مرز ميان بدبيني و مرگ/غلامحسين معتمدي

1392/10/17 ۰۲:۱۵

مرز ميان بدبيني و مرگ/غلامحسين معتمدي

حضور بدبيني در ذهن انسان سابقه‌يي ديرينه دارد. آگاهي آدمي از زمان و مرگ به مثابه سرنوشتي محتوم پيوسته يادآور ذات ناپايدار هستي اوست. لذا با وجود آنكه تجربه‌هاي منفي زندگي بسترساز بدبيني هستند اما اگر انسان فنافرجام مرگ را در تضاد با زندگي بداند حيات او در سايه ترس از مرگ سپري مي‌شود و چشم‌اندازي جز بدبيني نخواهد داشت.

حضور بدبيني در ذهن انسان سابقه‌يي ديرينه دارد. آگاهي آدمي از زمان و مرگ به مثابه سرنوشتي محتوم پيوسته يادآور ذات ناپايدار هستي اوست. لذا با وجود آنكه تجربه‌هاي منفي زندگي بسترساز بدبيني هستند اما اگر انسان فنافرجام مرگ را در تضاد با زندگي بداند حيات او در سايه ترس از مرگ سپري مي‌شود و چشم‌اندازي جز بدبيني نخواهد داشت. بدبيني حالتي ذهني است كه در آن فرد همواره در انتظار بدترين نتايج ممكن است. بدبيني مي‌تواند در پيوند با عوامل روانشناختي به وجود ‌آيد و جنبه بيمارگونه پيدا كند مانند بدبيني همراه با كسالت افسردگي. همچنين ممكن است مبتني بر استدلال عقلاني باشد و با اجتناب از انتظارات واهي مانع وقوع عواقب ناخوشايند شود. بسياري از انديشمندان زندگي را سراب فنا خوانده‌اند و حقيقت را گاه اندوهبار و گاه مرگبار دانسته‌اند. شوپنهاور سرآمد فلاسفه بدبين معتقد بود نيكبختي رويايي بيش نيست و تنها حقيقتي كه وجود دارد درد و رنج است. در بسياري از فرهنگ‌هاي باستاني با بدبيني فلسفي به مثابه نوعي حكمت اخلاقي روبه‌رو مي‌شويم. از نظر بودا زندگي و مرگ معاني يكساني دارند و هر دو خاستگاه رنج و اندوهند كه ناشي از افراط در خواستن است. در يونان باستان فلسفه رواقي (stocism) كه بي‌اعتنايي به لذت و رنج را نشانه خردمندي برمي‌شمرد و به بدترين نتايج ممكن نظر داشت طلايه‌دار حكمت بدبيني به حساب مي‌آيد. سال‌ها بعد لئوپاردي در عين بدبيني زندگي را همانند يك كمدي الهي مي‌دانست كه در آن كسي كه شهامت خنديدن داشته باشد ارباب جهان و از همه براي مرگ آماده‌تر است. پس از او شوپنهاور كه مي‌گفت زندگي مرگي است كه هر آن به تاخير مي‌افتد اراده را محرك اصلي انديشه و رفتارهاي انسان و برتر از عقل مي‌دانست. به نظر او اراده كه تجلياتي مانند گرسنگي، تشنگي و شهوت دارد تكاپويي بي‌معنا و بي‌حاصل است. هدف هستي شادنبودن است و پيوسته تهديد مرگ در افق به چشم مي‌خورد. نيچه كه تراژدي را طبيعت عريان و ترسناك هستي انسان مي‌دانست مبدع نوعي بدبيني معطوف به آينده شد كه خود آن را ديونيزوسي مي‌‌خواند. از نظر او بدبيني هنر زندگي كردن محسوب مي‌شد. سال‌ها بعد كامو كه براي نخستين‌بار ايده پوچ (The absurd) را پرورانده بود بحران معنا را به بزرگ‌ترين مشكل فلسفي كه به زعم او مشكل خودكشي بود پيوند داد و پاسخي كه ارائه كرد نه خوشبين، نه بدبين، بلكه پوچ بود و زمينه‌ساز فلسفه پوچي شد. پس از آن بدبيني تنها به وجوه فكري و فلسفي خود محدود نماند و ملازم واقعيت‌هاي زندگي شد و از گوشه‌يي ديگر سربرآورد. چشم‌انداز دستاوردهاي تكئولوژيك به آنجا رسيده است كه جنگ افزارهاي هسته‌يي و تهديد نابودي بشر مي‌تواند به مرگي منجر شود كه پوچي و بي‌معنايي زندگي را برجسته كند. از سوي ديگر تكنولوژي به عقيده برخي از برجسته‌ترين محيط زيست‌شناسان جهان صدمه‌يي چنان مرگبار به محيط زيست جهان زده است كه نجات زمين امكان‌پذير نيست و نابودي آن اجتناب‌ناپذير است. بنابراين به نظر مي‌رسد ما به وضعيتي رسيده‌ايم كه در آن مرزهاي ميان بدبيني و واقعيت از ميان مي‌رود.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: