1392/10/7 ۰۸:۴۸
طي سه دهه گذشته، ايالات متحده امريكا و ايران در حلقهيي مرگبار گرفتار شدهاند، به گونهيي كه دشمنان «خوني» و حتي «ابدي» يكديگر لقب گرفتهاند. امريكا مايل است ايران را به عنوان نقطه تلاقي رايش سوم و روسيه استاليني تصوير كند؛ نيرويي «اهريمني» كه براي صدور انقلاب به سراسر خاورميانه نقشه ميچيند، روياي بازسازي امپراتوريهاي بزرگ ايراني را در سر ميپروراند و بلندپروازي هستهيياش شامل موشكهاي دوربردي ميشود كه قابليت حمل سلاحهاي كشتار جمعي را تا مناطق دوردستي مثل اسراييل، اروپا و حتي امريكاي شمالي دارند.
يرواند آبراهاميان/ ترجمه محمد ابراهيم فتاحي
طي سه دهه گذشته، ايالات متحده امريكا و ايران در حلقهيي مرگبار گرفتار شدهاند، به گونهيي كه دشمنان «خوني» و حتي «ابدي» يكديگر لقب گرفتهاند. امريكا مايل است ايران را به عنوان نقطه تلاقي رايش سوم و روسيه استاليني تصوير كند؛ نيرويي «اهريمني» كه براي صدور انقلاب به سراسر خاورميانه نقشه ميچيند، روياي بازسازي امپراتوريهاي بزرگ ايراني را در سر ميپروراند و بلندپروازي هستهيياش شامل موشكهاي دوربردي ميشود كه قابليت حمل سلاحهاي كشتار جمعي را تا مناطق دوردستي مثل اسراييل، اروپا و حتي امريكاي شمالي دارند. امريكا درعينحال كينهيي عميق از ايران به دل دارد، آن هم به خاطر بحران تحقيرآميز گروگانگيري در سالهاي 1359- 1358 كه طي آن دانشجويان با حمله به سفارت امريكا در تهران، 55 تن از ديپلماتها را به گروگان گرفتند و آنها را 444 روز تمام با شعار طعنهآميز «امريكا هيچ غلطي نميتواند بكند» در اسارت خود داشتند. ايران هم بهنوبه خود امريكا را به عنوان يك قدرت استعماري امپرياليستي جنگافروز - يا به تعبير خود «شيطان مستكبر جهانخوار» - تصوير ميكند كه مصمم به سلطه بر كل منطقه و همچنين «تغيير رژيم» است؛ چه از طريق بازگرداندن نظم پيشين و چه در صورت امكان، تجزيه كشور به مناطق قومي كوچك. اين دو خود را گرفتار قفسي آهنين ميبينند.
بخش عمدهيي از اين خصومت، ريشه در كودتاي 1332 دارد كه طي آن، سازمان اطلاعات مركزي امريكا (سيا) دولت بسيار مردمي محمد مصدق را سرنگون كرد و زمينه شكلگيري حاكميت استبدادي محمدرضاشاه پهلوي را فراهم كرد. كودتاي سال 32 هم بهنوبه خود ريشه در بحران نفتي بين ايران و بريتانيا در سالهاي 1332- 1330 داشت. مجلس ايران در ارديبهشتماه 1330 مصدق را به نخستوزيري برگزيد و اختيار مليكردن شركت بريتانيايي نفت انگليس ايران را به او داد. اين امر، جرقه اوليه بحران بينالمللي مشهوري بود كه به مناقشه نفتي انگليس و ايران معروف شد. اين بحران با تصاحب تاسيسات نفتي از سوي ايران آغاز شد. درگرفتن مباحث داغ در ديوان بينالمللي لاهه و سازمان ملل متحد، اعمال تحريم اقتصادي، طرحريزي برنامههاي پنهاني براي حمله به ايران و همچنين قطع روابط ديپلماتيك باعث تشديد بحران شدند. در اين ميان، ايالات متحده امريكا تلاش كرد تا از طريق ارائه مجموعهيي از راهحلهاي به اصطلاح سازشي، خود را به عنوان «واسطهيي درستكار» تصوير كند و بحران را بخواباند. اين درحالي بود كه تا مردادماه 1332 - يعني هنگامي كه سازمان سيا با همكاري سرويس اطلاعات مخفي بريتانيا معروف به MI6 اقدام به سازماندهي گروهي از افسران تانك ايراني براي سرنگوني مصدق كرد - بحران فروكش نكرده بود. اين دوره 28 ماهه، گسل عميقي را نهتنها در تاريخ ايران بلكه در روابط اين كشور با بريتانيا و امريكا بهوجود آورد. اغلب گفته ميشود كه جنگها و انقلابهاي بزرگ باعث حكشدن لحظات تعيينكننده و آشكاري در حافظه عموم ميشوند، بهطوري كه «پيش از ماجرا» كاملا از «پس از ماجرا» تفكيك ميشود. كودتاي 1332 نيز در حافظه جمعي و فرهنگ سياسي ايران چنين تاثيري داشت.
درباره كودتاي سال 32 بسيار نوشتهاند. همچنين درباره بحران نفتي سالهاي 30 تا 32. پس شايد اين پرسش مطرح شود كه چرا كتابي ديگر در اين زمينه نوشته شده؟ كتاب حاضر ميخواهد از دو جنبه، پنداشت عمومي ايجادشده توسط آثار قبلي را به چالش بكشد. نخست، اين باور متعارف را كه بريتانيا با حسننيت وارد مذاكره شد، ايالات متحده تلاشي جدي براي ايفاي نقش واسطه درستكار صورت داد و علت شكست مصدق در دستيابي به مصالحه هم سرسختي او بوده كه ريشهاش همواره در «سرشت روانشناسانه» و شيعي او جستوجو شده است. حتي نويسندگان همدل با مصدق نيز مدعياند كه اگر مصدق سرسختي كمتري از خود نشان ميداد، بايد و ميتوانست به مصالحهيي منصفانه و عادلانه دست يابد. مثلا ويليام راجر - نويسنده برخي موشكافانهترين آثار درباره افول امپراتوري بريتانيا بهطور كل و بحران انگليس و ايران بهطور اخص - چنين استدلال ميكند كه بريتانيا اصل مليشدن را پذيرفت، اما با همراهي امريكا و به دليل «رفتار غيرمنطقي» مصدق، تصميم به سرنگوني او گرفت. استدلال متقابل كتاب حاضر اين است كه مصالحه اساسا دستنيافتني بود، زيرا كه پرسشي بيپرده در كانون مناقشه قرار داشت: اينكه چه كسي كنترل صنعت نفت (اكتشاف، توليد، استخراج و صادرات) را برعهده داشته باشد. آيا كنترل آن در اختيار ايران ميبود يا شركت نفت انگليس ايران يا احتمالا كنسرسيومي از شركتهاي بزرگ نفتي معروف به هفت خواهران؟ از نظر ايران، مليشدن به معناي كنترل حاكميت بود. از ديدگاه شركتهاي نفتي، مليشدن نفت ايران به معناي از دسترفتن كنترل غربيها بود، امري كه در اوايل دهه 1950/1330 غيرقابل پذيرش تلقي ميشد. از سوي ديگر، مليشدن صوري - يعني مليشدن ظاهري نه محتوايي يا مليشدن در تئوري و نه در عمل - از سوي بريتانياييها و امريكاييها به عنوان «مصالحه منصفانه» نمايش داده ميشد، اما درواقع در بهترين حالت، تركيبي متضاد و بيمعنا و در بدترين حالت، سرپوشي گمراهكننده بود. در سالهاي 1330 تا 1332، نه بريتانيا و نه امريكا تحت هيچ شرايطي آماده پذيرش مليشدن واقعي صنعت نفت نبودند.
دوم آنكه كتاب حاضر همچنين باور متعارفي را كه حاكي از قراردادن بيبرو برگرد و يكپارچه كودتا در چارچوب جنگ سرد - يعني در ستيز بين شرق و غرب، بين اتحاد شوروي و امريكا، بين بلوك كمونيستي با جهان به اصطلاح آزاد - است به پرسش ميكشد. آنجا كه مارك گازيوروسكي - نويسنده دقيقترين آثار موجود درباره كودتا - استدلال ميكند كه كودتا ارتباط چنداني با نفت نداشته و بيشتر معطوف به ژئوپولتيك، ترس از كمونيسم و تهديد شوروي بوده است، درواقع ديدگاه بسياري از كساني را بيان ميكند كه پيشتر در اين باره نوشتهاند. او مينويسد: «امريكا در ابتدا تصميم داشت كه وارد اين دعوا نشود. امريكا حتي بريتانيا را به پذيرش مليشدن نفت ترغيب كرد، تلاشهايي صورت داد تا مناقشه از راه مذاكره حلوفصل شود و بريتانيا را از حمله به ايران منصرف كرد. امريكا اين موضع بيطرفانه را تا پايان دوره رياست جمهوري ترومن در ژانويه 1953 ديماه 1331 حفظ كرد، اما آن موقع ديگر بسياري از مقامات امريكايي به اين نتيجه رسيده بودند كه سرپيچي مصدق از رسيدن به توافق در مناقشه نفتي، دارد نوعي بيثباتي سياسي ايجاد ميكند كه ايران را در معرض خطر سقوط به ورطه كمونيسم قرار ميدهد.»
اين كتاب اما تلاش ميكند تا جاي كودتا را به شكلي موثق درون مناقشه بين امپرياليسم و ناسيوناليسم، بين جهان اول و سوم، بين شمال و جنوب، بين اقتصادهاي صنعتي توسعهيافته و اقتصادهاي توسعهنيافته و وابسته به صادرات مواد خام تعيين كند. از آنجا كه موضوع مورد مناقشه در اين ميان نفت است، كتاب حاضر چنين استدلال ميكند كه ايالات متحده امريكا نيز به اندازه بريتانيا در اين بحران سرمايهگذاري كرده بود. بنابراين، علت مشاركت امريكا در كودتا صرفا خطر توسعه كمونيسم نبود، بلكه مساله تبعاتي مطرح بود كه مليشدن نفت ميتوانست بر مناطقي به دوردستي اندونزي و امريكاي جنوبي و صد البته خليج فارس به جا بگذارد. كنترل توليد نفت كه در اختيار شركتهاي غربي بود، در اوايل دهه 1970/1350 به دولتهاي بومي واگذار شد، اما چنين زياني در اوايل دهه 1950/1330 امري كاملا غيرقابل پذيرش بود. البته شايد بعضيها حس نوستالژيك خود را نسبت به «روزهاي خوش گذشته» حفظ كرده باشند؛ آن زماني كه توليد و درنتيجه قيمتگذاري نفت در اختيار شركتهاي بزرگ بود و دست «كارتلهاي سهلانگار»ي مثل اوپك (سازمان كشورهاي صادركننده نفت) به آن نميرسيد. آنها جدا مشتاق بودند كه دولتهاي بهاصطلاح رانتي را از «بلاي نفت» نجات بدهند. چنين نوستالژيايي الان بعيد به نظر ميرسد اما تا پيش از پيدايش مبارزات مليشدن نفت، عملا جزيي جداييناپذير از واقعيت بود. اين مبارزه در خاورميانه با پيشگامي مصدق آغاز شد.
كتاب حاضر چنين استدلال ميكند كه ايالات متحده امريكا و بريتانيا براي توجيه كودتا از زبان جنگ سرد - گفتمان مسلط زمانه - استفاده كردند، اما نگراني عمده آنان تهديد كمونيسم نبود بلكه آنها بيشتر به پيامدهاي مليشدن نفت در سراسر جهان توجه داشتند. دقيقا به همين دليل بوده كه بسياري از ايرانيان، مصدق را تحسين ميكردند و ميكنند. آنان مصدق را يك بت ملي ميدانند كه همتراز با گاندي در هند، ناصر در مصر، سوكارنو در اندونزي، تيتو در يوگسلاوي، نكرومه در غنا و لومبومبا در كنگو قرار ميگيرد. در عصر ناسيوناليسم ضداستعماري پس از جنگ دوم جهاني، مصدق در كنار گاندي و ناصر بهمثابه چهرههايي پيشگام در جهان سوم ظاهر شد. اين ديدگاه نسبت به آنها هنوز هم به قوت خود باقي است.
ماجراي بحران سالهاي 1332-1330 را ميتوان از منابعي متنوع - كه بعضيهايشان در سالهاي اخير و بهويژه پس از انقلاب 1357 ايران در دسترس قرار گرفتهاند - استخراج و بازسازي كرد. شركت نفت انگليس ايران كه بعدها بريتيش پتروليوم ناميده شد، اسناد مشروح خود را در اختيار دانشگاه وارويك انگلستان گذاشته است. اين اسناد حاوي اطلاعاتي ارزشمند - نهتنها درباره مواضع شركت درباره مذاكرات، بلكه درباره عملكرد داخلي صنعت نفت و بهويژه روابط كاري و كارگري در آن - است. دولت بريتانيا گهگاه به هنگام بررسي حاكميت 30ساله خود، برخي پروندههاي مربوط به كابينه، وزارت امور خارجه، كنسولگريها و وزارت سوخت و انرژي را از رده محرمانه خارج كرده است. امروزه اين پروندهها در آرشيو ملي بريتانيا در لندن كه پيشتر با عنوان اداره بايگاني عمومي شناخته ميشد، قابل دسترسي هستند. ناگفته پيداست كه پروندههاي MI6 همچنان بسته باقي ماندهاند.
وزارت امور خارجه امريكا پس از سه دهه طفرهرفتن، سرانجام در سال 1989/1368 برخي اطلاعات بهدردبخورش را در قالب مجلدهاي سالانهيي تحت عنوان روابط خارجي ايالات متحده - معروف به مجموعه فروس منتشر كرد، اما مجلدهاي مربوط به ايران دچار انقطاعهاي عمده و توجيهناپذيري هستند. باور اينكه روزها و گاهي هفتهها سپري شده بدون آنكه هيچ نوع مكاتبهيي بين تهران و واشنگتن ردوبدل شود، دشوار است. انجمن تاريخ امريكا گله كرده كه وزارت امور خارجه اين كشور نتوانسته قانون غيرمحرمانهسازي خودش را رعايت كند و بهانههاي مختلفي را براي تاخير در انتشار اسناد مربوط به ايران و همچنين گواتمالا و كنگو مطرح كرده است.
سيا هم سالها بهانه ميآورد كه منابع مالي لازم را براي پيروي از فرمان اجرايي سال 1995 رييسجمهور در اختيار ندارد. اين فرمان حاكي از «غيرمحرمانهسازي خودكار اسناد» پس از 25 سال بود. اما ناگهان تغيير رويه عمدهيي صورت گرفت و سيا استدلال كرد كه همان پروندهها در اوايل دهه 1960 و در چارچوب «برنامه معدومسازي»، ناخواسته ريزريز شده و از بين رفتهاند. سيا اكنون ميگويد كه حدود 1000 صفحه سند «در خزانههاي سازمان باقي ماندهاند.» اما اين اسناد «فعلا بايد در حال تعليق باقي بمانند.» مطابق توضيحات سيا، انتشار اين اسناد احتمالا اعتماد بين امريكا و بريتانيا را خدشهدار خواهد كرد زيرا بريتانيا همچنان بهطور رسمي مدعي است كه مطلقا هيچ نقشي در كودتا نداشته است. اميد ميرود كه تاريخپژوهان آينده پيش از اينكه اسناد يادشده نيز به شكلي ناخواسته ريزريز شوند، موفق به مشاهده و بررسي آنها بشوند.
با اين حال، يك تحقيق معروف سيا كه با عنوان سند ويلبر شناخته ميشود، در سال 2000 به نيويورك تايمز درز كرد؛ آن هم در زماني كه دولت امريكا در پي آن بود تا با عذرخواهي تلويحي از بابت كودتاي سال 32، سياست تنشزدايي با ايران را در پيش گيرد. اين سند ابتدا به شكل خلاصه در نسخه چاپي روزنامه، سپس در نسخه ويرايششده 80صفحهيي در سايت روزنامه و در ادامه به صورت گزارشي كمتر خلاصه شده و 169 صفحهيي همراه با اسامي متعدد، در وبسايتي ديگر با نام اسرارآميز كريپتم و درنهايت به شكلي طولانيتر در همان سايت، همراه با توضيحات بيشتري درباره اسامي منتشر شد. تنها بخشي كه محرمانه باقي ماند، فهرست ضميمهيي از روزنامهنگاران و سياستمداراني بود كه در زمان كودتا از MI6 و سيا پول گرفته بودند.
اين سند تحت نظارت دايره تاريخ سيا و با عنوان «سرنگوني نخستوزير مصدق در ايران» و نظارت دكتر دونالد ويلبر - باستانشناسي كه به فعاليتهاي جاسوسي روي آورده بود - و همچنين مامور مخفي ارشد فارسيزبان سازمان تهيه شد. هدف از تهيه آن، نقد و ارزيابي دقيق كودتاي 1332 و فراهمسازي سندي راهنما براي كودتاهاي آينده در ديگر نقاط بود. در مقدمه اين سند، صراحتا از «توصيههايي كاربردي براي عمليات مشابه» سخن به ميان آمده است. نويسنده البته خلاصهيي بيغرض درباره كودتا ارائه داده اما بهاحتمال زياد بهشدت خودسانسوري كرده است، زيرا بهخوبي آگاه بوده كه اين سند احتمالانهفقط در سيا بلكه در پنتاگون، وزارت خارجه، كاخ سفيد و حتي كميته روابط خارجي سنا نيز پخش خواهد شد.
سند ويلبر چه در ايران و چه در غرب به جايگاه يك متن قابل اطمينان و حتي تاريخي معتبر و كامل دست يافته است. نيويورك تايمز از آن به عنوان «تاريخ محرمانه»يي كه افشاكننده «اطلاعات اساسي» و «طرز كار كودتا» است، ياد كرد. گاردين آن را «نخستين روايت مشروح منتشره توسط امريكا درباره آن دوران» خواند. همچنين آرشيو امنيت ملي - سازماني غيردولتي در واشنگتن كه ماموريتش غيرمحرمانهسازي اسناد رسمي است - آن را «سندي بسيار مهم» خوانده و چنين توصيفش كرده است: «يك گزارش پساعملياتي كه شامل تلگرامهاي سازمان و مصاحبههايي با عوامل در صحنه آن در ايران ميشود.»
با تمام اين احوال، سند ويلبر به شكلي معنادار در زمينههايي خاص سكوت كرده است. تهيه آن به سفارش سيا صورت گرفته، اما مشخص نيست كه سازمان سيا آن را منتشر كرده يا خير. نسخه اينترنتي آن، اشكالات حروفنگاري پرشماري دارد كه نشان ميدهد نسخه پيش از انتشار سند اصلي است. نويسنده مرحوم احتمالا اين پيشنويس را با توصيه درزدادن آن در زماني مناسب، به دوستان معتمد خود سپرده بود. ويلبر با ناراحتي از سيا بازنشسته شد. او احساس ميكرد كه از خدماتش در بهثمررسيدن كودتا به شكلي مناسب قدرداني نشده است. او همچنين احساس ميكرد كه كارش ناچيز شمرده شده است زيرا سازمان، در خاطرات منتشرشده او دست برد، اما به كرميت روزولت اجازه داد تا روايت خود از اين رويداد را در كتاب ضد كودتا منتشر سازد. اين كتاب كه در زمان وقوع انقلاب ايران و در قالب داستانهاي ماجراجويانه برادران هاردي نوشته شد، بيدرنگ جايگاه اثري ارزشمند و خواندني به نقل از يك شاهد عيني را كسب كرد. ويلبر اما در تب گفتن حقيقت باقي ماند و درگذشت.
اسناد دولتي موجود طي سالهاي اخير با سيلي از مصاحبهها، زندگينامهها، خاطرات، يادبودها، تواريخ شخصي و اسناد خصوصي تكميل شده است. اين اسناد به شكل پراكنده در روزنامهها، ژورنالها، مجلات، آثار گلچينشده و آثار منتشره به شكل خصوصي - هم در داخل و هم در خارج از ايران - منتشر شدهاند. روشنگرترين آنها خاطرات مشاوران نزديك مصدق بوده كه پس از مرگ آنها منتشر شدند.
افزون براين، پروژههاي تاريخ شفاهي هم در داخل و هم خارج از كشور، اطلاعات ارزشمند جديدي را در دسترس قرار ميدهند. مهمترين آنها، پروژه «تاريخ شفاهي ايران» در دانشگاه هاروارد و پروژه «تاريخ چپ ايران» در برلين است. در پروژه نخست كه تحت نظارت دكتر حبيب لاجوردي انجام شد، با 132 نفر از چهرههاي سرشناس رژيم پهلوي مصاحبه شده كه اكثر آنان از طبقه نخبگان قديمي قلمداد ميشوند. در پروژه دوم نيز كه تحت نظارت دكتر حميد احمدي انجام گرفته، مصاحبه ويديويي با 126 مخالف در داخل و خارج از ايران انجام شده كه بعضيهايشان در زمان كودتا، افسر ارتش يا عضو حزب كمونيست بودهاند. اين مصاحبهها همراه با خاطرات منتشره پس از انقلاب 57 عملا صداهاي موثر و مخالفي را در برابر صداهاي سلطنتطلب شنيده شده در زمان پس از كودتا قرار ميدهد. تا آن روز بعيد، روزي كه MI6 و سيا اجازه دهند خواب آرشيوهاي بستهشان آشفته شود، ما تاريخنگاران براي ترسيم تصويري منسجم از كودتاي 32 هيچ گزينه ديگري جز رضايتدادن به اين منابع پراكنده و مختلف در اختيار نداريم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید