1392/10/15 ۱۲:۱۶
حرکت فرهنگی سامانیان زمینه مناسبی برای رشد و گسترش زبان فارسی فراهم ساخت و در پرتو حمایت این سلسله علم و ادب در خراسان بالیدن گرفت. اگرچه سامانیان زبان عربی را که زبان اداری و ابزار ارتباط آنها با دیگر بلاد اسلامی به شمار میرفت به کار میبردند؛ اما به زبان فارسی دری نیز توجه زیادی نشان میدادند و با علاقه شدید از نویسندگان و شاعرانی که به این زبان مینوشتند یا شعر میسرودند حمایت میکردند، چنانکه در دوره آنان نهضتی برای ترجمه از آثا عربی به فارسی شکل گرفت و کتابهایی چون کلیله و دمنه، تفسیر بزرگ طبری و تاریخ طبری به فارسی دری برگردانده شد.
حرکت فرهنگی سامانیان زمینه مناسبی برای رشد و گسترش زبان فارسی فراهم ساخت و در پرتو حمایت این سلسله علم و ادب در خراسان بالیدن گرفت. اگرچه سامانیان زبان عربی را که زبان اداری و ابزار ارتباط آنها با دیگر بلاد اسلامی به شمار میرفت به کار میبردند؛ اما به زبان فارسی دری نیز توجه زیادی نشان میدادند و با علاقه شدید از نویسندگان و شاعرانی که به این زبان مینوشتند یا شعر میسرودند حمایت میکردند، چنانکه در دوره آنان نهضتی برای ترجمه از آثا عربی به فارسی شکل گرفت و کتابهایی چون کلیله و دمنه، تفسیر بزرگ طبری و تاریخ طبری به فارسی دری برگردانده شد. "نصر بن احمد اين سخن بشنيد. خوش آمدش. دستور خويش را، خواجه بلعمى، بر آن داشت تا از زبان تازى به زبان پارسى گردانيد تا اين نامه به دست مردمان اندر افتاد، و هر كسى دست بدو اندر زدند، و رودكى را فرمود تا به نظم آورد، و كليله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدين زنده گشت، و اين نامه از او يادگارى بماند."[1]
فارسی دری در دوره اسلامی به همین زبان معمول فارسی گفته شده است.
فارسی دری
زبان دری در دوره اسلامی نخستین بار در دربارها و شهرهای نواحی شرق ایران برای شعر و نثر به کار رفت و به عبارت دیگر نخستین ظهور ادبی آن در شرق ایران شکل گرفت به همین سبب تحت تاثیر لغت صرف و نحو لهجههای متداول در این نواحی قرار گرفت. مقدسی و ابنحوقل منطقه مورد استفاده این زبان را از نیشابور تا سغد در ماورالنهر دانستهاند.[2] همچنین در تاریخ بخارا آمده است "زبان اهل بخارا همان زبان سغدى است با اندك تحريفى در بعضى از حروف، و زبان درى است".[3] زبان درى يا پارسى يا پارسى درى، يعنى حد وسط لهجههاى مشرق (على الخصوص شهرهاى خراسان و پارهيى از بلاد ماوراءالنهر) و وجه مشترك همه آنها، بعد از آنكه حكومتهاى مستقل ايرانى در خراسان و ماوراءالنهر به وجود آمد، پیشینه کاربرد واژه دری به قرنهای سوم و چهارم بر میگردد، زیرا مولفانی چون عبداللهبن مقفع و ابنندیم این واژه را به کار برده و در وجه تسمیه آن سخن گفتهاند.
ابنمقفع زبان دری را منسوب به دربار میداند و آن را زبان شهرهای مداین بر میشمارد که لهجههای شرق ایران به ویِژه لغت اهل بلخ در آن غالب بوده است.[4]
زبانی که به فارسی دری شهرت یافت با زبان پهلوی تفاوت داشت زبان پهلوی زبان رسمی و دینی کسانی بود که بر کیش زرتشتی باقی مانده بودند و برای ایرانیان مسلمان استفاده از زبان غیر مسلمان مکروه شمرده میشد به همین دلیل زبان فارسی دری که با خط عربی نوشته میشد، شرایط لازم و رشد کافی پیدا کرد تا ایرانیان مسلمان بتوانند آن را به عنوان زبان رایج خود برگزینند.[5]
همانطور که گفته شد زبان دری جنبه دربارى و ادارى يافت و زبان شعر و نثر آن نواحى شد و اندكاندك شاعران و نويسندگانى بدين زبان شروع به شاعرى و نويسندگى كردند و چندى نگذشت كه استادان مسلّمى مانند "رودكى" و "دقيقى" و "فردوسى" و "كسائى" و ديگران در قرن چهارم ظهور كردند و بدين لهجه آثار گرانبها پديد آوردند و كتابهاى بزرگ به نثر در همين لهجه پرداختند. بعد از آنكه به عنوان يك لهجه رسمى سياسى و ادبى در همه ايران انتشار يافت به همان وضع اصلى و ابتدائى خود باقى نماند و شعراى نواحى مركز و مغرب و شمال و جنوب ايران هر يك مقدارى از مفردات و تركيبات لهجههای محلى خود را در آن وارد كردند. زبان عربى در آن به همان نحو كه از آغاز غلبه اسلام شروع شده بود، ادامه يافت و به تدريج بسيارى از تركيبات و مفردات و برخى از اصول صرف و اشتقاق زبان عربى در آن راه جست و لهجهيى كه در قرون متأخّر معمول شده است از اين راه پديد آمد.[6]
اما به تدریج این زبان در مناطق مرکزی و غرب ایران نیز کاربرد پیدا کرد چنانکه "علاءالدوله کاکویه" از "ابن سینا" که تمام آثارش را به زبان عربی نوشته بود خواست کتابی نیز به فارسی دری بنویسد "فرمود تا کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که اندر وی اصلها و نکتههای پنج علم از پیشنگان گرد آورم به غایت مختصر."[7]
دربار سامانی از آغاز قرن چهارم مهمترین نقش را در گسترش زبان فارسی بر عهده داشت این دربار با حمایت از سخنوران پارسی گوی آنها را به خلق آثاری به نظم و نثر فارسی برانگیخت و موجب شد این به تدریج به عنوان زبان علمی و ادبی مورد توجه قرار گیرد.[8] سامانیان با برخورداری از چند ویژگی مهم توانستند زمینه رشد و گسترش زبان پارسی را فراهم سازند که به چند نکته آن اشاره میشود.
الف: بخارا پایتخت آنان از نظر سوق الجیشی اهمیت زیادی داشتند این شهر از یک سو رو به خراسان طبرستان و سیستان داشت و از سوی دیگر با بلاد ماورالنهر مرتبط بود و این خود سبب شد تا بخارا مرکز برخورد مذاهب مختلف و در اندیشههای گوناگون باشد.
حمایت جدی سامانیان از علم و ادب موجب گردید تا بسیاری از عالمان و ادیبان به این شهر روی آورند. اقبال اهل علم و ادب به بخارا به حدی بود که در قرن چهارم آنجا مجمع تعداد زیادی از دانشمندان و ادیبان برجسته روزگار شد. دربار سامانی عناصر و ابزارهای فرهنگی را مورد حمایت قرار میداد و بر ترجمه متون از عربی یا پهلوی به فارسی تاکید میکرد وجود صنعت کاعذ سازی در این منطقه و رونق آن در این روزگار از دیگر عواملی بود که به ترویج علم و ادب یاری میرساند. این صنعت در سال (133 ه.ق) به وسیله کارگران چینی اسیر شده در سمرقند تولید شد و رواج یافت و بیست و پنج سال بعد اسرار این صنعت نخست به بغداد و سپس به دمشق رسید.[9]
سامانیان به پیروی از خلفای عباسی که شاعران بسیاری را گرد آورده بودند و از آنان به عنوان انبار تبلیغات برای استوار ساختن پایههای حکومت و گسترش نفوذ خود استفاده میکردند، زمینه حضور شاعران را در دربار خود فراهم کردند و چون برخی از بزرگان سامانی به ویژه وزیران این سلسله خود از اهل علم و ادب به شمار میآمدند و به زبان فارسی نیز علاقه زیادی داشتند شاعران و نویسندگان را بر میانگیختند تا به پارسی شعر بگویند و کتاب بنویسند چنین بود که آثار ارزشمندی در این دوره پدید آمد و مقدمه آفرینش آثار دیگری مانند شاهنامه فراهم گردید.[10]
زبان عربی
با همه توجهای که سامانیان به ترویج و گسترش زبان و ادب فارسی از خود نشان دادند در قلمرو آنان دانشمندان و شاعران میتوانستند به زبان عربی نیز تالیف کنند یا شعر بگویند. کتاب "مفاتیح العلوم" یکی از نخستین فرهنگهای علمی است که در دوران اسلامی به وسیله ابوعبدالله محمد خوارزمی برای "عتبی" وزیر امیر نوح سامانی به عربی نوشته شده است. همچنین تاریخ بخارا در سال 332 به نام "امیرنوح سامانی" به عربی تالیف شد. سکههایی که در سمرقند، بخارا و شهرهای ماورالنهر ضرب شده، همه به زبان عربی و خط کوفی است. امیران سامانی و وزیران و دبیران آنها اغلب با زبان عربی آشنا بودند.
زادگاه زبان فارسی
زادگاه زبان فارسی مشرق فلات ایران است و نخستین شاعران و نثر نویسان از این دیار برخاستهاند زبان و ادب فارسی در ماورالنهر از قرن چهارم هجری با پدید آمدن شاعرانی چون "رودکی" و نویسندگانی چون "بلعمی"، "جیهانی" و "عتبی" یکی از بزرگترین و پرشکوهترین دوران خود را پشت سر گذاشت و این زبان با پدید آمدن شاعران و ادیبان بزرگ دورهای از رشد و کمال خود را طی کرد.
در اهمیت و گسترش زبان فارسی در ماورالنهر قرن چهارم هجری همین بس که اولین بار تفسیر کبیر و تاریخ طبری به عنوان دو کتاب اساسی برای مسلمانان در ماورالنهر به فارسی ترجمه شد. زبان فارسی رایج در بخارا و سمرقند از قرن چهارم هجری زبان دری بود که ترکیبی از واژههای عربی و سغدی و خوارزمی را با خود داشت و این زبان در ماورالنهر خوارزم و خراسان تقریبا مشترک و قابل فهم بود.
زبان فارسی در ماورالنهر بعد از سامانیان زبان رسمی بود و نه تنها در مکاتبات اداری، بلکه در نگارش کتابهای گوناگونی نیز کاربرد داشت. گسترش زبان فارسی کار را به جایی رسانده بود که از علاقه مردم به عربی که متون زیادی به آن زبان موجود بود روز به روز کاسته شد و عده بیشتری را به این فکر واداشت تا کتب عربی را به فارسی ترجمه کنند.[11]
ماورالنهر از لحاظ جغرافیای طبیعی از خراسان جدا بود؛ اما از نظر فرهنگی و علمی و به ویژه از جنبه ادبی و زبانی جزیی از آن به حساب میآمد و زبان و ادبیات فارسی در خراسان پیوندی ناگسستنی با ادبیات فارسی در ماورالنهر دارد. شاعران، ادبیان و نویسندگان این دو ناحیه به ویژه در دوره اسلامی با هم در ارتباط بوده و گاه خراسانیان برای کسب علوم به ماورالنهر میرفتند و گاه طالبان علم از آنجا به خراسان میآمدند تا از محضر بزرگان این دیار بهره بگیرند.
تعدادی از شاعران معروف ماورالنهر چون ادیب "صابر ترمذی" و "سیف اسفرنگی" عمر خود را در خراسان به پایان بردهاند. از همین روست بحث در علوم ادبی ماورالنهر به طور مستقیم با تاریخ ادبیات ایران ارتباط دارد ادبیات این سرزمین در قرنهای پنجم و ششم هجری بخشی از ادبیات ایران زبان فارسی است.
فتواى علماى ماوراءالنهر درباره زبان فارسى و اسلام
"منصور بن نوح" پادشاه سامانى (350- 365 ه.ق) هنگامى كه خواست تفسير بزرگ طبرى را از تازى به پارسى برگرداند، از علماى ماوراءالنهر، قلمرو فرمانروائى خود، درباره جواز آن كار فتوى گرفت. و چون فتواى علماى ماوراءالنهر دراينباب نقطه عطفى بود در تاريخ زبان فارسى و فرهنگ اسلامى كه مىبايستى از آن ياد شود و پيوسته در مدّنظر باشد. ازاينرو در اينجا توضيح بيشترى درباره آن خواهد آمد.
كسانى كه منصور از آنان براى برگرداندن آن كتاب به فارسى نظر خواست، علماى شهرهاى بزرگ آن سامان؛ همچون بخارا و بلخ و سمرقند و سپيجاب و فرغانه و شهرهاى ديگر بودند. برخى از علمائى كه از اين شهرها به دستور وى در پايتخت او گرد آمده بودند؛ از این جملهاند:" ابوبكر احمد بن حامد" و "خليل بن احمد سجستانى" و در برخى نسخهها از"ابوبكر محمّد بن الفضل الامام" و "ابوبكر محمّد بن اسمعيل الفقيه" و "ابوجعفر بن محمّد بن على" و "فقيه حسن بن على مندوس" و "خالد بن هانى متفقه" نام بردهاند.[12]
اين علما جملگى به ترجمه آن تفسير به زبان فارسى فتوا دادند و به دستور منصور گروهى از علماى آن سامان به ترجمه آن پرداختند و حاصل كار ايشان همين ترجمه فارسى تفسير طبرى است كه همواره يكى از ذخاير گرانقدر زبان فارسى بهشمار رفته و مىرود. آنچه در داستان اين ترجمه درخور دقت و تأمل میباشد، دليلى است كه اين علما در توجيه فتواى خود آوردهاند كه شايد با نقل قسمتى از آن بهتر بتوان به معنى و مفهوم آن فتوا پى برد. در مقدّمه كتاب چنين آمده:
"پس علماى ماوراءالنهر را گرد كرد (يعنى منصور) و اين از ايشان فتوى كرد كه روا باشد ما اين كتاب را به زبان فارسى برگردانيم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفسير قرآن به پارسى مر آن كس را كه او تازى نداند، از قول خداى عزّ و جلّ كه گفت: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه. گفت من هيچ پيغامبرى را نفرستادم مگر به زبان قوم او و آن زبانى كايشان دانستند. و ديگر آن بود كاين زبان پارسى از قديم بازدانستند، از روزگار آدم تا روزگار اسماعيل پيغامبر(ع) همه پيغامبران و ملوكان زمين به پارسى سخن گفتندى و اول كس كه سخن گفت به زبان تازى اسمعيل پيغامبر بود(ع) و پيغامبر ما صلى اللّه عليه(وآله) از عرب بيرون آمد و اين قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و اينجا بدين ناحيت زبان پارسى است و ملوكان اين جانب ملوك عجمند" [13]
اين فتوا از يكسو پايه بر اين اصل داشت كه اسلام دينى است انسانى و جهانى كه هيچ قوميت و زبانى آن را محدود نمىسازد. اصلى كه از آغاز، گرايش اسلامى ايرانيان بر آن قرار گرفته بود، و بر پايه همان اصل هم با امويان و پيروان ايشان كه اسلام را جز اين مىخواستند درافتادند و آنها را از ميان برداشتند. و از سوى ديگر ريشه در فرهنگ كهن و استوار آن ناحيه داشت كه اسلام را جز در زبان فارسى نمىفهميده و نمىپذيرفتهاند. به گفته نرشخى در تاريخ بخارا، «مردم بخارا در اول اسلام، در نماز قرآن به پارسى خواندندى و عربى نتوانستندى آموختن.» و هم به گفته او در نماز جماعت در هنگام ركوع و سجود مردى به جاى تكبير عربى به زبان خودشان بانگ كردى و آنها را بياگاهانيدى.[14] فتواى ابوحنيفه هم كه در تكبير نماز جايز است به جاى اللّهاكبر گفته شود «خداى بزرگ است» يا «خداى بزرگ» يا «به نام خداى» ريشه در همين فرهنگ دارد، و به حكم همين فرهنگ هم بوده كه وقتى "اشرس" كارگزار هشام خليفه اموى در خراسان كه ذكرش خواهد آمد در صدد برآمد كه اسلام را از راه دعوت و تبليغ در ماوراءالنهر گسترش دهد، ناچار شد براى اين كار كسانى را برگزيند كه زبان فارسى خوب بدانند و در آن مهارت داشته باشند.[15]
و ناگفته نماند كه در اين دوران بدين سبب، هم فرهنگ كهن ايران و هم گرايش اسلامى ايرانيان به صورت اصلى خود فرصت بروز و ظهور يافتند كه دولت ايرانى سامانى بر اين منطقه فرمان مىراند و از قدرت و شوكتى بهرهمند بود كه در پناه آن اهل علم و فكر از آزادى بيشترى در اظهارنظرهاى خود برخوردار بودند.
فتواى علماى ماوراءالنهر و عمل امير سامانى ازآنرو نقطه عطفى در تاريخ زبان فارسى شمرده مىشود كه توهّم بىاساسى را كه در اذهان رسوخ يافته بود و در اثر القاءات مكرر مىرفت كه به صورت سنّتى پايهدار و اسلامى درآيد و قلمرو زبان فارسى را از آنچه كه بود تنگتر سازد درهم شكست و راه زبان فارسى را در علوم قرآنى و انواع معارف اسلامى باز كرد، و موانع را تا حدّى از جلو آن برداشت و همين روش خردمندانه بود كه باعث گرديد تا زبان فارسى، گذشته از شعر و ادب كه در آن دوران رونقى بهسزا يافته بود و رو به كمال داشت، با بار اسلامى خود نيز همچنان ببالد و اسلام را، هم در قلمرو بسيار وسيع خود بگستراند و هم آن را با خود به سرزمينهاى دوردست چين و خاور دور ببرد، و در آنجاها بشناساند، كه خود فصلى بديع در تاريخ اسلام در قلمرو زبان فارسى است.
نخستین آثار فارسی
نخستین اثری که از نثر فارسی باقی مانده از اوایل قرن چهارم است پیش از آن فقط یکی چند جملهای است که مولفین ایرانی یا عرب در کتابهایی که به زبان تازی نوشتهاند، نقل کردهاند. چیزی که در این میان مسلم است این است که حتما در قرن دوم نثر فارسی بوده است، زیرا که "به آفرید" پسر ماه فروردین که پیش از خلافت بنیالعباس در سال 132 از خراسان دینی تازه آورده بود و از مردم حوالی نیشابور بود پیروان خود را هفت نماز به زبان فارسی مقرر داشت و برای این هفت نماز کتابی به زبان فارسی تالیف کرده بود بعد از آن یکی از اطبا و مترجمین قرن دوم"منکه" نام یکی از کتب هندی را به اسم کتاب شاناق در نجوم بود از هندی به زبان فارسی ترجمه کرده است و "ابوحاتم بلخی" در میان سالهای 170 و 177 آن کتاب را برای یحیی برمکی به خط فارسی نوشته است از این دو کتاب ظاهرا اثری باقی نمانده و نیز از کتبی که به زبان ما در قرن سوم تالیف کردهاند چیزی به دست نیست؛ ولی تا جایی که اطلاع داریم در قرن چهارم در نتیجه تشویقات فوقالعاده پادشاهان سامانی کتاب بسیار به زبان فارسی تالیف شده است از آن جمله کتابی در لغات فارسی به اسم "تاج المصادره" به "ابوعبدالله جعفربن محمد رودکی" شاعر بزرگ ایرانی متوفی در 329 نسبت دادهاند. در همان زمان "ابوحص حکیم بن احوص سغدی" کتابی در لغت فارسی تالیف کرده است تا قرن یازدهم نیز فرهنگ نویسان آن را در دست داشتهاند.
کتبی که به نثر قرن چهارم اینک در دست است، نثر فارسی مدون متعلق به سال 346 هجری میباشد و آن مقدمهای است به نثر، برای شاهنامهها؛ یعنی مجموعههای تاریخ ایران پیش از اسلام که در آن زمان به نثر فارسی مینوشتهاند ترتیب دادهاند و نویسنده آن معلوم نیست؛ ولی پس از آنکه فردوسی این داستانها را نظم کرده، همان مقدمه قدیم را در صدر منظومه فردوسی قرار دادهاند و سپس مطالب دیگر در احوال فردوسی بر آن افزودهاند و این مقدمه به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی حکمران طوس به توسط چند تن از زرتشتیان ایران نوشته شده است و تا سال 829 که "بایسنقر میرزا" شاهزادگان آلتیمور دستور داده است مقدمه دیگری بر شاهنامه بنویسید این دیباچه ابومنصوری همواره در صدر شاهنامه معمول بود و هنوز در بعضی نسخ خطی قدیم متداولست و دو مقدمه دیگر هم پس از آن و پیش از دیباچه بایسنقری نوشتهاند پس از آن" ابوالقاسم عیسی بن علی" که پدرش "علی بن عیسی بن داود الجراح" وزیر مقتدر عباسی بود و در سال 334 رحلت کرد کتابی در لغت فارسی نوشته است که اینک در دست نیست.
در همین زمانها "ابوالموید بلخی" شاعر معروف دربار سامانیان به زبان فارسی تالیفات کرده است واز جمله مولفات او شاهنامهای بوده است به نثر فارسی که پیش از سال 352 که ترجمه طبری تمام شده آن را تالیف کرده بود[16] و نیز ذکری از کتاب گرشاسب نامه او هست که معلوم نیست همین شاهنامه است یا کتابی دیگر بوده و فعلا تنها کتابی که از مولفات او باقی است کتاب کوچکی است در "عجایب بلدان" که در میان سنوات 366 و 387 آن را پرداخته است.
سپس در زمان "نوح بن نصر" پادشاه سامانی تفسر کبیر تالیف "محمد بن جریر بن یزید طبری" را که از معروفترین کتب فن است به فرمان این پادشاه به زبان فارسی ترجمه کردهاند؛ ولی مترجم آن به تحقیق معلوم نیست و آن کتاب نیز موجود است.
کتاب دیگری از همین مولف در همان اوان ترجمه شده و آن تاریخ طبری است که ظاهرا در سال 352 "ابوعلی محمد بن محمد بن عبیدالله بلعمی" وزیر که شاعر نیز بود، ترجمه کرده است و از بهترین کتب متدوال نثر فارسی است.
در سال 369 نوح بن منصور پادشاه سامانی به خواجه "عمید ابوالفوارس قناوزی" فرمان داده است که کتاب "سند بادنامه" از از زبان پهلوی به زبان فارسی ترجمه کند و آن ترجمه تا قرن ششم موجود بوده است که ازرقی هروی شاعر بزرگ آن زمان آن کتاب رانظم کرده است و "بها الدین محمدبن علی بن محمد بن عمر ظهیری" کاتب سمرقندی در همان قرن ترجمه قناوزی را را تهذیب کرده و به انشای تازهتر در آورده است داستان سندباد نامه مجموع حکایاتی است که مانند کلیله و دمنه در زمان ساسانیان از هندوستان به ایران آورده و به زبان پهلوی ترجمه کردهاند و از آنجا به زبان فارسی درآمده است.[17]
پی نوشت:
[1] تاريخنامه طبرى ، گردانيده منسوب به بلعمى (ق 4)، تحقيق محمد روشن، تهران، جلد 1و2 سروش، چ دوم، 1378ش، جلد 3،4،5 البرز، چ 3، 1373ش.
[2] . مقدسی، احسن التقاسیم، مقدسی، ترجمه علينقى منزوى، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، چ دوم ،ص490
[3] . تاريخ بخارا، أبو بكر محمد بن جعفر نرشخى (م 348)، ترجمه أبو نصر أحمد بن محمد بن نصر القباوى، تلخيص محمد بن زفر بن عمر ، ص 167
[4] این ندیم،فهرست ابن ندیم، لندن، موسسه فرقات للتراث السلامی، 1430ق،ص 19
[5] ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، تهران، فردوس، 1373ص 3
[6] تاریخ ادبیات ایران،ریپکا، پیشین، ص163
[7] ابن سینا دانشنامه علایی با مقدمه و حواشی و تصحیح محمد معین بخش ، ص 25
[8]. از طلوع طاهریان تا غروب خوارزمشاهیان،رسول جعفریان، اندیشه معاصر،1377 تهران ص91
[9] . ریپکا، تاریخ ادبیات ایران،کیخسرو کشاورزی، تهران، 1370، ص228
[10] رضاشفق زاده، تاریخ ادبیات، تهران، امیرکبیر،1341، ص117
[11] ،نرشخی، تاریخ بخارا، ص 4
[12] ترجمه تفسير طبرى به تصحيح و اهتمام حبيب يغمائى، چاپ تهران، 1339، ه ش ج 1/ مقدّمه ص 5 و 6
[13] ترجمه تفسير طبرى، ج 1، مقدّمه، ص 5.
[14] تاريخ بخارا، پیشین، ص 67
[15] تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375ش ج دوم، ص1515.
[16] . تاريخ سيستان ، مؤلف مجهول (م قرن 5)، تحقيق ملك الشعراى بهار، تهران، كلاله خاور، چ دوم، 1366ش.ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ ص 6
[17] تاريخ بخارا، أبو بكر محمد بن جعفر نرشخى (م 348)، ترجمه أبو نصر أحمد بن محمد بن نصر القباوى، تلخيص محمد بن زفر بن عمر ، تحقيق محمد تقى مدرس رضوى، تهران، توس ، چ دوم ،1363ش. ص 230
منبع: تبیان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید