اسطوره‌ها ابزاري براي انتقال ارزش‌ها

1392/9/25 ۱۰:۰۴

اسطوره‌ها ابزاري براي انتقال ارزش‌ها

بهروز مهدي‌زاده / دكتر محمد مهدي لبيبي، جامعه‌شناس، محقق و عضو هيات علمي دانشگاه علامه طباطبايي و مترجم كتاب‌هاي «خانواده در دنياي امروز»، «زنان شاغل، مردان خانه‌دار» و «مفاهيم كليدي در مطالعات خانواده» از جمله محققيني است كه با رسانه‌ها ارتباطات دوستانه‌يي دارد از اين رو درباره رابطه اسطوره و جامعه ايراني با وي گفت‌وگو كرديم. درباره اينكه چرا ايرانيان اسطوره‌ساز هستند و با اسطوره‌هايشان زندگي مي‌كنند و اين را در عرصه سياسي هم وارد مي‌كنند و راه را بر انتقاد از اسطوره‌هايشان مي‌بندند؛ موضوعي كه ما را به بحث‌هاي ميان فرهنگي و عصر جهاني شدن كشاند.

 

 

بهروز مهدي‌زاده / دكتر محمد مهدي لبيبي، جامعه‌شناس، محقق و عضو هيات علمي دانشگاه علامه طباطبايي و مترجم كتاب‌هاي «خانواده در دنياي امروز»، «زنان شاغل، مردان خانه‌دار» و «مفاهيم كليدي در مطالعات خانواده» از جمله محققيني است كه با رسانه‌ها ارتباطات دوستانه‌يي دارد از اين رو درباره رابطه اسطوره و جامعه ايراني با وي گفت‌وگو كرديم. درباره اينكه چرا ايرانيان اسطوره‌ساز هستند و با اسطوره‌هايشان زندگي مي‌كنند و اين را در عرصه سياسي هم وارد مي‌كنند و راه را بر انتقاد از اسطوره‌هايشان مي‌بندند؛ موضوعي كه ما را به بحث‌هاي ميان فرهنگي و عصر جهاني شدن كشاند.

 

آيا مردم ايران روياپرداز و آرمان‌گرا هستند؟

ابتدا مي‌خواهم به عنوان مقدمه درباره اسطوره‌ها توضيحي ارائه بدهم. ببينيد اسطوره‌ها ريشه در واقعيت دارند، اما خود واقعيت نيستند. معمولا اسطوره‌ها از درون واقعيات توليد مي‌شوند اما در نهايت شاخه و برگ‌هايي به آنها اضافه مي‌شود يا به نوعي بزرگ‌نمايي در آنها اتفاق مي‌افتد كه چيزي كاملا متفاوت با نوع اوليه مي‌شود. در واقع مي‌توانيم بگوييم با موضوع و ريشه اوليه خودشان كه فرهنگ هر جامعه‌يي است يك نوع ارتباط منطقي هم دارند، به همين خاطر اسطوره‌ها يا ساختن اسطوره در هر جامعه‌يي متناسب با فرهنگ جامعه يا باورهاي قومي و ملي همان جامعه است. اما دو نكته مهم وجود دارد. يكي اينكه چرا ما نيازمند اسطوره‌ها هستيم؟ قبل از اينكه به اين جواب بدهم بايد بگويم كه اين رويا‌پردازي يا ساختن اسطوره‌ها يا تصورات ذهني چه نيازي را برطرف مي‌كند؟ اگر از ديدگاه كاركردگرايي به موضوع نگاه بكنيم مي‌بينيم اين يك نوع شيوه‌يي است براي انتقال فرهنگي. وقتي نسل‌هاي قبلي ما به نسل‌هاي جديد و آنها به نسل‌هاي بعدي مي‌خواهند ارزش‌هاي فرهنگي را منتقل كنند با زبان ساده چندان منتقل نمي‌شود. يعني نمي‌توانيم به يك جوان امروزي بگوييم- البته الان دشوار‌تر شده است- اين رفتار پسنديده است يا نه فلان كار خوب است. اما اين كار از طريق اسطوره‌‌سازي خيلي خوب انجام مي‌شود. مثلا وقتي شما يك داستان خيالي نقل مي‌كنيد كه اصلا واقعيتي ندارد ولي در داخل آن يك رفتاري معنا‌دار مي‌شود، فردي كه شنونده داستان است چون داستان برايش جذاب است آن ارزش‌ها را جذب مي‌كند. در واقع اين تصورات يا ذهنيات در ذهن آدم‌ها مي‌نشيند و مي‌ماند. نكته بعدي اينكه چون اسطوره‌ها جذابيت دارند كمتر از ياد مي‌روند. مثلا ممكن است وقتي يك موضوع علمي را در دانشگاه يا مدارس مي‌خوانيم بعد از مدتي به كلي فراموش كنيم ولي اسطوره‌ها در يادها مي‌مانند و چون جذابيت بالايي دارند ابزار مناسبي هستند براي انتقال فرهنگ. در ادبيات خودمان وقتي رستم را به عنوان پهلوان معرفي مي‌كنيم ممكن است بحثي وجود داشته باشد كه آيا اين فرد وجود داشته يا نداشته، اما مهم اين است كه وجود رستم مي‌تواند ارزش‌هايي را با خودش بياورد مثل جوانمردي، گذشت و فداكاري. در واقع خيلي از اين ارزش‌ها همراه اين اسطوره‌ها منتقل مي‌شود و اين اسطوره‌ها را همه كشورها دارند و فقط خاص ايران نيست. همه كشورها به آن نياز دارند. به عنوان مثال در فرهنگ اتريش اسطوره‌يي به نام «ويلهلم تل» وجود دارد كه معادل رستم خودمان است. در اين مورد يك محقق اتريشي مقاله‌يي نوشته بود مبني بر اينكه اصلا چنين شخصيتي وجود ندارد. در مقابل مسوولان و مردم همه با اين محقق سخت برخورد كردند كه شما اصلا حق نداشتيد وارد اين عرصه شويد. به خاطر اينكه مردم نياز به چنين چيزي دارند و شما با اين كار خواستيد آن ذهنيتي را كه در آدم‌ها شكل گرفته نابود كنيد، در صورتي كه آن نوع ذهنيت به نفع مردم است. اين نوع ذهنيت ايجاد تفكر مثبت مي‌كند، سبب همبستگي ملي مي‌شود و هيچ اثر منفي هم ندارد. نكته بعدي اين است كه اين روياپردازي‌ها و اسطوره‌سازي‌ها كاركرد اجتماعي ديگري هم دارند. مثلا غرور ملي كه به واسطه اين اسطوره‌ها ايجاد مي‌شود مي‌تواند براي دفاع از سرزمين‌ها مفيد واقع شود. بر اين اساس همه كشورها از اين ويژگي خيلي استفاده مي‌كنند. به عنوان مثال تركيه از شخصي به نام سلطان سليمان كه يك دوره‌يي امپراتور عثماني بود و بسيار نيرومند هم بوده اما همين فرد در خيلي از جنگ‌ها شكست هم خورده و اقدامات نااخلاقي بسياري هم داشته، استفاده مي‌كند و بر بسياري از اقدامات منفي سرپوش مي‌گذارد و چيزهايي را به آن اضافه مي‌كند كه حتي وجود خارجي ندارند چون به آن اسطوره نياز دارند. اما اينكه به صورت خاص در جامعه ايران چرا مردم روياپردازي مي‌كنند مي‌تواند دلايل متعددي داشته باشد. بخشي از آن روان شناختي است. يعني اينكه شما فكر كنيد چون فردي در عالم واقع به روياها و اهداف خود نمي‌رسد، سعي مي‌كند آن را در تخيلات خود داشته باشد. نبايد اين تخيلات را از افراد گرفت. اين را بسياري از روانشناسان امروز باور دارند. مثلا بيماري كه بيماري صعب‌العلاج دارد و شما نمي‌توانيد كمك خاصي به آن كنيد اما مي‌توانيد يك ذهنيت مثبتي در آن فرد ايجاد كنيد كه حداقل درد را براي آن فرد كمتر كند يا رنج آن را كاهش دهد. بنابراين روياپردازي منفي نيست و در خيلي از موارد به فرد و جامعه كمك مي‌كند. اما نبايد برداشتي كه از آن مي‌كنيم برداشت منفي باشد به اين معني كه ما عالم واقع را به كلي حذف كنيم و فقط در روياهايمان زندگي كنيم و اين خيلي بد است. بنابراين حدي از روياپردازي كه عقل را كنار نزند و پايه و اساس عقلاني و منطقي داشته باشد خيلي مفيد است و به مانند مسكني است كه هنگام درد شما به يك بيمار مي‌دهيد تا رنج آن را كاهش دهيد.

 

البته اين اسطوره‌‌سازي با وجود كاركرد اجتماعي كه دارد و شما به آن اشاره كرديد كاركرد سياسي نيز دارد اما نمي‌توان جنبه مثبتي براي آن در نظر گرفت. به عنوان مثال مردم عادت دارند از شخصيت‌هاي سياسي اسطوره درست كنند مثل مصدق و خيلي‌هاي ديگر. اين امر مانع هرگونه انتقادي به افراد مي‌شود. به نظر شما دليل آن چيست و چه پيامدهايي دارد؟

اين سوال به جنبه ديگر اين قضيه مي‌پردازد و سوال بسيار خوبي است. جامعه ايراني در طول تاريخ هميشه نشان داده است كه حاكمان خود را تبديل به موجودات فرازميني مي‌كنند. بر اساس تحقيقاتي كه دانشمندان عرب و خيلي‌هاي ديگر انجام دادند اين رفتار مختص جوامع اسلامي نيز هست. مثلا اين‌گونه رفتار را در مصر، تونس و كشورهاي عربي ديگر نيز مشاهده مي‌كنيم. البته نمي‌خواهم بگويم اين در همه جا منفي است مثلا در خيلي از موارد اين يك اقتدار حكومتي ايجاد مي‌كند. در دوره ناصرالدين شاه وقتي مردم آن را پادشاه قدرتمند و مقتدري مي‌دانستند، اتفاقا كشور از ثبات بيشتري برخوردار بود. اما مساله اين بود كه تصور فرازميني از افراد يك مقداري در داخل آن توهمات و روياپردازي بوده ولي اين‌گونه نبوده كه حاكمان خواستند اين‌گونه رفتار شكل بگيرد، بلكه اين خواسته از پايين جامعه بوده است. يعني بخشي از جامعه چنين حسي را ايجاد كرده كه به يك فردي با چنين ويژگي‌هايي نيازمند است و در پي آن، حاكمان با مردم همراه شدند تا چنين ويژگي‌اي شكل بگيرد.

 

به نظر شما اين قدسي‌گرايي يا اسطوره‌سازي در ميان مردم با ظهور مشروطه و عقايد آزادي‌خواهانه كه مبتني بر واقع‌گرايي است تضاد ندارد؟ چطور مي‌شود وقتي مردمي‌خواهان فرازميني كردن حاكمان خود هستند گرايش به يك حكومت مشروطه مبتني بر قدرت مردم، پيدا مي‌كنند؟

اصل موضوع خيلي تفاوتي نمي‌كند. اين اسطوره‌ها هستند كه جابه‌جا مي‌شوند. يعني يك موقعي شما اين را در قالب يك پادشاه مي‌بينيد اما زماني ديگر در قالب فردي مي‌بينيد كه مقابل پادشاه است. روحيه تغيير نكرده بلكه تمايلات مردم تغيير پيدا كرده است. مثلا در انقلاب مشروطه نمي‌توانيم بگوييم فضاي اسطوره تغيير كرده است. آن جابه‌جا شد. به جاي اينكه اسطوره را در قالب شاه ببينند در قالب انقلابيون مشروطه (ستارخان، باقرخان و حتي ميرزاكوچك خان) ديدند. بنابراين اسطوره‌ها در هر دوره زماني جابه‌جا مي‌شوند اما روحيه اسطوره‌سازي تغييري نمي‌كند.

 

آيا اين ويژگي اسطوره‌سازي در صحنه سياست كه بنا به نظر شما مي‌تواند مثبت هم باشد، در همه دوران جلوي نقد و انتقاد از اين اسطوره‌ها را نگرفته ومانع پيشرفت نشده است؟

اين موضوع از چند جنبه قابل بررسي است. اعتقاد شخصي من اين است كه اين به آن آدم خاص يا فرد خاص در يك دوره خاص محدود نمي‌شود. ما در جامعه‌يي زندگي مي‌كنيم كه مردم هنوز تحمل بيان جمله مخالف همديگر و قدرت درك همديگر را ندارند. چرا من اين حرف را مي‌زنم براي اينكه ما در درون خانواده هنوز اين فضا را نداريم. اگر در غرب چنين فضايي شكل گرفته اين‌گونه نبوده كه مثلا از يك روزي بخواهند فضاي نقد در جامعه‌يي باز شود و اتفاق بيفتد و مردم هم بپذيرند، بلكه يك تحول فرهنگي عظيم يا يك نقطه عطفي تاريخي بوده كه در يك جايي اسطوره‌ها از بين رفته، بنابراين فضا باز شده و جنبش‌هاي اجتماعي فعال شدند كه همزمان با فعال شدن بحث زنان و احزاب به تدريج فضاي نقد و توسعه شكل گرفت. اما ما هنوز در نقطه اوليه مشكل داريم. يعني شما به خانواده در ايران نگاه كنيد، هنوز اعضاي خانواده در بيان نظراتشان با همديگر مشكل دارند. ممكن است وقتي يكي از اعضا يك حرفي بزند در مقابل طوري با واكنش سخت بقيه اعضا روبه رو شود كه در نهايت منجر به طرد آن فرد از خانواده شود. اما غربي‌ها تعريفي كه از خانواده دارند اين‌طور است كه خانواده را يك گفتمان فرض مي‌كنند به نام «گفتمان خانواده» يا family of discourse كه در درون آن ديالوگ شكل مي‌گيرد. خانواده چيزي نيست جز ارتباط خانوادگي و روابطش به معناي آن است كه انتقادها را به يكديگر بگوييم و آنها را درك كنيم. اما جامعه ايراني در اين نقطه مشكل دارد وقتي اعضاي خانواده كه در واقع اعضاي كلي جامعه را تشكيل مي‌دهند اين تصور را دارند كه كوچك‌ترين انتقادي به معني توهين تلقي مي‌شود در نتيجه اين مشكل را در كل جامعه مي‌توان مشاهده كرد. مثلا اگر يك پروژه‌يي خوب اجرا نشود ما اين تصور را داريم كه يك مشكلي با فرد اجرا‌كننده وجود دارد يعني ما اين مسائل را با آدم‌ها داريم و هيچ‌وقت نتوانستيم تفكيك كنيم. متاسفانه تا به امروز ما نتوانستيم اين مشكل را حل كنيم و اين نياز به افزايش آگاهي عمومي يا نياز به گذر زمان دارد تا مراحل آن طي و فضاي نقد و توسعه ايجاد شود. دليل ديگري كه باعث شده چنين ويژگي‌اي در مردم شكل بگيرد و فضا را بر نقد ببندد اين است كه كشور سابقه استبداد طولاني و گسترده‌يي داشته و ترس مردم هميشه اين بوده كه اين نوع نقدها ناامني ايجاد بكند و اين بخشي از نگراني دايمي مردم ايران بوده است يعني احساس مي‌كردند كه اگر جايي بخواهند پايه‌هاي چيزي را زير سوال ببرند يا ازآن انتقاد كنند، آن وقت امنيت خودشان نيز به خطر مي‌افتد. بنابراين براي حفظ امنيت خودشان مي‌گفتند كه از آن نقد هم مي‌گذريم. دقيقا مثالي از يك خانواده ايراني وجود دارد كه زن خانواده در يك مشاجره‌يي دقيقا مي‌داند كه دارد حرف درستي مي‌زند كه مخالف نظر شوهر است ولي به دليل اينكه احتمال دارد بيان نظرش بنيان خانواده را دچار مشكل كند و منجر به طلاق شود از بيان آن انتقاد يا نظر اجتناب مي‌كند يعني اولويت‌هاي بالاتري سبب مي‌شود كه اين مسائل مطرح نشوند. اين هم به خاطر سابقه‌ استبدادي است كه ما داريم. برداشتي كه ما در جامعه داريم باعث مي‌شود فضاي نقد تاكنون شكل نگيرد.

 

كشورهايي وجود دارند كه با توجه به مذهبي بودن جامعه و مردم آن توانستند بدون تضعيف هويت مذهبي جامعه، مسير توسعه و نقد را به‌طور موفقيت‌آميزي طي كنند مانند امريكا. حال چرا ما نتوانستيم چنين مسيري را طي كنيم؟

درباره مقايسه جامعه امريكا و ايران من يك جمله‌يي از آگوست كنت نقل مي‌كنم كه مي‌تواند اين وضعيت را تحليل كند. كنت مي‌گويد: «افرادي كه فوت كرده‌اند يا مردگان بر زندگان حكومت مي‌كنند» يعني ميراث گذشتگان بر ما حاكم است. ما در جامعه امروز انديشه و تفكر گذشتگان را بر نسل امروز داريم. حالا هر جامعه‌يي كه سابقه تاريخي طولاني‌تري داشته باشد باري كه بر دوش آن است بسيار سنگين‌تر است. ما سابقه تمدن طولاني داريم يعني 2500 سال تمدن حاوي ارزش‌ها، آداب و رسوم و بايد‌ها و نبايدها بوده است. اينها نسل به نسل منتقل شده و امروز هم در اختيار ما است يعني جامعه امروز ما داراي 2500 سال تمدن و 1400 سال فرهنگ اسلامي است و اين را مقايسه كنيد با جامعه امريكا. كشوري كه گذشته ندارد و رو به جلو هستند به عقب فكر نمي‌كنند. متاثر از گذشته نيستند چون از گذشته چيزي به آنها تحميل نمي‌شود. مثلا مسلمانان امريكا را در نظر بگيريد اينها ممكن است شامل مسلماناني از آفريقا يا آسيا باشند كه به امريكا مهاجرت كرده‌اند اما پيوندي كه آنها با هم دارند يك پيوند ارگانيك نيست. اينها آدم‌هاي متفاوتي هستند كه از جاهاي مختلف آمده‌اند كه شايد فقط در باورهاي ديني اشتراك داشته باشند اما از لحاظ نژاد، آداب و رسوم و فرهنگ و زبان تفاوت‌هاي عمده‌يي در همين جامعه مسلمان امريكا وجود دارد. در نتيجه چيز ديگري ندارند تا بخواهند آن را رعايت كنند. حال آنكه شما اين ويژگي را در جامعه ايراني نمي‌بينيد. جامعه ايراني با پيشينه گذشته‌اش با وجود اقوام مختلف سرنوشت مشتركي در طول تاريخ داشته است. البته همين وضعيتي كه در ايران وجود دارد در چين، مصر و همه كشورهايي كه با گذشته خود زندگي مي‌كنند وجود دارد.

 

به نظر شما با وجود رشد سريع تكنولوژي يا همه‌گير شدن فرهنگ جهاني‌سازي يا مدرنيزاسيون، جايگاه اسطوره‌ها در بين مردم از بين خواهد رفت؟

ببينيد اسطوره‌سازي يا آرمان‌گرايي هيچ‌وقت در هيچ قومي از بين نخواهد رفت. به هر حال اين يك نياز فكري است و ربطي به اين ندارد ما در چه دوره‌يي زندگي مي‌كنيم. منتها اسطوره‌ها مطابق نياز روز توليد يا به عبارت بهتر بازتوليد مي‌شوند. به عنوان مثال شواهد بسيار زيادي از اين شيوه بازتوليد اسطوره در فرهنگ غربي به‌ويژه فيلم‌هاي وسترن امريكايي وجود دارد. در اين‌گونه فيلم‌ها سعي مي‌كنند آدم‌هاي خاصي با قدرت زياد را مطرح ‌‌كنند. هدف‌شان اين است كه نژاد و نسل خود را قوي‌تر كنند. بنابراين ممكن است آن اسطوره‌هايي كه ما در شعر فارسي، كتاب‌هاي داستان يا قصه‌هايي كه مادربزرگ‌ها تعريف مي‌كردند و مي‌شناختيم الان وجود نداشته باشند. اما در عوض به جاي آنها شكل‌هاي ديگري مانند بازي‌هاي رايانه‌يي وجود دارند كه توليد اسطوره مي‌كنند يا به بازتوليد اسطوره‌ها مي‌پردازند. البته همين اسطوره‌ها در قالب قهرمانان ورزشي، ستارگان سينمايي و شخصيت‌هاي كارتوني مجددا توليد مي‌شوند. اينها همان جذابيتي را براي نسل جديد دارند كه قصه‌هاي گذشته براي نسل قبلي داشتند. بنابراين در اصل ويژگي اسطوره‌ها متناسب با هر دوره زماني‌اي تغيير مي‌يابد نه خود اسطوره.

 

با توجه به تغييراتي كه شما بر شمرديد كه جامعه متحمل شده است فكر مي‌كنيد آينده هويت اسلامي و ايراني در نسل‌هاي بعدي چه تغييري مي‌يابد؟ آيا ارزش‌هاي بومي متناسب با تغييرات جهان تغيير مي‌كند و رنگ مي‌بازد؟

در اين رابطه دو ديدگاه مطرح مي‌شود؛ ديدگاه اولglobalization يا جهاني شدن است. اين ديدگاه مي‌گويد كه ما به سوي يكسان‌سازي مي‌رويم يعني اينكه فرهنگ‌هاي جهاني دارد شكل مي‌گيرد. الان همه غذاها مشترك شده، همه نوشابه مي‌خورند، پيتزا و همبرگر در همه جاي دنيا مشترك است، حتي فيلم‌ها داراي محبوبيت جهاني هستند. دنيا در حال خلق ارزش‌هاي واحد است. به‌طور كلي اين ديدگاه اعتقاد دارد كه ما كم كم ارزش‌ها و هويت‌هاي ملي خود را از دست مي‌دهيم و به هويت‌هاي مشترك جهاني تبديل مي‌شويم. اما در مقابل ديدگاهي است كه در واقع globalized world را مطرح مي‌كند كه مي‌گويد اين فرآيند جهاني‌سازي است. نقشه‌يي است كه كشورهاي قوي براي كشورهاي ضعيف طرح كرده‌اند. معتقدان به اين قضيه بر اين باور هستند كه بايد به هر قيمتي جلوي اين فرآيند جهاني شدن را گرفت و نگذاشت كه جوانان به راحتي وارد اين عرصه شوند چون جهاني‌سازي توطئه دنياي غرب براي نابود كردن ساير هويت‌ها و فرهنگ‌ها و جايگزين كردن فرهنگ خود به جاي آنهاست. آنها اين فرآيند را مك دوناليزاسيون مي‌نامند و اعتقاد دارند كه اين فرآيند كار امريكايي‌هاست كه مي‌خواهند فرهنگ امريكايي را در دنيا جايگزين كنند نه فرهنگ مشترك جهاني. اما ديدگاه سومي وجود دارد كه من خودم را طرفدار آن مي‌دانم و اين است كه هر دو نظريه فوق درست مي‌گويند ولي هيچ كدام‌شان همه واقعيت را مطرح نمي‌كنند. نكته اين است كه همه داريم در دنيا هماهنگي پيدا مي‌كنيم و ما نمي‌توانيم بگوييم كه جامعه ايراني متاثر از جامعه غرب نيست. مثلا نوع غذا خوردن مردم ايران مانند ساير كشورها عوض شده، نوع لباس پوشيدن‌شان جهاني‌تر شده حتي نوع رفتارهاي و بيان‌ها تغيير كرده است. آداب و رسوم و معني خانواده هم متاثر از اين جهاني شدن تغيير كرده به عنوان مثال آمار طلاق در كشور ما خيلي افزايش پيدا كرده است. ميزان خانواده‌هاي تك فرزندي زياد شده و تاخير در سن ازدواج خيلي بيشتر از گذشته است. همه اينها نشانه‌هاي نزديك شدن به فضايي است كه در همه جاي دنيا اتفاق افتاده است. منطق اين است كه ما در جهان جديد امكان برقرار كردن تئوري مبادله را داريم و بايد تبادل فرهنگي انجام دهيم. در واقع ما ارزش‌هايمان را به دنيا مي‌دهيم و ارزش‌هايي را از آن مي‌گيريم. منتها آن كشوري كه ابزار بيشتري در اختيار دارد، رسانه‌هاي نيرومندتري دارد، واضح است كه زور بيشتري هم دارد تا ارزش‌هاي خود را به دنيا بقبولاند ولي اينجا يك تبادل فرهنگي صورت مي‌گيرد. حال اينكه اين تبادل برابر نيست به اين علت است كه ابزاري كه در دو طرف تبادل وجود دارد از نظر امكانات برابر نيستند. بنابراين در اين بحث اگر ما بتوانيم مساله توزيع تكنولوژي ابزارها و امكانات را در دنيا برابر بكنيم، مي‌توانيم فضاي عادلانه تبادل فرهنگي را برقرار كنيم.

 

اما كشورهاي شرقي نظير چين و هند توانستند در اين تبادلات فرهنگي موفق عمل كنند با وجود اينكه از آن چنان ابزاري كه كشورهاي ديگر نظير امريكا داشتند برخوردار نبودند. چرا ايران نتوانسته در اين عرصه رقابت كند؟

هند همان‌طور كه امريكا هاليوود دارد، خودش هم باليوود دارد و فيلم‌هاي خود را در جهان صادر مي‌كند. همين‌طور چين به دليل اقتصاد ارزاني كه دارد توانسته از طريق كالاهاي خود، فرهنگ خود را به جهانيان بشناساند. به عبارت ديگر آن كشورها ابزارهاي تبادلات فرهنگي را داشتند و توانستند از آن به خوبي استفاده كنند. اما ما آن ابزارها را نداشتيم. ما در توليد فيلم خوب عمل نكرديم. همچنين در صادرات كالا هم موفق نبوديم. بنابراين از ابزارهايي كه مي‌توانستيم بهره بگيريم خوب استفاده نكرديم. اما نشانه‌هايي در سال‌هاي اخير ظهور كرد كه نشان مي‌دهد كه ما هم داريم در اين مسير گام بر‌مي‌داريم. مثلا شبكه‌يي به نام ifilm راه‌اندازي شده كه فيلم‌هاي ايراني را به زبان عربي و زبان‌هاي ديگر در دنيا پخش مي‌كند و طرفداران فوق‌العاده زيادي دارد. يا در حال حاضر مي‌بينيد خيلي از فيلم‌هاي ايراني دارد جايگاه خود را در دنيا باز مي‌كند و در جشنواره‌هاي مختلف جهاني به نمايش در مي‌آيد. منتها ما در اين زمينه‌ها كاري در گذشته انجام نداده‌ايم و تازه شروع كرديم به گام گذاشتن در اين مسير. به عنوان مثال ما مي‌توانيم از جشن نوروز بهره برداي كنيم. اين جشن در دنيا شناخته شده است و ميراث معنوي بسيار مهم ما ايرانيان است. اما در انعكاس آن‌ درست عمل نشد. مثلا جشن هالوين يا والنتاين در دنيا شناخته شده به اين دليل است كه مانور زيادي روي آنها صورت مي‌گيرد. در صورتي كه جشن‌هاي بسيار زيباي ما نتوانستند در اين عرصه رقابت كنند. در عرصه اقتصادي و توريسم هم همين‌طور است. مثلا كشوري بياباني را در نظر بگيريد كه با وجود داشتن تنها بيابانش آن چنان سرمايه‌گذاري جهت جذب توريست انجام داده كه در سال سود زيادي را از اين طريق مي‌برد، حال كشور ما با وجود داشتن اقليم‌هاي متنوع در نقاط مختلف ايران نتوانسته آن‌طور كه بايد در جذب گردشگران خارجي موفق عمل كند. به‌طور كلي من معتقدم كه هويت بومي در جامعه ايران دچارتغيير خواهد شد ولي از اينكه همين هويت حفظ خواهد شد هم هيچ ترديدي ندارم.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: