نسبت به همديگر بي‌تفاوتيم / سعيد معيدفر

1392/10/14 ۰۹:۵۰

نسبت به همديگر بي‌تفاوتيم / سعيد معيدفر

بدون شك در جامعه ايراني خشونت وجود دارد. خشونتي كه ابعاد قابل توجهي دارد. خشونتي كه خود را در قتل‌ها و جرايم و رفتارهاي كلامي نشان مي‌دهد. رفتارهايي كه ما به صورت روزمره در صف نانوايي مي‌بينيم، در خيابان‌ها به هنگام تصادف مي‌بينيم و خيلي جاهاي ديگر.

 

بدون شك در جامعه ايراني خشونت وجود دارد. خشونتي كه ابعاد قابل توجهي دارد. خشونتي كه خود را در قتل‌ها و جرايم و رفتارهاي كلامي نشان مي‌دهد. رفتارهايي كه ما به صورت روزمره در صف نانوايي مي‌بينيم، در خيابان‌ها به هنگام تصادف مي‌بينيم و خيلي جاهاي ديگر. اين رفتارهاي خشونت‌آميز درحالي انجام مي‌شود كه شايد آن مشكل را خيلي راحت بتوان با مراجعه به قانون يا كساني كه مي‌توانند اختلافات را حل كنند، حل كرد اما مي‌بينيم كه گاهي اوقات به خاطر يك تصادف كوچك يا ضايع شدن يك حق كوچك، خشونت رخ مي‌دهد. كوچك‌ترين حدش هم به شكل كلامي و هتك حرمت و فحاشي است. خشونت البته ابعاد مختلف رواني و فيزيكي دارد. حتي در خانواده‌ها نيز اتفاق مي‌افتد و متاسفانه امروزه ميزان قتل‌ها در خانواده‌ها تبديل به يك مساله و نابهنجاري اجتماعي شده است. بماند كه بسياري از اين خشونت‌ها اصلا گزارش هم نمي‌شود. بنابراين نمي‌توان خشونت را انكار كرد. در همه جوامع نيز اين خشونت‌ها وجود دارد منتها در بعضي از جوامع ميزان خشونت بالا است و در بعضي از جوامع، پايين. يكي از دلايل خشونت نيز به عاملي برمي‌گردد كه مي‌تواند خشونت را كنترل كند. مثلا عرف، قانون و سنت مي‌توانند اختلافات افراد را مديريت كنند اما اينها در جامعه ما تاثيرشان سست شده است. سنت و عرف در جامعه ما دارد كاركردش را از دست مي‌دهد. قانون هم در جايگاه خودش قرار ندارد. جامعه براي قانون اعتبار لازم را قايل نيست و نتيجه چنين شرايطي اين مي‌شود كه مردم بر سر كوچك‌ترين چيزهايي بخواهند به بدترين شكل از حق‌شان دفاع كنند. سر رعايت نوبت، رعايت حقوق ديگران، رانندگي كردن و خيلي چيزهاي ديگر شاهد رفتارهاي خشونت آميز هستيم. در حالي كه مي‌شد توسط نهادهاي قانوني اين مشكلات را حل كرد. سست شدن سنت و عرف و قانون موجب شعله‌ور شدن آتش اختلاف و بروز جنگ و خشونت مي‌شود. از اين روست كه ما مدام شاهد صحنه‌هاي خشونت‌آميز در جامعه هستيم. جامعه هم بالطبع نسبت به خشونت بي‌تفاوت شده است. نسبت به تمام اشكال خشونت. چه سياسي، چه اجتماعي و چه اقتصادي. اما دليلش چه مي‌تواند باشد؟ در زمان‌هاي گذشته وقتي در محله‌يي و در طايفه‌يي دعوايي مي‌شد ساير اعضاي محل و طايفه احساس مسووليت مي‌كردند و مي‌خواستند نقش واسطه‌گري را به خوبي ايفا كنند. اما الان به هيچ‌وجه چنين جامعه‌يي وجود ندارد كه آدم‌هايش دلشان براي همديگر بسوزد. چون اصلا چيزي به نام جامعه وجود ندارد. شايد اگر در خانواده‌يي مشكلي پيش بيايد يا مثلا برادري نياز به كمك مالي داشته باشد آن يكي برادر به كمكش برسد اما چنين احساسي در جامعه نسبت به يكديگر وجود ندارد. آدم‌ها در خيابان نسبت به يكديگر بيگانه‌اند و همديگر را غريبه مي‌پندارند. اگر براي كسي در خيابان و جلوي چشم مردم مشكلي پيش بيايد ديگران مي‌گويند به من چه كه دخالت كنم؟ من اصلا چه مسووليتي دارم كه وارد اين ماجرا شوم. خيلي‌ها هم اصلا دلشان نمي‌خواهد كه آدم‌ها باهمديگر باشند. با هم اخت داشته باشند. با هم در يك انجمني يا هياتي مشاركت داشته باشند. به همين دليل آدم‌ها ديگر هيچ نسبتي با هم ندارند كه بخواهند نگران همديگر باشند. دليل اين بي‌تفاوتي هم فقدان نسبت بين آدم‌ها است. ما نتوانستيم در جامعه جديد الفت و همبستگي ايجاد كنيم. درست است كه مي‌گوييم ما با هم هموطنيم اما اين هموطني نمودي در عالم واقعيت ندارد. حتي شايد در فضاي مجازي با يك ايراني آن طرف دنيا بيشتر احساس نزديكي كنيم تا با همسايه مان. وضع به گونه‌يي شده كه ديگر آدم‌ها نسبت به همديگر احساس مسووليت نمي‌كنند و اگر در همسايگي‌شان دعوايي شود وارد آن نزاع نمي‌شوند تا مبادا براي خودشان دردسري ايجاد شود. بنابراين در جامعه امروزي از طرفي خشونت وجود دارد و از طرف ديگر افراد نسبت به همديگر احساس مسووليت نمي‌كنند. احساس مسووليت هم‌زماني ايجاد مي‌شود كه اجتماعات و نهادهاي مدني شكل گيرد چون در چنين حالتي آدم‌ها نسبت به همديگر احساس مسووليت مي‌كنند و همديگر را تنها نمي‌گذارند.

 

در هرصورت ادامه اين روند منجر به بيگانگي بيشتر و احساس ناامني بيشتر مي‌شود. در قديم شايد هيچ‌وقت كسي فكر نمي‌كرد تنها باشد. يك نفر هميشه بود كه به شما كمك مي‌كرد. اما الان فكر مي‌كنيم كه كاملا تنها هستيم. اگر كسي جلوي چشم بقيه به شما خشونت كند، اموالت را بدزدد و حتي شما را بكشد، كسي به دادت نمي‌رسد. نمونه‌اش را هم چند سال پيش در ميدان كاج كرج ديديم. نتيجه اين وضعيت گسترش وحشت، ناامني، احساس منفي نسبت به جامعه، نياز به فرار از جامعه و خيلي چيزهاي ديگر است. چرا الان بخش‌هايي از جوانان به دنبال فرار هستند؟ چون احساس مي‌كنند در فضاي خوبي نفس نمي‌كشند. اين معضلات هر روز گسل‌هاي بيشتري ايجاد مي‌كند. هر روز زمينه‌هاي بيشتري براي فروپاشي اجتماعي فراهم مي‌كند. در نبود نيروي انتظامي ممكن است هرچيزي اتفاق بيفتد. در اين صورت جامعه روز به روز پليسي‌تر و امنيتي‌تر مي‌شود. چون مردم احساس مسووليت نمي‌كنند و وظيفه نيروي انتظامي دوچندان مي‌شود. وقتي هم كه مسووليت پليس زياد شود آن وقت از دست آنها هم ديگر كاري ساخته نيست. خلاصه آنكه خشونت چرخه حيات اجتماعي را با مشكلات و موانع جدي روبه‌رو مي‌كند و هر روز زمينه فروپاشي اجتماعي و ناآرامي‌ها و آسيب‌هاي اجتماعي را تشديد مي‌كند. نشاط آدم‌ها گرفته مي‌شود و شادي در جامعه از بين مي‌رود.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: