آرا و اندیشه‌های لئو اشتراوس در گفت‌وگو با شروین مقیمی

1394/7/26 ۱۰:۴۵

آرا و اندیشه‌های لئو اشتراوس در گفت‌وگو با شروین مقیمی

سجاد صداقت: نام لئو اشتراوس(1973-1899) در تاریخ فلسفه سیاسی غرب نامی بی‌همتا است. این فیلسوف آلمانی از تاثیرگذارترین نظریه‌پردازان فلسفه سیاسی قرن بیستم محسوب می‌شود. روش منحصربه‌فرد و پیچیده اشتراوس در تفسیر آثار و اعتقادات نویسندگان بزرگ و انتقادات وی از مدرنیته باعث شده ‌است اشتراوس و مکتب فکری او مخالفان زیادی نیز داشته باشند. شروین مقیمی، مترجم آثار لئو اشتراوس در گفت‌وگوی پیش‌رو با «فرهیختگان» ضمن تبیین جایگاه و عناصر اندیشه لئو اشتراوس، از نسبت او با فلسفه اسلامی سخن می‌گوید.

 

ناقد فلسفه مدرن

 سجاد صداقت: نام لئو اشتراوس(1973-1899) در تاریخ فلسفه سیاسی غرب نامی بی‌همتا است. این فیلسوف آلمانی از تاثیرگذارترین نظریه‌پردازان فلسفه سیاسی قرن بیستم محسوب می‌شود. روش منحصربه‌فرد و پیچیده اشتراوس در تفسیر آثار و اعتقادات نویسندگان بزرگ و انتقادات وی از مدرنیته باعث شده ‌است اشتراوس و مکتب فکری او مخالفان زیادی نیز داشته باشند. شروین مقیمی، مترجم آثار لئو اشتراوس در گفت‌وگوی پیش‌رو با «فرهیختگان» ضمن تبیین جایگاه و عناصر اندیشه لئو اشتراوس، از نسبت او با فلسفه اسلامی سخن می‌گوید.

 

***

اجازه دهید به‌عنوان سوال اول بحث را از جایگاه لئو اشتراوس در تاریخ اندیشه غرب آغاز کنیم. اشتراوس چه جایگاهی در تاریخ اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی دارد؟

اصولا اشتراوس به‌عنوان یکی از شارحان برجسته فلسفه سیاسی در قرن بیستم شناخته می‌شود. با این حال نوع نگاه اشتراوس به فیلسوفان سیاسی کلاسیک - مثل افلاطون و ارسطو و گزنوفون، فارابی و ابن‌میمون از یک طرف و از طرف دیگر فیلسوفان مدرن مانند ماکیاولی، هابز، اسپینوزا و دیگران - او را از سطح یک شارح صرف فلسفه سیاسی بالاتر می‌برد و در قامت یک فیلسوف ظاهر مطرح می‌کند. تا جایی که اشتراوس را می‌توان در کنار فیلسوفان سده‌ بیستم مانند مارتین هایدگر، هانس‌گئورگ گادامر، الکساندرکوژو و... قرار می‌دهند. این مساله دقیقا به خاطر نوع نگاه خاص و به نوعی شاذ او نسبت به تاریخ اندیشه و فلسفه سیاسی است.

 

این نگاه خاص اشتراوس از چه عناصری تشکیل می‌شود و چگونه می‌توان آن را تبیین کرد؟

نگاه لئو اشتراوس به افلاطون، گزنوفون و تا حدی ارسطو و جایگاهی که برای نیکولو ماکیاولی به‌عنوان یک نقطه‌ عطف قائل می‌شود، اصولا از یک دغدغه فلسفی ناشی می‌شود و آن هم نقد مدرنیته و تاریخ‌گرایی دوره مدرن است. البته اشتراوس به‌عنوان یک شارح فقط به دنبال ارائه شرحی از آثار افلاطون، گزنوفون و ماکیاولی به مخاطبانش نیست و در‌صدد آن نیست که یک کتاب تاریخ اندیشه سیاسی معمولی بنویسد و در آن به ما بگوید که نظر آنان در مورد عدالت و فضیلت و امر سیاسی چیست.

اشتراوس می‌خواهد از فیگورهای پیشامدرن و کلاسیک فلسفه سیاسی مثل افلاطون، گزنوفون، فارابی، ابن‌میمون و... ، آلترناتیوی برای نقد فلسفه مدرن دست و پا کند. به عبارتی او قصد دارد پایه‌ای بسازد که با ایستادن روی آن به نقد فلسفه سیاسی مدرن و مآلا کلیت تجدد بپردازد. بنابراین اشتراوس یک فرض بنیادی مدرن‌ها را قبول ندارد و آن اینکه ما می‌توانیم به دلیل برتری تاریخی، اندیشه قدما - مثل افلاطون، ارسطو، فارابی و... - را بهتر از چیزی که خود آنان خودشان را می‌فهمیدند، بفهمیم.

در مقابل، اشتراوس معتقد است باید به این فیلسوفان گوش فرا داد و برای‌ گوش‌سپردن باید از استعداد فلسفی برخوردار بود. این قید است که پدیدارشناسی اشتراوس را از پدیدارشناسی امثال گادامر متمایز می‌کند. همین قید است که مبانی سلسله‌مراتبی تفکر فلسفی را از افتادن به چاه ویل اگالیتاریانیسم که به نظر اشتراوس آفت تفکر فلسفی است، در امان نگاه می‌دارد. اشتراوس بحث می‌کند که ما باید با پیش‌فرض‌های خود افلاطون به سراغ او برویم. در اینجا یک مشکل روش‌شناختی به وجود می‌آید و آن، این است که ما به‌عنوان انسان‌های مدرن چگونه می‌توانیم با پیش‌فرض‌های یک شخص پیشامدرن به سراغ اندیشه‌های او برویم؟

 

این مشکل در دیدگاه اشتراوس به چه صورتی بر طرف می‌شود؟ این سوال از آن رو مطرح می‌شود که چنین دیدگاهی از سوی اشتراوس مخالفان زیادی داشته است؟

این مبحثی است که مخالفان اشتراوس آن را مطرح می‌کنند و بحث آنان این است که یک شرایط تاریخی وجود دارد و این شرایط تاریخی، اجباری را بر ما تحمیل می‌کند که نمی‌توانیم به‌عنوان انسان‌هایی مدرن با پیش‌فرض‌های خاص آن، از این شرایط فراتر رویم. اما اشتراوس چون می‌داند خطری که دیدگاه او را تهدید می‌کند، تاریخ‌گرایی است به شکل مستقیم و در یکی از مهم‌ترین فرازهای تفکر خود، ابتدا تاریخ‌گرایی مدرن را نقد می‌کند و کنار می‌گذارد. مثلا در کتاب «حق طبیعی و تاریخ»، که توسط باقر پرهام به فارسی ترجمه شده است، فصلی در باب تاریخ‌گرایی و نقد آن به صورت ریشه‌ای و رادیکال وجود دارد.

اشتراوس در نقد خود به این مساله می‌پردازد که تاریخ‌گرایی محصولی مدرن است که ما از هگل به بعد دچار آن شده‌ایم و این رویکرد را با ادله‌ای درخشان، به‌طور کلی نقد می‌کند. او با این نقد سعی می‌کند اتفاق دیگری را رقم بزند. این اتفاق در نظر اشتراوس این‌گونه بیان می‌شود که اگر ما تاریخ‌گرایی را کنار بگذاریم، آنگاه می‌توانیم به سراغ دیالوگ افلاطون برویم و فارغ از پیش‌فرض‌های مدرن، آن‌گونه که افلاطون خود را می‌فهمید، بکوشیم او را بفهمیم. افلاطون در مقام یک فیلسوف، صرف‌نظر از زمینه تاریخی خود و تنها با تکیه بر اشارات درون‌متنی‌اش قابل‌فهم است. این رویکرد اشتراوسی که تاریخ را - البته تنها در مورد فهم نظر فیلسوف- در پرانتز می‌گذارد، نشان می‌دهد که چگونه اشتراوس تلاش می‌کند آلترناتیوی روش‌شناختی برای شیوه‌های تاریخ‌گرایانه مدرن دست و پا کند.

منبع: روزنامه فرهیختگان

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: