1392/10/15 ۰۸:۵۰
اشاره: دومين مجموعه درسگفتارهايي درباره حافظ، به بررسي «بيتالغزل در شعر حافظ» اختصاص داشت که با سخنراني استاد خرمشاهي در مرکز فرهنگي «شهر کتاب» برگزار شد و آنچه در پي ميآيد، بخشهايي از آن است.
***
بيتالغزل از اصطلاحات ادبي شعر فارسي و عربي است و بيتي را که بناي سرودن غزل بر آن نهاده شده و همچنين بهترين بيت غزل را بيتالغزل يا شاهبيت مينامند. حافظ هم در اين معنا ميگويد که: «شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است». قدما از بيتالغزل مراد ديگري هم داشتهاند و آن بيت يا حتي مصراعي است که آگاهانه يا ناآگاهانه به ذهن شاعر ميزند و اگر شاعر از آن راضي باشد، بر محور آن غزلي ميسرايد.
«بيتالغزل» از ديرباز دو معني داشته است: يکي معناي مشهوري است که حافظ هم به همان معنا به کار برده است: «شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است»؛ معناي دوم به مصرع يا بيتي گفته ميشود که محور غزل قرار ميگيرد. خيليها فکر ميکنند که شعرا مثل مقالهنويسها کار را از اول شروع ميکنند؛ اما نه. من معتقدم که نصف بيشتر غزل سه غزلسراي بزرگ زبان فارسي، حافظ و سعدي و مولانا، بيت آغازين بعد گفته شده است.
گاهي وقتها اين مقطع غزل است که محور غزل قرار ميگيرد. به هر حال بنده کمي آزرده هستم از اينکه ميبينم راجع به «شگرد آگاهي» و «فرم آگاهي» و «ساختار» شعر حافظ در ايران و جهان حافظشناسي کم بحث شده است. در مورد ديگران هم کم بحث شده، اما درباره حافظ که هنرمند بزرگي است و از فرم شعر خود بسيار آگاهي دارد، چندان بحث نشده است.
نقش قافيه در آفرينش معنا
در اينجا اجازه ميخواهم که از يک مقاله خودم ياد کنم تحت عنوان «نقش قافيه در آفرينش معنا». اين را پيش از انقلاب نوشتهام و دو بار هم چاپ شده است.همان موقع هم خوانده بودم که «کانت» ميگويد که خيلي وقتها قافيه معناآفرين است و اين گونه نيست که هميشه غل و زنجير و پايبند شاعر باشد. بعد مثالي هم زده بود که کبوتر خيال ميکند که فشار هواست که نميگذارد پرواز کند؛ در حالي که اين هواست که به او امکان پرواز کردن ميدهد. کانت اين تمثيل را براي قافيه زده است؛ يعني فکر نکنيد که قافيه دست و پاي ما را ميگيرد. مولانا هم که از قافيهانديشي گله ميکند، باز قافيهها و رديفهايي ميگويد هر بار شيرينتر.
از اين رو خيلي دلم ميخواهد درباره شکل شعر حافظ و شگردهايي که دارد، بيشتر بحث بشود و اينکه چه روانشناسي در آنها هست که سبب شدهاند معناآفرين بشوند. غزل اين گونه است، اما قصيده خونسردانه گفته ميشود. قصيده را مثل فرش ميبافند. ميشود قصيده را در چند ماه يا سال گفت. براي اينکه هنرمندي لفظ گرايانهاي است. البته معنا هم دارد، ولي سرد است؛ يعني ضروت روحي يکباره گفتن را ندارد.
«حافظ چه ميگويد؟»
براي اولينبار بود که درباره ساختار شعر حافظ سخن گفته ميشد. اين را من با شرمندگي و تاسف ميگويم. چرا بايد آن مقاله اولين نوشته در اين باره باشد؟ مگر نزديک به هفتصد سال نيست که شعر حافظ را ميخوانيم و روح ما را منبسط ميکند؟ پس چرا درباره آن بحث نميکنيم؟ درباره «تماشا» در شعر حافظ هم بايد بحث کرد. تماشا يعني «تأمل کردن»، آنجا که ميگويد: «وندرين آينه صد گونه تماشا ميکرد». بيشبهه تماشا يعني تأمل کردن.
به هر حال، يک وقتي در آينه نگاه ميکنيم تا تصوير خودمان را ببينيم. يک وقتي هم به جنس آينه نگاه ميکنيم. اينجا ديگر خودمان را نميبينيم. باريک ميشويم تا دريابيم آينه از چه جنسي است و آيا تصوير را تحريف ميکند؟ ما غزل حافظ را مثل تصويرمان درون آينه نگاه کردهايم. تنها به معنا و الفاظ نگاه کردهايم؛ اما وقتي که براي پي بردن به ساختار غزل حافظ به آن نگاه کنيم، چون و چند آن را درخواهيم يافت. فايده آن هم اين است که جلو افراط و تفريط گرفته خواهد شد.
کسروي که تاريخدان بزرگي است، در کتاب «حافظ چه ميگويد» نوشته: حافظ يک مشت حرفهاي بياعتبار گفته است. قافيه را گرفته و شعر را با آن قافيهها پر کرده است!
اين سخن کسروي خيلي افراطي است. حتي نازلترين شاعران هم اين کار را نميکنند. شاعران سبک هندي هم اين کار را نميکنند. شعر هندي براي اين سقوط کرد که در مضمونيابي افراط کرد؛ هرچند رشحاتي از آن دوام آورد. از فرط مضمون و فقر معنا به پايان رسيد. البته ادامهاش هست که لفظگرايي است. آنها از حافظ اين درس را گرفتند که بيت ميتواند مستقل باشد، اما در اين استقلال خيلي افراط کردند.
من در کتاب «ذهن و زبان حافظ» اين بحث را آوردهام که حافظ در غزل انقلاب کرده است؛ چون در غزل قديم تا خواجو و سعدي که دو استاد حافظ بودهاند، غزل مغازلهاي بوده. مضامين عرفاني هم بوده است. اين را «آربري» گفته و سرنخ را به دست داده و من هم پي گرفتهام و مقالهاش را نوشتهام. همه ميگويند که مستشرقان چنين و چنانند؛ اما نه، مستشرقان ـ البته نه همه آنها ـ آدمهاي خوبي هم بودهاند. بنده پايههاي اين سخن آربري را پيدا کردم. اسم آن هم «پاشاني» است، به جاي «پريشاني». پاشاني را پارسيزبانان شبه قاره پيدا کردند. چون پريشاني يک مقدار برخورنده است، اما پاشاني اين گونه نيست.
حافظ و حديث مهر و وفا
در اولين مقاله «ذهن و زبان حافظ» از تأثير قرآن در سبک و ساختار غزلهاي حافظ هم بحث کردهام. قرآن بر دو اثر بزرگ ما، ديوان حافظ و مثنوي مولانا، تأثير عظيم گذاشته است. مولانا در مثنوي از اين داستان به آن داستان ميرود. مثنوي را هم ناتمام ميگذارد. نميدانيم چه شد که مولانا مثنوي را تمام نکرد. آيا افسرده شد؟ دلزده شد؟ پير شده بود؟ نميدانيم. به هر حال دفتر ششم را رها کرده است.
حافظ هم از قرآن تأثير بسيار گرفته است. اصلا ميدانيد چرا غزل او پاشاني است؟ چون حافظ ميديد غزل، که تا آن زمان سنتگرا بود و اوجش را در خواجو و سلمان و سعدي ميشد ديد، ديگر راهي نيست که رفتني باشد. يک کوچه بنبست است.
حافظ آمد و بافت پيوندي غزل را، که حديث مهر و وفاست، حفظ کرد. بعد مضامين غير شعري، مثل واقعههاي روز را وارد شعر کرد. «مکتب وقوع» هم از حافظ آب ميخورد.
اسمش هم روي خودش است. وقوع از واقعه حرف ميزند. آنجا که ميگويد:
حافظ آن ساعت که اين نظم پريشان مينوشت
طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود
يا:
طي مکان ببين و زمان در سلوک شعر
کاين طفل يک شبه ره صد ساله ميرود
اشاره است به پاشاني در غزل. آقاي حميديان، دوست نازنين ما، الآن در ماه عسل شرح پنج جلديشان هستند. من در جايي نوشتهام که به محض اينکه ترجمهاي چاپ شد، مترجم آن يک ماهعسل روحي را طي ميکند. از آن پس است که انتقادها شروع ميشود که بايد پاي آن ايستاد. همچنان که من پاي هفتاد نقدي ايستادم که بر ترجمه قرآن نوشتند و بهره بردم و از همه تشکر کردم. ما ميترسيم انتقاد، کتاب ما را به باد بدهد. اصلا اينطور نيست.گاه انتقاد کتاب را به عرصه ميآورد.
گفتيم که غزل حافظ پاشاني است. خود حافظ هم درباره شعرش ميگويد: «نظم پريشان». دکتر براهني در جواب بنده نوشت که: «اين از تأثير قرآن نيست که غزل حافظ را پراکنده کرده، اين شمشير مغول بود که اين کار را کرد!» اگر شمشير مغول بود که اصلا غزل حافظ پديد نميآمد که او در آن روزگار تلختر از زهر، شوخ و شيرين بگويد. من منکر تأثيرات اجتماعي نيستم؛ منکر تبعات حمله هولناک مغول نيستم؛ اما يک قرني از آغاز حمله مغول تا تولد حافظ گذشته بود. جامعه هم خيلي پويا نبوده. حالا با اين انقلاب انفورماتيکي که شده، جامعه خلوت براي کسي باقي نگذاشته.به هر حال، گفتم تأملي بکنيم درباره رديفها و قافيههاي حافظ. تنها ديدهام که استاد شفيعي کدکني در اين باره در کتاب «موسيقي شعر» تأملي کردهاند.
داشتم اين را ميگفتم که آقاي حميديان پاي هر غزل حافظ نوشتهاند: «وحدت ساختاري اين غزل». آقاي حميديان، اين کوشش را نکن! وحدت ساختاري ندارد. دليل من هم خود ديوان حافظ است. من که شعبدهبازي نميکنم؛ چيزي ميگويم که مستند مهمي دارد. خود اثر مستند من است. دکتر حميديان در پاسخ به بنده که اين نظريه را آورده بودم، نوشتند که همه غزل فارسي اينجور است. مقاله خودشان را فراموش کرده بودند و يادشان آوردم. آنجا نوشته بودند که نه، اين گونه نيست و خرمشاهي اشتباه کرده و وحدت ساختاري دارد.
مجموعهاي از جوشش و کوشش
اما داستان بيتالغزل.بعضي وقتها شعر کوششي است و بعضي وقتها جوششي. حافظ هم مجموعهاي از جوشش و کوشش است. حالا اگر شما تجربه شعر گفتن داريد، طرفدار اين باشيد که شعر بايد جوششي باشد، ميبينيد زماني که کاري انجام ميدهيد، مصرعي به ذهنتان ميرسد. اگر ذهن شما تربيت شده باشد، زود لباس وزن به آن ميپوشانيد. اگر کسي فکر کند که شعر را آگاهانه ميشود گفت، اشتباه ميکند. آن جدول است، شعر نيست. شعر آمدن نيامدن دارد. مثل عشق است. فايده بيتالغزل هم اين است که در هر شرايطي به ذهن شاعر ميزند و شاعر ادامهاش را ميگويد. حالا ميخواهيم ببينيم که آيا ميتوان بيتالغزلهاي چند شعر حافظ را بيابيم؟ در غزل:
دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ترديد ندارم که اول بيت:
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
به ذهن حافظ رسيده و بعد بيتهاي بعدي را گفته است. در غزل:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بيابان تو دادهاي ما را
فکر ميکنم اول بيت:
به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
به ذهن حافظ رسيده. البته اختلاف نظر آزاد است. در غزل:
صوفي بيا که آينه صافي ست جام را
تا بنگري صفاي مي لعلفام را
تصور ميکنم بيتالغزل يکي از اين دو تا باشد. يا:
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست صوفي عالي مقام را
اما اين معتبر نيست. ممکن است بيت:
عنقا شکار مينشود دام باز چين
کاينجا هميشه باد به دست است دام را
به ذهن حافظ رسيده و بعد غزل شده باشد. يا در غزل:
رونق عهد شباب است دگر بستان را
ميرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
من معتقدم يکي از اين دو تاست. يا :
هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
گو چه حاجت که بر افلاک کشي ايوان را
ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد
گاه آن است که بدرود کني زندان را
تلميحات در شعر حافظ موج ميزند
ميدانيم که تلميحات در شعر حافظ موج ميزند. البته ميتواند بيتالغزل اين بيت هم باشد:
حافظا، مي خور و رندي کن و خوش باش ولي
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
در غزل:
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما؟
فکر ميکنم يا «روي سوي خانه خمار دارد پير ما» است که بيت محور شده يا:
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
با ممارست ميتوان اينها را يافت. اين را هم بگويم که بيتالغزل لزوماً نبايستي درخشانترين بيت باشد؛ اما اغلب هست. چون هديه غيب است. در غزل:
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب
به نظر من بيتالغزل اين است:
خوش فتاد آن خال شيرين بر رخ رنگين غريب
اي شاهد قدسي، که کشد بند نقابت؟
وي مرغ بهشتي، که دهد دانه و آبت؟
بيتالغزل ميتواند همين بيت باشد يا:
دور است سر آب درين باديه هش دار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
باشد يا شايد:
تا در ره پيري به چه آيين روياي دل
باري به غلط صرف شد ايام شبابت
است. غزل:
خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداخت
به قصد خون من زار ناتوان انداخت
که از سعدي هم استفاده کرده، بيتالغزل ميتواند اين باشد: «هواي مغبچگانم در اين و آن انداخت» باشد.
باري، بايد در شعر حافظ باريک شد و سزاوار است کارهاي پژوهشي بکنيم. اين گونه نباشد که بعد از ??? سال يک نفر درباره طنز در ديوان حافظ يا نقش قافيه در آفرينش معنا نوشته باشد. اين پژوهشها بايد فراوان باشد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید