1392/9/26 ۰۹:۲۱
مهراوه فردوسي/ در نظر بگيريد جمعي را كه توي يك ميهماني نشستهاند و براي خوش گذراندن به خود و ميهمانان ديگر مجلس گرم كني ميكنند. ميخورند، مينوشند، ميخندند، حرف ميزنند و حرف ميزنند... توي خانه حرف ميزنند، توي لابي حرف ميزنند، دم در حرف ميزنند، توي كوچه حرف ميزنند و آنقدر كه گاه به نظر ميرسد فاصله زيادي تا خداحافظي باشد. اما گاهي اين حرف زدنها از آن دسته حرف زدنهاي معمول نيست.
مهراوه فردوسي/ در نظر بگيريد جمعي را كه توي يك ميهماني نشستهاند و براي خوش گذراندن به خود و ميهمانان ديگر مجلس گرم كني ميكنند. ميخورند، مينوشند، ميخندند، حرف ميزنند و حرف ميزنند... توي خانه حرف ميزنند، توي لابي حرف ميزنند، دم در حرف ميزنند، توي كوچه حرف ميزنند و آنقدر كه گاه به نظر ميرسد فاصله زيادي تا خداحافظي باشد. اما گاهي اين حرف زدنها از آن دسته حرف زدنهاي معمول نيست. گاهي حرفها حول محور دوستان و آشنايانمان ميگذرد و اتفاقا در اين مواقع گاه ميهماني گرمتر و جذابتر و مجلس نيز پربارتر هم ميشود. حالا ميتوانيم جاي ميهماني را با مكانهاي ديگري مثل كلاس درس، دانشگاه، مدرسه، خانه، خيابان، اداره و... عوض كنيم. در عمل هيچ فرقي هم نميكند. ما ايرانيها اگر خودمان هم عامل غيبت كردن و پشت سر هم حرف زدن نباشيم، حتما در موارد بسياري شاهد آن بودهايم. صحبتهاي ضد و نقيض، سرشار از قضاوتهاي ثابت نشده و گاهي هم توام با پيشداوري و سوءظنهاي مخرب كه هيچ كس از برخورد با نوك تيز پيكان آن در امان نبوده است. با دكتر كوثري، استاد ارتباطات و عضو هيات علمي دانشگاه تهران به صحبت نشستيم تا اين خصلت يا ويژگي برجسته كه به نوعي با بخشي از جامعه ايراني تنيده شده را از نظرگاه ارتباطات و مطالعات فرهنگي بررسي كنيم:
در جامعهيي كه صراحت و آشكارگويي به هزينههاي زياد ميانجامد و نظام اجتماعي آن را نميخواهد، غيبت كردن به قول جامعه شناسان بيشتر كاركرد دارد تا آشكارگويي و صراحت لهجه. به نظرم در دو فيلم در سه فيلم چهارشنبه سوري، درباره الي و جدايي نادر از سيمين فرهادي همين موضوعات مدام تكرار ميشود. اين دروغ و پنهانكاري است كه كاركرد دارد و نه راستگويي و صراحت لهجه
غيبت كردن فضاهاي گفتوگو را نابود ميكند چون كسي حاضر نيست در حضور و در جمع و در عرصه عمومي حرفش را بزند. بنابراين خيليها دفاع نكرده قرباني ميشوند. بايد بتوانيم جامعهيي مبتني بر صراحت نرم ايجاد كنيم. وقتي ميگويم صراحت نرم منظورم آن است كه برخي صراحت لهجهها هم در جامعه ايراني دردسرساز است و ما خيلي تجربهاش كردهايم
آقاي دكتر بگذاريد مصاحبه را با توصيف يك موقعيت شروع كنيم. عدهيي در ميهماني نشستهاند و پشت سر كسي كه در آن جمع حضور ندارد، حرف ميزنند. نظر ميدهند. قضاوت ميكنند. همان عده ممكن است در صورت عدم حضور در آن جمع به يكي از افراد غيبت شونده تبديل شوند و اين چرخه گاه تا هميشه ادامه دارد... اين عمل را ما در فرهنگ ايراني غيبت كردن ميناميم و در نهي آن در شرع و عرف نيز سخنها رفته است. اما غيبت كردن با وجود همه نهي و نفيها هنوز هم به عنوان يكي از اركان اصلي فرهنگ ايراني است. اين درهم آميختگي را چطور توصيف ميكنيد؟
پاسخگويي به اين پرسش به ظاهر ساده مينمايد و هركسي بلافاصله قادر است درباره آن قضاوت كند، اما واقعيت آن است كه پاسخگويي به آن دشوار است. اين دشواري به خاطر آن است كه آيات و روايات بسياري در نهي غيبت وجود دارد و اگر آنها را بخواهيم ملاك داوري قرار دهيم، برخلاف داوري شما نميتوان غيبت را از اركان فرهنگ ما شمرد. شايد در هيچ فرهنگ ديگري اينقدر درباره نهي غيبت و سخنچيني سخن نيامده باشد. هم در فرهنگ مكتوب و هم در فرهنگ شفاهي، نكات بسياري در اين باره وجود دارد. همه ميگويند كه غيب بد و غيبت خوردن گوشت برادر مومن است و الخ. اما چطور ميشود كه با اين همه آيات و روايات، و اين همه تاكيد بر حرمت غيبت در فرهنگ ما غيبت ميشود، خيلي هم خوب ميشود و بيشتر اوقات حتي به خودمان هم ترديدي روا نميداريم كه دست به غيبت بزنيم. اين تناقض از آن تناقضهاي عجيب و غريب است كه ما با آن دست به گريبانيم. نميدانم شايد بايد بگوييم كه هر جامعهيي دچار اين تناقضهاست. هيچ فرهنگي عاري از اين تناقضها نيست، هيچ فرهنگي آنقدر عقلاني نيست كه همهچيز در آن مرتب و بجا و حساب شده باشد. بنابراين، همه فرهنگها تركيبي از امور عقلاني و غيرعقلاني هستند. و اين امور غيرعقلاني نهتنها با اوجگيري علم تمام نشده بلكه سرسختانه در هفت توي فرهنگها به حيات خود ادامه ميدهند. درست به اين معناست كه يكي از جامعهشناسان انسان را همزمان موجودي عقلاني و غيرعقلاني ميداند. بنابراين، جامعهشناسي هم بايد آماده فهم اين وجوه عقلاني و غيرعقلاني باشد. اما وجوه غيرعقلاني در هر جامعهيي با جامعه ديگر فرق ميكند. هر جامعهيي حساسيتهايي دارد كه در جامعه ديگر پيدا نميشود. بنابراين، رفتارهاي غيرعقلاني در هر جامعهيي شكل خاص خودش را دارد. البته، غيرعقلاني با ضدعقلاني فرق ميكند. منظور از غيرعقلاني رفتارهايي است كه با منطق مرسوم علم يا اخلاق يا عرف قابل فهم و تحليل نيست. مثلا همين غيبت. بر اساس اخلاق يا عرف همه ميدانند كه بد است، اما چرا اين رفتار غيرعقلاني را از خود نشان ميدهند؟ درست در همين جا است كه جامعهشناسي يا مطالعات فرهنگي يا هر رويكرد ديگري بايد دنبال جواب بگردد. بنابراين، داستان اين نيست كه بد بودن غيبت براي كسي روشن نيست، خيلي هم روشن است و حداقل در جامعه ايران به هركس بگويي چند روايت هم برايت ميآورد. اما، غيبت ميكنيم، خوب هم غيبت ميكنيم. بد بودن غيبت به نظر خيلي بديهي ميرسد. به نظر من هر فرهنگي از يك چيزهايي فرار ميكند و درست در اين فرار است كه يا خيلي كم درباره آنها حرف ميزند، يا خيلي زياده گويي ميكند. و اين درست نقطه آسيب است به معناي روانكاوي خودش. يعني يك نوع مكانيسم جبراني است. يا چيزي شبيه به اين. به اين دليل ميگويم كه اين مساله با روانكاوي جمعي مرتبط است كه نوعي لذت در آن نهفته است. بنابراين، به جاي آنكه در حيطه شناخت و دانش باشد، به قول روانكاوان در حيطه ميل است. براي همين هم كه شناختي نيست، مداوم حرف زدن و نوشتن و سند آوردن براي آن فايدهيي ندارد. مساله كيفي است كه از آن ناشي ميشود و به همين دليل بسياري حاضر نيستند از آن دست بردارند. عبارت رايج «بريم سراغ مساله شيرين غيبت» از همين كيف دروني و ارتباط غيبت با ميل ناشي ميشود. البته، نميخواهم بگويم كه مساله جامعهشناختي نيست؛ متغيرهاي جامعهشناسي هم با اين مساله رواني مرتبط است؛ هم اين ميل را تقويت كرده و هم متاثر از آن است.
از نظر شما آيا غيبت كردن از ويژگيهاي منحصر به فرد جامعه ايراني است؟ و اگر اينطور است چرا؟
نه به هيچوجه خاص جامعه ايراني نيست. بيشتر فرهنگها اصطلاحاتي براي آن دارند. سخن چيني، نمامي، پشت سر ديگران حرف زدن، بد ديگران را گفتن و دهها عبارت نظير اين عبارات رايج در زبان ما وجود دارد. به اين دليل ساده كه همه جا نميتوان صراحت به خرج داد. و هرجا صراحت به خرج دادن هزينه داشته باشد، در غياب سخن گفته ميشود. ترس از توبيخ اجتماعي، نابرابري قدرت، خشونت رايج در جامعه، فاصله مردم با حكومت، و دهها متغير ديگر ميتواند اين صراحت به خرج دادن را پرهزينه كند و تاريخ ما پر است از مثالهايي كه اين صراحت به خرج دادنها به ضرر آدمها تمام شده است. بنابراين، با زبان سرخ سرسبز را نبايد بر باد داد. تاريخ سراسر خشونت و اشغال دايم ايران توسط قواي مهاجم اين روحيه را در كشور ما تقويت كرده است. طي سدههاي گذشته حكومتهاي مستبد و خودكامه همزبانها بريدهاند و غيره. ولي بايد گفت كه آدمها به طور كلي دوست دارند كه درباره ديگري حرف بزنند و ديده نشوند. اين غير از هزينههاي اجتماعي و تاريخي است كه اين مساله داشته است و به آن اشاره كردم. بنابراين، يك سطحي از ميل به غيبت در همه آدمها هست. اين ميل در همه ما هست كه بگوييم از ديگري بهتريم. بنابراين باز برميگرديم به قضيه «تمايز» كه برخي از فيلسوفان و جامعهشناسان به آن اشاره كردهاند. ما همه ميخواهيم كه بگوييم از ديگري بهتريم و خودمان را متمايز كنيم. ولي اين ميل در جامعه ما قويتر است. چون نميتوانيم خودمان را به شيوههاي درست از ديگران متمايز كنيم. در نبود ديگري است كه ما معنا ميدهيم. از طرف ديگر مساله منفعت هم وجود دارد. در اين جامعه به اين شيوه منفعت بيشتري گير آدمها ميآيد. و دست آخر همانطور كه گفتم قدرت است. پس غيبت همزمان به ميل، منفعت و قدرت كه دو تاي آخر به هم مرتبط هستند، تقويت ميشود. پس در جامعهيي كه بيشترين لذت از اين حاصل ميشود كه بگويي ديگري چه نيست، به جاي آنكه بگويي من كيستم، در جامعهيي كه بيشترين منفعت به دليل تخريب ديگران گير آدم ميآيد تا شايستگي خود فرد و در جامعهيي كه صراحت هزينه دارد و نميتوان نه در روي اشخاص و نه در روي صاحب منصبان حقيقت يا حرف دل را گفت غيبت رشد ميكند. حتي اگر مردم بدانند كه غيبت مثل خوردن گوشت برادر مومن باشد. اين هم يك نوع كانيباليسم جديد است. كانيباليسم (آدم خواري) فرهنگي و ديني.
فكر ميكنيد تا چه حد روحيه پنهانكاري ما ايرانيها در رواج غيبت و ماندگاري آن در فرهنگ ايراني موثر است؟ اينكه عموما به خاطر ترس از بيان نظرات و ديدگاههاي خود راجع به افراد سعي كنيم ساكت بوده و افكار خود را از هم پنهان كنيم. از نظر شما اين ويژگي معلول يا علت غيبت كردن است؟
در فرهنگها به دليل آنكه صدها سال يك پديده دوام ميآورد جاي علت و معلول عوض ميشود. چيزي كه روزگاري معلول بوده در روزگار ديگري تبديل به علت شود. اما به عنوان يك اصل كلي ميتوان گفت كه در جوامعي كه صراحت در روابط اجتماعي كم است و به اصطلاح پاداش داده نميشود، انواع پنهانكاري و پنهانگويي شيوع مييابد. غيبت يكي از اشكال پنهان گويي است. در جامعه ما به دليل بسته بودن راههاي رقابت مثبت، راههاي رقابت منفي كاملا گشوده است و يكي از ابزارهاي كلامي مهم اين رقابتهاي منفي غيبت، بدگويي و پنهانگويي و پنهانكاري است. بنابراين غيبت كردن نوعي كينكشي، نوعي تلافي و جبران كردن يا تخريب ديگري براي بالا كشيدن خود است. در جامعهيي كه صراحت و آشكارگويي به هزينههاي زياد ميانجامد و نظام اجتماعي آن را نميخواهد، غيبت كردن به قول جامعه شناسان بيشتر كاركرد دارد تا آشكارگويي و صراحت لهجه. به نظرم در دو فيلم در سه فيلم چهارشنبه سوري، درباره الي و جدايي نادر از سيمين فرهادي همين موضوعات مدام تكرار ميشود. اين دروغ و پنهانكاري است كه كاركرد دارد و نه راستگويي و صراحت لهجه و نظام اجتماعي و حتي نظام حقوقي طوري رقم خوردهاند كه دروغ در آنها كاركرد دارد و نه راست. بنابراين، جاي قاصر و مقصر معلوم نيست!
آقاي دكتر آيا درد دل كردن به عنوان گونهيي از معاشرت ايراني ميتواند در تقليل يا كاهش خشونت عريان و تنشهاي زائد موثر عمل كند؟ يعني افراد خشم خود را با برداشتهاي درست و غلط خود به شخص سومي ابراز كنند و از او گلايه يا حتي به بدي ياد كنند. آيا در اين موقعيت صحبت كردن ميتواند اين خشمها را به عنوان يك كاتاليزور كاهش دهد؟
بله، از خشونت ظاهري در سطح جامعه ميكاهد و اين خوب است. اما خطرش اين است كه يك زيرزمين اجتماعي توليد ميكند كه دايم دارد بزرگتر ميشود. بنابراين سطح روابط ظاهرا آرام است ولي شبكهيي نامريي وجود دارد كه پر از غوغاست. ما هم در ارتباطات روزمره مهارتهايي كسب كردهايم كه اين حرفها را در هوا حس كنيم و بشنويم. اين خصلت ما ايرانيهاست اما نه به عنوان يك خصلت ذاتي، بلكه يك خصلت يا ويژگي فرهنگي. بنابراين غيبت به مفهوم فرهنگي خودش و نه ديني، بخشي از تنشهاي موجود در روابط اجتماعي روزمره را كاهش ميدهد و اين براي جامعه ايراني كه سرشار از تضادهاي اجتماعي است، خوب است. اما از سوي ديگر، لايهيي پنهان از حرف و حديثها ايجاد ميكند كه تمامي ندارد و تبديل به موريانهيي ميشود كه بافت جامعه اسلامي را ميخورد.
فرض ميگيريم كه غيبت كردن به نوعي در تخليه عصبيتهاي روزمره موثر است. آيا به نظر شما به جز غيبت كردن كه خود عملي نكوهيده است راهي براي تخليه و كاهش تنشهاي زندگي روزمره وجود ندارد؟
البته، اگرچه پنهانگويي بد است، اما همه پنهانگوييها هم غيبت نيست. غيبت تعريف و شرايطي دارد كه در احاديث و روايات آمده است. بنابراين بخشي از درددلها و حرف زدنها ميتواند از دايره غيبت بيرون باشد ولي براي كاهش عصبيتها هم بايد با هم بيشتر حرف بزنيم. از طرف ديگر نبايد حرفهاي نامناسب خانهيي از عنكبوت برايمان بسازد.
اما از سوي ديگر به نظر ميرسد غيبت كردن –به علت حذف فضاهاي سازنده گفتوگو- راه را بر برطرف كردن بسياري از سوءتفاهمها ميبندد. يعني فرد غيبت شونده هيچگاه اجازه يا فرصت دفاع، صحبت كردن يا حتي توضيح درباره آنچه به آن متهم شده نمييابد. آيا از لحاظ جامعهشناسي اين از اصليترين كژكاركردهاي غيبت كردن نيست؟ و چه راهي براي مقابله با آن پيشنهاد ميكنيد؟
اين كاملا درست است. غيبت كردن فضاهاي گفتوگو را نابود ميكند چون كسي حاضر نيست در حضور و در جمع و در عرصه عمومي حرفش را بزند. بنابراين خيليها دفاع نكرده قرباني ميشوند. بايد بتوانيم جامعهيي مبتني بر صراحت نرم ايجاد كنيم. وقتي ميگويم صراحت نرم منظورم آن است كه برخي صراحت لهجهها هم در جامعه ايراني دردسرساز است و ما خيلي تجربهاش كردهايم. اين صراحت لهجه در محيطهاي اجتماعي ما كه آماده انفجار است همهچيز را به هم ميزند. بايد يك صراحت نرم به خرج دهيم تا هم حرف را زده باشيم و هم تضادها شعلهور نشود. ممكن است در جامعه غربي صراحت و رك و پوست كنده گفتن با شديدترين وجه هم هيچ مشكلي را پيش نياورد ولي درجامعه ايراني تنها صراحت نرم جواب ميدهد بنابراين بايد صراحت نرم را جايگزين غيبت كنيم. شايد در اساس هم گمشده اصلي در فرهنگ ايراني كه با خلق و خو و هنجارهاي ارتباطي ما سازگارتر است، همين صراحت نرم باشد؛ صراحتي كه در محيطهاي پر تنش و پر تضاد ما جواب ميدهد.
بسياري از رفتارهاي ما ايرانيان منشايي تاريخي- فرهنگي دارد كه بعيد به نظر ميرسد در مدت زماني كوتاه اين رفتارهاي ريشهدار كه ديگر بخشي از وجود ما شدهاند اصلاح شوند. بنابراين به نظر شما چه اقدامي در كوتاهمدت و چه اقدامي در بلندمدت ميتواند به مثابه يك كار فرهنگي كژكاركردهاي فرهنگ ايراني را از چهره ايراني پاك كند. آيا اساسا فكر ميكنيد كار فرهنگي در اين حوزه جوابگو است يا افراد بايد اصلاح را از خود شروع كنند؟
ما از سطوح دبستان نياز به آموزش مهارتهاي ارتباطي داريم. ما بلد نيستيم حرف بزنيم، حرفهاي خوب ميزنيم اما خوب حرف نميزنيم. مهارتهاي ارتباطي بايد آموزش داده شود. اين مهارتها ميتواند ضمن آنكه سبب گسترش صراحت در روابط اجتماعي ميشود مانع رشد غيبت هم شود. از ديگر سو، در همين مهارتهاي ارتباطي ما بايد به شيوه خاص صراحت در جامعه ايراني دست يابيم. من نميخواهم بگويم كه نظريههاي غربي درباره شيوههاي ارتباطي شرقيان درست است و فرهنگ شرقي از نظر ارتباطي يك فرهنگ «كاملا وابسته به زمينه» يا «مستلزم مهارتهاي تفسيري» يا به اصطلاح آنها «پر بافت» است. حرف اصلي اين است كه ما به صراحت نرم نياز داريم تا بتوانيم هم زمينه گفت و اصلاح را فراهم كنيم و زمينههاي غيبت را كاهش دهيم. اين بايد جزو آموزش ما از سطوح مدرسه به بالا باشد. فرهنگسراها به جاي آموزش ايروبيك بايد مهارتهاي ارتباطي آموزش بدهند به مردم. مردمي كه تناسب اندام داشته باشند ولي مهارتهاي ارتباطي نداشته باشند، به چه كار ميآيد. عقل ارتباطي در ايران ضعيف شده است و همين زمينه رشد تضادهاي اجتماعي را فراهم ساخته است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید