گفت‌وگو با سیدعبدالله انوار درباره فرآیند تجددخواهی در سال‌های آغازین سده چهاردهم خورشیدی در ایران

1394/7/27 ۱۰:۰۱

گفت‌وگو با سیدعبدالله انوار درباره فرآیند تجددخواهی در سال‌های آغازین سده چهاردهم خورشیدی در ایران

سیدعبدالله انوار، حکیم و نسخه‌شناس شهیر و پژوهشگر تاریخ تهران، اکنون در ٩٢ سالگی، خاطراتی بسیار از دگرگونی‌های ایران و زندگی مردمان آن در ٨ دهه گذشته بدین‌سو دارد. درک بسیاری از دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی ایران در ٨ دهه گذشته، دو دهه حضور در بخش نسخه‌های خطی کتابخانه ملی، دوستی پایدار و هم‌نشینی با بسیاری از فعالان و نام‌داران عرصه‌های فرهنگ، اجتماع و سیاست همچون ایرج افشار، جلال آل احمد، خلیل ملکی و بالیدن در محضر پدری به تعبیر خودش «عمامه‌به‌سر»، سیدیعقوب انوار، که در زمره وکلای برجسته مجلس شورای ملی در عصر مشروطه و پهلوی به شمار می‌آمد، موجب شده است او آگاهی دست اول از آن دگرگونی‌ها داشته باشد

 

مدرنیسم اجتماعی در تاریخ معاصر ایران واقعیت یا رویا

مهدی یساولی: سیدعبدالله انوار، حکیم و نسخه‌شناس شهیر و پژوهشگر تاریخ تهران، اکنون در ٩٢ سالگی، خاطراتی بسیار از دگرگونی‌های ایران و زندگی مردمان آن در ٨ دهه گذشته بدین‌سو دارد. درک بسیاری از دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی ایران در ٨ دهه گذشته، دو دهه حضور در بخش نسخه‌های خطی کتابخانه ملی، دوستی پایدار و هم‌نشینی با بسیاری از فعالان و نام‌داران عرصه‌های فرهنگ، اجتماع و سیاست همچون ایرج افشار، جلال آل احمد، خلیل ملکی و بالیدن در محضر پدری به تعبیر خودش «عمامه‌به‌سر»، سیدیعقوب انوار، که در زمره وکلای برجسته مجلس شورای ملی در عصر مشروطه و پهلوی به شمار می‌آمد، موجب شده است او آگاهی دست اول از آن دگرگونی‌ها داشته باشد. دانسته‌ها و خاطره‌های سیدعبدالله انوار از رخدادهای این برهه زمانی، در جایگاه تاریخ شفاهی می‌تواند یافته‌هایی ارزشمند در دسترس پژوهشگران و علاقه‌مندان تاریخ معاصر جای دهد. گفت‌وگوی امروز ما با سیدعبدالله انوار، به گوشه‌هایی از جریان تجددخواهی جامعه ایران و دگرگونی‌های اجتماعی آن در در سال‌های آغازین سده چهاردهم خورشیدی اختصاص دارد. سیدعبدالله انوار در بخش‌هایی از گفت‌وگو با بازگویی خاطره‌هایی، به تاثیرات و پیامدهای این دگرگونی‌ها بر زندگی اجتماعی و روزمره مردم اشاره می‌کند.

*****

استاد! تجددگرایی در تاریخ ایران از موضوعاتی است که روایت‌هایی فراوان و گاه متناقض درباره آن وجود دارد. برخی، جنبش مشروطیت ایران و دگرگونی‌های پیش از آن و برخی تغییر حکومت از قاجار به بعد را سرآغاز جریان تجددخواهی در ایران معاصر می‌دانند. البته دسته‌ای از محققان، در اصل وجود این فرآیند، تشکیک می‌کنند. اگر بپذیریم که در دو سده اخیر تاریخ ایران، جریانی با نام تجددخواهی شکل گرفته است، چه دوره‌ای را می‌توان سرآغاز آن دانست؟

فرآیند مدرنیزاسیون ایران در حوزه‌های گوناگون، به نخستین سال‌های سده ١٤ هجری بازمی‌گردد. البته ممکن است فکر تجددخواهی و نوسازی جامعه ایران از پیش از دوره مشروطیت با فعالیت دارالفنون یا شاید پیشتر از آن، از زمانی که جامعه ایران در اوایل دوره قاجار با اروپایی‌ها مرتبط شد، شکل گرفته باشد ولی آن نمادهایی از مدرنیزاسیون که بالفعل به وجود آمد، بیشترشان از سال‌های نخستین دهه ١٣٠٠ خورشیدی آغاز شد. همین خط آهن، یکی از آرزوهای ایرانی‌ها بود. داشتن بانک، آن هم بانک ملی، دیگر آرزوی ما بود. پایه همین این‌ها از همان دوره گذاشته شد. تهران مدرن هم در آن زمان ایجاد شد. منتها بعدا باید با درایت می‌رفت که دیگر درایت از دست‌اش دررفت.

 

ایده نوسازی‌ها از کجا می‌آمد؟ آیا می‌توان آن‌ها را برگرفته از طیف تحصیل‌کردگان و روشنفکرانی برشمرد که در سال‌های پایانی حکومت قاجار به ویژه پس از جنبش مشروطه، علوم نوین را فراگرفته بودند؟

ببینید! گروهی از دانش‌آموختگان و تجددخواهانی پیرامون دولت بودند که در بالاترین سطح جامعه جای می‌گرفتند؛ یکی از آن‌ها علی‌اکبر خان داور بود. اکنون هر چه در عدلیه کنونی داریم از قوانینی است که او پایه گذاشت. مرحوم محمدعلی فروغی یکی دیگر از آن‌ها بود که شخصیتی چندوجهی و برجسته داشت. عبدالحسین خان تیمورتاش هم شخصیتی بود که به فرآیند مدرنیزاسیون خیلی کمک کرد. دولت دریافته بود که باید تغییراتی در جامعه ایران پدید آورد. بخشی از این‌ها از دگرگونی‌های کشورهای همسایه همچون ترکیه نیز تاثیر پذیرفته بود. با فرستادن شاگردها به فرنگستان، اقدامی بزرگ انجام شد. باید درباره جریان تجددخواهی و شیوه رفتار دولت و حکومت در تاریخ معاصر ایران، به شکلی علمی فکر کرد؛ با این موضوعات نباید سطحی روبه‌رو شد. باید فکر کرد و دید که   متجددان در تاریخ معاصر ایران چگونه به ایجاد دگرگونی‌ها در ساختار جامعه برانگیخته شدند. این که کوشش‌ها، موفق بود یا نه، درست بود یا نادرست، این‌ها را باید علمی و تاریخی نگریست. خوشبختانه یک کتاب دو جلدی به نام قزاق‌ها به تازگی منتشر شده است. اگر حوصله کنید و آن را بخوانید به پیدایش دولت پهلوی اول و چگونگی روی کار آمدن‌اش اشاره شده است.

 

همین راه‌آهن که فرمودید چه تاثیراتی روی ایران گذاشت؟

بسیار اهمیت داشت. جنوب ایران را به شمال وصل کرد. انگلیسی‌ها برخلاف آنچه رایج شده، نقشه‌شان این بود که از راه‌آهن ایران از شرق به غرب برود، یعنی مثلا از کرمانشاه بیاید و به سوی سیستان و بلوچستان برود. چون آنجا آن‌ها می‌خواستند از عراق به سادگی به هند برسند. طرحی که اما اجرا شد جنوب ایران را به شمال وصل کرد. این مساله در ارتباط دادن مناطق گوناگون ایران به یکدیگر و توسعه مناطق بسیار تاثیر گذاشت.

 

به نظر شما همین طرح راه‌آهن جنوب به شمال درست بود؟

بهتر بود، بله، کاملا بهتر بود! یعنی آن نقشه انگلیسی به هم خورد.

 

بخشی از این تجددگرایی و مدرنیزاسیون در آغاز سده چهاردهم، طبیعتا به حوزه‌های فرهنگ و اجتماع بازمی‌گشت؛ حوزه‌هایی چون تئاتر و سینما و آموزش و پرورش. شما خاطره‌هایی از آن دگرگونی‌ها دارید؟

بله! وقتی متفقین ایران را اشغال کردند و دولت پهلوی اول سقوط کرد، من هفده ساله بودم. پدرم هم در چند دوره وکیل مجلس بود، به همین دلیل من به اوضاع سیاسی و اجتماعی آن روزگار وارد بودم. پدر و مادرم در سال ١٣٠٨ خورشیدی می‌خواستند خواهرم را مدرسه ابتدایی بگذارند. آن زمان در خیابان سعدی کنونی می‌نشستیم. در همه محله ما فقط یک مدرسه ابتدایی دخترانه بود که به زحمت آنجا را پیدا کردند. مادرم هر روز او را می‌برد خیابان ظهیرالاسلام که مدرسه در آنجا قرار داشت. ١٢ سال بعد که جنگ دوم جهانی آغاز شد و شعله‌های آن دامن‌ ایران را گرفت،‌ حدود دو هزار مدرسه دخترانه در تهران داشتیم. جامعه ایران می‌کوشید در زمینه‌های گوناگون، به نوسازی اجتماعی روی بیاورد؛ در برخی حوزه‌ها مانند آموزش و بهداشت موفقیت‌هایی به دست آمد اما در برخی زمینه‌ها ناکامی‌ها و تعارضاتی پدید آمد.

 

اگر از تاثیرات فرهنگی و اجتماعی دگرگونی‌های برگرفته از تجددخواهی در این دوره بگذریم، اما دخالتی که حکومت پهلوی اول در لباس مردم کرد، درست نبود.

 این کار البته در اجرا و شیوه آن با اشکالاتی روبه‌رو شد. مثلا اگر تلاش برای فرنگی‌سازی جامعه و مردم صورت نمی‌گرفت، بهتر بود. در جریان این اتحاد شکل، یک لباس معمولی درست شد که تن مردم باشد تا اصلا مردم هویتی پیدا کنند.

 

ولی زنده‌یاد پدرتان سیدیعقوب انوار که از وکلای برجسته و روحانی مجلس شورای ملی بود، فکر می‌کنم یک بار در مجلس در مخالفت با مساله لباس متحدالشکل نطق کرد.

نخیر. مجلس رای داده بود. پدر من البته با عمامه و عبا بود که اتفاقا در همان جریانات آژان عبایش را پاره کرد.

 

همان زمان که وکیل مجلس بودند؟

بله. برای این که لباس متحدالشکل آمده بود و حکومت گفته بود باید همه لباس متحدالشکل بپوشند. پدرم بعد از این تعرض آژان، پیش سرتیپ محمد خان درگاهی، رییس نظمیه رفت و گفت آقا، نظمیه‌ات این کار را کرد. سرتیپ محمد خان درگاهی گفت شما باید الان به من انعام بدهید، ما فرمایش خودتان را داریم اجرا می‌کنیم (با خنده). به هر حال جامعه سنتی ایران، چیزهایی لازم داشت اما خب نیازی هم نبود که جامعه صرفا فرنگی شود. ما شاگردهای مدرسه بودیم یادتان می‌آید که، نه شما یادتان نمی‌آید! لباس‌های جدید دانش‌آموزان مدرسه لباس‌هایی بود مثل لباس استالین. آنطوری بود دیگر، بله! پارچه هم باید کازرونی می‌بود؛ شلوار و کت. بعد هم یقه شکاری باشد.

 

پارچه کازرونی، چه بود؟

کازرونی بزرگ‌ترین کارخانه نساجی را در اصفهان آورده بود برای این که کالای خارجی نیاید. پارچه آن کارخانه بود. البته خب مردم هم پارچه‌های بیرون را می‌خریدند.

 

آن موقع صنعت پوشاک و نساجی ما پیشرفت داشت؟

بله، سه چهار کارخانه خوب در اصفهان گذاشته بودند و این‌ها رقابت می‌کردند. حکومت هم از خدا می‌خواست که این‌ها رقابت کنند. تمام سربازها باید پارچه ایرانی تن‌شان می‌بود. مثلا آرام‌آرام کارخانه چرم‌سازی آمده بود. تمام سربازها خریدار این بودند. مجبور بودند ها! دولت در حقیقت می‌خرید. اینجوری بود. مثلا کارخانه سیمان که به تهران آمد، فکر کنم سال ١٣١٤ بود، جشن گرفتند. یک نوع مدرنیسم آمد .

 

در سال‌های پایانی حکومت قاجار و نیز آغاز سده چهاردهم خورشیدی با جوانانی روبه‌رو می‌شویم که با دوره‌های پیش تفاوت‌هایی چشم‌گیر دارند. بخشی مهم از این‌ها طبقه‌ای تحصیل‌کرده‌اند که در فرنگ تحصیلات عالیه را فراگرفته‌اند. خواسته‌های این نسل، طبیعتا با پیشینیان‌شان متفاوت است. جامعه‌ای که وارد عرصه‌ای تازه از تغییرات اجتماعی و فرهنگی شده بود، آیا می‌توانست خواسته‌های این نسل تازه را برآورد؟ مثلا سرگرمی‌هایی تازه پدید آمده بود؟

در آن دوره هنوز سرگرمی یا به تعبیر فرنگی‌ها Amusement های امروزی وجود نداشت. تلویزیون نبود و رادیو هنوز وجود نداشت. سینما اما پدیده جذابی بود. جوان‌ها و تحصیل‌کرده‌های آن دوره غالبا به سینما می‌رفتند.

 

به تعبیر شما اگر سرگرمی‌های امروزی نبود، آن‌ها چگونه روزگار فراغت خود را می‌گذراندند؟

به اندازه امروز نیاز نداشتند. اصلا بزرگترین مکان تهران آن روزگار برای گردش، خیابان لاله‌زار بود. شب می‌آمدند گشتی می‌زدند و به خانه می‌رفتند. Amusement وقتی زیاد بشود سرگرمی هم زیاد می‌شود. وقتی نبود، خانه‌هایشان می‌رفتند. جمعیت هم کم بود. جمعیت تهران در سال ١٣١٨، پانصد هزار نفر بود.

 

خب پس اوقات‌شان چگونه می‌گذشت؟

هیچ! به کار اداری بود. یعنی کار به اندازه جمعیت بود. شاگرد مدرسه که می‌آمد بیرون، کار اداری به اندازه وجود داشت و در همانجا مشغول می‌شد. همچون امروز نبود که جمعیت زیاد است و مشغولیات کافی نیست. یعنی شما الان تعداد زیادی جوان دارید که بیکارند. مساله بیکاری آن موقع به این صورت مطرح نبود.

 

یکی از چیزهایی که علاقه‌مندیم بدانیم، این که یک جوان به سن ازدواج و کار می‌رسید، مثلا خانه چگونه برایش مهیا می‌شد؟

خیلی ساده! قیمت خانه اولا ارزان بود و می‌توانستند بخرند. خانواده‌ها غالبا دو خانه داشتند و به فرزندان‌شان می‌دادند. بعد هم ازدواج که می‌کردند، جهیزیه و کمکی که خانواده‌ها می‌دادند، زندگی خیلی مرتبی را برای آن‌ها مهیا می‌کرد.

 

یعنی خانواده‌ها معمولا خانه را برای زوج‌های جوان فراهم می‌کردند؟

بله! بعد هم اجاره خانه اصلا مطرح نبود. در واقع مساله مشکلی نبود. فردی که می‌خواست ازدواج کند و خانه هم نداشت، خودش می‌دانست قیمت کرایه خانه بر زندگی‌اش تاثیری چندان ندارد. این مساله امروز، یک مشکل خیلی پیچیده است. یعنی جمعیت زیاد نبود، از این‌رو، روابط هم کم بود. الان اما جمعیت افزایش یافته، مسائل بسیار زیاد شده و حل‌شان هم خیلی مشکل است. آن دوره اینگونه نبود. 

 

پس از جنگ دوم جهانی و تغییرات سیاسی که در ایران رخ داد، آیا این دگرگونی‌ها در جامعه تداوم پیدا کرد؟ به ویژه در سال‌های دهه ١٣٢٠.

پس از اشغال ایران، ایران آرام‌آرام در حال آزمودن یک گرایش از دموکراتیسم بود. مصدق خیلی در این‌باره زحمت کشید مخصوصا این مساله بیرون کردن انگلیسی‌ها از نفت ایران، یک نوع مساله ضد استعماری هم پیش می‌آورد که متاسفانه آن کودتا همه چیز را برهم زد. دهه بیست، بیشترین مساله ایران به نظرم دموکراتیسم بود. دموکراسی چیزی نیست که امشب بخوابید و فردا به آن برسید. ملت باید صدها زحمت بکشد تا عادت پیدا کند که قانون را خودش اجرا کند نه کس دیگری! انصافا مصدق را یگانه کسی می‌دانم که سیاستمدار واقعی بود و داشت آرام‌آرام قانون را پیاده می‌کرد ولی مثل این که خیلی مانده بود تا در ایران چنین کارهایی بشود. دوره پهلوی دوم را من زیاد قبول ندارم. زیاد افتاد در دهان آمریکایی‌ها و دست آن‌ها. آقا! این آمریکا هم بدترینِ کشورهای دنیا است.

 

یعنی پهلوی دوم واداده بودند؟

بله. بعد از کودتای ٢٨ مرداد که معلوم شد آمریکایی‌ها پهلوی دوم را برگرداندند، کاملا همه جا دست آمریکایی‌ها افتاد. همه هم می‌دانند. چهار تا بچه می‌رفتند آمریکا چهار تا درس می‌خواندند و می‌آمدند. آمریکا یک اصل چهار گذاشته بود، این‌ها چهار روز آنجا بودند، بعد از چهار روز می‌آمدند وزیر می‌شدند. مثلا جمشید آموزگار. یک سال [در دانشگاه] از ما جلوتر بود. رفت آمریکا نمی‌دانم چه خواند، آمد اینجا در اصل چهار رفت بلافاصله بعد از پنج شش سال وزیر شد و بعد هم به نخست‌وزیری رسید. اصلا هیچ صلاحیت هم نداشت. یکی از علت‌های این انقلاب هم او بود.

منبع: روزنامه شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: