1392/9/27 ۱۱:۰۸
چشمانداز ايران: عباس نصر پژوهشگر در امور شوراها و كارشناس ارشد علوم سياسي ميباشد سوابق مطبوعاتي او پس از انقلاب؛ عضو هيئت تحريريه نشريه عروهالوثقي، نشريه پيام دانشگاه اصفهان، هفتهنامه نويد اصفهان و رئيس انجمن صنفي روزنامهنگاران اصفهان، مسئول سرويس و صفحه اختصاصي شوراها در روزنامه كشوري در سالهاي پيش بوده و سوابق اجرايي او در سالهاي گذشته؛ معاون و مشاور چهار استاندار و سه شهردار در استانهاي اصفهان، چهال محال و بختياري، تهران و همچنين سوابق پژوهشي و نگارشي ايشان؛ پنج جلد كتاب در زمينههاي فرهنگي، سياسي و تاريخ معاصر و شوراها و ضمناً مقالههاي متعدد در مطبوعات و روزنامهها ميباشد. ايشان در پاسخ به پرسش مندرج در شماره 80، پاسخي به شرح زير فرستادهاند كه تقديم خوانندگان عزيز ميگردد.
مهندس ميثمي مديرمسئول نشريه محترم و وزين چشمانداز ايران در شماره 80، ويژه مرداد 1392، با اتكا به تجربيات شخصي خود درباره عنوان بالا گفتمان جديدي را گشودهاند كه براي تأمل روي فرهنگ سياسي كشورمان بسي جاي تأمل دارد و زمان آن رسيده كه به ارزيابي در اين باره بپردازيم. اين نگارنده نيز در بستر 50ـ40 سال گذشته با اين جريان فكري برخوردهايي داشته كه شايد طرح آنها بتواند بر غناي اين گفتمان بيفزايد.
به نظر ميرسد جريان چپ ماركسيستي در ايران را در چهار عرصه ميتوان مورد بررسي قرار داد.
1ـ تأثير انديشه ماديگرايي (ماترياليسم ديالكتيك) بر فلسفه ما
2ـ تأثير اجتماعي ماركسيسم و انديشههاي اجتماعي آن بر فرهنگ كار و روابط كار
3ـ تأثير مبارزات نظامي ـ سياسي ماركسيستها و لنينيستها بر انديشه مبارزات سياسي ـ نظامي ما
4ـ رفتار متقابل جريان چپ و حاكميت در پيش و پس از پيروزي انقلاب اسلامي در تقابل با يكديگر.
اگر هريك از اين مقولهها را جدا از يكديگر مورد بررسي قرار دهيم به پيامدهاي مثبت و منفي مختلفي برخورد خواهيم كرد.
1ـ در مورد تأثير انديشه ماترياليسم بر فلسفه الهي بايد گفت كه اثر مثبت داشته و موجب باروركردن آن شده است. اين انديشه كه از زمان هراكليت در يونان تبيين شده و آغاز به حركت كرد تا امروز با انديشه الهيون در چالش با يكديگر بوده و براي نمونه اگر هراكليت، شدن هستي را در اعراض يافت، قرنها بعد ملاصدرا، شدن هستي را به جوهر هستي كشيد. حضور ابن ابيالعوجا در حوزه علميه حضرت امام صادق(ع) و رويارويي او با كساني مانند مفضل، يك ضرورت تاريخي براي چكشخواري انديشه توحيدي است تا جاييكه در خانه كعبه هم مناظره و گفتوگوي افراد الحادي و دانشمندان مسلمان ادامه مييافت و كسي آنها را از خانه كعبه بيرون نميانداخت. آيتاللهالعظمي منتظري نيز در آخرين دستاورد خود چنين برداشتي داشتهاند.
استاد مطهري در يكي از نوشتههاي خود آورده كه خدا پدر اين تودهايها را بيامرزد كه آنقدر سؤال براي ما ايجاد كردند تا ما به خود آييم و تلاشهاي فكري را توسعه دهيم. بله، اگر برخورد اين دو انديشه وجود نداشت ما كتاب ارزشمندي مانند روش رئاليسم اثر استاد آيتالله طباطبايي و پينوشتهاي استاد مطهري را نداشتيم. همراه با تجددخواهي در دوران جديد برخورد اين دو انديشه از دوران رضاشاه و با انتشار مجله دنيا توسط دكتر تقي اراني شروع شد و هنوز در نوشتههاي دو طرف در حال تقابل و كشاكش است كه نوشته گستردهاي را ميطلبد.
2ـ در عرصه دوم، يعني تأثير اجتماعي بر روابط كارگر و كارفرما نيز مثبت ارزيابي ميشود. اين اثربخشي از سه ناحيه صورت گرفت؛ بخش اول اين اثرگذاري از آنجاست كه چون جنبشهاي ماركسيستي سرمايهداري غرب را بر سر عقل آورد كه قوانيني براي روابط بين كارگر و كارفرما تنظيم كند و طبقه استثمارگر كارفرماي غربي را مجبور كند بپذيرند كه بايد كارگر داراي سنديكا، حق بيمه، بازنشستگي، حق اولاد، حق مرخصي و... شود، اين حقوق در كشورهاي كاپيتاليستي براي پيشگيري از جنبشهاي ماركسيستي پذيرفته شد و سپس از آن كشورها به كشورهاي مستعمره نيز راه يافت و در ايران نيز تصويب، آغاز و به اجرا گذاشته شد.
بستر دوم كه موجب شد اين قوانين به آساني پذيرفته شود اين بود كه در متون مذهبي ما درباره حقوق كارگر فراوان آمده است اما به صورت خام در مخزن منابع باقيمانده بود و برداشت از آنها آغاز شد. علت سوم هم مبارزات كارگري در ايران بود كه در مقايسه با اين نوع مبارزات در جاهاي ديگر جهان گسترده نبود ولي حكومت پهلوي را دچار واهمه ميكرد كه مبادا كشور ما در دامان كمونيستها سقوط كند لذا به اين جنبشها بهاي زيادي ميداد و اجراي دقيق قانون كار را خواستار ميشد تا تودهايها نتوانند در كارگران رسوخ كنند.
3ـ اما درباره تأثيرگذاري مبارزات چپ در انديشه سياسي ـ نظامي مبارزان ما كه در گفتار آن نشريه بيشتر به اين بخش پرداخته شده ديدگاههاي مثبت و منفي فراوان وجود دارد كه موارد زير قابل طرح است:
الف ـ نگارنده برخلاف ديدگاه نويسنده مقاله (آقاي مهندس ميثمي) بر اين باورم كه ماركسيسم در ايران فضاي فكري و تبليغاتي زيادي ايجاد كرد، اما نفوذ زيادي در تودهها نداشت. اگر مقايسهاي بين ايران و كشورهاي عراق، مصر، سوريه، الجزاير، تونس و يمن داشته باشيم و با كشور خود مقايسه كنيم خواهيم ديد كه در آن كشورها آنچنان قدرت و نفوذ يافت كه توانست حكومتهاي سنتي را سرنگون كرده و حكومتهاي سوسياليستي برقرار كند، اما در ايران تنها در موضع مبارزه باقي ماند و در ميان دانشجويان و نخبگان تا اندازهاي نفوذ كرد ولي نتوانست خيمهاي در ميان تودههاي مردم بر پا كند. تنها گل سرسبد اشغال صندليهاي حاكميت و بهطور رسمي آن بود كه ازسوي كارگران اصفهان شخصي بهنام تقي فداكار در اوج قدرت تودهايها و در حاشيه جنبش نفت به مجلس شوراي ملي راه يافت كه اگر تحليل همين موضوع و چگونگي اين موفقيت را نيز مورد توجه قرار دهيم ـ بهويژه آنكه در يك شهر كاملاً مذهبي ايران يعني اصفهان اتفاق افتاده است ـ متوجه ميشويم جريان، چيز ديگري است. اغلب كارگران تودهاي اصفهان اين خاطرات را براي همه گفتهاند كه وقتي به پايگاه حزبتوده دعوت ميشدند در آنجا ابتدا نمازجماعت ميخواندند و سپس پرچم داس و چكش بالا ميرفت و سخنرانان درباره حقوق صنفي كارگران سخنراني ميكردند، يعني شخص ماركسيستي كه در اصفهان رأي آورده تا به مجلس برود در پناه نمازجماعت موفق شده بود. نگارنده از يكي از استادان كهنسال دانشگاه در همان روزهاي آغاز انقلاب پرسيدم چرا ماركسيست در ايران نتوانست موفق باشد و مانند كشورهاي ديگر حكومت را بهدست آورد؟ او كه پيشتر به آن جريان گرايش فكري داشت همين انتقاد را مطرح ميكرد و ميگفت علت آن بود كه انديشه ماركسيستها تودهاي و عوامزده شد و از اصول خود خارج گشت. در توضيح اين مطلب ميگفت مثلاً شما ميگوييد اعتقاد به توحيد، وحدت ميآورد ولي ببين وقتي تودهاي شود و بهدست عوام بيفتد به صدها فرقه تبديل ميشود و نهتنها وحدت نميآورد، بلكه جنگ 72 ملت را ميآورد و از من ميپرسيد بگو ببينم آيا جنگ شيعه و سني ثمره عقيده به توحيد است يا از عوام؟ ما نيز عوامزده شديم و پيشروان حزبتوده فكر ميكردند براي پيشرفت انديشه چپ بايد عوامانه عمل كنند تا مردم آنها را بپذيرند، از اينرو از اصول اصلي خود كوتاه آمدند و خارج شدند. اگر حرف آن استاد را بپذيريم بايد تعريف حزبتوده در اصفهان را نيز عوض كنيم و بگوييم آقاي تقي فداكار يك فردي است كه چهره او را بايد رئيس سنديكاي كارگران اصفهان معرفي كرد نه يك ماترياليسم با چهره مشخص در اين انديشه، بگذريم...
نبايد فراموش كرد كه جاسوسهاي امريكا، انگليس و ديگر كشورهاي غربي در همه تشكيلات چپ اعم از تودهايها و تشكلهاي مسلحانه نفوذ كرده بودند. يكي از طرفداران انگليس كه در دربار رضاخان بوده در خاطرات خود آورده بود كه وقتي كنگره ادبيات فارسي در سفارت شوروي تشكيل شد و از همه شخصيتهاي ادبي ايران دعوت به عمل آمده بود استالين براي اين كنگره پيام فرستاد اما تحويلگيرنده آن پيام من بودم كه با عدهاي به استقبال پيام رفتيم و به تصور اينكه من يك ماركسيست تمامعيار هستم آن پيام را به من دادند. بله، اگر از تعداد اندكي از جوانان از جان گذشته كه در قالب گروههاي چريكي چپگرا در دوران مبارزه بين سالهاي 45 تا 54 كه جان خود را در راه آزادي از دست دادند بگذريم بقيه به درجاتي وابستگي داشتند. مگر نبود كه در اول دهه پنجاه هولمز رئيس سازمان سياي امريكا به ايران آمد و سعي داشت تا در تمام گروههاي چپ و مبارز نفوذ كند و اعلام كرد كه براي 25 سال ايران بيمه شد. او تصور ميكرد كه با نفوذ در گروهها كار مبارزه در ايران تمام ميشود. وي حركت عمومي مردم را نديده بود در هر حال جريان چپ از نظر مبارزات مسلحانه و سياسي موفقيت چشمگيري نيافت و جز چند ترور، پيروزي بر حاكميت نداشت، ولي از نظر اشغال فضاي فكري، ماركسيستها در ميان جوانان بهويژه دانشجويان بسيار اثرگذار بودند. كسانيكه سالهاي 40 تا 54 را به خاطر دارند و در دانشگاههاي ايران حضور داشتند بهخوبي ميدانند كه در آن دوران محبوبترين انسانهاي كرهزمين براي دانشجويان مبارز ما چهگوارا، مائو، فيدلكاسترو، انورخوجه، ماركس و اين اشخاص بودند. گاه بچه مسلمانها اين افراد را با ائمهاطهار مقايسه ميكردند و اگر نقش بيبديل مهندس بازرگان و ياران او چون سحابيها در دهه 40 نبود، در محيط دانشگاه براي حفظ انديشه ديني و نقش دكتر شريعتي در دهه 50 براي تخريب قلعه ماركسيسم بهعنوان تنها سنگر مبارزه با ظلم و بازگرداندن روح مبارزه ماركسيستي به شهادتطلبي اسلامي، تفكر ماركسيسم بسياري از جوانان ما را در خود فروبرده بود. مطلبي كه مرحوم مطهري در علل گرايش به ماديگري گفته كه علت رويآوري جوانان ما به ماركسيسم، روح پرخاشگري و مبارزاتي آن مكتب عليه ظلم و ستم بود و اينكه در مقابل آن تفكر مذهبي به ركود و ارتجاع كشيده شده بود كاملاً درست است. تجلي اين سخن را در كتاب «پدر، مادر ما متهميم» نوشته دكتر شريعتي و يا «تجدد تفكر ديني» نوشته حميد عنايت و يا كتاب «جنبشهاي مسلحانه اسلامي» نوشته هراير دكمچيان ميتوان يافت. همه اينها همچون استاد مطهري بر اين باورند كه تفكر مبارزه از جنبشهاي ماركسيستي موجود در جهان بر ايرانيان تأثير گذاشت و آنها را از خمودگي خارج كرد و از اين نظر ما مديون جريان چپ هستيم، چرا كه عاشوراي ما به سوژهاي براي شفاعت در قيامت تبديل شده بود و... اما اين بيداري موجب نشد كه به خطمشي آنها بپيونديم، بلكه راه پيشنهادي بازگشت به خويشتن اقبال لاهوري، شريعتي و مصلحان ديگر را پيشه كرديم.
4ـ عرصه چهارم كه رفتار متقابل جريان چپ با حاكميت در پيش و پس از پيروزي انقلاب است به تاريخ مفصلي نياز دارد، اما در يك نگاه گذرا به آنها ميپردازيم. در دوران رضاشاه با تفكر يا سازماندهي ماركسيستها مبارزه شد و همه دستگير شدند. رويدادهاي تجزيهطلبانه آذربايجان و كردستان در پرتو ارتش شوروي پس از جنگ جهاني دوم رژيم شاه و مردم ايران را نسبت به كمونيستها بدبين كرده بود. نقش دوگانهاي كه حزبتوده در مقابل مصدق اتخاذ كرد و اينكه شوروي حاضر نشد به مصدق كمك كند تا او بتواند از بحران رويارويي با غرب خارج شود و حداقل طلاهايي كه طلب داشتيم را به او بدهد. نگاه بدبينانه به سياستهاي جهاني و دروني مردم ما را به جريان چپ بسيار عميق كرد. پس از كودتا و بركناري مصدق رژيم شاه تا سال 42 از تودهايها و ماركسيستهاي طرفدار شوروي و چين بسيار وحشت داشت و همهجا آنها را تعقيب كرده و سازمان ساواك را براي دستگيري و كنترل آنها ايجاد كردند. اما از جنبش امام خميني از سال 42 به بعد و پيدايش گروههاي مبارز و مسلح مذهبي توجه ساواك و رژيم شاه از آنها بهسوي افراد مذهبي جلب شد. از اين زمان به بعد كتابهاي ماركسيستي فراوان بود. كتاب سرمايه ماركس بارها به چاپ رسيد و بدون كوچكترين مشكل همهجا توزيع ميشد. اما با رشد چريكهاي مسلح چپگرا در اول دهه 50 كه با عمليات كشتن امريكاييها در ايران توجه همه را به خود جلب كرد و نيز پيوستن تيمور بختيار كه مدتي رئيس ساواك ايران بود به دولت بعثي عراق و راهاندازي چند راديو مانند ميهنپرستان در عراق با افكار چپ عليه رژيم شاه و رويداد جنگل سياهكل، مجدداً توجه رژيم بهسوي جريان چپ معطوف و دستگيريهاي گسترده آنها آغاز شد.
به نظر ميرسد از سال 50 تا 54 تعداد زندانيان با افكار كمونيستي بيشتر از مسلمانان و يا مساوي بودند، اما از شروع انقلاب تعداد مسلمانان روزبهروز افزوده شد تا به پيروزي انقلاب انجاميد. بايد گفت جوانان مسلمان مبارز تا سال 54 در برابر استدلال ماركسيستها بهويژه در محيط زندان كم ميآوردند و در بسياري از مواقع تسليم ميشدند. علت آن هم همان ضعف تفكر و استراتژي مبارزاتي ديني بود كه رشد نكرده بود. براي نمونه وقتي از يك بچه مسلمان كه ماركسيست شده بود پرسيده شد چرا مكتب خود را تغيير دادي ميگفت مگر مسجد جاي مبارزه با ظلم و ستم نيست، ولي زماني ما با دوستان خود در فلان مسجد كه منتسب به فلان آيتالله است كلاس درس قرآن ميگذاشتيم و كمي هم حرف سياسي ميزديم با اشاره آن آيتالله آمدند و ما را از مسجد بيرون كردند. ناگفته نماند كه تا پيروزي انقلاب در محيط دانشگاه بين مسلمانها و ماركسيستها رقابتي سالم براي عضوگيري وجود داشت و درگيري و اهانت ميان آنها نبود و به نوعي احترام يكديگر را نگاه ميداشتند. در عين حال انديشههاي يكديگر را نقد ميكردند، ولي هرچه به پيروزي انقلاب و ورود قدرت به عرصه انديشهها نزديك شد برخورد دوطرف نسبت به يكديگر خشنتر شد. ورود گروههاي چپ در لباس ناسيوناليسم قومي و مشاركت در آشوبهاي محلي مانند كردستان، تركمن صحرا و خرمشهر صحنه مراوده را به هم زد و اين نيز يكي از كارهاي عوامگرايي آنها بود كه شرايط زيست سياسي را از آنها گرفت و حتي كار را براي بزرگان كهنهكار سياسي آنها مانند كيانوري كه به ديدار امام رفت و يا ايدئولوگ بزرگ چپ در ايران يعني احسان طبري هم سخت كرد. اما به نظر ميرسد در برخورد با افراد سياسي و ايدئولوگ چپ ما نيز تندروي كرديم، چرا كه اگر فرصت داده بوديم پيش از آنكه كژراهه توسط احسان طبري در زندان نوشته شود او اين كتاب را در بيرون فرايند تغيير فكري را طي ميكرد و اين كتاب را در بيرون زندان مينوشت، مفهوم ديگري داشت يا اگر اجازه داده ميشد حزبتوده در قالب قانوناساسي ما بهعنوان يك حزب باقي بماند بهتر از منحلكردن آن بود و ميتوانست نماد دموكراسي ديني باشد. مرحوم مفتح در گفتههاي خود آورده است و ـ در سال 1358 كه نگارنده عضو شوراي دانشكده الهيات بودم ـ ميگفت ما نياز به يك كرسي درس ماترياليسم ديالكتيك در دانشكده الهيات داريم و بايد استادي را كه واقعاً عقيده به اين روش دارد و باسواد است بياوريم تا در دانشكده الهيات تدريس كند همانگونه كه در دانشگاههاي غرب كلاسهاي ماركسيست و ماترياليسم است ما نيز بايد داشته باشيم. مگر مكتب ما ضعيفتر از مكاتب غرب است. او ميگفت اين آرزوي شهيد مطهري بود و من اين كار را محقق ميسازم، ولي او نيز رفت و اين ايده را با خود برد.
مشكل اساسي ما اين بود كه سه عرصه فكري ـ سياسي و مسلحانه را مخلوط كرديم و هر سه را در برخورد با جريان چپ يكجا بيرون رانديم. درحاليكه در تمام حوزههاي علمي و دانشگاههاي جهان، انديشه چپ بر سر ميز مذاكره در زمينههاي علمي، سياسي و اقتصادي حضور دارد.
نتيجه
1ـ در برخورد دو انديشه اسلام و ماركسيسم ما بهره زيادي برديم، چون موجب غناي تفكر فلسفي و مبارزاتي ما شد.
2ـ آن بخشي از ماركسيستها كه بازيچه دست اجانب بودند چه در دوران پهلوي و چه پس از پيروزي انقلاب موجب ضرر و زيان به مملكت شدند.
3ـ عدهاي از آنها خالصانه در راه آزادي جان باختند و ثابت كردند كه روح آزاديخواه ايراني در ظل هر مرامي باشد با ديكتاتوري سازگار نيست. اينها همان احراري هستند كه امام حسين(ع) فرمود اگر دين نداريد لااقل در دنيا آزادمرد باشيد.
4ـ فضاي فكري كه در ادبيات مبارزاتي ما ايجاد شد هنوز در انديشه برخي از رجال ما ديده ميشود كه بايد پاكسازي شود. اين انديشه بيشتر در قالب جنگسرد و دوقطبي بودن جهان بيشتر از زمينههاي ديگر مشهود است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید