1394/7/21 ۱۰:۰۶
«عبدالحسین نوایی» از رجال فرهنگی ایران بود که همپا و همراه عالمان و روشنفکران زمان خود به فعالیتهای مطبوعاتی هم اشتغال داشت. در آینده نزدیک کتاب «خاطرات و اسناد عبدالحسین نوایی» (گردآوری رضا مختاری اصفهانی) از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر میشود که حاوی ناگفتهها و نکتههایی پیرامون تاریخ معاصر ایران است.
گفتوگویی منتشر نشده با «عبدالحسین نوایی» به بهانه یازدهمین سال درگذشت اش
«عبدالحسین نوایی» از رجال فرهنگی ایران بود که همپا و همراه عالمان و روشنفکران زمان خود به فعالیتهای مطبوعاتی هم اشتغال داشت. در آینده نزدیک کتاب «خاطرات و اسناد عبدالحسین نوایی» (گردآوری رضا مختاری اصفهانی) از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر میشود که حاوی ناگفتهها و نکتههایی پیرامون تاریخ معاصر ایران است. بخشی از این کتاب، به مصاحبه با دکتر نوایی درباره دکتر محمد مصدق، کودتای 28مرداد و اختصاص دارد. آنچه در ادامه میآید فرازهایی از این مصاحبه است که پیش از انتشار، اختصاصاً در اختیار «ایران» قرار داده شده است. این گفت وگو پس از حذف سئوالات به شیوه «روایت» تنظیم شده و به بهانه 16 مهر برابر یازدهمین سال درگذشت استاد زنده یاد دکتر عبدالحسین نوایی، برای نخستین بار منتشر میشود.
سقوط دولت مصدق
یادم است در خانه روبهرویی ما زنی ساکن بود که گویا در غارت خانه مصدق هم حضور داشت و یک گلدان هم نصیب او شده بود. معلوم بود خیلی دیرتر از همه رفته است. خانه فردی را که حداقل یک وقتی رئیسالوزرای این مملکت بود، غارت کردند. اقلاً باید حفظ آبرویش بشود. بیچاره و بیشعور شاه که این آدم را درک نکرد و لجبازی کرد و بیش از همه با او کاوید. چون به او گفته بود آقا، تو سلطنتت بکن. حکومت را بگذار دستگاه دولتی انجام بدهد. این همانی است که مشروطیت میگفت، شاه فوق احزاب است و خالی از مسئولیت. کسی که خالی از مسئولیت است، نباید دخالت هم بکند، ولی او میخواست دخالت بکند و شاید به خارجی ها هم متکی بود. خارجی نمیخواست از اینجور ملیبازیها در کشور ببیند.
در جانب احزاب و دولت، بیش از همه به نظر من، تودهایها مقصر بودند و بعد هم یک عده تندرو که در کابینه وجود داشتند. مثل سیدعلی شایگان، کاظم حسیبی و احمد رضوی. چندتایی که به اسم جبهه ملی راه افتاده بودند و یک عده هم به طفیل اینها سر و صدایی میکردند. خلع ید که شد و هیأت مدیره شرکت ملی نفت تعیین شد، اینها باید مذاکره میکردند. به هرحال قراردادها معمولاً یکطرفه نیست، دوطرفه است. حالا تازه گیرم که کار را به دست گرفتیم، به چه دردمان میخورد؟ وقتی آمادگی نباشد که از نفت بهرهبرداری و استخراج کنیم تا بفروشیم، چه فایدهای داشت؟ در دنیا جلوی کار ما را گرفته بودند. کشتی جنگی در خلیج فارس آمده بود و نفتکشها را تعقیب میکردند تا مانع شوند. پس در این شرایط مجبور بودیم با حقوق بینالملل سر و کار داشته باشیم. مسلماً منافع ملتهای کوچک با نظریات ملل بزرگ مغایرت دارد. نمیگویم باید اطاعت کرد، ولی نمیشود دیدِ مخالف آنها را هم نادیده گرفت.
بنابراین لازم بود با دولت انگلستان یک جوری کنار میآمدند. هرکسی آمد، خواست خودنمایی کند. اِنقُلتی میگذاشت و نطقی میکرد. چندین هیأت آمدند و همه دست خالی برگشتند. کلمه سازش یک فحش شده بود. ساطوری که بر فرق هرکسی که صحبت دیگری میکرد، فرود میآمد. در حالی که اصل سیاست، سازش است. سیاستمدار کسی است که با عوامل موجود بسازد و بتواند از ترکیب این عوامل، محیط مساعدی فراهم کند. اگر بنده در هر کاری هی بگویم نه، نه، نه و اسم این را قاطعیت بگذارم، کار پیش نمیرود. در دنیا تک نیستیم. یک جامعه جهانی که کشورهای بزرگ مزاحم هم وجود دارند. نمیتوانیم هرچه خواستیم، بگوییم. باید برای سرنوشتمان با دنیا کنار بیاییم. عدهای بودند که کنارآمدن را زشت میدانستند. برای اینکه اگر کنار میآمدند و مملکت سر و سامانی پیدا میکرد، آنها دیگر نمودی نداشتند. آنها باید باشند تا سر و صدا کنند و هر روز به قول خودشان، وجیهالملّهتر بشوند. اگر قراردادی بسته میشد، بالاخره آبها از آسیاب میافتاد. آرامش ایجاد میشد. تیتر درشتی نصیب این و آن نمیشد. کمااینکه پیشنهاد بانک جهانی که دو سال مهلت میداد، تمام عوامل در آن شرایط خاص به نفع ایران بود.
مرحوم کوثری از قول دکتر صدیقی میگفت، چقدر از قول و قراری که گذاشته شده، خوشحالی میکردند. دولت هم اظهار امیدواری کرده بود که بعد از این همه مدت، آرامش سیاسی پیدا بشود. دو سال در عمر ملتها زیاد نیست که بخواهند هرگونه تجربهای بکنند. وانگهی تجربه تلخی نبود. مردم، وکلا و سناتورها هم راضی بودند. از این لحاظ یک راهحل باریکی پیدا شده بود. حتی اظهار موافقتهای اولیه در دولت شده بودند. ناگهان در آخرین لحظه گفتند نه. من تصور نمیکنم یک ملتی را باید برای قانون فدا کرد. قانون باید در خدمت ملت باشد. فنای ملت به خاطر قانون نباید در ذهن ما بیاید. قانون از اندیشه و ذوق و فطرت یک ملت ناشی میشود، ولی خود ملت میتواند برای خودش راهی انتخاب کند. راهی که به آن نظامنامه، ضابطه و قاعده میگوییم. خلاصه توافق نکردند. دولت امریکا هم که ابتدا ظاهراً بیطرفی نشان میداد، مسیرش عوض شد. با وجود اینکه مصدق به امریکا رفت و مذاکره کرد، به جایی نرسید. علت هم سوءظن بیش از حدی بود که مصدق نسبت به همه داشت یا برایش ایجاد کرده بودند. بهطوری که نصرالله انتظام سفیر ایران در امریکارا در مذاکره با امریکاییها راه نداد.
چون زمانی شده بود که هرکس تندروی بیشتر میکرد و با سازش بیشتر مخالفت میکرد، وجیهالمله شده بود. تو گویی اساساً سیاست این است که با همه بجنگیم. ارّه و تیشه برداشته و به سر و کول مردم دنیا بزنیم و دنیا را مجبور کنیم حرف ما را بپذیرد. امروز میبینید امریکا با همه قدرتش با اینکه میخواهد دیگران را تحت تأثیر خود قرار بدهد، دنیا زیر بارش نمیرود. روزگار هم اینگونه نبوده که حق به معنی حقیقت و راستی جای خودش مستقر باشد. باید با وضع موجود زندگی کنیم، نه با ایدهآلهای خودمان و آنچه در ذهن مان است. خلاصه با تمام زحمتی که کشیده بودیم و با قرائنی که نشان میداد امریکا کمابیش به جانب ایران متمایل شده بود، دولت امریکا با انگلستان همجهت شد، چون وجود مصدق را به نفع شوروی میدانستند. به ادعای آنها چیزی نمانده بود که کنترل مملکت به دست حزب توده و روسها بیفتد. در حالی که نه مصدق کمونیست بود و نه مردم با آنها بودند. کمونیستها یک عده قلیل جنجالطلب و پرهیاهویی بودند. در مقابل، یک اکثریت خاموش، متحیر و نگران وضع خودشان بودند.
آنها هم این مسائل را مستمسک قرار دادند و به دنیا القا کردند یک دولت کمونیستی میخواهد راه را برای پیشرفت مقاصد روسها در ایران هموار کند. این بود که طرح کودتا را انداختند و آن زشتیها انجام شد. مطالبی که پس از کودتا پیش آمد، همه به نظر من، از بیتدبیری و عدم قاطعیت حکایت میکند. اینکه آدمهای وجیهالمله گاهی اوقات حفظ وجاهت ملی خودشان را بر حفظ مصالح عمومی مقدّم میشمارند، برای اینکه کسی نگوید آقا سازش کرد.
نتایج معنوی کودتا
کار را به آنجا میکشانند که زاهدی روی کار بیاید. شاه هشیار بشود حال که برگشته، باید با امریکاییها بسازد. ساواک برای ملت درست کنند و خفقان ایجاد شود. این داستان با اینکه با حسن نیت مصدق شروع شد، ولی النهایه با همه گرفتاریها که تحمل شد، عواقبش بد بود. تسلط بیجهت و جامعالاطراف خارجیها در ایران پدید آمد. از همه بدتر، تحکیم پایههای قدرت دیکتاتوری شاه بود که مملکت را به فنا برد. مسائل بعدی نشان میدهد که چهاندازه از لحاظ اندیشه، تفکر، تقلید صرف از خارجی و مصرف بیجا تنزل کردیم. این تغییرات اجتماعی شدید آثار مخربی به جا گذاشت که هنوز هم گرفتارش هستیم. آن روزگار کسی که نداشت، قناعت میکرد و آبرو حفظ میکرد. وقتی با آن مسائل آشنا شدیم، ولنگاریها و آزادیهای زشت و مصرفهای بیجهت را فراگرفتیم، بدون آنکه بتوانیم تولید کنیم. تاوان مصرف بیجهتی را میدهیم که بر دوش خانوادهها سنگینی میکند. وقتی دچار کمبود میشویم، بلافاصله مبانی اخلاقیمان دچار تزلزل میشود. در برابر داخلی و خارجی هزار زشتی را مرتکب میشویم تا بتوانیم تقلیدمان را ادامه بدهیم. در این شرایط تمام آن چیزهایی که روزگاری برایمان ارزشهای دینی و ملی بود، فرهنگ ایرانی بود، از بین میروند و تحتالشعاع مسائل اقتصادی قرار میگیرد. چیزهایی باب میشود که هیچوقت در ایران وجود نداشت. ارزشها از بین میرود و ضدارزشها میمانند. این فنای یک جامعه است و چیزی بالاتر از فنای یک جامعه نداریم. فاجعه همیشه همین است.
چرخه معیوب سیاست در ایران
در همان دوره هم در روزنامههایی مثل تهران مصور انتقادهایی نسبت به چنین روندی وجود داشت. آنچه باعث گرفتاری است، اینکه ما تشکل سیاسی نداریم. افراد براساس زمینههای علمی برای امور سیاسی تربیت نمیشوند.
عامه مردم این مملکت شاید سواد کافی نداشته باشند، ولی دلشان برای مملکت خودشان میسوزد و در آرزوی روزهای بهتر هستند. مردم دوست دارند از زندگی سخت خود بیرون بیایند و به آنچه شایسته زحمت، هوش و درکشان هست، دست یابند. سلسلهها را هم نگاه کنید، به همین ترتیب بودهاند. وضعیتی که ترسیم کردم در واقع روایت تاریخ ماست. هیچکدام نه برنامه و نه کاری داشتهاند. لخت و عور و گرسنه در بیابان، به جایی که قبلاً تمدنی داشته، هجوم میآوردند. شروع به خوردن میکردند. میخوردند و میخوردند. گنده که میشدند، یک گرسنه دیگری از راه میرسید و آنها را بیرون میکرد. ارعاب و تخویف مردم سرنوشت مردم در بسیاری از سلسله های تاریخی بود. با کشتن عدهای، ناحیهای را در اختیار میگرفتند. وقتی مشروطه پیش آمد، صورت دیگری شد. با این همه، همچنان مردم میخواستند وضع بهتری پیدا کنند. امنیت داشته باشند. بنابراین همیشه این گرفتاری را به صورتهای مختلف داریم.
انگلستان از سال 1628 هیچگونه عمل حاد سیاسی مانند کودتا نداشته است. همزمان با آن در ایران اواخر شاهعباس صفوی بوده است. چه خونها ریخته و برخوردها شده است. چند سلسله پدیدار شده است. این تفاوت برای حاکمیت قانون است. نمیگویم صد در صد مطلق که در هیچجا وجود ندارد. معلوم است که فرنگی عیب و نقص فراوان دارد اما اگر قانون نباشد، فرنگی هم مثل مردمان دیگر است.
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید