1392/10/16 ۰۹:۱۰
قبول و تصديق وجود دو عالم جدا از يكديگر مقدمهاي براي شناخت و مكانت مرزهاست. افلاطون نخستين حكيم سياسي جهان، در تمثيل مغازه جمهوري هفتم به دوگانگي جهان پديداري و جهان واقعي ايدهها اشاره كرده است. در حقيقت عالم اشياي پديداري كه زماني و تاريخي و تجديدپذير است، تابع و تسليم مكان ايدهآلها يا همان جهان مثالي و عالم ايدهآلهاست.
مقدمهاي بر تحول در مفهوم دولت
قبول و تصديق وجود دو عالم جدا از يكديگر مقدمهاي براي شناخت و مكانت مرزهاست. افلاطون نخستين حكيم سياسي جهان، در تمثيل مغازه جمهوري هفتم به دوگانگي جهان پديداري و جهان واقعي ايدهها اشاره كرده است. در حقيقت عالم اشياي پديداري كه زماني و تاريخي و تجديدپذير است، تابع و تسليم مكان ايدهآلها يا همان جهان مثالي و عالم ايدهآلهاست. مغازه افلاطوني نمايش تاريخ رويدادهاي فردي و جمعي است. فيلسوف بيرون از طبيعت زماني خويش ناظر و مشرف به مكان ايدهآل ميشود. جهان و مكان ايدهآل كه واقعي است مغازه تاريخي و زماني را كه بدان ايدهآل تشرف دارد برگرفته است.
هرودوت ـ مورخ يوناني ـ سالها بعد از افلاطون، با ملاحظه اهميت مكان و جغرافياي زميني تاريخ انساني را با علم جغرافيا به هم ميآميزد و آنها را يكي ميسازد. او دريافته بود تاريخ انساني چنانچه بدون جغرافياي مكاني نوشته شود، اعتبارش به نحو جوهري و ذاتي مخدوش خواهد شد؛ زيرا در نظر وي تاريخ ديگر تاريخ خدايان هلني و يوناني نيست، بلكه تاريخ صيرورت حيات اجتماعي انسان است و حيات اجتماعي انسان و نهادهاي اجتماعي در ميان گروهها و اقوام مختلف انساني كه بر پهنه مناطق مختلف زمين در يونان و بيرون يونان گسترده شدهاند معني مييابد.
زمين، اين خاك يا جوهر بالقوه بشري، بالفعل خانه او نيز در جهان محسوس شده است. اين بزرگترين خانه، سكونت انسان را بر خود حمل و هموار كرده است، اما متاسفانه برخلاف ديدگاه هرودوت، به دلايلي كه روشن است و تاريخ فلسفه و علوم نشان ميدهد، اكثر و غالب شالودههاي نظريههاي فلسفي و كلامي درباره انسان با صبغه صرفاً تاريخي است و از آنجا كه اهميت جغرافياي انساني در اين نظريهها مغفول مانده است، رأي و انديشه درباره عمل و كنش تاريخي چندان دقيق و روشن نيست.
از آنجا كه تجربه واقعي، فردي و جمعي انسانها در جغرافياي زيست او وقوع مييابد و طبيعت انساني جزيي از طبيعت مخلوق است، فلسفيدن و انديشيدن درباره اين طبيعت انساني مخلوق به مراتب بيشتر از دستاوردهاي تاريخي شعور انساني و يا اصطلاحاً شعور تاريخي است. نژادها و مردمان انساني در جغرافيايي به دنيا ميآيند كه نسلهاي گوناگون را در ازمنه گوناگون همچون مادر پرتوان و مايهاي در آغوش گرفته است و كماكان خواهد گرفت. شعور تاريخي انسانها به رغم پختگي و كمال بيترديد و بيچون و چرا تابع مقتضيات مسكون جغرافيايي و زميني موجود انساني بوده است.
همانگونه كه در تاريخ جغرافيا دارد، جغرافيا نيز تاريخ دارد. از جمله جغرافياي كشورهاي گوناگون بر نقشه جهان هر يك تاريخ خود را دارد. بنابراين حكم ما درباره سرنوشت زميني انسان و آينده او هنگامي قرين به درستي خواهد بود كه در آن دو حيث مختلف، يعني گذشته تاريخ و آينده جغرافيا توأمان ملاحظه شده باشد. در چنين صورتي است كه انسان ميتواند درباره وقايع آينده خوب پيشبيني كند و نسبت به مخاطرات احتمالي كره زمين و سرنوشت حيات خود را اگر نه براي هميشه رويين تن و جاودانه، كه دستكم براي مدت طولاني حفظ كند. طرح مسئله پيشرفت تاريخي و صيرورت تاريخي شعور غيرقابل انكار و ضروري است؛ اما امروز موضوع ضرورت تاريخي شعور بيشتر جاي خود را به بسط ضروري و تعاريف حدود جغرافيايي و ضرورت بسط طبيعت جغرافيايي انسان داده است. البته چنانچه انساني در ذات و طبيعت خويش موجودي نوعي نميبود كه در طبيعت نشو و نما و تكامل يابد، چه بسا مفهوم شعور تاريخي انسان ميتوانست بدون تكثر در طبيعت و جغرافيا خويش را از گسست و شكاف و هوله برهاند.
تاريخ به حيات انساني معنايي فراگير ميبخشد، اما ظهور نشانههايي جديد در زندگي انساني، حاكي از ضعف و بيبنيگي ميراث تاريخي و بياعتباري احكام شايع و معروف به احكام تاريخي است. آزادي عمل انساني در جغرافياي دوره مدرنيته براي ظهور فرصتي بيسابقه يافته است، به رغم آنكه ضرورتهاي تاريخي كه حيات انساني را در طومار خود پيچانده، اينك در انتهاي قلمروهاي جغرافيايي توسعه و تمدن نوين قرن بيست و يكم بيجان و تمام شده به نظر ميآيد. حداقل اين زمان ظاهراً چنين به نظر ميرسد كه تاريخ ديگر نميتواند از پايان خود عبور كند. ما يقين داريم كه حاصل كار انساني در تاريخ متبلور ميشود. تمدنها، فرهنگها بازگوكننده اين صحنههاي بزرگ كار انساني است؛ اما هدف و حاصل زندگي سياسي و اجتماعي، عملي است كه آيينه فعاليت زندگي بشر هم است و اين همه جز در جغرافياي متعين هرگز نميتواند اتفاق بيفتد. برخلاف واهمه مورخان و تاريخنويسان مبني بر اين انديشه كه حاصل كار انساني بر روي زمين قابل پيشبيني نيست و بايد نگران پايان تاريخ و سردرگمي بشر بود، در برابر ميتوان به جرأت نشان داد صورتبنديهايي جغرافيايي كه تجربههاي فهم بشري از زمين مسكوني او را نمايش ميدهد، به هيچ وجه گم نميشود و پايان نميپذيرد.
هرچه افق تاريخ توسعه يافته و جهان انسان تاريخيتر شده، باز زمين و جغرافياست كه حامل اين توسعه تاريخي است. توسعه تاريخي انسان بدان حد نيست كه قدمهاي انسان را بر روي زمين محو كند.كوشش انسان براي عقب راندن مرزهاي تاثير عوامل اساطيري و مافوق طبيعي در فضاي بيرون از زمين و جغرافياي تحقق يافتي نيست. اين زندگي بر روي زمين است كه اشخاص بزرگ انساني را و كارهاي بزرگ انساني و تمدنهاي بزرگ را ميسازد و در هر حال انسان را همچون موجودات ديگر طبيعي با رويدادهاي طبيعي همراه ميسازد.
انسان موجودي است كه در تاريخ صورت متكامل تاريخي خود را مييابد. عمل و فكر انسان در صورت تاريخي او متحد و يگانه ميشود. از فرصتهاي ناب انديشه هانا آرنت ـ فيلسوف معاصر كه از دوستان نزديك هيدگر است ـ تمييز بين وضع بشري و طبيعت بشري است. وضع بشري به مجموعه فعاليتهاي تاريخي اطلاق ميشود كه به دست انسان حاصل شده است. در برابر طبيعت بشري است كه شناخت كامل آن در تاريخ ممكن نيست؛ زيرا دست شعور بشري از آن كوتاه است و تنها خداوند كه خالق طبيعت انساني است، ميتواند آن طبيعت و ذات را بشناسد و تعريف كند.
براي خود انسان تنها وضع بشري قابل شناخت و تعريف است. به دليل ماهيت تاريخي بشري آن بر ذات ثابت و پايدار تعريف نميشود و از اين رو تعريف ناشدني و پيشبيني ناكردني است؛ اما نبايد فراموش كرد كه طبيعت بشري از جهان طبيعي جدايي بردار نيست و خصوصيت زميني و جغرافيايي حيات انساني را آن گونه تعيين و تعريف ميكند كه ديگر تاريخي صرف نيست. ناتواني انسان از ساختن ديگر يا به اصطلاح به پايان رسيدن تاريخ ذاتاً مستلزم نفي چنين ماهيت و طبيعت جغرافيايي نيست.
پيشرفت تاريخي انسان و كشف شعور تاريخي در برابر پيشرفت جغرافياي زيستي او و اكتشاف منابع، ذخاير و توانمنديهاي زميني و گسترش محيطهاي زيستي او بر قارههاي كهنه و نو امري بيمعني و بياهميت و يا دستكم فرعي و ثانوي شده است. بنابراين انشقاق بنيادي در جوهرة انسان امروزي، از سنخ دوگانگي انشقاق عمل و نظر سياسي او نيست. انشقاق جوهري انساني در محيط دربرگيرنده او و جغرافياي زيستي او و تعارض با تاريخ سنتها، انديشهها و آرا و ميراثهاي گذشته اوست.
توجه به جغرافياي سياسي نيز كمك ميكند تا نسبت به انشقاق جوهري انسان و دوگانگيهاي عمل و نظريه واقف شويم و براي گذشت از اين انشقاق و دوگانگيها آماده شويم. نبايد كوتاهي و گناه انسان معاصر را صرفاً به عمل سياسي او منوط نمود. هانا آرنت دريافت كه اتفاقاً عمل سياسي خود فينفسه موجهتر از نظريه سياسي محض عمل ميكند. او حتي به فيلسوفان حق داد كه تابع فرايند عمل سياسي باشند، يا حتي چنانچه او در قضيه آيشمن ميانديشيد، با تأمل درباره فرايند عمل سياسي، آن را موجه و مشروع جلوه دهند.
از يك طرف دولتها تكامل قدرت خود را تنها در سايه هرمنوتيك مشروعيت تاريخي جستجو نميكنند، بلكه آنها با تعميق در جغرافياي واقعي و عملي خود كه مفروض بر شناخت و سلطه بر مرزهاي خود و تعالي اين شناخت است، توسعه نيروهاي طبيعي و زميني آن را تكامل ميبخشند. به رغم كوچكتر شدن اندازه دولتها، مشروعيت تاريخي دولتها و دوام اين مشروعيتها در پيوند ذاتي با مشروع عملي و توانايي عملي و به عبارتي بسط مرزهاي جغرافيايي آنان تعريف و تبيين ميشود.
از طرف ديگر نظام نوين جهاني و اقتصاد جهاني سرمايهداري كه يك فرآيند جهاني است، در جغرافياهاي خاص علاوه بر شكل شيوه توليد تقريباً يكسان جهاني با بيشبيني و سازماندهي ساختارهاي فرهنگي و سياسي خاص در جاي خود همچون يك مانع بزرگ براي سرمايهداري متمركز مرسوم سنتي است. حاكميتهاي گوناگون و دولتها به طور خودكار به شيوهاي عمل ميكنند كه در كل مدافع منافع دروني اقليمي هر كشور و عليه جهاني شدن است.
دولتها تحت فشار جهانيسازياند و آزادي عمل آنها درون مرزهاي نظام جهاني موجود بسيار باريك و دقيق و حساب شده است. در داخل نيز دولتهاي واقع در ژئوپلتيك مهم با مخاطرات جنبشهاي مخالف و ضد دولت روبرو هستند. رقابت جريان سرمايهها و كالاهاي توليد جهاني و كوشش دولتها براي نفوذ در اقتصاد جهاني از يك سو و منازعه پيوسته دولتها در درون با اپوزيسون و جريانهاي تندرو و براندازيهاي نرم و سخت، به رغم ضرورتهاي جغرافيايي و ژئوپلتيك، اصل وجود دولتها و حيات و ميدان عمل سياسي و حتي مشروعيت آنها را با تنگي فضا روبرو ساخته است.
جغرافياي سياسي تبيين ميكند كه چگونه دولتها واسطههايي براي چشماندازهايي هستند كه مكاني است و همچنانكه پيتر جي تيلور در مقاله «دولت به مثابه يك ظرف» (1998) اشاره ميكند،1 دولت با مكان نسبت دارد. براساس چنين منظر جغرافيايي، موضوع بنيادي جغرافيا همان شعور، تجارب و بينشها و فرهنگهاي گوناگون نسبت به مكانهاي زميني سياسي موجود و فعليت يافته است. حس و درك عام انساني نسبت به مكان، كوشش براي هويت يافتن در قلمرو و ايجاد فضاها و هياكل سازماني و اجتماعي متناسب آن همچنان ميدان مطالعه دانش بزرگ جغرافياي نوين سياسي است.
«جغرافياي سياسي در برخورد با ظرايف علقهها و پيوندهاي سياسي محلي يا سياست ناشي از مكان، بسيار هوشمندانهتر و عالمانهتر عمل ميكند و توجه خود را بيش از پيش به درك سياسي عام و منطقهاي و جغرافيايي هويت، مليت، شهروندي و موجوديت سازمانها و گروههاي اجتماعي و سياسي ميسازد. در گذشته، توجه بسيار به دولت و ملت، ارتباط تنگاتنگ ميان مردم، گروهها و سرزمينها كه در درون و حتي گاهي در عبور از مرزهاي تثبيت شده ملي وجود داشت، از نظرها پنهان بود.»2
مرزها و حدود سرزميني كشورها صرفاً حدود مادي و فيزيكي نيست كه بپنداريم چون رژيم بينالمللي از سال 1945 از آنها محافظت كرده و كمتر مرزهاي فيزيكي دولتها بر روي نقشه سياسي تغيير يافته، پس ديگر خطر بنيادي دولتها را تهديد نميكند. قراردادهايي كه دولتها براي همكاريهاي امنيتي منطقهاي و بينالمللي امضا ميكنند، تعاريف انضمامي حقيقي حدود سرزميني دولتهاست.
اين پديده كه دولتها بر روي سرزمينها منتشر شدهاند، به تقدم بديهي جغرافياي سياسي بر مفاهيم تاريخي دولتها اشاره ميكند. هرچند دولتهاي مقتدر خود در تعيين جغرافياي سياسي و تعاريف سرزمينهاي جديد فاعل مايشاء هستند، اما همين دولتها به دليل موانع و حدود جغرافيايي و ژئوپليتك به زمينهاي سرزمين (territorial lands) بسته و الصاق شدهاند.
البته مرزهاي تاريخي جغرافيايي تنها به معني حدود فيزيكي سرزمين نيست. كما اينكه حدود سرزميني (territories) تنها به حدود مرزي فيزيكي (Frontiers) تعريف نميشود. خط مرزي جغرافيايي تاريخيتر از خط و حد سرزميني و مرزهاي فيزيكي است. اين تمييز جوهري بين مرز و سرحد به دليل تحدي واژهها به هم ريخته و گاهي جغرافيدانان اين دو را در حكم امر واحدي تلقي كردهاند كه نادرست است. مرزها و حدود سرزميني مشروعيت دولتها را وضع و تحديد ميكند و اينجانب در مقاله «مشروعيت سرزميني و سرزميني كردن مشروعيت» (دانشگاه نوتردام، لبنان) با تأكيد بر تحولات اخير سياسي خاورميانه پس از يازدهم سپتامبر به تجديد فراش دولت ـ ملتها و احتمال پيدايش دولتهاي جديد به ويژه در منطقه خاورميانه و احتمال پيرايش مشروعيتهاي جديد اشاره كردهام.
عجالتاً بايد گفت كه شعور سياسي ملي كه سرآمد شعور تاريخي يك ملت است، ميتواند خطرهاي ناشي از اضمحلال تاريخي را با تأكيد بر پيوندهاي سياسي محلي و مكاني و تأييد اولويت مقتضيات مكاني/ جغرافيايي تا حدودي خنثي كند. ارتباط تنگاتنگ مردمان و سرزمينها بسيار اصيلتر از آن چيزي است كه تا به حال مورد توجه واقع و يا به رسميت شناخته است. مرزهاي معهود تاريخي ملتهاي گوناگون همچنان در نسبت با سرزمين و اقليم دوباره تعريف و بازسازي ميشود.
با اين همه به رغم احتمالات مربوط به تغييرات جزئي در مرزهاي كشورها به خصوص در منطقه خاورميانه كه در مقاله مذكور بدان اشاره شده است، اجماع جهاني نسبت به نقشه كلي مرزهاي سرزميني3 كشورها به رغم بيثباتي سياسي و وقوع بهارهاي انقلابي هنوز به آستانه تغيير و تجديدنظر نرسيده است.
پينوشتها:
1. "Taylor, P.J.(1994) "The State as container": territoriality in the Modern World-System; Progress in Human Geography(18)151-62.
2. درآمدي نو بر جغرافياي سياسي، ترجمه دره ميرحيدر، ريچارد موير، انتشارات سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح: تهران، 1379.
3. World map of territories.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید