حرفه ،مترجم

1394/7/19 ۱۰:۱۱

حرفه ،مترجم

ترجمه برای ما ایرانیان لااقل همیشه جریان‌ساز بوده و از قضا این جریان‌ها هركدام بزنگاهی از تاریخ ما بوده است. چه قرن‌ها پیش كه به واسطه ترجمان متون یونانی و آمیخته شدن با فرهنگ ایرانی- اسلامی قرون طلایی را برای ما رقم زد، چه نزدیك به صدسال پیش و آشنایی اندیشمندان ایرانی با سنت روشنفكری در غرب و بعد هم ترجمه این متون كه منجر به پایه‌گذاری مشروطه‌خواهی حداقل به لحاظ نظری شد و تبعات آن همچنان در جامعه روشنفكری ما ادامه دارد.

 

 

محسن آزموده، علی ورامینی: ترجمه برای ما ایرانیان لااقل همیشه جریان‌ساز بوده و از قضا این جریان‌ها هركدام بزنگاهی از تاریخ ما بوده است. چه قرن‌ها پیش كه به واسطه ترجمان متون یونانی و آمیخته شدن با فرهنگ ایرانی- اسلامی قرون طلایی را برای ما رقم زد، چه نزدیك به صدسال پیش و آشنایی اندیشمندان ایرانی با سنت روشنفكری در غرب و بعد هم ترجمه این متون كه منجر به پایه‌گذاری مشروطه‌خواهی حداقل به لحاظ نظری شد و تبعات آن همچنان در جامعه روشنفكری ما ادامه دارد. اما از مقطعی به بعد (كه امروزه بیش از هر زمان دیگری نمود پیدا كرده است) خود «ترجمه» هم مساله شده است. این مساله بحث‌های فرا نظری‌ای مانند اینكه اصلا ترجمه امكان دارد (البته این مساله خاصِ جامعه روشنفكری ما نیست و مساله‌ای است كه طیف زیادی از فیلسوفان و زبان‌شناسان دنیا با آن درگیر هستند) را در بر می‌گیرد تا بحث‌های انضمامی مانند نقد ترجمه دیگران. جالب اینكه بحث نقد ترجمه دیگری برای عده‌ای آنقدر جدی است كه كتابی در نقد ترجمه‌ای می‌نویسند با حجمی بیش از كتاب ترجمه‌شده! از سویی دیگر كسانی ترجمه را به مثابه تفكر و در حقیقت تنها راه تفكر می‌دانند و عده‌ای هم ترجمه را تنها یكی از ابزار اندیشیدن برای ما می‌دانند. به هر روی این دغدغه و پرداختن به آن می‌تواند بازخوردهای مثبتی برای تفكرورزی ما داشته باشد و البته آسیب‌های خود را هم به همراه دارد. موسسه مطالعات سیاسی- اقتصادی پرسش، «پنجشنبه‌های پرسش» هفته پیش را به این مساله اختصاص داده بود. سمینار «وضعیت ترجمه در ایران» كه با استقبال بسیاری هم مواجه شده بود شش سخنران داشت. سیاوش جمادی (تبارشناسی ترجمه در ایران)، محمد مالجو (ترجمه در چارچوب دانشكده‌های اقتصاد: راه‌حل یا جزیی از معضل)، عادل مشایخی (ترجمه، زبان، اندیشه)، مراد فرهاد‌پور (ترجمه در آینه تجربه)، صالح نفی (سوژه مترجم) و تایماز افسری (ترجمه: چهره شاعرمدرن ایرانی در چشم‌انداز تاریخ) سخنرانان این مراسم چهار ساعته بودند. در ادامه خلاصه‌ای از مباحث ایراد‌شده در این نشست را مشاهده می‌كنید.

 

ترجمه در چارچوب دانشكده‌های اقتصاد، راه‌حل یا جزیی از معضل

محمد مالجو: پرسش اصلی من این است؛ اصلی‌ترین خصائل انبوه متون ترجمه در دانشكده‌های اقتصاد طی سال‌های پس از جنگ چه بوده است؟ برای جواب به این پرسش نیاز است كه دو مقدمه را در ابتدا بیان كنم. اما باید عرض كنم كه شاید كسانی در اینجا حضور داشته باشند كه علاقه‌ای مستقیم به مسائل اقتصادی و متون ترجمه شده اقتصادی نداشته باشند، اما ربط این بحث با این دوستان مشخصا در این است كه كیفیت زندگی همه ما تحت تاثیر قوت و ضعف اندیشه اقتصادی و نهایتا سیاستگذاری اقتصادی و اجرای آن تعیین می‌شود.

 

چهار دوره گزینش هیات علمی دانشكده اقتصاد

اعضای هیات علمی در تمام سال‌های پس از جنگ، محصول انباشت نیروها در چهار دوره از جهات بسیار متمایز از یكدیگر هستند. در دوره اول كه اشاره‌ام به طور تقریبی از مقطع انقلاب فرهنگی تا پایان دهه ٦٠ است، ما شاهد انقلاب و تغییر نخبگان در همه حوزه‌ها هستیم و اعضای هیات علمی دانشكده‌های اقتصاد هم مشمول همین قضیه هستند. به دلیل تصفیه‌هایی كه صورت گرفت دانشكده‌های اقتصاد و همه دانشكده‌های علوم انسانی با كمبود نیرو مواجه شدند. این كمبود با استخدام فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های امریكایی و مشخصا كسانی كه گرایش‌های اسلامی داشتند و از اعضای انجمن‌های اسلامی بودند در این مقطع تا حدی برطرف شد. این مجموعه به محض اینكه به ایران وارد شدند و به قول معروف جا گرفتند، به مراكز تحقیقات اقتصادی و همچنین لایه‌های میانی سیاستگذاری اقتصادی در بدنه دولت وارد شدند. به این اعتبار از همان ابتدا نقش استاد- تكنوكرات را ایفا كردند. دوره دوم به طور تقریبی از اواخر دهه ٦٠ تا اواسط دهه ٧٠ را دربرمی‌گیرد. در این دوره نیروهای جوان‌تر و در عین حال همسو‌تر با هسته قدرت (در آن مقطع) جذب شدند. این نیروهای جوان عمدتا به اعتبار خدماتی كه خصوصا در انقلاب فرهنگی انجام دادند، زمانی كه غالبا یا دانشجوی كارشناسی ارشد یا فارغ‌التحصیل این مقطع بودند، جذب هیات‌های علمی شدند. تمام این نیروها در واقع از اواخر دهه ٦٠ تا اواسط دهه ٧٠ یا از دانشكده‌های اقتصاد ایران در مقطع دكترا فارغ‌التحصیل شدند یا با انوع بورس‌های دولتی كه عمدتا امریكا، فرانسه و انگلستان بود، فارغ‌التحصیل شدند و به ایران بازگشتند. در تمام این دوره ما شاهد نقش آفرینی دو قاعده اصلی بازی هستیم؛ یكی تصفیه و دیگری گزینش. از اواسط دهه ٧٠ تا دولت نهم گزینش جای خود را به انتخاب [علمی] سپرد. در دوره سوم از جذب نیروها در هیات‌های علمی اقتصاد این كارگزاران ترجمه در چارچوب دانشكده‌ها یك دوره معمول را پشت سر گذاشتند. از اواسط دهه ٧٠ تا اواسط دهه ٨٠ اینچنین بود. این دوره بدون تصفیه و بدون گزینش و عمدتا مبتنی بر گزینش علمی بود. از دوره چهارم یعنی حدودا ظهور دولت نهم به بعد از نو شاهد گزینش و تصفیه هستیم. اما این‌بار توسط نیروهایی متمایز از دهه ٦٠ این دو قاعده صورت می‌گرفت. كارگزاران ترجمه در دانشكده‌های اقتصاد محصول انباشت جذب نیرو در این چهار دوره‌به لحاظ فرم مستقل و به لحاظ محتوا یكی هستند.

 

مفاد متون ترجمه شده

اهمیت این بحث در این است كه متون ترجمه شده در سال‌های پس از جنگ دستچین‌هایی از این مفاد آموزشی هستند. سرمنشأ این مفاد آموزشی در حقیقت به همان نسل اول جذب‌شدگان هیات علمی دانشكده‌های اقتصادی باز می‌گردد. این مفاد در دهه‌های ٧٠ و ٨٠میلادی خصوصا در دانشگاه‌های امریكایی به همین دانشجویانی كه سپس در مقام استاد در دانشگاه‌های ایران مستقر شدند ارایه می‌شد. در این دو دهه بحران اقتصادی و ساختاری در اقتصادهای امریكای شمالی، اسكاندیناوی، اروپایی، استرالیا و ژاپن جلوه می‌كند؛ دوره‌ای كه بحران پروژه سوسیال دموكراسی «كنزی» است كه بعد از جنگ جهانی دوم غرب را در نوردیده بود. در این دو دهه شاهد افول و مفاد آن برنامه‌ای هستیم كه سوسیال‌دموكراسی نام نهاده شده بود. در عوض جهت‌گیری‌ها و متدولوژی‌هایی جای آن را گرفت كه ١٥ سال بعد نولیبرالیسم نام نهاده شد. جذب‌شدگان در دهه ٦٠ دانشكده اقتصاد متناسب با آن زمان این مفاد را در متون درسی دانشكده‌های اقتصاد وارد كردند. در مركز این مفاد درسی مكتب نوكلاسیك جای می‌گیرد. البته این مفاد صرفا به نوكلاسیك محدود نمی‌شود. این مكتب بر چهار پایه استوار شد: اقتصاد خرد و كلان كه نظریه اقتصادی را سرجمع تمهید می‌كردند؛ اقتصاد ریاضی و اقتصادسنجی كه جنبه‌های تكنیكی این نظریه اقتصادی را فراهم می‌كردند. اقتصاد پول و بانكداری، اقتصاد بین‌الملل، اقتصاد انرژی، اقتصاد منطقه‌ای و حسابداری ملی سر تیترهای دروس و محتوایی بود كه از پایان انقلاب فرهنگی و با شدت فراوان از سالیان پس از جنگ به این سو در دانشكده‌های اقتصاد ما وجه غالب را داشت با این توضیح كه هریك از این شاخه‌ها یا زیر شاخه‌ها نگاه جریان غالب اقتصادی بود كه دست بالا را داشت.

 

چهار بلیه این مفاد درسی

این مفاد هرچه كه هستند از نگاه من دچار چهار بلیه یا خنثی بخواهم بگویم خصلت جدی هستند. انبوه متون ترجمه شده در دانشكده‌های اقتصاد در دوران پس از جنگ عمیقا دچار آفت فرمالیسم هستند و بسیار بی‌توجهند به محتوایی كه در درون این فرم صورتبندی می‌شود چراكه عمدتا مبتنی هستند بر فردگرایی روش‌شناختی. به این معنا كه نقطه عزیمت مباحث‌شان فرد است؛ فردی كه به غیر از نقش مصرف‌كنندگی یا تولیدكنندگی، در سطح بالایی از انتزاع فاقد هویت است یعنی فاقد هویت جنسی، قومی، ملیت، ایدئولوژی، سبك زندگی و قس علیهذا. یعنی اگر تقاضا‌كننده است، صرف نظر از اینكه در چه بازاری سخن می‌گوید، درصدد این است كه تابع هدف (كه به مطلوبیت فرد است) را به حداكثر برساند. اگر عرضه‌كننده است رفتارش به این سمت است كه سود خود را با توجه به منابع مالی كه در اختیار دارد به حداكثر برساند. نظام بازار یا در واقع نظام اقتصادی از منظر این نوع نظریه‌پردازی چیزی نیست جز مجموعه پرشماری از این بازارهای كالاها و خدمات و بازارهای عوامل تولید. به این اعتبار كل اقتصاد را از رهگذر این رابطه صوری كه تصور بر این است كه این بازیگران، عرضه‌كنندگان و تقاضا‌كنندگان مبتنی بر این قاعده رفتار روزمره‌شان را شكل می‌دهند، می‌توان توضیح داد. به این معنا كه از سویی منابع محدود و از دیگر سو خواسته‌های نامحدود دارند، این منابع محدود را چنان به این منابع نامحدود اختصاص می‌دهند كه بیشترین رضایت را به دست بیاورند. اگر تك‌تك افراد چنین می‌كنند و اگر هیچ مداخله بیرونی از نظام بازار وجود نداشته باشد كه بازی را به هم بزند، رفاه و سعادت كامل شكل خواهد گرفت. نكته این است كه به محض اینكه رابطه فرمال مبنای بحث قرار می‌گیرد و متون بحث ما نیز تمام و كامل مبتنی بر این ایده هستند، پای علوم صوری نیز وسط می‌آید. مشخصا و از همه مهم‌تر ریاضیات. درجه بالایی از ریاضیات در مسائل اقتصادی حاصل همین روش‌شناسی است. ریاضیات ابزاری بسیار مهم است، اما در متون ترجمه شده در دانشكده‌های ما و البته انبوه متون نوشته شده در بیرون از ایران و از فرط اشاعه و استفاده این ابزار (ریاضیات) عملا ازحیز انتفاع ساقط شده و حتی به مانعی برای فهم زندگی واقعی بدل شده است. این ویژگی اول و اندیشه سوز متون ترجمه شده در سال‌های پس از جنگ است. ویژگی دوم كه بر آمده از همین ویژگی اول است عبارت است از انفكاك اندیشه‌ورزی در این متون ترجمه شده از گذشته تاریخی ما. به عبارتی از نگاه این متون علم اقتصاد عبارت است از تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود آن گونه كه بیشترین رضایت برای فرد حاصل شود، تاریخ اقتصادی هم از این نگاه عبارت است از تجلی چنین پدیده‌ای در گذشته تاریخی ما. ما در میان كسانی كه حاملان اندیشه نوكلاسیك در ایران هستند نمی‌بینیم كه تاریخ نگاری اقتصادی كوچك‌ترین جایی داشته باشد. اما در حدود ١٥ سال گذشته در دانشگاه ما مجموعه‌ای از افراد كه مایل هستند خود را نهادگرا بنامند به‌شدت تلاش كرده‌اند كه به امر تاریخی توجه كنند. تلاش كردند تاریخ نگاری اقتصادی را در دستور كار خود قرار دهند. نهادگرایان بر خلاف آنچه تصور می‌شد ناقدان و مخالفان اقتصاد نوكلاسیك كه هسته اصلی علم اقتصاد در ایران و بیرون ایران هست، نیستند. مكتب نهادگرا در واقع تكمله‌ای است بر مكتب نوكلاسیك. این چیزی است كه اقتصادگران نهادگرا در ایران به عنوان بینش تاریخی عرضه می‌كنند. توهم بینش تاریخی است. دستور كار مطالعه تاریخی اینها این است كه ببینند در گذشته تاریخی ما چه عواملی درگیر بوده‌اند تا نظام سرمایه‌داری متعارفی كه از نظرگاه اینان باعث رفاه بشر شده تحقق پیدا نكرده است. به این اعتبار تاریخ‌نگاری‌شان نوعی فقدان نگری است. تاریخ هیچ را می‌نویسند. از این منظر انبوه متون ترجمه شده بعد از جنگ با نگاهی غیرتاریخی بوده است. ویژگی سوم این است كه متون ترجمه شده ما در این حوزه دچار انفكاك از امر سیاسی و امر اجتماعی همزمان هستند. علل گسترده و پرشماری باعث این گسست شده است. من در اینجا تنها از منظر حقوق شهروندی به این اتفاق اشاره می‌كنم. متون ترجمه شده در سال‌های پس از جنگ متونی بودند كه در اواخر قرن نوزدهم ابتدا به ساكن شكل گرفتند، اما در سده بیستم بود كه تقویت شدند و رشد پیدا كردند. در ایران از مشروطه به بعد ما در سه جبهه جنگیده‌ایم. تحقق حقوق سیاسی، تحقق حقوق مدنی و تحقق حقوق اجتماعی و اقتصادی شهروندان. در هر سه زمینه هم دستاوردها و شكست‌هایی داشته‌ایم. این سه قلمرو در هم تنیده هستند و در یكدیگر حك شده‌اند. متون ترجمه شده در دانشگاه‌های ما بعد از جنگ به این نیاز جامعه و نیاز به نظریه‌پردازی در حوزه اقتصادی یعنی درهم‌تنیدگی امر سیاسی با امر اقتصادی و اجتماعی پاسخ نمی‌دهند.

 

مكتب نوكلاسیكی كه مركز متون

ترجمه شده ما قرار دارد سه روایت از دوره زایش‌اش تاكنون شكل گرفته است. یك روایت، روایت نولیبرالی است؛ روایتی كه می‌گوید شهروندان باید مسكن، بهداشت و... داشته باشند، اما نه از طریق نقش‌آفرینی دولت و ارایه این خدمات به شهروندان، مستقل از قدرت خریدشان بلكه از طریق بازارها. روایت دیگری نیز از این مكتب وجود داشته كه بعد از جنگ دوم جهانی تا اواسط دهه ٧٠ میلادی دست بالا را داشت. این روایت سوسیال‌دموكراسی است. در این روایت معتقدند كه بازار در یك‌سری حوزه‌ها با شكست مواجه می‌شود. در چنین مواقعی دولت باید وارد بازار شود و كاری را كه بازار نمی‌تواند انجام دهد، دولت انجام دهد. روایت سوم كه بسیار نادر و شاید تعجب‌برانگیز هم باشد، روایت نو كلاسیك‌های ماركسیست است. نظریه نوكلاسیك در واقع نظریه قیمت‌هاست. این نظریه معتقد است كه آن نظام اقتصادی بهترین نظام اقتصادی است كه قیمت‌های بازار آزاد در آن فرمان بدهند. روایت ماركسیستی نوكلاسیك می‌گوید كه نظریه نوكلاسیك درست می‌گوید، قیمت‌ها بهترین عامل هستند اما ما در جایی كه مالكیت خصوصی عوامل تولید را لغو می‌كنیم بازار را بازسازی می‌كنیم. در واقع سوسیالیسم بازار. جذب‌شدگان هیات‌های علمی دانشكده اقتصاد در دهه‌های ٧٠ و ٨٠ میلادی با خودشان روایتی از نحوه تحقق حقوق اقتصادی، اجتماعی شهروندی را به ایران آوردند و با موفقیت هرچه تمام‌تر به بدنه مدیریت اجتماعی تزریق كردند كه حامل موج ارتجاعی سده بیستم است. در نتیجه و به طور خلاصه متون اقتصادی ترجمه شده پس از جنگ به فضای ما تزریق شده اول در قالب زبانی فرمال و بی‌توجه به زندگی اقتصادی واقعی، ثانیا با نگاهی غیر تاریخی، ثالثا منفك از امر سیاسی و اجتماعی و رابعا با اتكا بر ارتجاعی‌ترین موج فكری اقتصادی در سده بیستم خواهان پیاده‌سازی نوعی مهندسی اجتماعی در قالب اجرای پروژه‌های توسعه در تمام سال‌های پس جنگ تاكنون بوده‌اند اما در هیچ دوره‌ای تاثیرگذاری این متون به اندازه دوره‌ای كه الان در آن هستیم و از همین اواخر یعنی دولت یازدهم به بعد شروع شد پررنگ نبوده است. از این رو تصور من این است كه متون

ترجمه شده در سال‌های پس از جنگ در چارچوب دانشكده‌های ما كارگزار ارایه راه‌حل برای معضلات اقتصادی ما به طور خاص و بحران‌های جامعه به طور عام نیستند. اینها جزیی از بحرانی هستند كه ما امروز به آن دچار هستیم.

 

ترجمه، زبان، اندیشه

عادل مشایخی: سعی می‌كنم ذیل دو عنوان به نكاتی در مورد ترجمه اشاره كنم: ترجمه‌به مثابه حرفه و ترجمه به‌منزله رویداد.

نخست، ترجمه به‌مثابه حرفه: روز جهانی ترجمه همان طور كه می‌دانید سالروز مرگ ژروم قدیس است؛ مترجم كتاب مقدس به زبان لاتین. به ارتباط ترجمه با ترجمه متون مقدس و نتایجی كه از این ارتباط می‌توان گرفت اشاره نمی‌كنم. درواقع، از این مناسبت می‌خواهم روزنه‌ای به ‌ترجمه به مثابه حرفه باز كنم. در صحبت از روز جهانی ترجمه معمولا به اعلامیه جهانی یونسكو درباره «گوناگونی فرهنگی» اشاره می‌شود. در بخشی از این اعلامیه آمده: «گوناگونی فرهنگی همان اندازه برای نوع انسان ضروری است كه گوناگونی زیستی [biodiversité] در ساحت زندگی زیست‌شناختی». اهمیت این جمله در پیوندی است كه میان «فرهنگ» و «زندگی بیولوژیك» برقرار می‌‌كند. نقطه برخورد این دو درواقع، «نوع انسان» به منزله گونه‌ای زیست‌شناختی است، همان موجودی كه سازماندهی و اداره حیات فردی و جمعی‌اش (در قالب كالبدهای مفید و جمعیت‌ها) دغدغه مشترك نهادهای گوناگون است. این جمله را باید این گونه خواند: گوناگونی فرهنگی درست به اندازه گوناگونی زیست‌شناختی در آفریدن هویتی كلی (general) به نام نوع بشر، برای ساخت بخشیدن به امكان‌ها و كنترل كردارها و مهار جریان‌های مزاحم اهمیت دارد. ترجمه به منزله حرفه یكی از تكنیك‌ها و همچنین جایگاه‌هایی است كه در این مكانیسم به كار می‌افتد. مترجم در این چارچوب گونه‌ای «دلال فرهنگی» است. كارگزاری كه گردش و انباشت بخشی از كالاهای فرهنگی را تسهیل می‌كند.

 

ترجمه به‌منزله رویداد

عنوان دوم، یعنی «ترجمه به‌منزله رویداد» كاركرد این حرفه را روشن‌تر می‌كند. البته برای سخن گفتن از ترجمه‌به‌منزله رویداد باید منطق تاریخی ترجمه را تحلیل كرد و این تحلیل نیز مستلزم رجوع به تاریخ ترجمه است. یعنی ابتدا باید به وضعیت كنونی ترجمه و ارتباط‌آن با اكنون ما به طور كلی پرداخت و نشان داد كه مثلا فرآیندی به نام ترجمه جریان دارد كه با وضعیت كنونی و مقتضیاتش سر ستیز دارد و به این معنا «نابهنگام» است. فقط به این ترتیب است كه می‌توان از «حقیقت ترجمه» و «ترجمه به‌منزله رویداد» حرف زد. انجام چنین تحلیلی البته وقت و توان تحلیلی و داده‌های تاریخی بسیار می‌طلبد و نیازی به گفتن نیست كه من هیچ‌كدام را ندارم. بنابراین، راه ساده‌تری را در پیش می‌گیرم. برای نزدیك شدن به «رویداد ترجمه» می‌توان با این پرسش شروع كرد: «ترجمه چه می‌تواند بكند؟» این پرسش را باید در تمایز با پرسش «ترجمه چه می‌كند؟» فهمید. پرسش دوم درواقع ما را به همان «ترجمه به‌مثابه حرفه» می‌رساند. اما پرسش دوم خود به خود این پاسخ و بسیاری از پاسخ‌های دم دست را در پرانتز می‌گذارد: مثلا این پاسخ كه ترجمه آثار خارجی را در دسترس خوانندگانی كه زبان‌های خارجی نمی‌دانند، قرار می‌دهد. نتیجه این پاسخ این است كه هرچه بر شمار كسانی كه زبان‌های خارجی را می‌دانند افزوده شود، ضرورت ترجمه كمتر می‌شود، تا نقطه‌ای كه سرانجام اصلا ترجمه به كاری زاید بدل می‌شود. البته ترجمه این كار را می‌كند، اما این تنها كاری نیست كه ترجمه می‌تواند بكند. برداشتی از ترجمه وجود دارد كه بر اساس آن حتی اگر بنابر فرض همه خوانندگان احتمالی زبان «اصلی» را بدانند، باز می‌توان بر ضرورت ترجمه پافشاری كرد. برای رسیدن به چنین برداشتی باید رابطه میان ترجمه و زبان مقصد را مستقل از خواننده بررسی كرد. كاری كه ترجمه می‌تواند بكند عبارت است از: «واداشتن زبان فارسی به اندیشیدن». كار ترجمه مساله‌دار كردن زبان فارسی است نه كمك به خوانندگانی كه زبان مبدا را نمی‌دانند. این برداشت از رابطه ترجمه و زبان به هیچ‌وجه بدیهی نیست و طرحش به این سرعت نه ناشی از اعتقاد به بداهت آن، بلكه برای پیشگیری از گم شدنش در انبوه مقدمه‌چینی‌ها و توضیحات است. این برداشت از رابطه زبان و ترجمه و تعبیری كه از كار مترجم بر اساس ِ آن شكل می‌گیرد، وقتی ضرورت و اهمیت خود را نشان می‌دهد كه «هویت خلل‌ناپذیر» و «اعتماد به‌نفس» فارسی‌زبان‌ها را به‌‌منزله «واقعیتی تاریخی» در نظر بگیریم؛ اضطرار این رویكرد زمانی برجسته می‌شود كه به ستایشی توجه كنیم كه برخی «بزرگان» نثار تداوم و پیوستگی در «جان» یا «روح» ایرانی كرده‌اند كه فراز و نشیب‌های تاریخ هیچ اثری بر آن نداشته و با وجود دگرگونی‌ها و گسست‌های ظاهری، در «ژرفنای خویش» همچنان همان‌گونه می‌اندیشد كه دو هزار سال پیش؛ گویی «به گذر زمان وقعی نمی‌نهد» و زمان به نحوه بودنش هیچ خدشه‌ای نمی‌تواند وارد كند. اگر رابطه زمان و اندیشیدن را به خاطر آوریم آنگاه فحوای ستایش‌های خودبزرگ‌بینانه‌ای از این دست چیزی جز این نخواهد بود: زبان فارسی نمی‌اندیشد.

 

كاركرد حقیقی ترجمه

اما ترجمه چگونه می‌تواند زبان فارسی را مساله‌دار كند و به اندیشیدن وا دارد. برای كوتاه كردن سخن از یك مثال استفاده می‌كنم. مدار الكتریكی ساده‌ای را در نظر بگیریم. بار الكتریكی معینی در این مدار در گردش است و عناصر مدار به شكل متعارف كار می‌كنند. اگر به هر دلیلی باری اضافی در مدار ایجاد شود، كار مدار اختلال پیدا می‌كند و تغییر ضروری می‌شود. اگر زبان را گونه‌ای مدار پیچیده و مختلط با مناسبات چند وجهی در نظر بگیریم، ترجمه به‌منزله رویداد، درواقع، عبارت است از ایجاد گونه‌ای overload در زبان. یكی از نكاتی كه از فرط تكرار به بخشی از عقل سلیم زمانه ما بدل شده این است كه زبان نه بازنمود واقعیت، بلكه نظامی از كردارهاست. سخن گفتن- به كلی‌ترین معنای كلمه- عبارت است از عمل كردن. وقتی می‌گویم «قول می‌دهم»، واقعیتی را بازنمایی یا منعكس نمی‌كنم، بلكه واقعا و در عمل قول می‌دهم. كردارهای زبانی در شبكه‌ای پیچیده و تو در تو با سایر عرصه‌های كردار ارتباط دارد. در این شبكه كردارهای یكدیگر را تقویت می‌كنند، به جریان می‌اندازند، وارد داد و ستد می‌شوند و... حال می‌توان پرسش از كاركرد حقیقی ترجمه را با توجه به همین برداشت از زبان صورتبندی كرد. ویتگنشتاین در كتابش، تحقیقات فلسفی، در نكوهش فلسفه می‌گوید كه در فلسفه زبان به تعطیلات می‌رود. از همین تعبیر جالب می‌توان برای نزدیك شدن به «ترجمه به منزله رویداد» سوءاستفاده كرد. در ترجمه به‌منزله رویداد، زبان به تعطیلات نمی‌رود، بلكه «بی‌كار» می‌شود. در ترجمه زبان هیچ‌یك از كاركردهای متعارف خود را در گردش و انباشت انواع و اقسام سرمایه‌ها انجام نمی‌دهد، بلكه به نحوی این گردش و انباشت را مختل می‌كند. ترجمه زبان را از كار می‌اندازد. حتی می‌توان گفت در ترجمه «زبان اعتصاب می‌كند.»داستان معروف هرمان ملویل، «بارتلبی محرر» را به خاطر دارید. داستان مستنسخی به نام بارتلبی كه دریك دفترخانه اسناد رسمی كار می‌كند. داستان را سردفتر تعریف می‌كند. آنچه در این بحث به كار ما می‌آید، واكنشی است كه بارتلبی در مقابل دستورهای سردفتر نشان می‌دهد. بارتلبی هر بار رییسش دستوری به او می‌دهد، می‌گوید:

I would prefer not to؛ «ترجیح می‌دهم كه نه». سر دفتر می‌گوید كه این جمله جمله‌ای عجیب و غریب است و معمولا به كار نمی‌رود. البته از نظر دستوری درست است، اما درست كار نمی‌كند. به تعبیری، حركت تعریف‌شده‌ای در یك بازی زبانی نیست. فرض كنید به كسی دستوری می‌دهید یا از او خواهشی می‌كنید و او در پاسخ می‌گوید: «ترجیح نمی‌دهم این كار را بكنم. » این جمله از نظر دستوری هیچ ایرادی ندارد، اما معمولا به كار نمی‌رود. اگر مخاطب دستور یا خواهش ما می‌گفت «ترجیح می‌دهم این كار را نكنم» تكلیف ما روشن بود. اما «ترجیح نمی‌دهم این كار را بكنم» نه تایید است نه نفی؛ نه تمكین است نه سرپیچی. همین امر است كه اطرافیان بارتلبی را گیج و پریشان می‌كند. بارتلبی با این فرمول دادوستد زبانی را ناممكن می‌كند. اگر آری می‌گفت و تمكین می‌كرد به عنوان كارمندی خوب به رسمیت شناخته می‌شد و اگر نه می‌گفت و سرپیچی می‌كرد به‌منزله كارمندی خاطی و متمرد مجازات می‌شد اما با این پاسخ عجیب، او غیرقابل شناسایی می‌شود. منظور اصلا این نیست كه داستان ملویل استعاره‌ای از ترجمه یا نوشتن است ولی می‌توان با این داستان به امكان ترجمه به‌منزله رویداد اندیشید. ترجمه در مقام رویداد تولید فرمول‌هایی از این دست است. تولید فرمول‌هایی از این گونه هیچ ربطی به زیر پا گذاشتن قواعد نحوی، نگارشی یا منطقی از سر بازیگوشی یا بیسوادی ندارد. فرمول بارتلبی از نظر دستوری كاملا درست است. رویداد ترجمه هیچ ربطی به كاربرد زبان كوچه و بازاری یا فخیم هم ندارد. رویداد ترجمه را نباید با «بزهكاری زبانی» اشتباه گرفت؛ ترجمه‌های پرت و بلایی كه با عجله سر هم می‌كنیم و پشت ویترین كتابفروشی‌ها می‌فرستیم دقیقا به دلیل ارتباطی كه با سازوكارهای بازار و تكنیك‌های فرهنگی دارد، ذیل همین مقوله، یعنی «بزهكاری زبانی» می‌گنجد و بزهكاری هم البته كاركردی ندارد جز توجیه تكنیك‌های انضباطی و فعال شدن پلیس. اینجا باید به گونه‌ای از نقد ترجمه اشاره كرد كه در برابر این بزهكاری‌های زبانی دقیقا نقش پلیس زبان را بازی می‌كند. نقد فرهنگستانی، اما ترجمه به‌منزله رویداد ذیل هیچ امر كلی (general) نمی‌گنجد. مترجم در مقام سوژه‌ای كه با تحقق‌یافتن این رویداد شكل می‌گیرد، مانند بارتلبی چنان صاف و هموار و بی‌شیار است كه به قلاب هیچ هویتی نمی‌توان آویزانش كرد، مانند «انسان بی‌خصال» موزیل هیچ تابلو و ویژگی و خصلت و خصوصیتی را نمی‌توان به او آویخت. البته این همه ماجرا نیست، در هر جامعه‌ای سازوكارها و تكنیك‌هایی به كار می‌افتد تا این رویداد ترجمه مهار شود و مترجم به قلاب یا قناره هویت یا نقشی اجتماعی بیاویزد. ترجمه به منزله حرفه محصول همین سازوكارهاست. در نتیجه همین سازوكارهاست كه ما رام و سر به راه هر از گاه بادی به غبغب می‌اندازیم و با ژستی ابلهانه خود را معرفی می‌كنیم: «حرفه، مترجم.»

 

تبارشناسی ترجمه

سیاوش جمادی: مساله تبارشناسی ترجمه همواره یكی از دغدغه‌های من بوده است و ذهن من را به خودش مشغول داشته است؛ اینكه اساسا ترجمه چگونه وارد ایران شد و به خصوص بعد از اسلام كه این مساله اهمیت بیشتری دارد. وقتی كه اعراب به ایران حمله كردند و بعد از دو قرن سكوت معروف، شاهد هستیم كه ایرانی‌ها همچنان زبان خود را حفظ می‌كنند. البته این‌طور نبود كه تمام ایران با آن وسعتش به یكباره تسخیر شود، بلكه در سرزمین‌های شمال‌شرقی و شمال، مردم به زبان‌ها و گویش‌های محلی و فارسی صحبت می‌كردند. حال سوال این است كه چه فرآیندی رخ داد كه ایرانی‌ها نتوانستند عرب شوند و در عین حال بهترین مترجمان عربی شدند.

 

اتصال زبان و فرهنگ

زبان و فرهنگ ارتباط بسیار زیادی دارند. در فرهنگ و در زبان این طور نیست كه صرفا این فرهنگ و زبان را بسازیم. ما در فرهنگ و زبان‌زاده و بالیده می‌شویم، هستی پیدا می‌كنیم. به قول آن فیلسوف معروف «زبان خانه هستی است.» در زبان است كه ارتباط و نظم پیدا می‌شود و فرهنگ به وجود می‌آید. منظور از فرهنگ هم الزاما به معنای مثبت آن نیست. اقوام بیابانگرد هم دارای فرهنگ هستند. فرهنگ به معنای مجموعه‌ای از آداب، رسوم، آیین‌ها، فراداده‌ها و آنچه كه یك قومی را با یكدیگر مشترك می‌كند و قومی را با یكدیگر همبسته می‌كند. نخستین تاریخی كه درباره وقایع رخ داده در این دو قرن نوشته می‌شود، تاریخ طبری است. در اثر یك واقعه یا فاجعه یا رویدادی یك مرتبه تكانه عجیبی در تمام وجوه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی صورت می‌گیرد. یعنی به خانه‌های افراد نفوذ می‌كند. واقعه‌ای رخ می‌دهد كه مساله ای تئوریك و نظریه نیست. بلكه به آن چیزی نفوذ می‌كند كه در یونان باستان همان economic است. یكی از ترجمه‌های غلطی كه در این فرآیند ترجمه به وجود آمده و من به‌طور خلاصه به آن اشاره می‌كنم، Economic یا اقتصاد است كه در اصل به معنای خانه‌داری است. به معنای تدبیر خانه هم نیست. چون كلمه تدبیر حالت چوب به دست گرفتن و شبیه آن دارد. به معنای خانه‌گردانی است. به خانه‌ها نفوذ می‌كند و در همه‌جا وحشت ایجاد می‌كند. یك فرهنگ بدوی یا ابتدایی، خوب یا بد به یكباره از محل خاص خود شروع به حركت كردن می‌كند و آن مكان خاص خود را ترك می‌كند. اقلیم و جغرافیا با فرهنگ ارتباط خاصی دارد. من نمی‌گویم فرهنگ روبنا است اما اینكه ما پدیده‌های فرهنگی را تعریف و توصیف كنیم، یك چیز است و اینكه بیان كنیم پدیده‌های فرهنگی چگونه هستی یافته‌اند، امر دیگری است. ما توصیف زیاد داریم اما در اینكه پدیده‌های فرهنگی چگونه هستی یافته‌اند، زیاد بحثی صورت نگرفته است. در دوران پیشامدرن، ابن‌بطوطه و ابن‌خلدون و... با اینكه چندان آنها را بزرگ نمی‌كنم اما توصیفاتی دقیق ارایه كرده‌اند. تاریخ‌هایی كه ما داریم معمولا از زبان فاتحین نوشته شده است ولی تاریخ واقعی را می‌توان با كندوكاو به ویژه در زبان و ادبیات و هنر بیرون كشید. منظور من این است كه توصیف پدیده‌های فرهنگی زیاد شنیده می‌شود اما چگونه هستی یافته‌اند؟ نخستین تلاش‌هایی كه ایرانیان انجام می‌دهند به صورت

عربی نویسی است. یكی از نویسند‌گان در كتاب خود نوشته بود: «ایرانی‌نماهای عربی‌نویس». برای من عجیب بود كه با وجود اینكه نویسنده انسان باسوادی بود اما چطور درك نكرده كه در آن شرایط ایرانی‌ها راهی نداشته‌اند. نخستین مترجمان فارسی نمی‌توانسته‌اند به زبان فارسی حرف بزنند. اما شروع به ترجمه كردن تمام آثاری كردند كه از گذشته داشته‌اند و برای‌شان افتخار‌آمیز بود. نویسنده‌ها هم ترجیح می‌دادند نام عربی برای خود انتخاب كنند. به ترجمه‌ها دقت كنیدكتاب ادب‌السماء، كتاب‌المومنین فی‌الموسیقی، رسائل ارسطالیس، خدای نامه، آیین‌نامه، كتاب مزدك، كتاب‌التاج فی سیرتالانوشیروان،

مزدك نامه، كتاب مانی حكیم، عهد اردشیر، بلوهر و بردانیه، ادب جوانشیر، انتصاب العجم من العرب معروف به التسویه (نوشته سعید بن حمید بن بختگان)، فضل‌العجم علی‌العرب و افتخارها و... این كتاب‌ها در الفهرست آمده است. عنوان این كتاب‌ها و موضوعات آنها در آن زمان جرات می‌خواسته. التسویه گروهی بودند كه خواهان برابری نژادی بودند. به این دلیل كه اعراب

حاكم شده خودشان را نژاد برتر می‌دانستند. اینكه در شاهنامه فردوسی صحبت از نژاد شده است، نوعی واكنش است در برابر كسانی كه خودشان را نژاد برتر می‌دانند و سلطه پیدا كرده‌اند. زبان عربی زبان رسمی كتاب‌نویسی و نویسندگی شده بود.

 

یونان به عنوان فرهنگی ثانویه

اما یك فرهنگ دیگر هم وارد این مدار می‌شود كه داستان و ماجرای این فرهنگ بسیار طولانی است. منظور از فرهنگ ثانویه، فرهنگ یونانی است. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه و همچنین ابن ندیم در كتاب الفهرست، فهرست عریض و طویلی از آثاری كه ترجمه شده‌اند را آورده‌اند. اما متاسفانه بسیاری از این كتاب‌ها از‌بین‌رفته‌یا غیب شده‌اند. اسم كتاب‌ها و نویسنده‌هایشان وجود دارد اما در هیچ موزه‌یا كتابخانه‌ای، اثری از آنها بر جای نمانده است. این آثار در رابطه با موسیقی، هندسه، بخش‌هایی از ارغنون ارسطو و... است.

 

آمیختگی دو فرهنگ

این جریان ترجمه در شرایط بحرانی رخ می‌دهد. جنگ‌ها و كشته‌ها به جای خود اما فرهنگ، عقلانیت، روح قومی و هر چیزی كه می‌خواهید نام آن را بگذارید، به یكباره با دو فرهنگ مختلف درآمیخته می‌شود. یكی فرهنگ یونانی و یكی فرهنگ ایرانی و تا حدی هم فرهنگ هندی. یعنی آثار هندی هم در آن شرایط و بازه زمانی ترجمه می‌شد كه ابوریحان در آثارالباقیه به آن اشاره كرده است. حاصل آنكه شما وقتی اثری متعلق به قرون سوم هجری یا چهارم هجری می‌خوانید، متوجه می‌شوید كه وقایع و حوادث ایده‌آلیزه و تلطیف شده و جملات نمی‌تواند متعلق به افرادی باشد كه آن فرهنگ بوده‌اند. این نهضت ترجمه در یك مناسبات قدرت و برانگیخته از یك نوع روح مقاومت به وجود می‌آید. این نتیجه‌ای است كه من گرفته‌ام و مطلق نیست. یگانه كسی كه من می‌شناسم و راه دیگری انتخاب می‌كند، فردوسی است. فردوسی به یك اعتبار مترجم است. یعنی در زمانی كه زبان فارسی رو به زوال می‌گذارد به صورت یك پروژه كاملا برنامه‌ریزی شده از طرف سامانیان كه بر‌خلاف سلجوقیان و دوران تیره و تار و پر از نزاع‌های گفتاری و كشتاری، خدمات بسیار زیادی را به فرهنگ ایرانی عرضه داشتند، زبان فارسی را به خوبی پاس می‌دارد. در فرهنگ ما فكر همواره با اضطراب و دلهره وجودی خاصی همراه بوده است. پس از حمله اعراب به ایران و دو قرن سكوت و وقایعی كه خبر آن چندان به ما نرسیده است و نظام تاریخ‌نویسی هم فقط به تواتر اخبار پرداخته‌و چندان قابل اعتبار نیست، فرهنگ یونانی وارد و با فرهنگ عربی درآمیخته می‌شود. یكی از روشنفكران عرب به نام محمد عابدالجابری با دید انتقادی، فرهنگ گذشته را نقد می‌كند. بر‌خلاف عرفا كه توانستند تا مغز استخوان فرهنگ ما تاثیر بگذارند، آن عقلانیت یونانی هرگز نتوانست اجتماعی شود. در اینجا باید یك علامت سوال بزرگ برای ما به وجود بیاید. یعنی ما (یك ملت با مشكلات و مسائلی كه گریبانگیر آن است) دارای تاریخ و فرهنگ هستیم. آن كسی كه اقتصاددان است درباره اقتصاد تحقیق می‌كند، اما كسی كه اهل علوم انسانی است و روشنفكر خوانده می‌شود، لازم است كه این فرهنگ گذشته را بی‌رحمانه نقد كند. ما در گذشته خودمان جز معبدسازی، جز مقدس‌سازی و ابدی‌سازی امور متغیر، جز كشمكش برای نگهداشت یك وضعیت موجود، جز چرخه مكرر استبداد و خداشاهی چیزی نداریم. چرا به‌طور مداوم تكرار می‌شود؟ این پرسش باید یقه ما را بگیرد. این پرسش برای من مساله است و نمی‌خواهم به آن جواب قطعی بدهم. آیا هایدگر در پاسخ به این پرسش به من كمك می‌كند؟ نیچه كمك می‌كند؟ بله به من كمك می‌كنند كه مدرن فكر كنم. اما كافی نیست. باید با فكری كه آموخته‌ام، به جان این فرهنگ بیفتم. برای اینكه بسیاری از بدبختی‌های ما این است كه پاگیر این فرهنگ شده‌ایم. الان شما بگو بالای چشم مولانا ابرو است. من مولوی را خط به خط خوانده‌ام. اما آنكه نخوانده چنان رگ گردن را متورم می‌كند و چنان حساسیت نشان می‌دهد كه گویی مولانا هر‌چه گفته است، درست است.

 

منطق ایرانی و منطق یونانی

فرهنگ یونانی وقتی كه وارد می‌شود، دارای عقلانیت است. این را از محمدعابد الجابری وام گرفته‌ام كه البته به نظر خیلی دقیق نیست. الجابری عقلانیت ایرانی را از نوع عرفانی می‌داند. ما آمیخته‌ای از این سه هستیم. اگر به شخصیت و خودمان رجوع كنیم، بی‌شباهت به ابن‌سینا نیستیم. ابن‌سینا كسی بود كه بعد از فارابی نخستین نماینده شاخص عقلانیت قانون‌گذار یا logic بود. یعنی هر‌جا كه كارد او می‌برید، برهان می‌آورد اما هر‌جا كه كارد برهان نمی‌برید، قرآن می‌آورد. می‌گفت تصدیق حكم نبوت و تسلیم شرع بود. آن عقلانیت یونانی كه وارد ایران می‌شود و در واقع ترجمه می‌شود، این ترجمه وارد فرهنگ دیگری كه می‌شود، یك مساله عجیب ایجاد می‌كند. این problematic این است كه بعد از مدتی ما را با دوگانه‌ای می‌كند كه lpgic یونانی كجا و logic ایرانی كجا. در ترجمه آثار ارسطو یك نكته عجیب رخ می‌دهد به این معنی كه كتاب politica متعلق به ارسطو ترجمه نمی‌شود. همه كتاب‌های ارسطو را ترجمه كرده‌اند اما اثری از این كتاب نیست. به دنبال علت این مساله رفتم و به این نتیجه رسیدم كه اینها از كلمه مردم و دموس وحشت داشته‌اند. سیاست ارسطو سیاستی شهروندمدار است. تمام فیلسوفانی كه به نام حكمای مشاء معروف هستند و خودشان را عقل‌گرا، برهان‌گرا و ارسطویی می‌دانند، به سیاست كه می‌رسند، افلاطونی می‌شوند.

 

ترجمه: چهره شاعر مدرن ایرانی

تایماز افسری: در بحث كنونی منظورم از شاعر مدرن ایرانی چهره‌هایی چون نیما یوشیج و احمد شاملو است و می‌كوشم به سیر زمان‌مند وقایع تاریخ بپردازم و شعر نیما و شاملو را در این سیر زمان‌مند بررسی كنم. لایه معنایی دیگر این بحث چهره‌ای است كه این شاعر مدرن در مواجهه با دیگری و جریان‌های ادبی دیگر برای خودش می‌سازد. بنابراین ادعای این بحث نگاه كردن به لحظه رخدادی نیما و كار اوست كه باعث پیوند خوردن تعبیر شعر نو به او است. نیما دقیقا در دوره‌ای كه شاعران مشروطه با زبان و فرم كهن از دغدغه‌های روز می‌گفتند، با زبان خراسانی شعر می‌گوید، اما بعد از مشروطه نیما كه در مدرسه سنت لویی فرانسوی‌ها در تهران درس خوانده، متاثر از شاعران رمانتیك و سمبلیك فرانسه افسانه را می‌سراید كه در آن وزن‌های عروضی را تغییر می‌دهد؛ اما نكته مهم‌تر تاریخ‌مندی این تاثیرپذیری نیما از شعر نو غربی است كه فراسوی یك شكل زیبایی‌شناسی تازه برای گفتن حرف‌های زمانه است. اتفاقا نیما پای تاریخ را به شعر باز می‌كند كه فهم آن مستلزم بررسی شعر رمانتیك‌های فرانسوی است. در شعر رمانتیك‌ها (اعم از فرانسوی یا آلمانی) در وهله نخست نوعی گسست از تاریخ مشاهده می‌شود، اما تحلیل‌های متاخر كسانی چون بنیامین و گادامر از رمانتیسیسم نشان می‌دهد كه اهمیت آنها صورت‌بندی شكل تازه‌ای سوبژكتیویته است كه متعلق به حقیقت زمانه رمانتیسیسم است. در مكتب رمانتیك شاهد نوعی تمایز میان تجربه‌ای كه در جهان رخ می‌دهد و بیان این تجربه با زبان فرض می‌شود، این تمایز باعث اهمیت یافتن فرم و خودآگاهی فرم می‌شود. این خودآگاهی فرم یا درون ماندگاری نظم زیباشناسی واژگان در فرم رمانتیك و رابطه درونی عناصر شعر بر مبنای فاصله ذاتی شعر كه با حقایق جهان است، یعنی زبان گویی به نوعی ویرانی دچار است و به سادگی نمی‌توان شعر گفت و احساسات را بیان كرد و همیشه این فاصله بیان می‌شود. این موضوع مساله زمان‌مند شدن تجربه شعر را به میان می‌كشد، زیرا هر كلمه و صورتی در شعر نه تنها آینه‌ای شفاف برای بازتاب تجربه درونی و ذهنی یا عینی و بیرونی شاعر نیست، بلكه اتفاقا شعر در درون مثلثی حركت می‌كند كه یك ضلع آن جهان به مثابه شیء فی‌نفسه كانتی است، دیگری تجربه این جهان توسط سوژه و سوم تجربه‌اش در زبان است. سوژه رمانتیك از دل این فاصله‌زاده می‌شود. زمان‌مند شعر در رمانتیك نشان دادن این است كه كلمات، شعر و زبان و خود سوژه‌ای كه صاحب صدا می‌شود، در منظر و افقی كلی‌تر به نام تاریخ قرار دارد كه رابطه‌اش را با ادبیات پشت سرش، گفتارهای بیرونش، طبیعتش و... به نوعی وقفه و درنگ می‌اندازد. شاملو نیز

بر خلاف تصور حافظ موسوی كه او را به دلیل عدول از فرم نیما فرزند خلف نیما نمی‌داند، از این حیث فرزند خلف نیماست زیرا به خوبی فهمید كه اهمیت نیما در چیست و رخداد نیما را به خوبی دنبال كرد. از همان نخستین دفترهای او با زبان منثور او مواجه می‌شویم، یعنی همچون نیما به واسطه ترجمه می‌كوشد به نوعی خودآگاهی در فرم و بیان شعر دست یابد. اما تفاوت او با نیما به تفاوت زمانه بازمی‌گردد. شاملو نماینده نوعی بهنگامی و سر زمان رسیدن است، زیرا پیش از او نیما شعر نو را راه انداخته و بنابراین شاملو از یك سو باید همسو با دیگر شاعران نو با شعرای سنتی مواجه شود و از سوی دیگر با ترجمه همزمان شاعران رهایی چون هیوز، الوار و لوركاست و به همین خاطر از همان نخست برای ساختن صدا و سوژه سخنگویی كه در شعر او به صدا در می‌آید، با فرم و چالش‌های زبان مواجه است. در واقع در مسیر محتوایی شعر شاملو شاهدیم كه تكیه بر فرم ترجمه به او امكان می‌دهد زبان شعری را بین زبان نیمایی و نثر

نگه دارد و این فاصله را از آن خودش كند، گویی این شعر در زبان اصلی خودش به دلیل ترجمه بودن، آن هاله یا آئورا یا وحدت زیبایی‌شناسانه زبان و كارایی‌اش در تراز رابطه با تجربه را از دست می‌دهد، اما به آن دلیل كه این شعر در واقع ترجمه هیچ شعری نیست، اصالت خودش را كسب می‌كند. بنابراین زبان شعری شاملو از یك زبان متكلفی كه از عهد عتیق و متون مقدس واژگانش را می‌سازد به زبانی شفاف و پالایش شده و كسر شده می‌رسد، زبانی كه هیچ نوع تكلفی ندارد و تا جایی این شفافیت ادامه پیدا می‌كند كه گاهی مرز میان شعر و ابتذال مشخص نمی‌شود. در نهایت نیز شاملو این زبان را به نثر روایی قرن‌های چهارم و پنجم می‌رسد كه نتیجه‌اش شاعری سیاسی است كه از نخست زمان مند كردن شعر و برآمدن یك سوژه مدرن از دل شعر، او را به میانه خیابان و وسط آدم‌هایی می‌كشاند كه شعر را مثل انقلاب تجربه می‌كنند و فاصله میان شعر و كنش برای‌شان نیست. در دهه ٧٠ و ٨٠ نیز شاهد شعری هستیم كه به طور كلی با محتوای تاریخی قطع رابطه كرده است و حتی اگر راجع به سیاست حرف می‌زند، فرم شعر هیچ نوع گرفتاری با این تاریخ ندارد و گویی به سادگی می‌تواند راجع به سیاست صحبت كند. اگر به ادبیات ایران و جهان بازگردیم می‌بینیم در پس هر شكفتن و شكستی ادبیات نوعی فرآیند زمان مند شدن را طی می‌كند و نكته عجیب در ایران این است كه بعد از این همه شكست كه مدام رخ می‌دهد، ما نه‌تنها درنگ یا ژست رمانتیك كه در نیما مشهود است را نداریم بلكه اساسا نوعی پاك كردن این سنت و تاریخ را داریم و هر روز شاهد امیدوارتر بودن به این جهانی هستیم كه مرزهای تاریخی‌اش پاك می‌شود و نوعی خوش باشی فرهنگی عامی در آن وجود دارد گویی ایده توسعه شعر به شكل مولتی مدیا امروز بیشتر حاكم است تا برگرداندن شعر به یك سنت و تاریخ به معنای مدرن كلمه.

٭ مترجم

 

سوژه مترجم

صالح نجفی: بحث من دو پیش‌فرض دارد: نخست اینكه تصور می‌كنم سوژه مدرن بدون ترجمه كردن قابل تصور نیست و دوم اینكه تولد سوژه مدرن در تجربه تاریخی ما به ترجمه‌ناپذیری مفهوم «سوژه» مشروط است. بحث من پیگیری مسیری برای توصیف سوژه مترجم در ایران است و تاكیدم بر دو پیش فرض به این دلیل است كه فكر می‌كنم سوژه بودن و مترجم بودن نه به معنای اخص كلمه (كسانی كه از یك زبان مبدا به زبان مقصدی متونی را تولید می‌كنند) برای ما هم بسته‌اند. ترجمه كردن برای ما به معنای تلاش كردن برای تغییر گذشته است. تغییر گذشته البته خواهشی پارادوكسیكال و ناممكن است اما در ادامه می‌كوشم چگونگی این امكان را توضیح می‌دهم. دو روایت ممكن برای تغییر گذشته می‌توان ارایه كرد: روایت نخست به رمانی از میلان كوندرا بازمی‌گردد كه از قضا در سال ١٩٧٩ منتشر شده و تا حدود زیادی به تجربه تاریخی ما گره می‌خورد. كوندرا در «كتاب خنده و فراموشی» می‌گوید كه ما وقتی به آینده فكر می‌كنیم، آینده خلأ بی‌تفاوتی است كه برای كسی مهم نیست، اما گذشته سرشار از زندگی است و آماده است كه ما را تحریك و تحقیر و ناراحت و... كند تا جایی كه وسوسه شویم آن را ویران كنیم و از نو تصویرش كنیم. او از زبان شخصیت رمانش می‌گوید: آدم‌ها فقط به یك دلیل مشتاق این هستند كه سروران آینده‌شان شوند، به این دلیل كه بتوانند گذشته‌شان را تغییر دهند. از همین رو تقلا می‌كنند به لابراتورهایی دست یابند كه در آنها بتوان عكس‌ها را روتوش كرد و زندگینامه‌ها را از نو نوشت. نتیجه او این است كه مبارزه قدرت، مبارزه خاطره علیه فراموشی است. این یك روایت از تغییر گذشته است، اما تجربه ترجمه كردن خط دیگری را برای تغییر گذشته دنبال می‌كند. این راه به مدد وام گرفتن از آینده صورت می‌گیرد. این راه را از نویسنده فرانسوی

پی یر بایارد وام گرفته‌ام. او كتاب پرفروشش با نام «چگونه درباره كتاب‌هایی كه نخوانده‌ایم، حرف بزنیم» را با این نقل قول از اسكار وایلد شروع كرده بود: «من هیچگاه كتابی را كه باید نقد كنم، نمی‌خوانم زیرا مایه پیشداوری می‌شود» البته این راه در ایران خیلی مرسوم است! كتاب دیگر بایارد «سرقت ادبی پیش‌دستانه» (٢٠٠٩) است كه به معنای سرقت ادبی از آینده است و من برای بحث وجه سیاسی ترجمه در ایران از آن مدد می‌گیرم. من از عنوان این كتاب برای بحث خودم وام می‌گیرم و می‌گویم مترجمان در ایران كسانی هستند كه از آینده سرقت ادبی می‌كنند. بایارد می‌گوید: نویسندگان فقط از كتاب‌هایی كه در گذشته نوشته شده سرقت ادبی نمی‌كنند، آنها می‌توانند از كتاب‌هایی كه در آینده نوشته می‌شود نیز سرقت ادبی كنند. این نكته غریبی است. او می‌گوید: در بحث سرقت ادبی دو كتاب را كه در دو دوره نوشته شده با هم مقایسه می‌كنیم. گاهی شباهت‌ها آنقدر می‌شود كه ظن به این سو می‌رود یا شباهت سبكی است یا تصادف و اگر این دو نباشد قطعا سرقت ادبی است. اما گاهی جنس شباهت دو كتاب به گونه‌ای است كه گویی كتاب قدیمی‌تر از كتاب جدیدتر سرقت كرده است. به نظر او اگر ویژگی‌های مشترك در كار جدیدتر فرمی رشد یافته‌تر و تكامل یافته‌تر داشته باشد، ممكن است به نظر برسد این فرم‌ها متعلق به كار قبلی است، اما وقتی كتاب قبلی را بررسی می‌كنید، متوجه می‌شوید كه آن ویژگی‌های مشترك در كتاب قدیمی‌تر به صورت پاره‌هایی هنوز رشد نكرده یافت می‌شود و از قضا این پاره‌های رشد نیافته عملا با كلیت و تمامیت كار قدیمی‌تر جور درنمی‌آیند. یعنی شاهد نوعی همخوانی میان پاره‌های یك اثر با تمامیت آن اثر هستیم و برای فهم اینكه این پاره‌ها كی توسعه و تكامل می‌یابند، باید به كتاب جدیدتر رجوع كرد. بایارد جلوتر به شكل فلسفی‌تر و روانكاوانه‌تر به ما خواهد گفت كه این پاره‌هایی كه با تمامیت كار قدیمی‌تر همخوانی ندارند، عملا سرقتی ادبی از كار جدیدتر هستند. واژه‌ای كه او برای بیان این موضوع به كار می‌برد، دیسونانس (dissonance) است یعنی در متن نخست پاره‌هایی هست كه با كلیت و تمامیت متن نمی‌خواند و این پاره‌ها منتظر متنی هستند تا نوشته شوند. دیسونانس به معنای ناهمخوانی یا تنافر آوایی بین یك اثر موسیقایی است. در دوره ما دیسونانس یا ناهماهنگ بودن به معنای كژسلیقگی یا بدسلیقگی در خلق اثر هنری نیست، بلكه شرط مدرن بودن در كارهای هنری است. من سوژه دیسونانی را به شكل دیگری و با وام‌گیری و سوءاستفاده از شعری مشهور ترسیم می‌كنم. در غزلی از حافظ می‌گوید: هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست/ ورنه تشریف تو بر

بالای كس كوتاه نیست. تشریف به معنای خلعت دادن است و این شعر معمولا محافظه‌كارانه تعبیر می‌شود. بایارد برای بحث خود از دو مثال بهره می‌گیرد. نخست مربوط به گی دوموپاسان نویسنده قرن نوزدهم فرانسوی است كه معمولا به خاطر خصلت ناتورالیستی و بدبینی و ٣٠٠ داستان كوتاهش شناخته می‌شود. در یكی از نوشته‌هایش به لحظه‌ای بر می‌خوریم كه مربوط به قرن نوزدهم نیست و به نظر می‌رسد تولد رمان جدید در قرن بیستم باشد. در این لحظه شاهد یك مواجهه تصادفی هستیم كه به یك‌باره سلسله‌ای از خاطره‌های نیمه فراموش شده متعلق به گذشته را فعال می‌كند. این شكل از مواجهات لحظه‌ای پروستی است در حالی كه رمانی كه بایارد دست‌كم ٣٠ سال پیش از در جست‌وجوی زمان از دست رفته پروست نوشته شده است و بر این اساس بایارد می‌گوید گی دوموپاسان از پروست دست به انتحال زده است. این انتحال یك مفهوم فلسفی و سیاسی دارد و این وضعیت مترجم در زمانه ما است. وقتی رمان پاسان را می‌خوانیم، انگار یك لحظه پیوستار خطی زمان تاریخی به شكل مرموزی پاره می‌شود و بر این اساس دری به سمت آینده بازمی‌شود و یك لحظه به صورت گذرا چشم به آینده می‌افتد. این لحظه‌ای غریب به معنای فرویدی است، زیرا یك عنصر ناساز در متن هست كه در آن را به سمت جهانی دیگر می‌گشاید. یكی از نكات جالب در زبان فارسی این است كه plagiarism مترادفی دیگر یعنی crib دارد كه هم به معنای تقلب در امتحان است. مترجمان به این معنا كه از روی دست نویسندگان آینده می‌نویسند، نوعی تقلب خاص به كار می‌برند كه به معنای دله‌دزدی است، زیرا مترجم آن اندازه كه زورش برسد از آینده می‌دزدد. اما در زبان‌های اروپایی كریب به معنای آخور یا تخت نوزاد نیز هست و در انگلیسی كریب به معنای محلی است كه مسیح در آن متولد شده است. این راه متولد كردن امید در وضعیتی كه كاملا ناامید، از لحظه‌هایی است كه فقط از طریق انتحال ممكن می‌شود تا درهای پیوستار زمان را از هم گشود و به تعبیر بایارد متن گشوده می‌شود و آینده پدیدار می‌شود. مثال دیگر بایارد به تجربه شخصی مترجمان نسل من نزدیك‌تر است. او رمان مارتین ایدن از جك لندن را مثال می‌زند كه در سال ١٩٠٩ منتشر شده است. آشنایان به زندگی و آثار جك لندن این رمان را اتوبیوگرافیكی می‌خوانند. در این زندگینامه-رمان باز به نوعی انتحال از آینده برمی‌خوریم. رمان داستان جوانی از طبقه كارگری امریكایی است كه در دریا كار می‌كند و در یك میهمانی به خواهر یكی از دوستانش از طبقه بورژوا دل می‌بازد و تنها راه رسیدن به معشوق را نویسنده شدن تعریف می‌كند تا از طبقه‌اش فراتر رود. یعنی او تبدیل به نویسنده‌ای خودآموز می‌شود. بعدا بسیاری این رمان را اثری آموزشی برای نویسندگی خواندند زیرا با آن هم می‌توان به شهرت رسید و هم به معشوقه!‌داستان نخست در روزنامه‌ها و سپس به صورت كتاب چاپ می‌شود. در داستان ایدن همچنان كه به نویسنده‌ای موفق بدل می‌شود، به سمت خودكشی نیز پیش می‌رود. در مورد جك لندن بحث زیاد است كه آیا او در سال ١٩١٦ بر اثر بیماری دردناك و اوردوز مورفین از دنیا رفت یا خودكشی كرد. نكته مهم این است كه او در

٤٠ سالگی می‌میرد و داستانش را در ٣٣ سالگی یعنی اوج موفقیت نوشته است. او در زمان نگارش این رمان از محبوب‌ترین نویسندگان زنده است با تامل بر نفس شگفت‌انگیزی سوسیالیست بود، اما شخصیت اصلی مارتین ایدن یك فردگرای افراطی و ضدسوسیالیسم است. رمان به شكل معناداری روایتگر حركت قهرمان به سمت خودكشی از طریق غرق كردن خود در دریاست، یعنی در جایی كه قبلا در آن كارگری می‌كرده بیرون آمده و می‌خواهد نویسنده شود و به بورژواها بپیوندد. نكته اصلی از حیث بحث پی یر بایارد این است كه وقتی از اتوبیوگرافی بحث می‌كنید، می‌گویید نویسندگان زمانی اتوبیوگرافی می‌نویسند كه حس می‌كنند به آخر خط نزدیك شده‌اند. به آخر خط نزدیك شدن یعنی رسیدن به نقطه‌ای كه از منظر آن می‌توان به صورت یك انسان جاافتاده و پخته زندگی‌شان را به صورت یك تمامیت جمع‌بندی كنند. رمان مارتین ایدن اما اتوبیوگرافیك بود اما روایت نویسنده‌ای بود كه انگار حركت خودش را به سمت نه فقط خودكشی بیولوژیك كه نوعی خودكشی ادبی ترسیم می‌كرد، یعنی در اوج موفقیت و شهرت فكر می‌كرد به سمت نیست كردن خودش پیش می‌رود. جك لندن در ٣٣ سالگی به جای متوقف كردن كار آنقدر پیش می‌رود كه به آن پایان تراژیكی می‌رسد كه از آن می‌ترسیده است. بایارد اینجا از یك تعبیر روانكاوانه استفاده می‌كند و می‌گوید كه وقتی رمان مارتین ایدن را می‌خوانید، یكی از كلیدی‌ترین مفاهیم روانكاوی را وارونه می‌كنید. محوری‌ترین ایده فروید كه بعدا لاكان آن را بسط داد، ایده تروما بود یعنی در گفتارهای روانكاوانه ریشه‌های روایت حال حاضر در یك هسته واقعی كه به ترومایی در گذشته مربوط می‌شود، دنبال می‌شود. یعنی آن اتفاقی كه در گذشته رخ داده را نمی‌شود به یاد آورد و در چارچوب یك روایت یا نظم نمادین ادغام كرد و تنها به صورت «بعد از واقعه» و متاخر می‌شود آن را توصیف كرد، یعنی خاطره تروماتیك را تنها می‌توان به صورت یك كنش معوق و با عطف به ماسبق می‌توان آن را ترسیم كرد و ساخت. در رمان جك لندن ترومایی داریم كه به گذشته تعلق ندارد، بلكه به آینده تعلق دارد. این تعریف اصلی سوژه مترجم در زمانه ما است. سوژه مترجم در زمانه ما به شكل اسرارآمیزی چیزهایی را می‌نویسد كه تروماتیك هستند و این تروماها مربوط به گذشته ما نیستند، بلكه مربوط به آینده ما هستند. یعنی ما به سمت یك تجربه تروماتیكی حركت می‌كنیم كه پیش رو داریم و به این منظور احتیاج به دو قید زمانی نیازمندیم كه در زبان فارسی وجود ندارد. بایارد می‌گوید كه به مجموعه زمان‌هایی كه داریم، دو زمان اضافه كنیم كه شاید بر هم منطبق بشوند. زمان نخست the past to come است، یعنی گذشته‌ای كه در حال آمدن است و

the future which already happened یعنی آینده‌ای كه همین الان رخ داده و متعلق به گذشته است. این زمان سوژه مترجم در زمانه ما است. یعنی مترجم وقتی ترجمه می‌كند متنی را به دست می‌گیرد كه در گذشته‌ای نوشته شده كه به او تعلق ندارد. ما مترجمان متن‌هایی را از گذشته دیگران ترجمه می‌كنیم كه مربوط به آینده و مستقبل ما است. این آینده‌ای است كه قبلا در گذشته رخ داده و مترجم می‌كوشد با آن روبه‌رو شود. متنی كه مترجم ترجمه می‌كند، آینده‌ای است كه قبلا نوشته شده و بنابراین با مدد گرفتن از روانكاوی می‌توان گفت كه بحث ما دقیقا از شكافی است كه بین روایت نمادین

(آنجا كه می‌توان گذشته را به یادآورد) و امر واقعی نشات می‌گیرد. این شكاف برداشتنی نیست، این آینده‌ای است كه علیتش معطوف به گذشته است. این آینده‌ای است كه نه فقط در زمان حال ما بلكه در گذشته‌مان نیز اثر می‌گذارد. ما تلاش می‌كنیم برای تغییر گذشته اما نه به سبك فاتحان كه آرشیوها در دست‌شان است و هر وقت بخواهند عكس‌ها را روتوش می‌كنند، بلكه مترجمان به ترومایی اشاره می‌كنند كه در گذشته خودمان نداشتیم و ما را به سمت آینده هل می‌دهد. این قضیه به تجربه ترجمه كردن یك وجه كافكایی می‌دهد. علت آن این است كه كافكا خود را گواه نوعی از زندگی می‌دانست كه جوری سازماندهی شده كه همیشه به سمت رخدادی اشاره می‌كند كه آن واقعه باید اتفاق بیفتد، اما هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد. یعنی دقیقا همه از طریق اشاره كردن به آن جلوی رخ دادن آن را می‌گیرند. سوژه مترجم یك سوژه

ناساز و بی‌اندام است، یعنی اندام‌هایش هنوز مال خودش نیست ولی یك كار می‌كند و آن اشاره به وقوع واقعه‌ای است كه باید اتفاق بیفتد یعنی به آینده‌ای كه زمانی شاید در یك مكانی از طریق اشاره به آن پدید می‌آید، یا گذشته‌ای كه در راه است و آینده است و مستقبل است. هیچ بعید نیست (اتفاقا احتمالش بیشتر است) كه این آینده هیچ گاه اتفاق نیفتد، اما كار مترجم این است كه به لزوم اتفاقی كه همه می‌خواهند جلوی رخ دادنش را بگیرند، اشاره كند. برای این فیگور از سوژه مترجم از تصویری كه از اواخر كتاب فراسوی خیر و شر نیچه آمده نیز كمك می‌گیرم. در اواخر این كتاب كه بافت عجیبی دارد و همراه است با زن‌ستیزی‌های مشهور نیچه، او به سراغ nobility و آنچه خودش فیلسوفان برتر می‌رود. چندین قطعه در این بخش از كتاب هست كه به اعتقاد بسیاری از نیچه شناسان زیباترین متن‌های نیچه تلقی می‌شود. از دو قطعه از این قطعات برای ترسیم سوژه مترجم بهره می‌گیرم. در قطعه ٢٩٢ نیچه می‌نویسد: فیلسوف انسانی است كه با افكار خودش جوری مواجه می‌شود كه گویی این افكار از بیرون، از بالا و از پایین به سراغش آمده‌اند. مثل گونه خاصی از واقعه‌ها و سائقه‌ها كه مشخصا به او تعلق دارند. فیلسوف مثل توفانی است كه آبستن سائقه‌های جدید است. او انسانی بدشگون است كه اطرافش مدام در حال جوش و خروش و از هم شكافتن است و چیزهای آشنا و غریب در اطرافش حضور دارد. سوژه مترجم با كمك فیگور نیچه كسی است كه با افكار خودش به شكل چیزهای خارجی مواجه می‌شود. نیچه می‌نویسد افسوس كه فیلسوف موجودی است كه غالبا از خودش فرار می‌كند و می‌ترسد اما یك چیزی هست كه باعث می‌شود دوباره سراغ خودش بازگردد و آن كنجكاوی و فضولی‌اش است. این تصویر اصلی فیلسوف از نظر نیچه است و تصویر اصلی ما از مترجم است. ما مترجمان با افكار خودمان به شكل چیزهای خارجی مواجه می‌شویم. نیچه در قطعه ٢٨٩ دو فیگور را مقایسه می‌كند: فیگور فیلسوف و فیگور آدم گوشه‌نشین و منزوی. به نظر من تصویر آدم منزوی با تصویر سوژه مترجم پیوند دارد. نیچه می‌نویسد در نوشته‌های آدم‌های گوشه‌نشین و منزوی همیشه چیزی از انعكاس صدای برهوت به گوش می‌آید، چیزی از زمزمه‌های زیر و لب و محجوبانه انزوا. او می‌گوید در قوی‌ترین كلمات آدم‌های منزوی و حتی در خود فریادهایی كه آنها می‌كشند، نوع تازه‌تر و خطرناك‌تری از سكوت شنیده می‌شود، یعنی شكلی از پنهانكاری دقیقا هنگامی كه فریاد می‌كشند و قوی‌ترین كلمات‌شان را به زبان می‌آورند. او می‌گوید: كسی كه روز و شب و سال تا سال تنها با روح خودش به جر و بحثی (هم‌سخنی و همنوایی در ترجمه آشوری) صمیمی مشغول بوده است كسی كه در غار خودش بدل به خرس غار یا جوینده گنج یا اژدها و نگهبان گنج شده است، غاری كه ممكن است هزارتو باشد اما می‌تواند معدن طلا نیز باشد، ایده‌های چنین آدمی در نهایت به رنگ هوای گرگ و میش درمی‌آیند، بویی می‌گیرند كه هم مربوط به اعماق است و هم بوی نا و كپك‌زدگی می‌دهد. چیزی كه نمی‌توان آن را انتقال داد و همه را پس می‌زند و در نهایت چیزی است كه مثل باد سرد به صورت هر كسی می‌خورد. اصل اساسی سوژه مترجم این است كه او دایما با خودش در حال discord و discourse است یعنی با خودش جرو بحث می‌كند. در زبان انگلیسی سوژه سه معنی دارد و یكی از راه‌های رفع ابهام ترجمه آن به زبان فارسی است: یك بار به معنای فاعل در مقابل مفعول، دوم در معنای موضوع در مقابل محمول، سوم به معنای رعیت در مقابل ارباب. اما سوژه یك معنای نهایی دارد، یعنی وقتی با حرف اضافی to به كار می‌رود، سوژه بودن یعنی در معرض بودن، سوژه بودن یعنی شهامت در معرض بادهای غربی ایستادن و به تعبیر دوستی مثل بادگیر شرقی در معرض این بادها ماندن. البته بادگیرهای شرقی به تدریج فرسوده و فرسوده‌تر می‌شوند ولی خود بودن‌شان اشاره به اتفاقی است كه باید بیفتد، حتی اگر نگذارند این اتفاق رخ دهد.

٭ مترجم و نویسنده

 

جایگاه ساختاری ترجمه چیست؟

مراد فرهاد پور: ترجمه به عنوان یك مفهوم یا استعاره فلسفی یا حتی به عنوان یك كلمه ساده مبین نوعی فاصله و شكاف و جدایی میان فرهنگ‌ها و زبان‌هاست و كاملا مبین بحث زمان و فاصله زمانی و تاریخ و تاریخ‌مندی است. حتی خود من ایده ترجمه-تفكر را مطرح كردم، اما بسط این ایده متضمن این بوده كه این تاریخ‌مندی و شكاف به نحوی به درون خود ترجمه انتقال یابد. یعنی اگر در آغاز طرح این ایده صرفا تكیه بر این بوده كه ترجمه نوعی واسطه برای یك شكاف است و مستلزم نوعی پل زدن است، اما در ادامه دیدیم كه خود این شكاف خوردن و زمانمند بودن به درون این پل هم انتقال پیدا می‌كند و تصویر ساده آن پل را كنار می‌زند. بهتر است با توجه به خسته بودن همه و با توجه به تجربه تاریخی كه خود من به دست آورده‌ام و فرسودگی‌ای كه این تاریخ به وجود آورده، از این شیوه هگلی برگرداندن زمانمندی به درون خود زمانمندی بگذرم و بحث ساده‌تری را مطرح كنم. یعنی از تجارب شخصی‌ام به عنوان مترجم بگویم تا شاید ارایه آنها بتواند تا اندازه‌ای سویه‌های آنچه را به عنوان بحران مترجم می‌خوانیم روشن كند.

من از اوایل دهه ١٣٧٠ این نكته را مطرح كردم كه برای ما شكل حقیقی تفكر ترجمه است. شاید نكته‌ای كه به آن توجه نكردم این بود كه گفتن این حرف می‌تواند به این معنا باشد كه ترجمه دقیقا به این دلیل كه فكری از تفكر است، می‌تواند شكلی از عدم تفكر یا فكر نكردن هم باشد. در دهه ١٣٨٠ ترجمه به خصوص ترجمه كتاب‌های نظری مازاد تاریخی و تا حد زیادی سیاسی در خودش داشت كه تردیدی نیست كه این مازاد امروز كمرنگ و كمرنگ‌تر شده تا جایی كه تقریبا چیزی از آن باقی نمانده است. اما در آن دوران این مازاد آئورا و هاله‌ای به ترجمه می‌بخشید و این شاید باعث می‌شد كه خواه‌ناخواه در سطح غیرفلسفی یعنی جایی كه ما با ترجمه به معنای اخصش یعنی ترجمه از متون غیرفارسی به فارسی سر و كار داریم، دچار نوعی توهمات یا اغراق‌ها شویم كه احتمالا خود من هم مثل بقیه در آن مسوول بودم. این تا حد زیادی به مازادی بازمی‌گردد كه در خود كنش ترجمه وجود داشت. ولی الان ندارد و به شكلی می‌توان گفت نگاه كردن به ترجمه در شرایط حاضر از آن دید قبلی می‌تواند یكی از زمینه‌های بحران ترجمه‌ای باشد كه با آن روبه‌رو هستیم. یعنی اغراقی كه قبلا بوده و در آن شرایط تاریخی شاید معنای تاریخی- سیاسی خودش را داشته اما الان ندارد و در نتیجه ما با انبوهی از كتاب‌های به ویژه نظری روبه‌رو می‌شویم كه با ترجمه‌های نارسا و غلط و با تیراژهای پایین به فضایی پرتاب می‌شوند كه كسی هم آنها را نمی‌خواند و اثری هم نمی‌گذارند و تا حد زیادی كنش و سوژه و موضوع و ابژه ترجمه جنبه روانی و شخصی پیدا می‌كند و برمی‌گردد به علاقه‌مندی افراد برای آنكه اسم‌شان را روی ورق كاغذ ببینند كه از قضا این نكته هم در فضای جدید دیجیتالی كه كاغذ و امثالهم فقط برای آدم‌های قدیمی مثل من معنا دارد، بی‌معنا می‌شود. بنابراین مساله اصلی برای ما این است كه جایگاه ساختاری ترجمه چیست؟ این پرسش مترجم، ناشر، خوانندگان، متن ترجمه شده و... را در بر می‌گیرد و از ابعاد جمعی و فردی می‌پرسد. از این جایگاه است كه می‌توان به خیلی از پرسش‌ها پاسخ داد. مثل اینكه چرا من این كتاب خاص را در این لحظه برای این افراد ترجمه می‌كنم یا نه؟ ما پاسخی برای این سوالات نداریم. منظور من پاسخ‌های پوزیتیویستی و ژورنالیستی نیست. هر كس می‌تواند بگوید همه كتاب‌ها خوبند كه ترجمه شوند و پشت هر كتابی هم از اهمیت آن كتاب نوشته شده است. برعكس منظور من پاسخی استوار بر جایگاهی است كه می‌شود از آن با واژه سنت یاد كرد. یعنی پشت مترجم و ترجمه باید سنتی باشد تا بتواند این سوالات پاسخ دهد. سنت چیزی است كه از قضا در كشور ما اصلا نداریم، به ویژه سنت فكری. به همین خاطر است كه می‌گویم ترجمه تنها شكل حقیقی تفكر است، زیرا تاریخ ما چنان آكنده و سرشار از قدرت عریان و محض است كه جایی برای چیز دیگری اعم از سنت یا سنت فكری باقی نمی‌ماند. نبود سنت بود كه باعث شد زمانی در بحثی كه با صالح نجفی این پیشنهاد را مطرح كنم كه باید با انبوه ترجمه‌های نظری كه وارد بازار می‌شود برخورد كرد. خصوصا ما كه شاید با برخی اغراق‌های دوره قبلی مسوول این باشیم كه تعداد زیادی آدم اكثرا جوان كه به هیچ سنتی متكی نیستند، متونی را كه معلوم نیست چرا انتخاب شده را برمی‌گزینند و ترجمه می‌كنند و شاید وظیفه ما است كه برای جبران مسوولیت قبلی به این مساله بپردازیم. راهش نیز شاید این بود كه بخش‌هایی از این كتاب‌های ترجمه شده را بخوانیم و نشان دهیم كه غلط ترجمه شده و مترجم نفهمیده و این سوء فهم شامل كل كتاب می‌شود. یعنی چون جایگاه و سنتی نیست، هنوز به بحث دعوای وفاداری یا انتقال معنا نمی‌رسیم. یعنی در متون یافتن خود این غلط‌ها و سوءتفاهم می‌تواند نشانگر این بحران باشد و مترجم جایگاهی ندارد و از جایگاهی تاریخ‌مند صحبت نمی‌كند و شخصا و فردا به دلایل فردی ترجمه می‌كند. اتفاقا نقدهایی كه صالح نجفی در روزنامه‌ها نوشته تا حدی توانست جلوی این موج «هر كس از مادرش قهر كرده، كتاب ترجمه كند» را بگیرد و نشان دهد كه اگرچه این كتاب‌ها اصلا خوانده نمی‌شوند، اما گاهی آدم‌هایی هستند كه بی‌خودی گیر می‌دهند و از قضا كتاب‌ها را باز می‌كنند و می‌خوانند و می‌فهمند كه مترجم به كل متن را غلط فهمیده است. مساله به سن و نسل نیز باز نمی‌گردد، اما چاره‌ای جز پرداختن به نمونه‌های عینی ندارم. البته طبیعی است كه آدم معمولا مشكوك می‌شود كه یك فرد ٢٥ ساله در این سن هم یك زبان خارجی را به خوبی می‌داند و هم آنقدر خوانده و تجربه سیاسی داشته كه بتواند بگوید من به سنتی تعلق دارم و به همین خاطر این متن را انتخاب كرده‌ام. حتی اگر یك نابغه هم داشته باشیم، اما مترجم باید چند بعدی باشد یعنی ابعاد مختلف تاریخی، ژورنالیستی، ادبی و نظری زبان را بداند و صرف حفظ كردن مثلا لاكان كافی نیست. موارد عجیبی از اشتباه به خاطر این بوده كه مترجم رمان نخوانده و با زبان ادبی آشنا نبوده است یا تاریخ یا متن ژورنالیستی را نمی‌شناخته است. مثلا مترجمی به اسم متفكری به اسم كارل اشمیت برمی‌خورد كه كتاب‌های كم‌حجمی دارد و نویسنده كم‌گو و رك‌گویی است و خیلی برای ترجمه یك ماهه مناسب است و به راحتی می‌توان كتابش را منتشر كرد. اینجا سوالی پیش می‌آید كه چرا روشنفكری چپگرا سراغ كارل اشمیت دست راستی می‌رود كه اگرچه عضویتش در حزب نازی فرصت‌طلبانه بوده اما دست راستی بوده است؟ در غرب پاسخ این سوال روشن است. یك سنت بزرگ در چپ امریكایی كه با آدورنو و لوكاچ حول نشریه تلوس شكل می‌گیرند، از طریق بحث فدرالیسم امریكایی و نظام فدرال با اشمیت درگیر می‌شوند و ماجرای آدورنو و بنیامین را كنار می‌گذارند و راه دیگری را پیش می‌گیرند. از سوی دیگر می‌توان نشان داد كه به میانجی فردی چون آگامبن و درگیر شدن با بنیامین لازم است كه چپ به كارل اشمیت بپردازد. این فرق می‌كند با مواجهه‌ای ساده‌انگارانه با متفكری با اسم بزرگ و كتاب‌های كوچك. به همین ترتیب در مورد كتاب‌های ضخیم و ترجمه‌های تراكتوری می‌توان بحث كرد. در مورد همین بنیامین بعد از چند دهه تدریس و نوشتن صدها تز و بحث در مجلات و بعد از اینكه آرنت و بقیه برخی كتاب‌هایش را به انگلیسی ترجمه می‌كنند، در نهایت به مدد نهاد بزرگی مثل دانشگاه هاروارد كتاب اصلی‌اش یعنی پاساژها در فاصله زمانی طولانی ترجمه می‌شود. اما اینجا می‌بینیم كه كسی شخصا تصمیم گرفته در كنج خانه‌اش پاساژهای بنیامین را ترجمه كند. یعنی یك‌نفره و بدون هیچ پشتوانه‌ای این كار را می‌كند. البته در این مورد چون كتاب خیلی بیش از صد صفحه است، احتمالا نمی‌توان گفت صرفا به خاطر شهرت این كار را كرده است. اما اگر آدمی بگوید من به تنهایی ١٠ سال از عمرم را صرف ترجمه پاساژهای بنیامین می‌كنم، من می‌گویم بله، ممكن است یك نفر بتواند ١٠ سال از عمرش را صرف ترجمه این اثر كند و با انرژی كه صرف می‌كند شاید بتواند جبران همه سنتی كه در غرب به ترجمه پاساژها به انگلیسی می‌رسد را بكند. اما در غیر این صورت مساله كاملا مشكوك است و این بحرانی كه در ترجمه كتاب‌ها داریم و این ناهمزمانی‌ها و اینكه از یك كتاب چند ترجمه می‌شود، گویاست. حتی در مقدمه كتاب‌ها شاهدیم كه اشاره‌ای به سابقه بحث و ترجمه‌های پیشین نمی‌شود. كاری به حسادت و رقابت و درگیری‌های روانی فردی ندارم. اما نمی‌توان همه بحث را به درگیری فردی روانی فروكاست. افراد باید بتوانند تا حدی به عنوان سوژه مترجم كه حضور تاریخی دارد و جوهر خودش را با حضور نامتناهی زمان می‌سنجد، این فاصله را با علایق و احساسات روانی فردی‌اش برقرار كند. بحث ادای دین یا انحصار در ترجمه كردن یك متفكر و نویسنده نیست. بلكه مترجم جدید باید حداقل اینقدر كنجكاو باشد كه ببیند از این متفكر قبل از این چه كسانی ترجمه كرده‌اند و این ترجمه‌ها چه كیفیتی دارد و از چه جایگاهی این ترجمه‌ها صورت گرفته است و آیا اصلا لازم است كه این ترجمه جدید صورت گیرد یا خیر؟ پاسخ این پرسش‌ها فراتر از یك مساله فردی و شخصی یا توجیهی كه برای هر كتابی می‌توان آورد، محتاج ایستادن در یك جایگاهی و داشتن سنتی است و این چیزی است كه ما نداریم و در ارتباط با كتاب‌های نظری به خوبی می‌توان این فقدان سنت و جایگاه و پرت بودن مترجم و در باغ نبودن او را با مقابله چند هفت یا هشت جای كتاب با متن اصلی فهمید. بنابراین مساله فقط بلد نبودن زبان نیست، بلكه مساله این است كه نمی‌داند با چه متنی طرف است؟ یعنی چون خودش پایگاهی ندارد، با طرف مقابل هم به عنوان یك اسم برخورد می‌كند، یعنی چون یك اسم مشهور شده باید او را ترجمه كرد. غالبا این ترجمه‌ها نیز حالت آناكرونیستی بازی می‌كند، یعنی زمانی كه لازم است ترجمه شود، نمی‌شود و ١٥ یا ٢٠ سال بعد سه یا چهار ترجمه از آن كتاب منتشر می‌شود، در شرایطی كه دیگر آن اهمیت سیاسی اولیه‌اش را ندارد. بنابراین بحران ترجمه از دل تجربه ١٠، ٢٠ ساله چنین خودش را نشان می‌دهد. راه‌حل نیز به نظر من اولا صبر است و ثانیا دریافتن این نكته كه گاهی یك كار را نكردن معنادارتر از ترجمه كردن است. این می‌تواند به اندازه خلق یك شاهكار ادبی معنا داشته باشد، ‌البته ممكن است كسی خبردار نشود ولی خود فرد می‌داند كه چرا در این لحظه این كار را نكرده است. مطمئنا تاریخ نیز در آینده این قضیه را خواهد گفت كه فلان فرد یا جمع می‌توانست این كار را بكند و نكرد و این امتناع معنایی دارد. درونی كردن شكاف در درون خود شكاف به تعبیر بنیامین درباره ترجمه شاید كمك كند فاصله بگیریم تا این اندازه عریان و بی‌واسطه با روانشناسی فردی خودمان و بحران‌های عاطفی‌مان یكی نشویم. آزادی به تعبیر آدورنو یعنی امكان فاصله گرفتن از نقش اجتماعی كه دیگران برای ما قایل می‌شوند. فرد می‌تواند با انجام كارهایی كه از او انتظار نمی‌رود نشان دهد كه آزاد است و صرفا یك نقش اجتماعی كه قدرت، دولت و سرمایه تعیین می‌كند نیست و می‌تواند تغییرات جزیی ارایه دهد. البته این پاسخی به پرسش اساسی سنت نیست. به همین دلیل همچنان معتقدم كه ترجمه برای ما اساسی است، زیرا یك پاسخ درون ماندگاری از دل این تجربه تاریخی لااقل برای من نیامده است، چه با گریز به ایران باشد یا برای تلفیق مینیاتور با كانسپچوال آرت باشد یا هر نوع بازی عجیب و غریب دیگری باشد. به نظر من به هیچ كدام از اینها نمی‌توان عنوان فكر داد.

ویتگنشتاین به جوانانی كه به كمبریج می‌رفتند، می‌گفت به كمبریج نروید و فایده ندارد اینجا وقت‌تان را هدر دهید، زیرا در اینجا هیچ هوایی برای تنفس نیست و خفه می‌شوید و روح و جان‌تان برای نفس كشیدن هوایی نمی‌یابد و در نهایت به استاد دانشگاه بروكراتی چون راسل بدل می‌شوید! البته راسل شدن خودش یك مبارزه عجیب تاریخی است. وقتی از او می‌پرسیدند چرا خودت در كمبریج مانده‌ای؟ می‌گفت من خودم اكسیژن خودم را تولید می‌كنم! این سخن عجیبی است و ماشین عجیبی است كه فیزیكدان‌ها هزاران سال است دنبالش می‌گردند و ماشینی می‌خواهند كه سوختش را خودشان تولید كند. اما این كاری است كه همه نابغه- دیوانگان عجیبی مثل ویتگنشتاین می‌توانند بكنند. من مسلما در مورد خودم چنین تصوری ندارم و یك در میلیون هم بعید می‌دانم آدمی باشد كه بتواند اكسیژن خودش را خودش تولید كند. اما از یك نظر تا حدی به نظر می‌رسد سوژه متفكر در این شكل از تاریخ‌مندی كه ما با آن مواجه هستیم، تا حدی باید این كار را بكند، یعنی خودش برای خودش اكسیژن تولید كند و به دلیل همین ناتوانی است كه حیاتش مثل حیات بنده نوعی حیات آسماتیك است، یعنی مدام در حال نفس نفس زدن و احساس بی‌رمقی است و نمی‌تواند از كوه و سربالایی بالا رود چون احساس كمبود اكسیژن دارد، زیرا نمی‌تواند اكسیژن خودش را برای خودش تولید كند. اما شاید تا زمانی كه بادها از غرب یا هر جای دیگری بوزند و اكسیژنی همراه خودشان بیاورند، یكی از تاكتیك‌های زندگی همراه با تنگی نفس است. اما این هم به نظر من به حقیقت نزدیك‌تر است تا صرفا پابرهنه وسط گود دویدن و بدون تكیه به هیچ جایگاهی یعنی صرفا به معنای عادی ترجمه كردن. بنابراین بهتر است كم‌اكسیژنی را پذیرفت و كوشید تا جایی كه ممكن است به این سوالات پاسخ داد كه چرا من این متن را الان می‌خواهم ترجمه كنم؟ اینجاست كه ترجمه می‌تواند به صورتی از تفكر نزدیك شود.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: