمیزان نگارشهای فلسفهای هم دارد كه آنها هم جزو مهمترین آثار فلسفه اسلامی محسوب میشوند. علامه زمانی به یادگیری و تدریس فلسفه میپرداخت كه در آن زمان چنین چیزی حكم انتحار داشت. به قول یكی از اساتید فلسفه اسلامی علامه از معدود كسانی بود كه توانست در آن محیط دوام بیاورد و شاگردانی را تربیت كند؛ چنان كه فلاسفهای چون میرزا مهدی آشتیانی و میرزا علیاكبر یزدی نتوانستند در قم بمانند. علت آنكه علامه توانست در آن محیط بماند، نخست روحیه محتاط و آرام ایشان بود و دیگر آن بود كه در زیر چتر تفسیر مبارك المیزان به چنین كاری پرداخت و اگر مفسر نبود، نمیتوانست در آنجا بماند. باری، در سالگرد وفات ایشان با محمد مهدی جعفری، قرآن پژوه و استاد دانشگاه در رابطه با شیوه و شخصیت علمی علامه به گفتوگو نشستهایم. وی معتقد است كه علامه طباطبایی در طیف اندیشمندان دینی سنتگرا محسوب میشود اما نه سنتگرایی متحجر.
*****
اگر بخواهیم تفسیر ایشان را با تفسیر همعصران خودشان مانند محمدتقی شریعتی یا آیتالله طالقانی مقایسه كنیم، چه تفاوتها و شباهتهایی میان این تفاسیر وجود دارد؟
تفسیر بهطور كلی در حوزه معمول نبود. اگر نگوییم ممنوع بود اما مكروه بود. یعنی تفسیر قرآن نه در حوزه نجف و نه در حوزه قم و نه در سایر حوزهها معمول نبود و اگر كسی هم تفسیر میكرد بنا به میل و برنامهشخصی خودش بوده و نه برنامه حوزه. لذا علامه طباطبایی یك استثنا بود در ضمن قاعده دروس حوزه. البته ایشان با مقاومتهای فراوانی هم روبهرو شدند. وقتی كه در حوزه قم تفسیر را شروع كردند، سنتیهایی كه معتقد بودند قرآن صرفا باید خوانده شود، با ایشان مخالفت كردند. اینها میگفتند اگر قرار است قرآن تفسیر شود باید طبق روایات باشد و نه خارج از آن. به همین دلیل تفسیرالمیزان كه وی در قم شروع كرد، بعد از مقاومتها و حمایتهای برخی مراجع مانند امام خمینی(ره) و كسان دیگر بعد از ایشان و در دوره جدید از سوی برخی شاگردان وی مانند آیتالله مكارم شیرازی، آیتالله سبحانی و آیتالله جوادی آملی و...، امكان تداوم آن به وجود آمد و این افراد از تفسیر ایشان استقبال كردند. به همین علت تفسیر وی بهطور اخص و بهطور كلی پدیده تفسیر در حوزه معمول و اجرا شد و كسی نتوانست جلوی این رویه را بگیرد. اما سبك تفسیری ایشان سبك خاص خودشان است. البته به تفسیر قرآن به قرآن مشهور شده است. یعنی علامه هر آیهای را كه مطرح میكنند، آیات دیگری از قرآن را كه میتوانند به عنوان شاهد مساله را توضیح دهد و ادعای ایشان را در آن آیه ثابت كند، از آنها استمداد جستهاند. اما از آن جا كه مشرب علامه طباطبایی فلسفی بود، هم فلسفه و هم عرفان در تفسیر ایشان نفوذ كرده و تاثیر گذاشته اما شكل غالب آن بیشتر همان استفاده ار آیات قرآن به عنوان شاهد است. البته ایشان از روایات هم در تفسیر خود استفاده كردهاند و در بخشی از المیزان به نام «تفسیر روایی»، روایات عامه و خاصه از شیعیان و اهل سنت را پس از نقد و بررسی فراوان مورد استفاده قرار میدهند. ایشان روایاتی را كه موید نظر و پذیرش بوده در بخش ذیل تفسیرهای خود آورده است. تفاوتی كه با تفاسیر آیتالله طالقانی یا محمد تقی شریعتی دارند در این است كه آیتالله طالقانی در قم و حوزه بودند اما دیدند كه قرآن در آن جایی ندارد و تفسیر قرآن بهطور كلی مورد پسند حوزویان نیست، از حوزه بیرون آمدند. ایشان در حوزه نماندند كه در آنجا مجبور به مقاومت یا پذیرش مسالهای باشند، بلكه از حوزه بیرون آمدند و به تهران رفتند. در تهران مساله تفسیر را مطرح كردند اما نه به شكل سنتی. البته ایشان از تفسیر سنتی زیاد استفاده كردند و آنها را بسیار مورد بررسی قرار دادند ولی هدفشان این بود كه قرآن به عنوان راهنمای عمل مردم به صحنه بیاید و مسائل مبتلابه روز را با قرآن پاسخ دهند. لذا قرآنی كه آیتالله طالقانی تفسیر كردند یا به قول خودشان پرتوافشانی كردند، بیشتر مسائل اجتماعی و مسائل روز است و راهنمای عمل انسانها در هر شرایط و مكان و زمان است. یك وجه تشابه هم با تفسیرالمیزان دارد. این وجه تشابه هم ناظر بر این است كه آیتالله طالقانی هم در تفسیر خود به كرات به آیات قرآن استشهاد كردهاند و تفسیر ایشان هم تفسیر قرآن به قرآن است اما از ظاهر الفاظ و آیات قرآن، معانی باطنی و تفسیر آنها را استخراج، استنباط و بیان میكنند. یعنی آیتالله طالقانی معتقد بود كه ساختار الفاظ و نظم آیات و آهنگی كه در آیه وجود دارد و سازواری و هماهنگی كه در بین آیات وجود دارد، خود گویای حقیقتی است كه در ذیل این الفاظ نهفته است. ایشان از روایات بسیار كم استفاده كردهاند. البته روایاتی كه به نظر ایشان در تفسیر این آیات صحیح بوده، مورد استفاده قرار گرفته است. از رسول خدا و معصومین و به خصوص از امام صادق(ع) بسیار نقل قول میكنند اما خیلی به روایات اتكا نكردهاند. وجه تشابه دیگری كه تفسیر پرتوی از قرآن با تفسیرالمیزان دارد، وجه عرفانی آن است. علامه طباطبایی هم از نظر عرفانی استفاده كرده و برخی نكات عرفانی را در ذیل آیات بیان كردهاند اما آیتالله طالقانی بیشتر استفاده كردهاند و اشعار مولوی و دیگر شاعرانی كه در زمینه عرفانی بوده را مورد استفاده قرار دادهاند. به همین علت تفاسیر ایشان از نوعی مشرب عرفانی هم برخوردار است كه بیشتر عرفانی- اجتماعی، علمی، روایی و دیگر زمینههاست. اختلافی كه بین تفسیرالمیزان با تفسیر پرتوی از قرآن و تفسیر نوین استاد محمدتقی شریعتی وجود دارد، به همین مساله علمی بودن برمیگردد. آیتالله طالقانی و استاد محمدتقی شریعتی علم را به عنوان پرتوی نورانی در نظر میگیرند كه وقتی بر حقایق افكنده میشود، باعث میشود كه آن حقیقت روشنتر دیده و درك شود. البته به عنوان وسیلهای برای درك و نه به معنای تفسیر. اینها علم را وسیلهای قرار دادند كه از طریق تجارب علم و تجارب بشری میتوانند حقایق قرآنی را بهتر درك كنند و رویكرد این دو بزرگوار بر استفاده از مطالب علمی روشن است. علامه طباطبایی این مساله را قبول ندارند و از مطالب علمی به عنوان علوم تجربی بسیار كم استفاده بردهاند. بلكه ایشان از مطالب فلسفی و كلامی استفاده كردهاند.
یكی از ویژگیهای بارز تفسیر علامه طباطبایی، نوآوریهایی است كه ایشان در تفسیر خود به كار میبرند. بهطور مثال در تفسیر ایشان بحث شهابسنگها وجود دارد. امروزه آنچه علم میگوید با آنچه در قرآن مطرح است، تفاوتهایی دارد. علامه طباطبایی این دو نوع دیدگاه را چگونه با یكدیگر پیوند میزدند؟
تفسیرالمیزان، تفسیری كامل است. یعنی سی جزء قرآن را تفسیر كرده است. آیتالله طالقانی فقط پنج جزء قرآن را تفسیر كردند كه شامل چهار جزء اول و جزء آخر قرآن است. استاد محمدتقی شریعتی فقط جزء سیام قرآن را تفسیر كردند. بسیاری از مسائل روز كه در المیزان آمده، به مناسبت اینكه در این دو تفسیر مطرح نبوده، یعنی تفسیر این آیات را آن بزرگواران انجام ندادهاند. اما مسائل روز در هر سه تفسیر وجود دارد. علامه طباطبایی مطالب علمی را به آن میزان كه دو بزرگوار دیگر استفاده كردهاند مورد استفاده قرار نداده است اما ایشان با برداشتها و استنباطهایی كه خودشان داشتهاند- بیشتر از جهت فلسفی و نه علمی- توجیه كردهاند و برای آن استدلالاتی ارایه كردهاند اما مثلا در مورد جن در هیچ كدام از این سه تفسیر ندیدهام كه در رابطه با جن توضیحی داده باشند اما علامه طباطبایی به مناسبت اینكه هم سوره جن را تفسیر كردهاند و هم در جاهای دیگری كه از جن صحبت كرده و متعرض آن شدهاند اما در نهایت نتوانستهاند به نتیجه روشنی دست یابند. علامه طباطبایی این نتیجه را گرفتهاند كه چون مساله جن جزء ضروریات دین نیست، اگر ما دقیقا آن را نفهمیم یا اینكه مطابق با روایات توجیه نكنیم، خدشهای به دین و به قرآن ما وارد نمیشود. علامه طباطبایی میگوید این حقیقتی است كه در قرآن و روایات مطرح شده اما اینكه نتوانیم آن را توجیه علمی كنیم و آن را بفهمیم، خدشهای به اعتقادات و باورهای ما وارد نمیكند. اما آن دو بزرگوار درگیر این مساله نشدهاند بلكه مسائل سیاسی و اجتماعی و علمی را مطرح كردهاند. آیتالله طالقانی بهطور گستردهای در مورد مسائل نجومی و كیهانشناسی و خلقت آدم، نكات بسیار نو و جالبی مطرح كردهاند كه در جاهای دیگر نیامده است. در المیزان طباطبایی هم همینطور است. مسالهای را باید در نظر داشت. ملاصدرا در مورد كیهانشناسی و نجوم نظر خاصی دارند. لذا علامه طباطبایی كه از مكتب اصالت وجود صدرایی پیروی میكند، در بسیاری از مسائل كه در مفاتیحالغیب ملاصدرا آمده، گاهی از نظریات وی استفاده كرده و گاهی هم از نظریات وی جلوتر رفته و نظر بدیعتری ارایه كرده است.
در رابطه با نقدی كه ایشان در ابتدای تفسیرالمیزان به تفسیر صافی میكنند و اینكه سرسختانه از عدم تحریف قرآن دفاع میكنند برایمان توضیح دهید.
علامه طباطبایی به هیچوجه چنین چیزی را قبول ندارند. علامه طباطبایی در كتابی به نام «قرآن و اسلام»، نظر خود را در مورد قرآن، تحریف آن و حتی جابهجا شدن برخی الفاظ بیان كردهاند. ایشان اعتقاد دارند به هیچوجه تحریف نشده است و این روایت را صحیح میدانند كه امام صادق(ع) فرمودند قرآنی كه در دست ما است همان قرآنی است كه در دست دیگران است. یعنی در دست عامه است. امام صادق(ع) میفرمایند نه امیرالمومنین(ع) و نه ائمه دیگر، هیچ كدام قرآن خاصی بیش از آن كه در این قرآن موجود است، نداشتند. اما علامه طباطبایی معتقد است كه آیه ولایت ممكن است جابهجا شده باشد. مثلا آیه «الیوم اكلملت لكم دینكم» یا آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل علیك من ربك» در ضمن آیاتی آمده كه در مورد حج و احرام و مسائل تحریم و... است. علامه طباطبایی میگوید ممكن است این آیه در جای دیگری بوده، بعد در ضمن جمعآوری قرآن، آن را در اینجا قرار دادهاند اما اصلا معتقد به كم و زیاد شدن یا حتی تحریف شدن به معنای اینكه كلمه یا آیهای را عوض كنند، وجود ندارد و معتقد است این قرآن به تمام حجیه دارد زیرا اگر كلمهای از قرآن تحریف یا كم و زیاد شده بود، تمام قرآن از حجیه میافتاد. این نظر قاطع و صریح علامه طباطبایی است كه به خصوص در كتاب قرآن در اسلام مطرح كرده است.
علامه طباطبایی چه در دوران قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب چندان در سیاست داخلی مداخله نمیكنند. اما از سوی دیگر از مبارزان فلسطینی حمایت میكنند یا نقدهای تندی در كتابهای خود به سیاست و فرهنگ غرب وارد میكنند. این برخورد دوگانه با سیاست داخلی و خارجی را شما چگونه تحلیل میكنید؟ آیا علامه میخواسته وارد حاشیههای سیاست داخلی نشود یا عوامل دیگری مانند عافیتطلبی داشته است؟
علامه طباطبایی عالم و دانشمندی به تمام معناست كه در مورد هرچه اظهارنظر كردهاند از علم و اعتقاداتشان سرچشمه میگیرد. در بحث نقد تمدن و فرهنگ غرب به همان مسائل و اعتقادات توجه دارند. یعنی در ضمن آیات قرآن یا عقاید فلسفی و كلامی كه دارند، آنها را نقد علمی میكنند و نه نقد سیاسی و نقد روز. اگر از فلسطین حمایت میكنند، باز به عنوان اصولی مثل یاری مظلوم كردن و دشمنی با ظالم كردن است. اما اینكه وارد سیاست روز ایران نمیشوند، به این دلیل است كه نمیخواهند خودشان را درگیر مسائل روز كنند. چون میدانند و اعتقاد دارند كه سیاست روز ناپایدار است و تغییر پیدا میكند. هرگز كلمهای از ایشان ندیده یا نشنیدهایم كه با انقلاب مخالفت كرده باشند اما در كارهای روزمره وارد نمیشوند. ماهیت كارهای روزمره بهگونهای است كه دستخوش تغییرات میشود. چه بسا امروز و فردا با یكدیگر تفاوتهایی داشته باشند و لذا ایشان نمیخواهند خودشان را درگیراین روزمرّگی كنند. این مساله ناشی از روحیه علمی و پایبند بودن به اعتقاداتشان است. وگرنه تا جایی كه من مطلع هستم ایشان هرگز روحیه عافیتطلبی یا مخالفت با انقلاب نداشتهاند. حتی شهید مطهری و آیتالله منتظری هم از شاگردان برجسته ایشان هستند كه علامه هر دو را بسیار دوست داشتند و میدیدند هردو در سیاست حضور فعالانهای دارند. نه تنها آنها را منع نمیكنند بلكه زمانی كه شهید مطهری به شهادت رسید، بسیار در رابطه فضایل وی صحبت كرده و مورد تایید قرار میدادند. البته باید توجه داشت كه علامه جنبههای منفی فرهنگ غربی را مورد نقد قرار میداد و دفاع وی هم از ملت فلسطین به علت اعتقادات و پایبندی به اصولی است كه همیشه داشتهاند.
علامه طباطبایی از طرفی رویكرد و انتظار حداكثری از دین ندارند و در پی استخراج علوم طبیعی و انسانی از متون مقدس نیست، همچنان از دیدگاههای سنتی درخصوص كاركرد همهجانبه دین در همه عرصههای زندگی دفاع میكنند. این دو را چگونه با هم جمع میكرد؟
ایشان عالمی سنتی هستند و اگرچه به مسائل علمی روز آشنا هستند و مثلا در مورد مسائل فلسفی از قبیل فلسفه تربیتی و فلسفه اجتماعی و... نظریاتی دارند اما كاری به علوم تجربی و علوم روز به آن شكل ندارند. از این جهت ایشان در مساله خلقت انسان كه دكتر سحابی از قرآن استفاده میكند، در عین حال كه تكامل داروینیسم را بهطور كامل قبول ندارد اما اصل تكامل را قبول دارد و آیات قرآن را با استنباطهای خودشان و كمك آیتالله طالقانی میگوید كه خلقت انسان به این ترتیب یك مراحل تكاملی را پیموده اما نه از نوع جهشی كه داروین میگوید بلكه تكامل اصلی علمی است. علامه طباطبایی این مساله را رد میكنند و در كتابی كه مینویسند، بهطور علمی و محترمانه به مباحث طرحشده پاسخ میدهند. آقای دكتر سحابی مجددا پاسخ میدهند و نظر خود را بیان میكنند اما علامه طباطبایی در حالی كه با مباحث مطرحشده موافق نیستند دیگر جوابی نمیدهند. اگرچه مساله تكامل را به صورت صددرصد قبول نمیكنند اما بهطور ضمنی آن را میپذیرند. اتفاقا در تفسیرالمیزان این بحث مطرح شده اما به اندازهآیتالله طالقانی كه مساله تكامل را در همه زمینههای علمی و اجتماعی و فلسفی مطرح میكند، نیست. علامه طباطبایی با مسائل و جریانات روزمره درگیر نمیشوند و این را نمیتوان تناقضی به شمار آورد. بلكه علامه طباطبایی همان مسائل سنتی را نقد میكند و با یك روحیه علمی میپذیرد و معتقد است كه دین اسلام همه شوون زندگی انسان است اما نه به شكلی كه برخیها در مسائل روز هم آن را دخالت میدهند.
با توجه به صحبتهای شما و تفسیرهایی كه از دین وجود دارد، علامه طباطبایی در چه طیفی از سنتگرایان یا نواندیشان قرار میگیرند؟
علامه طباطبایی در طیف سنتگرایان قرار میگیرند اما از نوع معتدل و علمی. ما نمیتوانیم علامه را در دسته مصلحان یا نواندیشان دینی قرار دهیم. علامه در تفسیر و كلام و فلسفه نواندیشی دارند اما ایشان را در مسائل اجتماعی دینی نواندیش نمیدانم. علامه طباطبایی سنتگرا هستند اما نه سنتگرای متحجر بلكه سنتگرایی معتدل و قابل انعطاف كه مسائل را به شیوه علمی مورد تجزیه و تحلیل قرار میدادند.
در مشی علامه طباطبایی شاهد هستیم كه بهطور خودخواسته تا آخر عمر خود به سلسه مراتب فقهی و حوزوی چندان اعتنایی ندارند و بیشتر در فلسفه و منطق سیر میكنند. بهطوری كه چنین خصلتی در میان شاگردان مشهور ایشان هم به این شكل و شدت نیست. این فاصله از فقه و اولویت به اصالت به فلسفه اسلامی چه تاثیری در منظومه فكری ایشان داشته و در وهله دوم اگر لباللباب اسلام را فقه و اصول نمیدانند، به نظر شما این را در كجا دنبال میكردند؟
همانطور كه فرمودید ایشان فقه را اصولا لباللباب اسلام نمیدانند بلكه لباللباب اسلام را تفسیر و قرآن میدانند. به همین علت تمام كارهای ایشان بر محور اسلام است. حتی كارهای فلسفی ایشان و روش رئالیستی كه به اصطلاح شهید مطهری بررسی میكنند، باز هم با محوریت قرآن به بحثهای فلسفی میپردازند. در مورد كلام اسلامی ایشان كتاب كوچكی به نام «علی و فلسفه الهی» دارند كه در ابتدای آن شبهه كسانی را مطرح كردهاند كه نهجالبلاغه را اصیل نمیدانند. به این دلیل كه در نهجالبلاغه مطالبی فلسفی آمده كه این مطالب در اواخر قرن دوم و در زمان هارون و مامون از فلسفه یونان با چند واسطه به زبان عربی ترجمه شده و لذا این نوع مطالب در زمان امیرالمومنین وجود نداشته و نمیتواند از قول امام علی(ع) نقل شده باشد. علامه طباطبایی پاسخ میدهد: «شبههكنندگان نه از فلسفه یونان و نه از فلسفه اسلامی خبر دارند. فلسفه یونان مسائلی شركآلود بوده كه با ترجمههایی دوم و سوم به عربی ترجمه شده و علمای كلام ما تلاش كردهاند كه فلسفه اسلامی توحید را در قالب شرك فلسفه یونانی بریزند و لذا دچار سرگشتگی و حیرانی شدهاند و لذا آنچه در نهجالبلاغه از قول امام علی(ع) به صورت شبه فلسفی نقل شده، ریشه در قرآن و اعتقادت اصیل اسلامی دارد و اگر برخی اصطلاحاتش شبیه به اصطلاحات فلسفی است اما هیچ ارتباطی با آن فلسفه یونان ندارد و متاثر از آنجا نیست. اگر عالمان كلام ما از مسائل توحید و كلام و فلسفه دچار ابهام هستند و در پی یافتن مسالهای هستند باید به نهجالبلاغه مراجعه كنند و از گفتار امیرالمومنین مسائل و مشكلات خود را حل كنند.» علامه طباطبایی معتقد است آن فلسفه و كلامی كه از یونان آمده نتوانسته آن مسائل اسلامی را توجیه و حتی مرتب و منظم كند. ایشان یك نوع نظم فلسفی علمی دارند اما این نظم فلسفی را از فلسفه اسلامی گرفتهاند و به علمای كلام اسلامی قدیم هم با دیده انتقادی نگاه میكنند. البته به ملاصدرا بسیار نزدیك بود و از وی متاثر بود. به این دلیل كه ملاصدرا از سه مكتب استفاده كرده است. این مكاتب عبارتند از مكتب مشا كه خود از ارسطو به ابن سینا و سرانجام به ملاصدرا رسیده بود. هم از مكتب اشراق كه از سهرودی و عرفان و ایران باستان رسیده بود. مكتب سوم هم قرآن بود. چون ملاصدرا از قرآن استفاده كرده از این جهت فلسفهاش خالصتر از فلسفههای اشراق و مشا است. لذا كسی مانند علامه طباطبایی كه هم فیلسوف است و هم عارف و مفسر قرآن، طبیعی است كه از ملاصدرا خیلی متاثر باشد. اما باز هم ملاصدرا را در بسیاری از مسائل نقد میكند و جلوتر میرود و مسائل نوتری مطرح میكند. بنابراین نظم فكری علامه طباطبایی همان نظم قرآنی است با مشرب فلسفی و كلامی كه نه فلسفه مشا و نه فلسفه اشراق و نه ایرانی است بلكه بیشتر همان فلسفه اسلامی است كه خالصتر از علمای كلام قدیمی است.
دكتر داوری در كتاب تاریخ فلسفه اسلامی و در بخش علامه طباطبایی نقدی دارند كه میگوید كتاب رئالیسم علامه طباطبایی شاید متن فلسفی نباشد و اگر حاشیههای شهید مطهری برآن نبود، شاید هیچكس چیزی از آن نمیفهمید. نظر شما چیست؟
من نقد ایشان را ندیدهام اما اعتقاد دارم كه شرح شهید مطهری بر این كتاب در واقع همان مسائل پیچیده فلسفی و كلامی ایشان را توضیح داده است. چطور میتوان گفت كه متن فلسفی نیست. كتاب علامه، متن فلسفی است اما نه از نوع فلسفه متدودیك و كلاسیكی كه علمای كلام گفتهاند. شاید علت این باشد كه علامه طباطبایی علمای كلام قدیم را نقد میكردند و میگویند كه اینها متاثر از فلسفه یونان هستند. بنابراین ایشان در پی حل تناقض میان توحید اسلامی و شرك یونانی و ایجاد هماهنگی میان آنها برآمدند اما در این كار موفق نشدند و دچار نوعی سرگردانی شدند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید