1392/9/19 ۰۹:۴۸
شمس تبريزي، عارف پرآوازه قرن هفتم هجري، شخصيتي است كه آراي گوناگون پيرامون وي بسيار است و اين اختلاف اقوال، گاه آدمي را دچار چنان شيفتگي يا سرگردانياي ميكند كه خروج از آن را دشوار سازد. خوشبختانه مطالعه كتاب مقالات شمس تبريزي- تنها كتاب به جا مانده از شمس كه مجموعهاي از سخنان شفاهي اوست- موجب دور ريختن افسانههايي ميشود كه از وي ساختهاند. سخنان شمس آشكار ميسازد كه او در مباحث فلسفي و كلامي روزگار خود تبحر داشته، اما اغلب بر باورهاي مرسوم جامعه خرده ميگرفته است. همچنين مقالات شمس روشن ميسازد كه وي سخنراني بوده خوشبيان و نيات خود را به زبان فارسي، ساده و دلانگيز بيان ميكرده است.
دكتر محمد خدادادي/ عضو هيأت علمي گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه يزد
سرچشمه انديشههاي مولانا
ميتوان گفت كه تا به حال درباره اينكه چقدر سخنان شمس تبريزي در مثنوي مولوي بازتاب داشته، به شكل علمي كار نشده است. واقعيت اين است كه در تمام حوزهها، مقالات شمس در مثنوي مولوي منعكس شده است. در حوزه حكايات و تمثيلها، در تأويلهاي قرآني و تفسيرهايي كه از احاديث نبوي وجود دارد، در مباحث عرفاني، فلسفي، كلامي و....
مولوي بيش از 23 حكايت را كه شمس در مقالات خود بيان كرده، به صورت مستقيم و غيرمستقيم، بازگو كرده است و تقريباً ميتوان گفت آنها را به نظم درآورده است. هر چند مولوي سعي كرده است كه در لابهلاي حكايتهاي خود يك سري مفاهيم ديگر را نيز بيان كند؛ اما با مطالعه آنها درمييابيم كه چارچوب اصلي حكايتهاي او، مقالات شمس تبريزي بوده است.
سخنان شمس در سه حوزه «ساختار»، «واژگان و اصطلاحات»، و «مفهوم» در مثنوي مولوي منعكس شدهاند. حكايات مولوي از نظر ساختار، بسيار به روايات شمس نزديك است و تنها اختلافهاي جزئي بين آنها وجود دارد كه با توجه به منظوم ساختن روايت، طبيعي به نظر ميرسد. مولوي علاوه بر به وام گرفتن مفهوم و ساختار مقالات، بسياري از لغات و اصطلاحات آن را نيز در مثنوي خود تكرار كرده است.
تشابهات بسيار زياد ميان روايات شمس و مولانا، انديشه ما را به اين سو هدايت ميكند كه مولوي بسياري از عبارات مقالات شمس را در حافظه داشته است؛ بهطوري كه هنگام سرودن مثنوي، آنها را به صورت ساختارمند و محكمتري به نظم در ميآورده و در لابهلاي آنها توضيحات لازم را عرضه ميكرده است؛ زيرا علاوه بر انعكاس مفهوم حكايت، اكثر عبارات، لغات و افعال آن را نيز در حكايت خود تكرار كرده است، و اين موضوع نميتواند بر حسب تصادف باشد. گفتني است كه اين بازتاب تنها مربوط به حكايات نميشود؛ هر چند كه ما در حكايات ميتوانيم قرينههاي لغوي خوبي را پيدا كنيم.
تأويل آيات و روايات در ابيات پارسي
يكي ديگر از مفاهيمي كه در مثنوي معنوي بسيار به آن پرداخته شده، بحث «تأويل و تفسير» است؛ چنانكه مثنوي را «قرآن فارسي» ميدانند. مولوي در جاي جاي مثنوي خود بيش از 500 بار، بسياري از آيات قرآن را تفسير كرده است و حتي بسياري از احاديث حضرت رسول(ص) را تأويل كرده است. اين انديشههاي تأويل محور مولوي ريشه در چه دارد؟ پس از خواندن مقالات شمس متوجه ميشويم كه بسياري از نظريات مولوي در حوزه تأويلوتفسير، ريشه در نظريات شمس دارد. در سه دسته ميتوان اين نظريات تأويل محور شمس را طبقهبندي كرد و بازتاب آنها را در مثنوي مولوي نشان داد: نخست، مباحث كلي درباره تأويل، دوم؛ تفاسير قرآني و سوم؛ تأويلهايي از احاديث حضرت رسول(ص).
در بحث كليات تأويل، شمس سخنان بسياري دارد. وي معتقد است قرآن معاني باطني دارد و بطنهاي قرآن را نهايت نيست. در اعتقاد شمس، اگر كسي بخواهد تنها به ظاهر قرآن اكتفا كند از بسياري از حقايق محروم شده است. بنابراين وي توصيه ميكند كه به سمت معاني باطني قرآن برويد؛ هرچند در جاهايي اشاره ميكند كه هر كسي هم نميتواند به تأويل اين آيات بپردازد. در مقالات شمس تبريزي آمده است: «بالاي قرآن هيچ نيست، بالاي كلام خدا هيچ نيست؛ اما اين قرآن كه از بهر عوام گفته است، جهت امر و نهي و راه نمودن، ذوق دگر دارد و آن كه با خواص ميگويد ذوق دگر». و باز در جاي ديگر ميگويد: «... انَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وَ بَطناً الي سَبعَه اَبطُنِ؛ «ظهر»، علما دانند و «بطن» اولياء، و «بطن بطن»، انبياء و آن «چهارم درجه»، لا يعلَمُهُ اِلا الله». مولوي نيز اين تقسيم بندي چهارگانه را به نظم در آورده است:
حرف قرآن را بدان كه ظاهري است
زير ظاهر، باطن بس قاهري است
زير آن باطـن يكـي بطــن ســــــوم
كه در او گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبي خود كس نــــديد
جـز خــداي بينظيــر بينديد
تو ز قرآن اي پسر ظاهر مبين
ديو آدم را نبيند غير طين
ظاهر قرآن چو شخص آدمي است
كه نقوشش ظاهر و جانش خفي است
مـرد را صـد سـال عـم و خــال او
يـك سـر مـويـي نبـينـد حــال او
از اين رو، شمس و مولوي هر دو معتقدند كه بايد به سمت معاني باطني قرآن شتافت و حقايق را دريافت. در جزئيات نيز همين گونه است. چندين آيه قرآني و احاديث متعدد وجود دارد كه شمس آنها را تأويل كرده و مولوي نيز به تبع او همين كار را انجام داده است. در ادامه، نمونهاي از اين تأويلها ارائه ميشود. در روايتي هست كه حضرت رسول(ص) فرمود: «عَلَيكُم بالسَّوادِ الاَعْظَم...» «بر شما باد روي آوردن به شهرهاي بزرگ و دوري از روستاها.» شمس اين روايت را اينگونه تأويل كرده است: «عليكم بالسواد الاعظم؛ يعني بِخدمَه العارف الكامل. و اِيّاكُم و القُري يعني صُحبه النّاقِصين». در تأويل شمس، منظور از «شهرهاي بزرگ»، «عارف كامل»، و منظور از «روستا»، «ناقصان» و آن كساني است كه به درجات كمال نرسيدهاند. مولوي نيز دقيقاً همچون شمس، ميگويد كه منظور از «ده» همان «ناقص» يا «شيخ واصل نشده» است و منظور از «شهر»، «عقل كلي» يا «انسان كامل»:
ده مرو ده مرد را احمق كند
عقل را بينور و بيرونق كند
قول پيغامبر شنو اي مجتبي
گور عقل آمد وطن در روستا
ده چه باشد شيخ واصل ناشده
دست در تقليد و حجت در زده
پيش شهر عقل كلي اين حواس
چون خران چشمبسته در خراس
در حديث مشهور ديگري از پيامبر(ص) نيز داريم كه: « اِنَّ اَكثَرُ اَهلِ الجَنَّه البُلْهُ: بيشتر اهالي بهشت، ابلهان هستند.» شمس از اين حديث نيز تأويل جالبي عرضه ميكند و ميگويد:«منظور اين است كه آن كساني كه در برابر اغوائات نفساني خود را به ناداني ميزنند، شامل لطف حق تعالي كه يك جلوه آن بهشت است، خواهند شد.»
مولوي نيز ميگويد خود را در برابر هوسهاي نفساني به ناداني بزن تا در رحمت الهي به رويت باز شود:
خويش ابله كن تبع ميرو سپس
رستگي زين ابلهييابي و بس
اَكثَرُ اَهلِ الجَنَه البُلْهاي پدر
بهر اين گفتست سلطان البشر
اگر چه مقالات شمس جنبههاي مختلفي دارد: فلسفي، كلامي، فقهي، اجتماعي و... اما اساس مقالات، سخنان عرفاني شمس است و در جاي جاي آن، انديشههاي عالي عرفاني به زباني دلنشين بيان شده است. متأسفانه تاكنون، آنگونه كه شايسته است به انديشههاي شمس پرداخته نشده است و بيشتر به مولانا توجه كردهايم. و بر خلاف نام شمس تبريزي كه بسيار بر سر زبانهاست، با انديشههاي او آشنايي چنداني نداريم.
تجلي انديشههاي عرفاني در مثنوي
بسياري از انديشههاي عرفاني شمس نيز در مثنوي مولانا متجلي شدهاند. به عنوان نمونه، شمس معتقد است كه غايت سلوك، رسيدن به خداوند و آرام گرفتن دركنار اوست. از اين رو، سالك نبايد به كمتر از اين جايگاه قانع شود. سالك در سير خود به سمت كمال، ممكن است به مراتب مختلف علمي و عرفاني دست يابد، اما نبايد به اين مدارج اكتفا كرده و از حركت به سمت ذات حق باز ايستد: «… به فقيهي راضي مشو، گو زيادت خواهم، از صوفياي زيادت، از عارفي زيادت، هر چه پيشت آيد از آن زيادت.» البته شمس، خود نيز از جمله سالكاني بوده كه جز در برابر حق تعالي سر تعظيم فرود نياورد.
مولانا نيز بر اين عقيده است كه در سلوك در هيچ مرتبهاي توقف نكن:
همچو مُستسقي كز آبش سير نيست
بر هر آنچه يافتي بالله مايست
بي نهايت حضرت است اين بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
ليك، با اين جمله بالاتر خرام
چونكه ارضالله واسع بود و رام
جايگاه «عشق» در نزد شمس
يكي ديگر از مباحثي كه شمس تبريزي بسيار به آن توجه دارد، «عشق» است و در مقالات خود درباره عشق سخناني بسيار گفته است؛ از جمله اينكه «عشق مجازي»، پلي است براي رسيدن به «عشق حقيقي»؛ يا اينكه «عشق»، وسوسه سوز است؛ يا «عشق»، بينهايت است و...؛ اما يكي از شاهكليدهايي كه شمس در زمينه «عشق» بيان ميكند «قديم بودن عشق» است: «اگر از جسم بگذري و به جان رسي به حادثي رسيده باشي. حق قديم است، از كجا يابد حادث، قديم را؟ مگر آنكه از قديم چيزي به تو پيوندد و آن «عشق» است. دام عشق آمد و در او پيچد، كه يحبونه تأثير يحبهم است. از آن قديم، قديم را بيني و هو يدرك الابصار. اين است تمامي اين سخن كه تمامش نيست، الي يوم القيامه».
چرا عشق، قديم است؟ زيرا عشق و محبت، صفتِ ذات حق تعالي است و ميدانيم كه هيچ صفتي از ذات، جدا نيست. به قول عطار نيشابوري: «صفاتش ذات و ذاتش چون صفات است/ چو نيكو بنگري خود جمله ذات است».
اما «عشق»، صفتي است كه زمينههاي بروز و ظهورش در آدمي فراهم شده و انسان بايد آن را به فعليت برساند. مولوي نيز با توجه به اين انديشه شمس، معتقد است كه عشق قديم است و از آنجايي كه صفت حق تعالي است، بينهايت است:
شرح عشق ار من بگويم بر دوام
صد قيامت بگذرد و آن ناتمام
زانك تاريخ قيامت را حدست
حد كجا آنجا كه وصف ايزدست
در جاي ديگر مولوي ميگويد:
پس محبت وصف حق دان عشق نيز
خوف نبود وصف يزدان اي عزيز
وصف حق كو وصف مشتي خاك كو
وصف حادث كو وصف پاك كو
مولوي حادث را در برابر عشق قرار ميدهد؛ به اين معنا كه عشق، «قديم» است و غير او «حادث».
مولانا در غزليات خود نيز به قديم بودن عشق پرداخته است و به آن اذعان ميكند: زان كه جان محدث است و عشق قديم
هرگز اين بر وجود آن نرسيد.
و در جايي ديگر از غزليات، باز هم تأكيد ميكند كه«عشق»، ازلي و ابدي است:
شاخ عشق اندر ازل دان بيخ عشق اندر ابد
اين شجر را تكيه بر عرش و ثري و ساق نيست
آدمي معجوني است از جسم، روح و دل؛ و «دل» جايگاه «عشق» است. در اعتقاد شمس، گام معرفت را از طريق دل بايد برداشت: «معرفت، زندگي دل است به خداي عزوجل. آنچه زنده است بميران، و آن تن توست؛ و آنچه مرده است زنده كن، و آن دل توست.»؛ براي كسب معرفت و عشق بايد آن را در دل جست و چيزهاي ديگر را رها كرد كه مولوي نيز بر اين عقيده است:
معده را بگذار و سوي دل خرام
تا كه بيپرده ز حق آيد سلام
يك دو گامي رو تكلف ساز خوش
عشق گيرد گوش تو آنگاه كش
درويش كامل،«متكلم» خدا است
از موضوعات ديگري كه شمس و مولوي بر آن تأكيد دارند، «فنا» در حق تعالي است. در نگاه اين دو، كسي كه قدم در مسير سيروسلوك ميگذارد و در تصفيه دل ميكوشد به جايگاهي ميرسد كه از صفات خود خالي شده و سرشار از صفات حق تعالي ميشود. در اين مقام، شخصيت عارف بهكلي در حق ذوب شده و اگرچه در ظاهر، عارف سخن ميگويد، اما در حقيقت، متكلم خداست.
شمس اين موضوع را اين گونه بيان ميدارد: «ابليس در رگهاي بني آدم در آيد، اما در سخن درويش در نيايد؛ آخر، متكلم، درويش نيست. اين درويش، فاني شده است، محو شده». شمس در ادامه، براي روشنتر شدن اين موضوع مثالي ميآورد كه در عين سادگي، بسيار شيرين و رساست: «چنانكه پوست بز را «ناي انبان» كردي، بر دهان نهادي درميدمي، هر بانگي كه آيد بانگ تو باشد نه بانگ بز، اگرچه از پوست بز ميآيد، زيرا پوست بز فاني شده است... و همچنين بر پوست دهل ميزني، بانگي ميآيد و آن وقت كه حيوان زنده بود، اگر [بر] پوست زدي، بانگ آمدي؟... از ضرورت گفته ميآيد اين مثال، كه درويش كامل، متكلم خداست.»
مولوي نيز دقيقاً همين مفهوم را با الفاظي تقريباً مشابه، در مثنوي انعكاس داده است. او نيز معتقد است در مقام فنا، متكلم، درويش نيست؛ بلكه خدا است. زيرا درويش كامل در خداوند فاني شده است:
گفت قايل در جهـان درويش نيست
ور بـود درويش آن درويش نيست
هسـت از روي بقـــــاي ذات او
نيست گشته وصـف او در وصف هو
برخي از شارحان مولوي به اشتباه افتادهاند و در اينجا كه آمده: «گفت قايل... «اينگونه برداشت كردهاند كه اين سخن به ابو عبدالله رازي اشاره دارد؛ در حالي كه اينگونه نيست و اين جمله دقيقاً بازتاب جمله شمس است.
متأسفانه بسياري از شارحان مثنوي، در شرح جاهايي از آن به اشتباه افتادهاند؛ چرا كه ميخواهند مثنوي را بر اساس آرای ابن عربي تفسير كنند و اين كار درستي نيست. براي درك مثنوي، لازم است كه با انديشههاي شمس آشنا شويم. و از همين رو، اين نياز احساس ميشود كه شروح مثنوي با توجه به مقالات شمس بازنگري شود تا اين آگاهي حاصل شود كه چه ميزان شارحان آن به بيراه رفتهاند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید