طنز در شعر حافظ / استاد ابوالحسن نجفي

1392/9/25 ۱۱:۲۵

طنز در شعر حافظ / استاد ابوالحسن نجفي

اشاره: سومين مجموعه درس‌گفتارهايي دربارة حافظ به بررسي «طنز در شعر حافظ» اختصاص داشت که با سخنراني استاد ابوالحسن نجفي در مرکز فرهنگي شهر کتاب برگزار ‌شد. آنچه در پي مي‌آيد، بخشي از آن گفتار است.

 

 

اشاره: سومين مجموعه درس‌گفتارهايي دربارة حافظ به بررسي «طنز در شعر حافظ» اختصاص داشت که با سخنراني استاد ابوالحسن نجفي در مرکز فرهنگي شهر کتاب برگزار ‌شد. آنچه در پي مي‌آيد، بخشي از آن گفتار است.

چرا متوجه طنز حافظ نشديم؟

حافظ يکي از شاعراني است که بيشترين ماية طنز را در غزل خويش به کار برده است و تاريخ عصر خويش را با نگاه نقادانه و طنزآميز تحليل و بررسي کرده است. حافظ با به کار بردن ايهام در غزلهايش مخاطب را ميان طنز و جد سرگردان مي‌کند و برداشتهاي متضادي را باعث مي‌شود. طنز حافظ چه ويژگيهايي دارد؟ چه تفاوتهايي ميان طنز حافظ، سعدي، عبيد و... ديده مي‌شود؟ نخستين‌بار در سال 1335 در دفتر مجله «سخن» از مرحوم دکتر پرويز ناتل خانلري شنيدم که حافظ شعر طنزآميز هم دارد که بسيار حيرت کردم. تعجبم را به ايشان ابراز کردم. آقاي خانلري براي من مثالي آورد. اين بيت را خواند که طنز آشکاري دارد:

دوش مي‌گفت به مژگان سياهت بکشم

يارب از خاطرش انديشة بيداد ببر

در جلسه‌هاي بعد چندبار ديگر هم خانلري اشعار ديگري از حافظ را به عنوان نمونة طنز ذکر کرد. تعجبم از اين بود که چرا پيش از او کسي متوجه طنز حافظ نشده بود. اصرار کردم مقاله‌اي در اين باره بنويسد. خانلري نوشتن مقاله را به آينده موکول مي‌کرد تا آنکه در آخر عُمر دوـ سه صفحه يادداشت‌وار در اين باره نوشت. من خيلي بيشتر از اين انتظار داشتم. هنوز هم تحقيق جدي دربارة طنز حافظ صورت نگرفته؛ جز دو يا سه مقاله که آقاي خرمشاهي نوشته‌اند و يک مقاله از دکتر شفيعي‌کدکني و صفحات معدودي به تفاريق از کتاب «شرح شوق» دکتر سعيد حميديان.

طنز، شوخي و فکاهي

طنز و شوخي و فکاهي در بسياري از ابيات حافظ آشکار است. چند نمونه از طنز سادة او را مثال مي‌زنم. مي‌گويد:

آن کو تو را به سنگدلي کرد رهنمون

اي کاشکي که پاش به سنگي برآمدي

که بيشتر هزل است تا طنز. يا باز:

بنما به من که منکر حُسن رُخ تو کيست

تا ديده‌اش به گزلک غيرت برآورم

«گزلک» کاردي است که سر سفره مي‌بَرند. مي‌گويد اگر کسي منکر حُسن تو باشد، به من بگو تا چشمش را با گزلک بيرون بياورم. يا جايي ديگر گفته است:

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون

آتش درافکنم به همه رخت و پخت خويش

جاي ديگر مي‌گويد:

يا وفا، يا خبر وصل تو، يا مرگ رقيب

بوَد آيا که فلک زين دو سه کاري بکند؟

يا در غزلي ديگر مي‌گويد:

يار دلدار من ار قلب بدين سان شکند

ببرد زود به جانداري خود پادشهش!

قلب در مصراع اول قلب ِمعمولي است؛ اما خصوصيات سرداران بزرگ جنگ اين بوده که مي‌دانستند چگونه به قلب سپاه دشمن بزنند و پيروز بشوند. پس در اينجا ايما به قلب سپاه دارد. «جانداري» هم لغتي قديمي است، يعني «محافظ». يک بيت ديگر چنين است:

به صوت بلبل و قمري اگر ننوشي مي

علاج کي کنمت؟ آخر الدواء الکي

«آخر الدواء الکي» اصطلاحي پزشکي است که از عربي وارد زبان فارسي شده است. اين را موقع معالجة زخمهاي شديد مي‌گفتند؛ يعني اگر هيچ کاري نمي‌شد کرد، دست آخر بايد زخم را داغ کرد، نه از اول. معني مجازي هم دارد؛ يعني براي حل مشکل شديد‌ترين کار را آخر بايد کرد. باز در بيتي ديگر مي‌گويد:

گفت: خود دادي به ما دل حافظا

ما محصل بر کسي نگماشتيم

«محصل» مأمور وصول ماليات بوده. آن موقع کسي دوست نداشت که ماليات بپردازد؛ به هر صورتي که بود، ماليات را مي‌گرفتند. دلدار به حافظ مي‌گويد که: خودت دلت را دادي، محصل آن را به زور از تو نگرفته بود. حتي در اين بيت هم طنز هست:

گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ

تو در طريق ادب باش و گو: گناه من است

حافظ اشعري بوده. معتقد بوده که کارهاي نيک و بد ما تعيين کنندة سرنوشت ما در آخرت نيست. خدا هر گونه که بخواهد، ما را کيفر مي‌دهد، يا نمي‌دهد. جبر بر اعمال ما حاکم است. مي‌گويد تو با خداوند ادب را رعايت کن و بگو که گناه من است.

شعرهاي پيچيده سرشار از طنز

البته شعرهاي پيچيده‌تر هم هست که شنوندة شعر در آغاز متوجه طنز آن نمي‌شود. يکي از آنها اين است:

بيا که رونق اين کارخانه کم نشود

به زهد همچو تويي، يا به فسق همچو مني

اين بيت را براي بسياري خوانده‌ام و عجيب است که متوجه طنز آن نشدند. آقاي هروي در کتاب «شرح غزلهاي حافظ» بيت را اين گونه معني کرده‌اند که: «زهد تو چيزي به رونق اين کارخانه نمي‌افزايد.» در حالي که اينجا صحبت افزودن نيست، صحبت کم کردن است. دلداري مي‌دهد و مي‌گويد: غصه مخور که زهد تو هم چيزي از رونق اين کارخانه کم نمي‌کند! يا بيت ديگر:

دامني گر چاک شد در عالم رندي چه باک

جامه‌اي در نيکنامي نيز مي‌بايد دريد

براي معني کردن اين بيت خيلي‌ها تفسير کرده‌اند. حالا نمي‌خواهم اسم ببرم. پنج ‌شش نفر از کساني که شعرهاي حافظ را تفسير کرده‌اند، نتوانسته‌اند معني دقيق آن را بگويند. چون معني «جامه‌اي در نيکنامي دريدن» برايشان روشن نبوده. اين اصطلاح سابقه‌اي در اشعار شاعران ديگر هم دارد؛ مثلا نظامي گنجوي مي‌گويد:

چو خواهي صد قبا در شادکامي

بدر يک پيرهن در نيکنامي

يا سلمان ساوجي مي‌گويد:

سليمان شنيد نامت زد دست در گريبان

بل تا به نيکنامي پيراهني دراند

از همه جالب‌تر يک ضرب‌المثل عاميانه است که حالا فراموش شده، اما در گذشته رايج بوده است: «يک جامه بدر به نيکنامي، باقي دگر خود داني». حال چرا «جامه دريدن»؟ اين به ماجراي حضرت يوسف و زليخا برمي‌گردد. البته شايد علت ديگري هم داشته، اما حافظ چه مي‌گويد و طنزش کجاست؟ مي‌گويد: اگر ما در عالم رندي دامني پاره کرديم، باکي نيست. مي‌خواستيم به نيکنامي معروف بشويم؛ اما آنجا پيراهن پاره نشده، دامن پاره شده است که اين نشان‌دهندة تردامني و عدم عفت است. طنزش در اين است. عجب است که اين را متوجه نشده‌اند و درست هم معني نکرده‌اند. يا در اين شعر:

حافظ از دولت عشق تو سليماني شد

يعني از وصل تواش هست کنون باد به دست

در چاپ قزويني ـ غني آمده: «يعني از وصل تواش نيست بجز باد به دست» که واقعا اشتباه است و صورت درست‌‌ همان است که خواندم. نسخ ديگر هم آن را تأييد مي‌کند. حضرت سليمان قدرتهاي بسيار داشته، از جمله باد به فرمانش بوده؛ اما حافظ به اين معني گرفته که در دست من باد است؛ يعني هيچ چيز در دستم نيست. در شعر ديگر مي‌گويد:

مي‌کند حافظ دعايي، بشنو آميني بگو:

روزي ما باد لعل شکّرافشان شما

يعني لب لعل افشان شيرين‌گفتار شما نصيب ما بشود. مي‌دانيم دلدار است که بايد حاجت را برآورد؛ اما شاعر توقع آمين دارد! مي‌گويد من دعا مي‌کنم، تو آمين بگو شايد مستجاب بشود و لب لعل تو نصيب من بشود.

طنز تلخ حافظ

حافظ گاهی اوقات طنز تلخ هم به کار می‌برد:

چه شکر گویمت ‌ای سیل غم؟ عفاک‌الله

که روز بی‌کسی آخر نمی‌روی ز سرم

می‌گوید: ‌ای غم، تو لااقل من را تنها نمی‌گذاری. باید شکر این کار را بگویم. در بیت دیگر می‌گوید:

چو به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود

می‌کنم شکر که بر جور دوامی داری

می‌گوید در وفا که پایداری نداشتی، باز جای شکرش باقی است که در جور پایداری می‌کنی. به نظرم این طنز تلخ بود. در بیت دیگر می‌گوید:

قحط جود است، آبروی خود نمی‌باید فروخت

باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید

گوینده به باده و گل احتیاج دارد و کیسه‌اش تهی است، تهیدست است. ضمناً سخاوت هم در میان مردم قحط است. می‌گوید پس نباید آبرویم را به باد بدهم و تقاضای لطفی بکنم. تنها کاری که برایم مانده، این است که خرقه‌ام را بفروشم؛ اما خرقه یک رند را چه کسی می‌خرد و چه قیمتی دارد که بتواند از بهای آن باده و گل تهیه کند؟ در شعر دیگری می‌گوید:

در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن

سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

این عذر بد‌تر از گناه است! یا جای دیگر می‌گوید:

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

این هم عذر بد‌تر از گناه است. یا باز می‌گوید:

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

می‌گوید وعظ این واعظ طول کشیده و وقت دارد می‌گذرد. ناچار پا شدم رفتم به خرابات. یکی از طنزهای بسیار جالب حافظ هم این است:

دی عزیزی گفت: حافظ می‌خورد پنهان شراب

‌ای عزیز من، نه عیب آن بهْ که پنهانی بُود؟

در وهله اول متوجه طنز آن نمی‌شویم. این بیت من را به یاد لطیفه‌ای می‌اندازد. یک بار از «دخو» می‌پرسند: «چرا موذن وقتی اذان می‌گوید: دستش را در گوشش می‌گذارد؟» دخو جواب می‌دهد که: «معلوم است چرا این کار را می‌کند. چون اگر دست را در ِدهانش بگذارد که نمی‌تواند اذان بگوید!» اینجا هم همین‌طور است. یک عزیزی بدگویی کرده و پشت سر گفته که حافظ یواشکی شراب می‌خورد. حافظ می‌گوید معلوم است که باید شراب را پنهانی خورد، نه علنی. این چه عیبی است که بر من می‌گیری؟

شوخی حافظ با شنونده شعرش

در شعر حافظ «مستوری» و «مستی» فراوان به‌کار رفته. معانی مختلفی هم برای آن گفته‌اند. ولی به نظرم معنی آن به ‌طور ساده این است که مستوری یعنی عفاف و پاکدامنی و پرهیز از گناه. یک معنایش هم پنهان کاری است. یک جا می‌گوید:

تا به غایت ره میخانه نمی‌دانستم

ورنه مستوری ما تا به چه غایت باشد

این شعر دشوارفهمی است. مفسران آن را به صورت مختلفی معنی کرده‌اند. نظر من این است: «تا به غایت» یعنی «تا به امروز»؛ ولی در اینجا یعنی «تا ‌‌نهایت». می‌گوید: «‌‌نهایت راه را نمی‌دانستم، من فکر می‌کردم که میخانه نزدیک است. راه پنهانی‌اش را نمی‌دانستم. در غیر این صورت مستوری ما ‌‌نهایت نخواهد داشت»؛ یعنی حالا که این را فهمیده‌ام، آشکارا این کار را نخواهم کرد. خلاصه اینکه می‌گوید: پنهان‌کاری من انتهایی ندارد، در پنهان‌کاری غایتی ندارم. گاهی اوقات حافظ با شنونده شعرش شوخی می‌کند؛ مثلا می‌گوید:

روز‌ها رفت که دست من مسکین نگرفت

زلف شمشاد قدی، ساعد سیم اندامی

کی دست کی را نگرفته؟ آیا دست من زلف شمشادقد و ساعد سیم‌اندام را نگرفته، یا زلف شمشادقد و ساعد سیم‌اندام دست من را نگرفته؟ هر دو هست و برای شنونده معلوم نیست که کدام را خواسته. در غزل معروفش می‌گوید:

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

اینجا «نیست که نیست» خواننده را دچار شک می‌کند که آیا مطلقا نیست یا هست کاملا؟ اما از همه جالب‌تر این بیت معروف است:

عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

در دیوان حافظ تصحیح قزوینی ـ غنی «گر» آمده. در چاپهای بسیاری هم همین گونه است؛ اما در چاپهای از سال ۱۳۲۰ به بعد یواش یواش همه شروع کرده‌اند که به جای «گر»، «ور» بیاورند. تفاوت معنای آن آشکار است. اگر بگوییم «ور»، این‌طور می‌شود که: حتي اگر قرآن را با چهارده روایت بخوانی، باز عشق است که به فریادت می‌رسد. آیا حافظ این را گفته است؟

یکی از چاپهای دقیق دیوان حافظ، چاپ سلیم نیساری است که بر اساس ۱۵ نسخه یا بیشتر، انجام شده است. ایشان یک عمر مشغول تجدید چاپ آن است. آخرین چاپش را هم فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر کرده. در این بیت از ۳۵ نسخه که این غزل را داشته‌اند، ۱۲ نسخه «ور» دارد و ۲۴ نسخه «ار» یا «گر»؛ ولی با کمال تعجب با همه دقت شگفت‌انگیزی که سلیم نیساری دارد و باید به او تحسین گفت، در اینجا تسلیم میل درونی شده و «ور» آورده و این را به حافظ نسبت می‌دهد که تو خواسته‌ای بگویی که: «حتي اگر قرآن را در چهارده روایت هم بخوانی، باز عشق است که به فریادت می‌رسد»؛ اما باید حق را به ۲۴ نسخه می‌داد. بگذریم از اینکه «ور» لزوماً به معنای «حتی اگر» نیست. در شعری از حافظ آمده:

صوفی ار باده به اندازه خورد، نوشش باد

ورنه اندیشه این کار فراموشش باد

«ار» در اینجا «و الا» معنی می‌دهد. نکته مهمتر اینکه خود واژه «گر» یا «اگر» در بسیاری از موارد دقیقاً به معنای «حتی اگر» به‌کار رفته، چه در ادبیات قدیم و چه در زبان عامیانه امروز. حافظ می‌گوید:

گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی

صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

«گر بایدم شدن» یعنی «حتی اگر»، مثال دیگر:

چو در رویت بخندد گل، مشو در دامش ‌ای بلبل

که بر گل اعتمادی نیست گر حُسن جهان دارد

می‌گوید: حتی اگر حُسن جهان دارد، بر او اعتمادی نیست. این کاربرد «اگر» تا به امروز هم مانده.

چرا پیش از خانلری کسی طنز حافظ را درک نکرد؟

توجه به طنز در تصحیح دیوان حافظ هم راهگشاست. یک نمونه می‌آورم. در تمام چاپهای دیوان حافظ، حتی چاپ قزوینی ـ غنی، غیر از یکی دو تا از چاپهای اخیر، این بیت این‌طور آمده:

با چنین حیرتم از دست بشد صرفه کار

در غم افزوده‌ام آنچ از دل و جان کاسته‌ام

«با چنین» به معنی «با وجود ِ» است. می‌گوید: با وجود حیرتم، حساب کار و مصلحت از دستم نرفته. می‌بینیم که تناقض هست. مگر آنکه «با» را «با»ي معیت بگیریم، یعنی «با داشتن حیرت»؛ یعنی چون دچار حیرت شده بودم، صرفه کار را از دست دادم. که اگر این باشد، معنای عمیقی نیست. اولین بار خانلری برای غزلی که حاوی این بیت بوده، راهی پیدا کرده است. در ۶ نسخه او «با چنین حیرتم» بوده، در ۲ نسخه «با چنین حسرتم» که بی‌معنی است. در ۲ نسخه دیگر اگر نقطه‌ها را بالا پایین در نظر بگیریم، می‌شود «حیرتم» را «خبرتم» خواند. اینکه خانلری «خبرت» خوانده، جای تعجب است. اولا «خبرت» مورد استفاده حافظ نبوده و هرگز به‌کار نبرده. بعد هم اطمینانی به آن دو نسخه نیست. خانلری تنها خواسته است راه حلی پیدا کند.

آقای سلیم نیساری که گفتم دقیق‌ترین دیوان حافظ را به دست داده، برای اولین ‌بار پی برده‌اند که در اینجا کافی است این‌طور بخوانیم: «با چنین حیرتم از دست نشد صرفه کار»؛ یعنی با وجودی که دچار حیرت و سرگشتگی شده‌ام، خیال نکنید که صرفه کار را از دست داده‌ام، بلکه به غم افزوده‌ام. طنز حافظ را ملاحظه می‌کنید؟ نیساری از پیش خود این را «نشد» نگذاشته. نسخه‌های متعددی داشته که «نشد» را کاملاً تایید می‌کند.

به گمانم در هر غزل حافظ می‌توان کم و بیش کلمه‌ای یا عبارتی طنزآمیز پیدا کرد؛ اما این سؤال مطرح می‌شود که: چرا تا پیش از خانلری کسی متوجه طنز حافظ نشده؟ خانلری خودش می‌گفت که طنز با غزل منافات دارد؛ یعنی کسی انتظار نداشت در غزل طنز بیاورند. در زبانهای دیگر هم دیده نشده که در غزلی طنز به ‌کار رفته باشد. دارم از خانلری نقل قول می‌کنم و به نظر می‌رسد که سخن او درست باشد. تنها استثنا «هاینریش هاینه» است؛ ولی عجیب است که «گوته» پس از اینکه ترجمه دست و پا شکسته‌ای از دیوان حافظ به دست آورد، متوجه شد که حافظ طنز به‌ کار برده است. برایش بسیار جالب بوده و به طنز حافظ هم اشاره می‌کند. در غزل گوته هم طنز دیده می‌شود؛ اما سوال من هنوز هم باقی است: چرا خود ما متوجه طنز حافظ نشده‌ایم؟ یک علت دارد: ما با دیوان حافظ فال و استخاره می‌گیریم!

 

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: