1392/9/18 ۰۸:۵۷
ترجمه: علی اکبر عبدالرشیدی اشاره: انتشارات اطلاعات سه كتاب در باره ماندلا به چاپ رسانده كه با استقبال خوانندگان روبرو شده است. آنچه در پي ميآيد، بخشهايي از كتاب «پندارها و گفتارها»ست كه سال 1390 براي اولين بار چاپ شد و عمدتاً كوتهنوشتههايي از ماندلا در زندان و يا خاطراتي است كه به صورت پراكنده نقل كرده است.
ترجمه: علی اکبر عبدالرشیدی
اشاره: انتشارات اطلاعات سه كتاب در باره ماندلا به چاپ رسانده كه با استقبال خوانندگان روبرو شده است. آنچه در پي ميآيد، بخشهايي از كتاب «پندارها و گفتارها»ست كه سال 1390 براي اولين بار چاپ شد و عمدتاً كوتهنوشتههايي از ماندلا در زندان و يا خاطراتي است كه به صورت پراكنده نقل كرده است.
انسان متوسط
من به عهد خود پايبند خواهم بود. هرگز، هرگز و تحت هيچ شرايطي سخن نامناسب ديگر بر زبان نخواهم آورد... مسئله ديگر اين است که اکثريت مردان موفق به سوي شکلي از تواضع گرايش دارند؛ اما در زندگي اين مردان لحظاتي فرا ميرسد که به خود اجازه ميدهند خودستا باشند، در مورد دستاوردهاي منحصر به فرد خود غلو کنند و به مردم عادي فخر بفروشند...
نويسندههاي شرح حال از ناکاميهاي ديگران بهره برده، موفقيتهاي خود را به طرز قابل ستايشي بزرگ جلوه ميدهند. من ترديد دارم که روزي بنشينم و سوابق خود را بنويسم و منتشر کنم. من نه دستاورد و موفقيتي داشتهام که درباره آن لاف بزنم و نه مهارت چنين لافزدني را دارم. هنوز هم شهامت انجام چنين کاري را ندارم. گاه فکر ميکنم، نظام خلقت قصد داشته است از طريق من به معناي واقعي نمونهاي از يک انسان متوسط را به جهانيان معرفي کند.
هيچ چيز نميتواند مرا بر آن دارد که در مورد خودم تبليغ کنم. اگر فرصت نوشتن شرح حال خودم را داشتم، اجازه چاپش را نميدادم و چاپ چنين شرح حالي موکول به آرام گرفتن من درقبر ميشد. شايد هم در چنان شرح حالي چيزهايي مينوشتم که با عهد من سنخيتي نداشت. انسان مرده هيچ نگراني ندارد. روزي که حقيقت و همه حقايق در مورد او برملا شود، چهرهاي که در دوران سکوت از خود ساخته است، از بين خواهد رفت؛ و اين کار ما نيست، موضوعي است که به آيندگان مربوط ميشود.
من از جمله کساني هستم که کمي اطلاعات سطحي در مورد انواع مسائل دارند؛ اما هيچ دانش عميق و خرد تجربي در مورد چيزي که بايد در آن تخصص داشته باشم، ندارم و آن تاريخ و مردم کشورم است.
همين راه را طي ميکردم
وقتي انسان خود را به نوعي از زندگي که در طول 45 سال سپري کرده است عادت داد، حتي اگر از همان روز اول به خطرهاي اين نوع زندگي واقف باشد، هيچ اتفاق و هيچ رويهاي در مسير اين زندگي که بتواند بر زندگي اين فرد تأثير بگذارد، قابل پيشبيني نيست. اگر من توانسته بودم آنچه را که بر من اتفاق افتاد پيشبيني کنم، قطعاً باز هم همين راه را طي ميکردم و همين تصميم را ميگرفتم. در آن صورت تصميمات من سخت و دشوار نبودند و برخي از حوادث غمانگيزي که برايم اتفاق افتاد، با اراده محکم درونيام تضعيف ميشدند.
دو فرهنگ
اکثر انسانها تحت تأثير گذشته خود هستند. من در يک روستا بزرگ شدم تا به بيست و سه سالگي رسيدم. روزي که روستا را به مقصد ژوهانسبورگ ترک کردم، مشغول تحصيل در مدرسه شدم. براي تعطيلات تابستان و زمستان به زادگاهم برميگشتم... در ژوهانسبورگ استانداردهاي غربي را آموختم؛ اما ذهنم در روستاي زادگاهم شکل گرفته بود؛ به همين دليل اين همه براي فرهنگ خانوادگي خودم، همان فرهنگ بومي، احترام قائلم. البته ما نميتوانيم بدون فرهنگ غربي زندگي کنيم. به همين دليل من تحت نفوذ و تأثير اين دو فرهنگ قرار دارم. درست نيست بگويم فقط من چنين تأثيراتي پذيرفتهام. انسانهاي زيادي از هموطنان من همين تأثير را پذيرفتهاند.
حس کنجکاوي
هيچ کس نبود که به طور منظم در کنارم بنشيند و در مورد تاريخ، جغرافيا، سرمايههاي طبيعي، فرهنگ و مشکلات سرزمينمان و همچنين در اين مورد که چگونه بشمارم و چگونه مقياسها را به کار ببرم، برايم توضيحات روشن و منسجمي بدهد. من هم مانند همه کودکان «خوسا» با سؤال کردن به منظور ارضاي حس کنجکاويام چيزي فراگرفتم. من از مسير تجربه کردن، تماشاي بزرگترها و تقليد کارهاي آنها آموزش ديدم. در اين شيوه آموزشي، فراگيري آداب و رسوم و شناخت محرمات نقش مهمي ايفا کردند. من از اين راه به دانش نسبتاً خوبي دست يافتم...
در خانه ما افراد ديگري هم بودند و من در اوان زندگي از والدينم فاصله گرفتم و با پسر بچههاي ديگر معاشرت کردم و با آنها به بازي کردن پرداختم. به ياد نميآورم زماني را تنها در خانه مانده باشم. هميشه کودکان ديگري هم بودند که من غذاي خود را با آنها تقسيم ميکردم و شبها اجازه ميدادم از پتوي من استفاده کنند و خود را گرم نگاه دارند. تقريباً پنج ساله بودم که با بچههاي ديگر از خانه بيرون ميرفتم و به تماشاي گوسفندان و گوسالهها ميپرداختم. از اين طريق بود که با هيجان عاشق مزارع و مرغزارها شدم. بعدها و زماني که سنم بالاتر رفت، به چوپاني و مراقبت از گلهها هم پرداختم...
شبها بعد از شام پاي صحبتهاي مادر و گاهي خاله و عمه مينشستيم تا براي ما قصه بگويند. قصههاي آنها افسانههايي بود که از نسلي به نسل ديگر رسيده بود. اين قصهها، تخيل کودکانه را تحريک ميکرد و هر يک داراي درسهاي با ارزش اخلاقي بود. وقتي به آن روزها فکر ميکنم، به اين نتيجه ميرسم که نوع زندگي که من در خانه داشتم، و تجاربي که در مزرعهاي که همه ما به صورت گروهي زندگي و کار ميکرديم پيدا کرده بودم، در همان اوان زندگي باور مرا متوجه کار و تلاش دستهجمعي کرد. پيشرفت اندکي که در اين زمينه کردم، در سالهاي بعد بر اثر آموزشهاي رسمي در مدرسه تخريب شد! در آموزشهاي رسمي مدرسه بر ارزشهاي فردي بيشتر از ارزشهاي جمعي تأکيد ميشد. در هر صورت وقتي پا به عرصه فعاليت و تلاش سياسي گذاشتم، به راحتي ميتوانستم خود را با نظم و انضباط وفق دهم. شايد دليل اين انعطاف، همان زمينه و سابقه پرورشي من در سنين کودکي بود.
احترام به رئيس قبيله
دو تأثيري که در آن سالها روي من وجود داشت و انديشهها و رفتارهاي مرا تنظيم ميکرد، يکي ارتباطم با رئيس قبيله و ديگري بستگي من به کليسا بود. تنها قهرماناني که در آن سن و سال ميشناختم، رؤسايقبيله بودند. احترامي که سياهان و سفيدان به رئيسقبيله ميگذاشتند، اهميت نهاد رئيس قبيله را در ذهن من بزرگ و بزرگتر ميکرد. من نهاد رياست قبيله را نه فقط محوري ميدانستم که زندگي اجتماعي ما گرد او تعريف ميشد، بلکه نمادي از قدرت، نفوذ و مشروعيت ميشمردم.
جايگاه کليسا هم همين موقعيت را داشت. من نه فقط به تعاليم انجيل وابستگي پيدا کرده بودم، که شخص ماتيولو را به عنوان يک مقام مورد احترام ميستودم. در اين مدار او هم مانند رئيس قبيله فرد محترمي بود. با اين تفاوت که در سطح روحاني، مقام و رهبري بالاتري بر رئيس قبيله داشت. اين مقام قدرت غالب کليسا را نمايان ميکرد... هميشه دست کم گرفتن نفوذ اين هر دو نهاد را در ميان مردم خطرناک ميدانستم و به همين دليل هميشه در ارتباط با آنها جانب حداکثر احتياط را اختيار ميکردم...
حتي در اوج اختناق و سرکوب شديد رژيم آپارتهايد، رؤساي قبيله شجاعي پيدا ميشدند که حاضر به خيانت به مردم نبودند. بسياري هم بودند که از درسهاي تاريخ بياطلاع بودند. آنها نميدانستند که زماني پادشاهان مقتدري در کره زمين وجود داشتهاند که حاضر نبودند ديگران را در قدرت خود شريک کنند؛ اما بودهاند كساني که اجازه دادند نمايندگاني از ميان مردم انتخاب شوند و حکومت کنند. اينها پادشاهان مشروطهاي بودند که ماندگار شدند. اگر اينان با چنگ و دندان بهقدرت چسبيده بودند، سالها پيش نابود و از صحنه محو شده بودند.
قسمتي از نامه ماندلا
به نظرم در انتهاي دهه 1950 نسل ما ناپديد شدهاند...بسياري از شخصيتهايي که حدود سه قرن پيش زندگي ميکردند و در رؤياي شما ظاهر شده و در خاطر شما ماندهاند، بدون نوشتن خاطره و بدون گذاشتن سابقهاي از خود مردهاند. من و شما هرگز خبردار نشديم که آنها چگونه براي مشهور شدن و ماندگار شدن در تاريخ تلاش کردند و چه برنامههايي تدارک ديدند. ما نديديم آنها چگونه وارد عمل ميشدند. خيلي از آنها حتي يک عکس واقعي از خودشان به يادگار نگذاشتهاند، تا ما بتوانيم دست کم چهره و ظاهر آنها را ببينيم. اما کسي مثل شما که در نيمه دوم قرن بيستم در ميان همه دستاوردها و پيشرفتهايي که در اين قرن اتفاق افتاده و تحصيل شده زندگي کرده و از زندگي روستايي و سنتي کاملاً دورمانده است، آنها را در رؤيايتان ميبيند...
در توجيه رؤيايي که به سراغ شما آمده و در خاطر شما مانده است بايد بگويم که شما در مورد اجداد ما عميقاً مطالعه ميکنيد. شما اعمال قهرمانانه آنها را در مناقشات اين سرزمين به عنوان الگويي براي زندگي امروزي ما تصور ميکنيد. وقتي سرزمين آنها مورد تهديد قرار گرفت آنها بالاترين ميزان وطنپرستي را از خود بروز دادند. حاضر نشدند از نظام اقتصادي ابتدايي و از ناکارآمدي تسليحاتي خود بهانهاي بتراشند و شانه از زير بار مسئوليت خالي کنند. امروز هم ما نبايد نارساييهاي خود را براي بيعملي و ساکت ماندنمان بهانه کنيم...
اما تاريخ و ميراث گذشته ما ناقص خواهد ماند، مگر اينکه انبوه قهرماناني را به ياد بياوريم که با آغاز نبرد در دوره قهرمانان درگذشته به پا ميخاستند و خودشان را به طرز شگفتآوري باور داشتند... قبل از آنکه ما پا به ميدان نبرد بگذاريم، اين انسانها بودند که براي افريقاي جنوبي آزاد جانفشاني کردند. آنها بودند که شعله را برافروختند و تلاش مشترک و فراوان آنها بود که منشأ و منبع حيات افريقاي جنوبي را تشکيل داده است. ما وارث ميراث تاريخ کشورمان هستيم. ميراث تاريخ، الهامبخش ما براي ادامه مبارزه است. ما با اين الهام براي آرمانهاي زندگي خود ميجنگيم و ميميريم. عنوان «قهرمان آفريقا» زيبندة انسانهايي است که اين الهام را نصيب ما کردهاند. سالها بعد انسانهاي ديگري با پيچيدگيهاي بيشتر اين راه را ادامه دادهاند. صحنه تاريخ ما با اين الهامات و مبارزات غنيتر شده است. اكنون شما و نسل شماست که به ارتش افتخارکنندگان به تاريخ افريقاي جنوبي پيوسته است.
من به رؤياهاي بزرگ افتخار ميکنم و به خصوص رؤياهاي شما را دوست ميدارم. رؤياي شما با حسي که من در قلبم دارم، نزديک است. شايد بار ديگر که رؤيايي به سراغ شما بيايد، مواردي وجود داشته باشد که فرزندان همه قهرمانان مشهور گذشته ما را شادمان کند.
اهميت تاريخ شفاهي
تمدن غرب همه سابقه و تاريخ افريقايي مرا از بين نبرده است. من روزهاي کودکي خود را که دور بزرگترهاي قبيله جمع ميشديم تا از تجربهها و درياي خرد آنها بشنويم و بهره ببريم، فراموش نکردهام. اين رسم پدران ما و بخشي از آداب آموزشي در مکتبهاي سنتي بوده که ما را تربيت کرده است. من هنوز به بزرگترها احترام ميگذارم و از مصاحبت با آنها درمورد روزهاي قديم و آن ايامي که ما آزاد بوديم و خودمان بر خودمان حاکميت داشتيم، لذت ميبرم. وقتي با يک کارشناس و صاحب نظر در مورد تاريخ حقيقي، فرهنگ، افسانهها و سنتهاي افريقاي جنوبي صحبت ميکنم، لحظات مهمي را ميگذرانم... قدرت اصلي اين انسانها در اين حقيقت نهفته است که آنها عميقاً در خاک افريقا ريشه دارند و از علم براي غني کردن ميراث و فرهنگ ما استفاده کردهاند...
نسلهاي قديم که وارث تاريخ شفاهي پدران خود بودهاند، از بين رفتهاند و يا در حال از بين رفتناند. علم فنون و روشهاي جديدي را براي کسب علم و پژوهش و تحقيق در همه زمينهها به وجود آوردهاند. با اين حال نسل جديد و جوان امروزي هنوز تجارب سالخوردگان را ارج مينهد. جوانان ما همه روزه با مسائل انساني جديدي روبرو ميشوند و ميکوشند دانشي را که در کتابها خوانده يا در کلاسهاي درس فرا گرفتهاند، به آزمايش بگذارند و آن را با تجارب سالخوردگان خود مطابقت دهند.
فرار، هرگز
«از مشکلات گريزان مباشيد. با مشکلات روبرو شويد؛ زيرا اگر مشکلات را حل نکنيد، آنها هميشه با شما خواهند بود.» اين درس اخلاقي بزرگي بود که من هرگز آن را فراموش نکردهام. آن روز پذيرفتم که اگر مشکلي داشتم، با آن روبرو شوم و از کنارش نگذرم. براي مثال، ميدانيد که در سياست مسائل حساس زيادي وجود دارد و مردم طبعاً از رهيافتهاي نادرستي که مورد علاقه آنها نيست، خوششان نميآيد. اگر مردم بگويند «وارد عمل بشويم»، خيليها خواهند پرسيد: «آيا امکانات لازم فراهم است؟ آيا تدارکات لازم ديده شده است؟ آيا ما در جايگاهي هستيم که خودمان بتوانيم وارد عمل شويم؟»
بعضي از مردم مايلند خود را تندرو نشان دهند و در نتيجه همين تندروي، با مشکل روبرو نشوند و به فکر حل آن نيفتند. به خصوص اگر اين مشکل و اين مسئله از نوعي باشد که به محبوبيت شما لطمه ميزند. موفقيت در سياست به اين بستگي دارد که سياستمدار مردم را متقاعد کند که نظرش درست است و اعتماد آنها را به اين نظر جلب کند و همه چيز را به روشني، با احترام، با آرامش، اما علناً و بدون پردهپوشي با آنها در ميان بگذارد.
به من آموخت
ارتباط با کنگره ملي افريقا به من آموخته است که در يک جنبش گسترده ملي، تناقضها و تفاوتهاي اساسي يا عادي فراواني نهفته است. حضور در سازماني با طبقات و گروههاي اجتماعي مختلف که منافع درازمدت آنها در لحظات مهم در تضاد با يکديگر قرار ميگيرند، خود موجب مناقشهها و تناقضهاي بيشتري ميشود. تناقضهاي مختلف ميتواند در همه سطوح از بالا تا پايين بروز کند. حتي ميتواند در يک گروه متجانس و يا در ميان گروههاي نامتجانس هم بروز کند. يکي از اين برخوردها تبعيضهايي است که در حين عمل و در شرايط مختلف به وجود ميآيد...
من ياد گرفتم از منظر اعتقادي كه به آداب و رسوم خود داشتم، در مورد ديگران هيچ قضاوتي نکنم؛ اما در عين حال به داشتن چنين آداب و رسومي افتخار ميکردم. تمسخر و تحقير ديگران... نوع خطرناکي از خودخواهي و برتريطلبي است. من خود را موظف ميديدم که به سنتهاي خود احترام بگذارم، به شرط آنکه اين آداب و رسوم بتواند ما را متحد نگاه دارد و هرگز با هدف و مقصود ما از جنگ با اختناق نژادپرستانه تضاد پيدا نکند. من هرگز رسوم و سنتهاي خود را بر ديگران تحميل نکردم؛ و حالا که آزادي اين همه به ما نزديک است، از رفتار و روشي که موجب رنجش و آزار دوستانم شود، استفاده نميکنم.
عقل سليم و تجارب عملي
فرايند خيالپردازي و يأس بخشي از زندگي ماست، هميشه در جريان است و پاياني هم ندارد. در اوايل دهه 1940 چيزي که به شدت بر من تأثير گذاشت، مناقشه ميان انتظاراتم و تجربههاي واقعيام بود. زماني که در کالج بودم، به اين باور رسيده بودم که وقتي تحصيلاتم تمام شود، به عنوان يک فارغالتحصيل بالاتر از بقيه قرار خواهم گرفت و خواهم توانست رهبري مردم را در همه سطوح در دست بگيرم. اين موضوع در مورد اکثريت فارغالتحصيلان فورتهير به واقع صدق ميکرد. بعضي از آنها با خروج از کالج مستقيماً پشت ميزهاي مهم مينشستند و مناصب خوبي را تصاحب ميکردند. آنها هم درآمد خوبي داشتند و هم نفوذ زيادي پيدا کردند. اين هم درست است که فارغالتحصيلان بهخصوص در حوزه آموزشي مورد احترام جامعه قرار ميگيرند.
اما تجربه من به کلي متفاوت بود. من وارد حوزههايي شدم که عقل سليم و تجارب عملي اهميت دارد. آنجا جايي بود که مدارک بالاي دانشگاهي الزاماً تعيينکننده نبود. چيزهايي که در کالج ياد گرفته بودم، به سختي به درد فعاليتهاي بعد از فارغالتحصيلي من ميخورد. يک معلم متوسط مدرسه کاري به کار سرکوبها و اختناقهاي نژادي، يا کمبود فرصت براي سياهان و تحقيرهايي که روزانه شاهد آن بود، نداشت. هيچ کس به ما ياد نداده بود چگونه بايد شيطان تبعيض نژادي را از خود دور کنيم. اگر قرار بود من بخشي از جنبش آزاديخواهانه باشم، بايد در اين مورد کتابها ميخواندم و با سازمانهاي سياسي زيادي ارتباط برقرار ميکردم. من بايد همه اينها را با توسل به شانس و از مسير آزمون و خطا ميخواندم و فرا ميگرفتم.
پرواز روح
تنها سياستمداراني که روي مبل مينشينند، از اشتباه بري هستند. در فعاليتهاي سياسي، اشتباه حتمي است. کساني که در مرکز مبارزات سياسي هستند و بايد با مسائل و مشکلات حقيقي و جدي سر و کار داشته باشند، فرصت کمي براي نشان دادن عکسالعمل و دست زدن به اقدام دارند. براي اقدامات آنها هم برنامههاي از پيش تعيين شدهاي وجود ندارد و طبيعي است که مرتکب اشتباه شوند. اگر آنها آنقدر انعطاف داشته باشند و حاضر باشند به انتقاد از رفتار و کردار خود بپردازند، خواهند توانست تجربه و درک عميق دروني لازم را پيدا کنند. اين چيزي است که به آنها امکان ميدهد از لغزشهاي معمولي جلوگيري کنند و از ميان انبوه مشکلات راه خود را پيدا نمايند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید