1392/9/23 ۱۴:۲۵
در عرصه فرهنگ مغربزمین از دیرباز آمیزشی عمیق میان فلسفه و ادبیات وجود داشته است و ادیبان و دانشوران، تنها به ادبیات یا فقط به فلسفه نمیپرداختند، بلکه نویسندگان و شاعران و مشتاقان ادبیات در عینِ حال به فلسفه نیز دلبسته بودند و فیلسوفان نیز در اندیشهورزیهای خود میکوشیدند تا از زیبایی زبان و قالبهای ادبی بهره گیرند.
طلایهداران عصر روشنگری
در اینجا از نقش فیلسوفان و حماسهسرایان عهد باستان و قرون وسطی در مغربزمین میگذریم و به فرزانگان مشرقزمین نیز که آثارشان آمیزهای از حکمت و حکایات اخلاقی و شعر و عرفان است نمیپردازیم؛ کسانی چون احمد غزالی، عینالقضات همدانی، شهابالدین سهروردی و مولانا جلالالدین رومی.
اما جایگاه اندیشمندان و نویسندگان بزرگ عصر روشنگری و آثار و اثرات آنان هنوز از اهمیت و نفوذی بسیار در حیات فکری و فرهنگی و اجتماعی ما برخوردار است. متفکران فرانسوی و اندیشمندان و شاعران آلمانیزبان همواره در این عرصه جایگاه ویژهای داشتهاند. کافی است که به دامنه تأثیر و نفوذ آثار ادیبان و اندیشمندانی آلمانی، کسانی چون ویلاند، هِردر، گوته و شیلر، چهار ستاری آسمان کلاسیکهای عصر روشنگری بنگریم تا به اهمیت و جایگاه آنان در عرصه ادبیات و فلسفه پیبریم. شخصیتهای مانند منتسکیو، ولتر و روسو نیز با آثاری که در گستره ادبیات و فلسفه و حقوق اجتماعی آفریدند، از پیشتازان عصر روشنگری و پیامآوران انقلاب فرانسه بودند.
اما جایگاه آلمانیزبانان در دوران مدرن و تا عصر حاضر نیز حفظ شده و ادامه داشته است؛ تا جایی که میتوان ادعا کرد، ادبیات سترگ سده بیستم اروپا، بدون حضور نویسندگان و شاعران بزرگ آلمانیزبان، بیگمان چیزی کم میداشت. بسیاری از رُماننویسان و شاعران آلمانیزبان این قرن، در عین حال شخصیتهایی بودند که یا خود فلسفهدان بودند و با مضامین و مفاهیم فلسفی آشنا و یا متأثر از آثار و اندیشههای فیلسوفان.
نمونهای برجسته در دوران معاصر
هرمان بروخ، نویسنده و شاعر اتریشی، که دانشآموخته فلسفه و فیزیک و ریاضیات در دانشگاه وین بود، نمونهای برجسته از این دسته از نویسندگان معاصر آلمانیزبان است. او پس از پایان تحصیلاتش به رُماننویسی و سرودن شعر و جستارنویسی روی آورد. بروخ خود فلسفهدان بود و از نسل اکسپرسیونیستهای آلمانی و مانند همنسلانش متأثر از اندیشههای فریدریش نیچه. افزون بر این، نشانههایی از نظریههای روانکاوانه زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ و همچنین اندیشههای هستیشناسانه مارتین هایدگر را به وضوح در آثارش میتوان دید.
در میان کتابهای بروخ به عناوینی چون "روح و روحِ زمان"، "شعر و شناخت" و "شناخت و کنش" برمیخوریم که در شمار جستارهای منتشر شده او با درونمایههای فلسفیاند. هانا آرنت، نظریهپرداز فلسفه سیاسی، از سال ١٩٤٦ تا زمان مرگ بروخ در سال ١٩٥١ میلادی با او نامهنگاری داشت. در این نامهها، افزون بر مباحثی در زمینه فلسفه و ادبیات، گاه نشانههایی میبینیم که خبر از "عشق افلاطونی" میان این دو میدهد. پس از مرگ بروخ، کتابهای "شعر و شناخت" و "شناخت و کنش"، دو مجموعه از جستارهای او، به کوشش آرنت منتشر شدند. با این همه، آرنت، بروخ را نه جستارنویس، که شاعر و داستانسرایی استثنایی میداند.
آرنت در فصلی از کتابِ "انسانهایی در روزگارانی ظلمانی"، در جستاری نیز به زندگی و زمانه و حیات ادبی هرمان بروخ پرداخته است. به باور آرنت، شیوه بروخ در آفرینش آثار ادبی، بر کوششهای هنری، علمی و اجتماعی او استوار بود. او توانست سه گستره گوناگون را با هم بیامیزد: هنر نوشتن و سرودن شعر، کوششهای علمی در شناخت پدیدهها و کنش سیاسی.
از "خوابگردها" تا "مرگ ویرژیل"
رُمان "مرگ ویرژیل" و سهگانههای "خوابگردها" در زمره آثار مشهور هرمان بروخاند. رُمان "خوابگردها" از مهمترین آثار متأخر مدرن اروپاست که گاه از آن به عنوان رُمانی پستمدرن یاد میشود و در ردیف آثاری چون "اودیسه" جیمز جویس و "کوه جادو" توماس مان قرار دارد.
بروخ در "خوابگردها" به از دست شدن معنای زندگی و زوال ارزشها و پیامدهای آن در جوامع مدرن میپردازد. شخصیتهای داستانی او در جامعهای که در آن ساختارها و ارزشهای پیشین رو به زوالاند، در جستوجوی هویتی تازهاند. آنان سرگردان و پریشان، پیوسته از این نظام ارزشی به نظام ارزشی دیگری پناه میبرند، اما از دریافت معنای زندگی عاجزند. به باور بروخ، آنگاه که گستره خِرد محدود میشود و معنویت از گستره آن برون رانده میشود، ما تنها با "خِردهایی تکهتکه شده" روبرو میشویم. در این وضعیت است که عقلانیتهای متفاوت تلاش میکنند، در محدوده اعتباری خود، مطلقیت انعطافناپذیرشان را به کرسی بنشانند.
او رُمان "مرگ ویرژیل" را که در سال ١٩٣٦ در آلمان آغاز کرده بود، در مارس سال ١٩٤٥ میلادی در نیویورک و همزمان به زبانهای آلمانی و انگلیسی منتشر کرد. این رُمان روایت ساعات پایانی زندگی ویرژیل، شاعر و حماسهسرای رومی قرن هفتم پیش از میلاد است. بروخ در "مرگ ویرژیل" دگرگونیهای فرهنگی و آغاز دورهای تازه در عصر آگوستوس، اولین قیصر امپراتوری روم، را که با جنگهای بسیار همراه بود، با زمانه خود مقایسه میکند. او نیز چون ویرژیل در رؤیای برقراری صلح و جهانی بهتر است. تجربه دردناک دوره کوتاه زندانِ نازیها که با ترس از مرگ همراه بود و بروخ در آن هر لحظه مرگ را در انتظار نشسته بود، در آفرینش این رُمان بیتأثیر نبود. افزون بر این، سالهای پایانی عمر بروخ در آمریکا، همچون آخرین ساعات زندگی ویرژیل، با بیماری و تنهایی و ترس از مرگ توأم بود.
اثرگذاریها یکسویه نیست
گذشته از هرمان بروخ، در آثار دیگر نویسندگان آلمانیزبان، کسانی چون روبرت موزیل، توماس مان و همچنین فرانتس کافکا نیز نه تنها تأثیر نگاه فلسفی، بلکه زمینههای دانشهای جدید و از آنجمله روانکاوی را میتوان دید. در آثار کافکا، افزون بر عناصر روانشناختی و بعضاً فلسفی که در بسیاری از داستانهای او دیده میشوند. جنبه تمثیلی آثار او و امکان تفسیر و تأویل و برداشتهای گوناگون از آنها، بیتردید یکی از علل ماندگاری و تازگی و معاصر بودنشان است.
تأثیرپذیری راینر ماریا ریلکه از آثار فریدریش نیچه و آرتور شوپنهاور و علاقه کافکا به سورن کییرکگور، فیلسوف دانمارکی و همچنین دلبستگی مارتین هایدگر و گئورگ گادامر به شعر و شاعری، از دیگر نمونههای آشنا در این زمینهاند. فهرست نویسندگان و شاعرانِ سرزمینهای گوناگون که تحت تأثیر آثار و شخصیت نیچه قرار گرفتند، بسیار طولانی است و تقریباً تمام نامداران عرصههای گوناگون ادبیات را دربر میگیرد؛ از جورج برنارد شاو، اُسکار وایلد، جک لندن و نیکوس کازانتزاکیس تا آندره مالرو، آندره ژید، گیوم آپولینر، جیمز جویس و آلبر کامو.
تأثیر فلسفه بر ادبیات تنها منحصر به فیلسوفان و نویسندگان آلمانیزبان نیست و برای مثال میتوان به تأثیر مارسل پروست از افکار آنری برگسون، فیلسوف نامدار فرانسوی، اشاره کرد. میلان کوندرا، با آنکه تأثیر فلسفه بر ادبیات را نمیپذیرد و دنیای رُمان را دنیایی کامل میداند، اما دست کم میدانیم که او شخصیت پرفسور آوِناریوس در رُمان "جاودانگی" خود را با الهام از فیلسوف آلمانی- سویسی، ریشارد آوِناریوس، آفریده است.
البته پیداست که تمام این اثرگذاریها یکسویه نیست، بلکه بر داد و ستد فلسفه و ادبیات استوار است. از اینرو، همیشه داستاننویسان و رُماننویسان نیستند که از فلسفه و فیلسوفان تأثیر میپذیرند، بلکه میتوان نمونههایی به دست داد که جریانی فلسفی از ادبیات متأثر شده است. برای مثال این برداشت را که مکتب اگزیستانسیالیسم بر ادبیات و خاصه بر ادبیات فرانسوی تأثیر گذاشته است، میتوان با این ادعا پاسخ داد که چرخش در عرصه رُمان، از "جهتگیری روانکاوانه" به "تحلیلِ اگزیستانسیالیستی"، چند دهه پیشتر از آن که اگزیستانسیالیسم بتواند جایی برای خود در فلسفه باز کند، رخ داده بود.
ادبیات، جزئی از علوم انسانی؟
هانس گئورگ گادامر، تئودور آدورنو، والتر بنیامین و هانس بلومنبرگ در شمار اندیشمندانی در سرزمینهای آلمانیزبانند که در آثارشان میتوان آمیزهای از فلسفه و ادبیات را آشکارا مشاهده کرد. داد و ستد میان فلسفه و ادبیات در آثار اینان چنان آشکار است که نیازی به تأکید ندارد. بسیار پیشتر و بیشتر از اینان، امتزاج فلسفه و ادبیات را در آثار فریدیش هولدرلین، نوالیس و هاینریش هاینه میتواند دید.
اراسموس روتردامی، اومانیسم نامدار هلندی، تا آنجا پیش میرود که ادبیات را جزو علوم انسانی میشمارد. به باور او ادبیات و علوم انسانی (با این اشاره که فلسفه سرآمد و رکن اصلی علوم انسانی است) منزلت آدمی را بدانجا میرساند که باید باشد، یعنی انسانِ انسانی. البته باید به این نکته نیز اشاره کرد که در زمانه اراسموس وقتی از "ادبیات" سخن به میان میآمد، منظور کمتر ادبیات داستانی به معنای امروزی آن بود، بلکه بیشتر شناخت و شیوه بیان درست، توضیح و تفسیر آثار شاعران و نویسندگان و شیوه نوشتن منظور نظر بود.
آمیزش ادبیات و فلسفه قادر است مفاهیم و مقولههای فلسفیِ نیرومندی بیافریند و چه بسا در مواقع و جوامعی، بهگونهای جای خالی فلسفه را پُر کند. با این همه، بینش و یافتههای رُمان میتواند به واسطه خود رُمان کشف شود و چنین نیست که تنها از طریق شناخت فلسفی و کشفیات علمی بتوان به آن دست یافت. بهویژه آنکه، یک رُمان خوب نمیخواهد بر گونهای از جهانبینی فلسفی یا مکتبی ایدئولوژیکی متکی باشد که ادعای تمامیت دارد، بلکه همواره میکوشد، فارغ از این چنین وابستگیها، به ژرفای باطن و لایههای درونی پدیدهها راهی بگشاید.
از اینرو، آنچه در دورهای در حوزه ادبیات به نام "رئالیسم سوسیالیستی" پا گرفت، نوعی از "ادبیات دولتی" یا به عبارتی "ادبیات رسمی" بود که طبعاً مورد حمایت احزاب کمونیستی حاکم نیز قرار داشت و بیشتر به منظور بسیج و تهییج تودهها بکار گرفته میشد. اینگونه آثار را دیروز در چین "ادبیات انقلابی" مینامیدند و امروز در ایران آن را "ادبیات دفاع مقدس" مینامند، ولی در همه حال و در همه جا، در اساس با هدف بسیج و تهییج تودهها ایجاد میشود. شاید بر این نوع از ادبیات بتوان نام "ادبیات تهییجی" نهاد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید