ما در ایران از سبوی شکسته آب می خوریم

1392/10/3 ۱۱:۰۵

ما در ایران از سبوی شکسته آب می خوریم

ياسر نوروزي / وقتش نيست؟ «كلنل» همه جا رفته. به زبان‌هايي غير از زبان ما سخن گفته. «كلنل» تكريم شده. تحسين شده. تشويق و تقدير شنيده. ما در ايران اما از سبوي شكسته آب مي‌خوريم. ما در ايران از خبرگزاري‌هاي آنسو مي‌شنويم. ما فارسي‌زبان‌ها هنوز آن را نخوانده‌ايم. حتا بعد از ترجمه‌ي آن به زبان آلماني. حتا بعد از نامزدي آن در جايزه‌ي بين‌المللي ادبيات خانه‌ي فرهنگ برلين. حتا بعد از نامزدي رمان در جايزه‌ي بوكر آسيا.

 

ياسر نوروزي / وقتش نيست؟ «كلنل» همه جا رفته. به زبان‌هايي غير از زبان ما سخن گفته. «كلنل» تكريم شده. تحسين شده. تشويق و تقدير شنيده. ما در ايران اما از سبوي شكسته آب مي‌خوريم. ما در ايران از خبرگزاري‌هاي آنسو مي‌شنويم. ما فارسي‌زبان‌ها هنوز آن را نخوانده‌ايم. حتا بعد از ترجمه‌ي آن به زبان آلماني. حتا بعد از نامزدي آن در جايزه‌ي بين‌المللي ادبيات خانه‌ي فرهنگ برلين. حتا بعد از نامزدي رمان در جايزه‌ي بوكر آسيا. حتی بعد از ترجمه‌ي آن به زبان انگليسي. حتا بعد از نامزدي آن در جايزه‌ي رمان ترجمه‌ي آمريكا. حتا بعد از انتشار آن به زبان فرانسوي، به ايتاليايي، به.... حتا بعد از اعطاي جايزه‌ي يان ميخالسكي به «محمود دولت‌آبادي». نه رفقا! ماجرا را سياسي نكنيم. حتا اگر عده‌اي طور ديگر فكر كنند، مي‌دانم‌ دست‌كم نويسنده خود بارها اذعان كرده سياست‌مدار نيست. نويسنده، نويسنده است. عنادي ندارد. هرچند، گاهي مي‌بيني عنادي در كار نيست و معاندان در كار. دولت‌آبادي سال‌هاي پيش از اين گفته بود «يكي از تباهي‌هاي تاريخ ايران سَعايت است» و بدخواهي و بدگويي و نَمّامي (كه به نظر مي‌رسد با تنگ‌نظري قرابت‌هاي فراوان دارد). در ادامه‌ي مصاحبه خاطرم هست آمده بود كه گاهي يك مدير، به خاطر تفكرات شخصي يا عداوت‌هاي فرامتني، به جاي يك فرهنگ تصميم مي‌گيرد. ماجراي سال 87، مصداق اين جمله نبود؟ «كلنل» آن سال (پنج سال پيش)، به نشر چشمه سپرده شد براي ارسال به اداره‌ي كتاب. دولت‌آبادي هم‌زمان رمان را به ناشر سوئيسي هم تحويل داد. فرض لابد اين بود كه «كلنل» چند ماهي در اداره‌ي كتاب مي‌ماند، بررسي مي‌شود، مجوز مي‌گيرد و در ايران به چاپ مي‌رسد. اما فرضِ ممكن، شد محال. رمان، چند ماهي در اتاق‌هاي اداره دست به دست شد و دست‌ آخر با 43 اصلاحيه برگشت دست نويسنده. بنابه‌قاعده، نويسنده اصلاحيات را اعمال كرد و ناشر، كتاب را دوباره فرستاد به ارشاد اما هر دم از اين باغ بَري مي‌رسيد: كتاب از اداره برگشت، با 21 مورد اصلاحيه‌ي تازه‌تر! يعني بررس‌هاي آن روز تشخيص داده بودند كه 43 مورد كَم بوده و بهتر است مواردي ديگر هم بر اصلاحيات اضافه كنند! در هر حال كه اين رفت و آمدها يك سال و اندي زمان بُرد و ناشر، طبق قرارداد، براي چاپ آن در آلمان اقدام كرد. دولت‌آبادي گفته بود دوست دارد رمانش اول در ايران منتشر شود. بديهي‌ترين درخواست نويسنده اين است كه «كلنل» فارسي‌ست و بيش از هر كسي، براي فارسي‌زبان‌ها. و خب، مي‌دانيم دنيا هميشه به كام‌مان نيست. آن روز هم به كام نويسنده نبود. و بر اين منوال، رمان در سال 88 به زبان آلماني در آلمان منتشر شد، پيش از آنكه به زبان فارسي در ايران منتشر شود. دولت‌آبادي صبور است؛ مثل سال‌هاي «كليدر». نوشتنِ اين دومين رمانِ حجيمِ جهان، پانزده سال زمان بُرده بود. دو سال هم وقت بُرد براي رفت و آمد و گفت و گو و نشست و برخاست با مديران فرهنگيِ آن روز. نويسنده گفته بود «اگر مجوز ندهيد تا بيت امام هم مي‌روم». بنابراين جلسه‌اي ده‌دوازده‌نفره تشكيل شد و مجوز انتشار «كليدر» با امضاي محمد خاتمي (وزير فرهنگ و ارشاد وقت)، صادر شد. دولت‌‌آبادي «كلنل» را حلقه‌ي واسطي مي‌داند بينِ رمان‌هاي «كليدر» و «روزگار سپري‌شده‌ي مردم سالخورده». يعني «كليدر» را كه بخواني، به «كلنل» خواهي رسيد و پس از آن مي‌تواني ايده و انديشه‌ي نويسنده را در «روزگار سپري‌شده....» دنبال كني. به لحاظ زمان‌بندي هم اين موضوع قابل تحقيق است چراكه رمان «كلنل» در سال‌هاي 62 تا 64 نوشته شده. شايد اگر آن سال‌ها چاپ مي‌شد، حالا امروز درگير اين گير و گرفت‌ها نبود. شايد هم اگر آن سال‌ها چاپ مي‌شد، مثل اين روزها اين‌همه توفيق نداشت. كسي چه مي‌داند؟ كسي چه مي‌دانست بعد از اين «كلنل» روي دور خواهد افتاد و دورِ جهان خواهد گشت؟ روزشمارِ اين جهان‌گردي و جهان‌گيري را از نخستين ترجمه بايد دنبال كرد؛ ترجمه به زبان آلماني (و انتشار آن از سوي ناشر سوئيسي). مترجم آلماني، بهمن نيرومند بود. او بعدها ترجمه‌ي «كلنل» را دشوارتر از «بوف كور» عنوان كرد و آن را رماني خواند با پيچدگي‌ها و ظرافت‌هاي ويژه‌ي سبكي. در نهايت هم «كلنل» در ايران منتشر نشد اما در سال 88 (2009) با حمايت مالي نهادي فرهنگي در آلمان و به همت ناشر سوئيسي (یونیونزفرلاگ) به چاپ رسيد و همان سال به فهرست نهايي نامزدهاي جايزه‌ي بين‌المللي ادبيات خانه‌ي فرهنگ برلين راه يافت. اين اتفاق مصادف بود با اظهارات گاه و بي‌گاه مسئولان فرهنگي كشور درباره‌ي كتاب؛ اينكه جماعتي از بررسان رمان را خوانده‌اند و نگاه نويسنده را نپسنديده‌اند و انتشار آن را صلاح نديده‌اند و چه و چه.... دولت‌آبادي هم حاليا مصلحت وقت چنين ديد كه بنشيند و صبر پيش گيرد. در اين ميان، «كلنل» دنباله‌ي كار خويش گرفت و پيوست به نامزدهاي جايزه‌ي بوكر. دو سال بعد،‌ سال 90 (2011)، نام دولت‌آبادي را ديديم در فهرست نامزدهاي اين جايزه‌ي معتبر ادبي، بوكر آسيا. افتخاري بود براي ما كه ايراني هستيم و افتخاري براي «كلنل». همكاران خبرنگار، اصل خبر را مخابره كردند و سابقه‌ي خبر را نوشتند و كم نگذاشتند و پايان خبر هم، علامت سوالي كاشتند كه به قرينه‌ي معنوي حذف بود. يعني چرا؟ چرا كتاب نويسنده‌اي ايراني نامزد جايزه‌ي معتبري چون بوكر مي‌شود، بي‌‌كه مخاطبِ ايراني كتاب را خوانده باشد؟ چرا؟ اين پرسش دو سه باري دامنِ وزارت وقت را گرفت. بهمن درّي (معاون فرهنگي آن سال‌ها)‌چند باري درباره‌ي كتاب اظهار نظر كرده بود اما اين بار آب پاكي را ريخت روي دست همه: «رمان "زوال کلنل" در خارج از ایران چاپ شده و ضرورتی ندارد در ایران منتشر شود». واكنش دولت‌آبادي همچنان صبورانه بود: «آقای دُرّی قدری تند قضاوت کرده‌اند. من تعجب می‌کنم چون من آقای دری را دیده‌ام. ایشان فرد پخته‌ای است و سن و سالی ازشان گذشته و قطعا به اندازه‌ي من متوجه می‌شوند که کتابی که به زبان مادری نوشته شده حتما می‌بایست به زبان مادری منتشر بشود که همان فارسی عزیزی است که هم آقای دری و هم من و هم شما به آن صحبت می‌کنیم....» بهمن دُرّي كوتاه نيامد كه هيچ، ناشر را هم به تعليق و لغو مجوز كشاند. همان سال «چشمه» بسته شد. حالا نه تنها كتاب محروم مانده بود، بلكه كارنامه‌ي چندين ساله‌ي يك ناشر ايراني هم به طرفه‌العيني شد مَهدور. «كلنل» اما همچنان به كار خود بود. سال بعد، سال 91 (2012)، با تلاش «تام پَتردِيل» از فارسي به انگليسي ترجمه و از سوي نشر «هاوس پابليشينگ» منتشر شد. مترجم انگليسي هم مثل مترجمان ديگر سخت كوشيده و گفته بود براي بازتاب ويژگي‌هاي سبكي نويسنده، واژه‌هاي آنگلوساكسون را بر لاتين ترجيح داده؛ باشد كه حال و هواي رمان، براي مخاطب انگليسي‌زبان مملوس‌تر باشد. در هر حال كه ترجمه‌ي انگليسي يك رمانِ ايراني، موفقيتي بزرگ براي نويسنده به شمار مي‌آيد و اين توفيق دوچندان است وقتي رمان به فهرست جوايز معتبر دنيا نيز راه پيدا كند. در اين ميانه، در آستانه‌ي انتشار ترجمه‌ي انگليسي اثر، رمان به زبان‌هاي فرانسه و ايتاليايي نيز ترجمه شد. حالا ديگر «كلنل» پرشتا‌ب‌تر از پيش، مرزهاي زباني را مي‌پيمود و در همان سال (2012)، نامزد جايزه‌ي بهترين كتاب ترجمه در آمريكا شد. در فهرست نامزدها، نام رماني از هِرتا مولر، نويسنده‌ي شهير آلماني (برنده‌ي جايزه‌ي نوبل ادبي 2009) و همچنين نويسنده‌ي سرشناس روس،‌ ميخائيل شيشكين، نيز به چشم مي‌خورد. اين جايزه از برنامه‌هاي شركت «آمازون» است و اگر به سايت آن مراجعه كنيد، عنوان «بزرگ‌ترين نويسنده‌ي ايراني» را كنار «كلنلِ» محمود دولت‌آبادي مي‌بينيد. براي ما او نويسنده‌ي بزرگي‌ست با «كليدر»، «جاي خالي سلوچ»، «روزگار سپري‌شده...»، «آن ماديان سرخ‌يال»، «سلوك» و البته «زوال كلنل». بله، نام اصلي رمان اين است: «زوال كلنل». كه البته در زبان‌هاي ديگر به نام «كلنل» ترجمه شده و نيز به همين نام معروف و مقبول. رماني كه براي معرفي آن به شما، بنده هم مثل شما، چيز چنداني در چنته ندارم. ناچارم جملات خبرگزاري‌هاي كشورهاي ديگر را نقل كنم. ناچارم به گفته‌هاي مخاطبان انگليسي‌زبان و آلماني‌زبان و فرانسه‌زبان و.... مراجعه كنم. ناچارم از مترجمان بشنوم كه گفته‌اند «كلنل»،‌ ماجراي افسری‌ست در آستانه‌ي انقلاب اسلامي ايران. او پنج فرزند دارد كه هر يك از آن‌ها در روزهاي پرهياهو، راه به گروه‌هاي سياسي مختلف مي‌برند و بهايي سنگين به جان مي‌خرند. تقدير شوم اين كهنه‌سرباز و سرنوشت اسف‌بار فرزندانش، ماجراي اين رمان است؛ داستاني كه تنها در يك شبانه‌روز مي‌گذرد اما نويسنده در بازگشت‌هايي به گذشته، راه رفته را بازمي‌خواند و خاطرات پيشين را پيش چشم مي‌راند. اين افسرِ بازنشسته، اين «كلنل»، حالا در سال 92 (2013) برنده‌ي جايزه‌ي «يان ميخالسكيِ» سوئيس هم شده است. هنوز وقتش نيست؟ اين روزها بازار كتاب را مي‌بينيم پر از كتاب‌هاي پُشت‌درمانده‌اي كه مجوز گرفته‌اند و پشت هم منتشر مي‌شوند. اين روزها مترجمان و مؤلفاني را مي‌بينم كه از انتشار كتاب‌هاي معطل‌مانده‌ي پيشين شاداَند. اين روزها گفته‌هاي معاون فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد، سیدعباس صالحی، را درباره وضعیت انتشار «زوال کلنل» مي‌خوانم كه: «من علاقه‌‌ي بسیاری به داستان و رمان دارم و از بچگی هزاران اثر داستانی را خوانده‌ام. همه‌ي آثار آقای دولت‌آبادی را هم مطالعه کرده‌ام. ایشان از مفاخر ادبیات ایران و خراسان هستند، بنابراین طبعا انتشار آثار ایشان در ایران افتخاری برای ایران و فرهنگ فارسی‌زبان است.» اين اظهار نظر، فرصتي گران‌بهاست و بيانگر آشنايي اين مدير فرهنگي با آثار فاخر فارسي و نويسنده‌ي سرشناس ايراني، محمود دولت‌آبادي. اما ايشان در ادامه آورده است كه: «من قانون‌مدار و قانون‌گرا هستم و اکنون مدیر هستم. به همین دلیل نمی‌توانم تبصره بزنم که کتاب «زوال کلنل» با سایر کتاب‌ها متفاوت باشد، اما این کتاب در حال طی کردن مسیر تجدید نظر است.» نيازي به تبصره نيست. با نگاهي به اسناد و مدارك، سال تحويل كتاب به آن اداره، روشن است. و مي‌دانيم و مي‌دانيد كه برخي كتاب‌ها بعد از «كلنل» به ارشاد رفته‌اند و حالا قبل از آن، مجوز انتشار مي‌گيرند. اين رمان به چندين زبان دنيا ترجمه شده است و تحسين و تقدير شنيده‌ست. ما همچنان دست روي دست، در انتظار تبصره‌ايم؟ حتا نيازي به گذار از تبصره‌ها هم نيست. چرخش قلم و امضاي مجوز انتشار «كلنل» كار را تمام خواهد كرد و كتاب را به صاحبان آن، مردمِ فارسي‌زبان، خواهد رساند. دست دست نكنيد! همه‌ي جاي جهان اين كتاب را خوانده‌اند به جز ما. وقتش نيست؟ چرا. رسيده. همين حالا.

 

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: