حكايت مردي كه با شعر و جنون در «آينده» زيست

1392/9/17 ۰۹:۲۸

حكايت مردي كه با شعر و جنون در «آينده» زيست

به مناسبت سي و دومين سالمرگ «اسماعيل شاهرودي» سيد فرزام حسيني / وقتي شعرش را نمي‌خواندند طبيعتا تاثيري هم ازش نمي‌گرفتند. شاهرودي در دهه 70 و به دنبال بازخواني اي كه در آن دهه از شاعران مهجور گذشته صورت مي‌گرفت دوباره مطرح شد

 

به مناسبت سي و دومين سالمرگ «اسماعيل شاهرودي»

سيد فرزام حسيني / وقتي شعرش را نمي‌خواندند طبيعتا تاثيري هم ازش نمي‌گرفتند. شاهرودي در دهه 70 و به دنبال بازخواني اي كه در آن دهه از شاعران مهجور گذشته صورت مي‌گرفت دوباره مطرح شد

 

به هيچ‌وجه نمي‌توان شعرهاي اسماعيل را در چارچوب متعارف شعر فارسي تعريف كرد، به ويژه شعرهاي دهه 40 به بعدش را. من معتقدم هنوز مي‌توان شعر شاهرودي را خواند و مورد بررسي قرار داد، هنوز مي‌توان از ظرفيت‌هايش بهره گرفت، در طول سه دهه پس از گذشت انقلاب، با آنكه كمتر كسي سراغ كارهاي شاهرودي رفت، هنوز شعرهاي شاهرودي زنده هستند

 

نيما يوشيج، پدر شعر نوي فارسي، بر كتاب دو نفر از پيروانش، مقدمه نوشت. يكي از آن دو نفر، نصرت رحماني بود و دومي اسماعيل شاهرودي. بر اولي مقدمه‌يي كوتاه و نامه‌وار و بر دومي مقدمه‌يي تحليلي و ستايش‌برانگيز. «آخرين نبرد» نخستين مجموعه شعر شاعر جواني به نام اسماعيل شاهـرودي (1360-1304) بــود

 

«اي آفريدگار

در اين زمان كه رخنه بسيار چشم را

پر كرده است قير

ما در درون چشم

خورشيد زندگاني خود را

پنهان نموده‌ايم. –

بگذار آنكه هست پس از ما درين ديار

داند كه بوده‌ايم! «(سطرهايي از شعر «مناجات، از مجموعه شعر «آينده»، 1346)

 

نيما يوشيج، پدر شعر نوي فارسي، بر كتاب دو نفر از پيروانش، مقدمه نوشت. يكي از آن دو نفر، نصرت رحماني بود و دومي اسماعيل شاهرودي. بر اولي مقدمه‌يي كوتاه و نامه‌وار و بر دومي مقدمه‌يي تحليلي و ستايش‌برانگيز. «آخرين نبرد» نخستين مجموعه شعر شاعر جواني به نام اسماعيل شاهرودي (1360-1304) بود كه «آينده» تخلص مي‌كرد و اوايل شعرهاي «متعهد» مي‌نوشت. همين هم بود كه پير يوش، با اين جمله مقدمه‌اش را بر آخرين نبرد آغاز كرد: «ديوان گفته‌هاي شما مرا به ياد مردم مي‌اندازد.»

 

شاهرودي جوان، يكسره تعهد بود. گرچه از شعريت دور نبود و جرقه‌هاي يكه و بي‌نظيري در‌‌‌ همان چهارپاره‌هاي اوليه‌اش به چشم مي‌خورد، اما سر در گرو آرمان‌هايي داشت كه به توده‌ها پيوند خورده بود. و همين‌ها بود كه نيما را «آينده» اميدوار مي‌كرد و وا مي‌داشت كه تحليلي بر شعر پيرو جوانش قلمي كند.

 

البته مسير شعري شاهرودي، از كودتاي 28 مرداد و شكست آرمانگرايان چپ، به سمت ديگري سوق پيدا كرد، مسيري كه در آن شعرهاي به مراتب قوي‌تر و پيشروتري از گذشته خلق شد. ديگر از آن رمانتيسيسم انقلابي و شور درد خلق خبر چنداني نبود و شعرش نسبت‌هاي ديگري با الگوهاي متعارف پيدا كرده بود، نوآوري‌هاي شاهرودي، در اواخر دهه 30 و 40 يگانه و مختص به خودش است. شعرهاي تازه‌يي در كتاب‌هاي «هر سوي راه راه راه...»، «م و مي‌درسا». چه بسا اگر شاهرودي‌‌ همان راه پيش از كودتا را تحت تاثير آرمان‌هاي خود ادامه مي‌داد و مسيرش را عوض نمي‌كرد، امروز شاعري بود دست چندم با شعرهايي شعارزده و نااميدانه، اما او راهش را دست‌كم در زمينه شعر جدا كرد و تا حواس‌اش جمع بود، طور ديگري نوشت كه تحت تاثير آن آرمان‌هاي مذكور نبود.

 

به همين سبب است كه مي‌توان شعر اسماعيل را، به دو قسمت پيش و پس از كودتا تقسيم كرد، كه البته 28 مرداد اساسا خاصيتي چنين داشت و ادبيات و فرهنگ ما عين سياست ما نسبتش را با جامعه به قبل و بعد از آن واقعه تعريف كرد. شعر شاهرودي هم قطعا از اين غائله جدا نبود و امروز با بررسي و موشكافي مي‌توان دريافت كه نيست.

 

اسماعيل شاهرودي را اما، سواي شعرهاي خوب و تكين‌اش، چيزي كه در ادبيات ايران منفرد و بي‌مانند نگه مي‌دارد، جنون زودرس و معصومانه‌اش است، جنوني كه سر زد و از سال‌هاي دهه 40 كار شاهرودي را به دوا و درمان و بيمارستان و تيمارستان كشاند. سال‌هاي دهه 50 را يك سره در بيمارستان‌ها و تيمارستان‌ها گذراند و عاقبت هم به آذر ماه 1360 با‌‌‌ همان جنون درگذشت؛ جنوني معصومانه و مرگي از سر جنون.

 

متن حاضر نيز علاوه بر يادكرد، تلاشي اندك است در شناساندن اسماعيل شاهرودي به نسل تازه از راه رسيده ادبيات، نسلي كه شايد خيلي كم يا شايد اصلا با نام شاهرودي برخوردنكرده باشد و هيچ شعري ازش نخوانده باشد، اما خواه ناخواه اسماعيل شاهرودي در روند منطقي شعر نوي فارسي شخصيتي مهم و تاثيرگذار است، نمي‌توان از نيما به اين طرف آمد و سر شعر شاهرودي درنگ عميقي نكرد، كه‌ اي بسا اگر جنون هم امانش مي‌داد، كارهاي بيشتر و بهتري براي ارائه داشت. امروز جايگاه رفيع‌تري داشت و اسمش، همه گير‌تر بود. اما رسم اسماعيل همين در حاشيه بودن است، مثل زيستش و نوع شعري كه مي‌نوشت، آرام و سر به توي.

 

در ‌‌‌نهايت، به نظرم، هر گونه يادآوري و سراغ اسماعيل را گرفتن، بي‌آنكه سلام و سپاس بر و از دو نفر بفرستيم، روا نيست. يكي دكتر رضا براهني، كه با منظومه تكين «اسماعيل»، شاهرودي را تجسدي دوباره بخشيد و به بهترين نحو ممكن بازنمايي‌اش كرد، از اسماعيل گفت، بي‌آنكه به ورطه شعار بيفتد و مدح‌سرايي كند. و ديگري، علي باباچاهي كه «زيباتري از جنون» را به نگارش درآورد، كه منبع قابل اعتنا و درخوري در بررسي زندگي و كار شاعري اسماعيل شاهرودي است، سلام و سپاس.

 

يدالله مفتون اميني: شاهرودي نزديك‌ترين ذهنيت را به نيما داشت

87 سال دارد. در سال‌هاي جواني به علت پذيرفته شدن در دانشگاه تهران از زادگاهش تبريز، به تهران آمد و به همين واسطه با شاعران معاصر حشر و نشر زيادي داشت، خودش در آن سال‌ها بيشتر شعر كلاسيك كار مي‌كرد اما بعد‌تر رو به شعر نو آورد.

 

«يدالله مفتون اميني»، در ميان شاعران معاصر با اسماعيل شاهرودي نيز طي سال‌هاي دهه 30 نشست و برخاست داشته است و به علاوه شعرش را خوب مي‌شناسد، اميني معتقد است: «ما در سال‌هاي ?? و ?? يك دسته محدودي بوديم كه در پياده‌روهاي نادري قدم مي‌زديم، بزرگمان هم محمد زهري بود، دسته‌هاي ديگري هم بودند، اما در دسته ما شاعراني همچون منوچهر شيباني، نصرت رحماني و اسماعيل شاهرودي حضور داشتند. من معتقدم اين دسته كه شاهرودي هم جزو محورهاي اصلي‌اش بود، پياده نظام‌هاي شعر نو محسوب مي‌شوند.» اميني اين دسته را فعال‌ترين افراد از نوسرايان پيرو نيما مي‌داند: «كار ما اين بود كه پاييز و زمستان در ساعت ? صبح با هم بيرون مي‌آمديم، به كافه فيروز مي‌رفتيم و تا ساعت ? شب با هم بوديم، در اين جمع همه براي هم شعر مي‌خوانديم و درباره كار‌هايمان نظر مي‌داديم، شاهرودي هم آن زمان مدام شعر‌هايش را براي ما مي‌خواند.»

 

مفتون اميني مي‌گويد كه شاهرودي زياد اهل معاشرت نبود، در جمع آنها با شخص خاصي حشر و نشر نداشت، مي‌آمد و مي‌رفت. در ادامه مي‌افزايد: «علاقه نيما به شاهرودي را هيچ‌وقت از ياد نمي‌برم، محبت فراواني كه نيما به اسماعيل داشت كاملا مشخص بود. به عقيده من تنها كسي هم كه سبك نيما را مانند خودش ادامه داد، اسماعيل بود. به ويژه از سال‌هاي ?4-?3 به بعد از لحاظ ذهنيت و صورت شعري به شعر نيما نزديك شد، به طوري كه بعضا نمي‌توانستي شعر‌هايشان را بدون اسم از هم تشخيص بدهي. سطربندي اغلب شعرهاي نيما به اين صورت بود كه سطرهاي بالا بلند، سطرهاي پايين كوتاه و وسط خالي بودند. اسماعيل هم شعرهاي آن سال‌هايش به همين شكل مي‌نوشت.»

 

وقتي از مفتون اميني درباره مقدمه نيما بر مجموعه «آخرين نبرد» مي‌پرسم و اشاره‌يي كه به مردم مي‌كند، اما نيما بعد از كنگره نويسندگان و شاعران به طريقي از حزب توده فاصله گرفت.»

 

شاهرودي در‌‌‌ همان سال‌هاي پس از كودتا، سال‌هاي سرگرداني و سخت، با اعصابي رنجور و حساس به هندوستان رفت، سفري كه به قول مفتون اميني هيچ فايده‌يي برايش نداشت و «پس از دو سال كه برگشت، ناراحتي اعصابش بد‌تر و شديد‌تر شد» از‌‌‌ همان زمان اسماعيل را در بيمارستان مهرگان تهران بستري كردند، بيمارستاني كه تا آخر عمر به خانه دوم و آخري‌ها به خانه اولش تبديل شده بود. «مسلول شده بود»، به همه‌چيز و همه كس شك داشت. مفتون اميني گرچه معتقد است شاهرودي پيش از سفر هم علايمي از اين بيماري اعصاب درش وجود داشت، اما مي‌گويد: «بعد از سفر شديد‌تر شد، من يك بار در‌‌‌ همان اوايلي كه بستري شده بود رفتم بيمارستان عيادتش، آن زمان پسرش آينده، كوچك بود، هنوز هم تصاويري از معصوميت اين بچه و بي‌قراري و ناراحتي همسر اسماعيل را به خاطر دارم، به گمانم سال ???? بود. بعد از آن من براي چند سال برگشتم تبريز، وقتي هم كه برگشتم تهران مي‌خواستم دوباره بروم ديدار دوست قديمي‌ام، بچه‌ها نگذاشتند، گفتند پارانويا گرفته است و شايد ديدار تو بيشتر آزارش بدهد. كه ديگر نرفتم و ديگر هيچ‌وقت اسماعيل را تا پايان عمرش نديدم».

 

در پايان حرف‌‌هايمان، مفتون اميني، درباره خاصيت شعري و كار مهم اسماعيل شاهرودي در ادامه‌دهندگي راه نيما، بيان داشت: «من فكر نمي‌كنم شعر اسماعيل امروز ديگر براي نسل‌هاي اخير تازگي خاصي داشته باشد، اسماعيل ديگر در اواخر عمرش، به علت جنون از نظر شعري عقيم شده بود. اما كار عظيم اسماعيل، تثبيت و ادامه دادن راه نيما بود، من او را شاگرد واقعي نيما مي‌دانم. مشيري، توللي و حتي اخوان هم مثل شاهرودي به ذهنيت و خواست شعري نيما نزديك نبودند. اسماعيل، نزديك‌ترين ذهنيت را به نيما داشت.»

 

جلال سرفراز: اسماعيل روح عصيانگري داشت

«من خيلي كوچك‌تر از شاهرودي بودم، در واقع نخستين آشنايي‌ام با او در اواسط دهه 40 بود، زماني كه شاهرودي در شعر‌هايش نوآوري‌هايي داشت و اين ابداعات براي من جالب بود. همان وقت‌ها چند باري باهاش ملاقات داشتم.» اين حرف‌ها، جملات آغازين جلال سرفراز، شاعر و روزنامه‌نگار-متولد 1322 -است، وقتي كه از او درباره آشنايي با اسماعيل شاهرودي مي‌پرسم. سرفراز از جمله شاعران جواني بود كه در دهه 40 با مجله «خوشه» و همچنين شب‌هاي شعر خوشه كه به ابتكار و مديريت احمد شاملو برگزار شد، قدم در عرصه شعر و ادبيات ايران گذاشت و پا سفت كرد. سرفراز درباره ديدارهاي آن دوره‌اش با شاهرودي مي‌افزايد: «آن سال‌ها من به عنوان يك شاعر جوان باهاش روبه رو مي‌شدم. برايش شعر مي‌خواندم يا حرف مي‌زدم، او بيشتر سكوت مي‌كرد و گه‌گاهي كلمه‌يي درباره شعرم اظهارنظر مي‌كرد.» سرفراز معتقد است كه علائم جنون گرچه در سال‌هاي دهه 40 به‌شدت سال‌هاي بعد نبود، اما نشانه‌هايي ديده مي‌شد: «اسماعيل شاهرودي اساسا روح عصيانگري داشت و اين عصيان كمابيش در رفتارش نمود پيدا مي‌كرد.»

 

صحبتم با شاعر مجموعه «از ريل روبه‌رو» مي‌رسد به شعر شاهرودي و شكل نوشتنش. بحث مقدمه‌يي كه نيما يوشيج، بر نخستين مجموعه شعر اسماعيل يعني «آخرين نبرد» نوشت به ميان آمد و اينكه پرسيدم: «به نظرتان چرا نيما فقط بر شعر شاهرودي و نصرت رحماني مقدمه نوشت؟» سرفراز گفت: «بر نخستين كتاب نصرت يك مقدمه كوتاه نوشت، كه البته در آن مقدمه هم نكات حايز اهميت فراواني وجود دارد. اما روي نخستين مجموعه شاهرودي مقدمه‌يي مفصل و تحليلي را به قلم درآورد كه فكر مي‌كنم راهگشاي خيلي از شاعران آن دوره بود. در آن زمان، نيما يكسري درگيري‌هايي از نظر فكري با شاملو داشت و بعضي از كار‌هايش را نمي‌پسنديد كه بعد‌ها در نامه‌هايش هم مشخص شد و همچنين اخوان ثالث هم هنوز به شعر نيمايي روي نياورده بود. تعهد اجتماعي و سياسي كه در شعر شاهرودي بود، مورد پسند نيما قرار گرفت، به نوعي نيما را در شرايط سياسي- اجتماعي آن زمان قرار مي‌داد، به ويژه اشعاري كه ذهنيت اجتماعي قوي دارند و به نوعي توده‌هاي مردم را در شعر نمايندگي مي‌كنند. اين مسائل دست به دست هم دادند و منجر به بر ا نگيختي نيما، نسبت به شعر شاهرودي شدند.»

 

اما كودتاي 28 مرداد فرا مي‌رسد، كودتايي كه سرنوشت خيلي از روشنفكران و شاعران و هنرمندان را به دو قسمت تقسيم كرد، به ويژه كساني همچون اسماعيل شاهرودي اما شاهرودي، در آن فضاي شكست گير نكرد، در واقع شعرش محصور به مرثيه‌سرايي و ناله نشد. شكست، تا حدود خيلي زيادي فضا و مسير شعري اسماعيل شاهرودي را عوض كرده و تغيير داد، پس از گذشت چند سال از كودتا، شعر‌هايش به راهي رفتند كه پيش از اين هم رگه‌هايي در آن پيدا بود، شعر‌هايش تجربي‌تر و نسبتا آوانگارد شدند، دست به ابداعاتي مي‌زد كه در شعر فارسي سابقه‌يي نداشت. در اين باره سرفراز مي‌گويد: «در شعرهاي دهه 40 شاهرودي از آن فضاي آرماني و سياسي كه پيش از آن در شعرش وجود داشت، فاصله مي‌گيرد و به عقيده من وارد عرصه زيبايي‌شناسي زبان مي‌شود. اين مساله البته درباره دو شاعر اتفاق مي‌افتد، يكي شاهرودي و ديگري يدالله رويايي. اسماعيل در دو كتاب «م و مي‌‌درسا» و «از هر سوي راه راه راه...» تجربه‌هاي فرمي و زباني نويي دارد و در تناسب با آن دوران غير متعارف محسوب مي‌شود. خاطرم هست كه اين تجربيات براي بعضي‌ها عجيب جلوه مي‌كرد، بازي‌هايي كه با كلمات و مفاهيم مي‌كرد و فضاي سوررئالي كه در شعر به وجود مي‌آورد، نشان از تجربه‌هاي جديدي داشت كه در شعر پيش‌تر از خودش ديده نشده بود.»

 

در پي همين صحبت‌هاي سرفراز وقتي مي‌پرسم كه به نظرش اين تجربه‌هاي شاهرودي بر جرياناتي كه پس از او به وجود آمدند، مانند شعر ديگر و موج نو، تاثيري داشت يا نه، اين طور پاسخ مي‌دهد: «به نظرم شعر اين شاعران را نمي‌توان وامدار شاهرودي دانست. شعرهاي احمدرضا احمدي، بيژن الاهي و بهرام اردبيلي ربطي به شعر شاهرودي ندارند. اينها بيشتر يك گرايش آوانگارد در شعر فارسي بودند كه اتفاقا تجربه‌هاي درخشاني داشتند و شعرهاي خوبي هم از خود به جا گذاشتند. اما گاهي افراط مي‌كردند و فاصله شعرشان با مردم خيلي زياد مي‌شد. در حالي كه فكر مي‌كنم خواننده آن زمان شعر فارسي، با شعرهاي شاهرودي و رويايي چندان بيگانه نبودند. فقط از كشف‌هاي شعري اين دو نفر حيرت مي‌كردند. به نظرم اسماعيل شاهرودي يك جريان مستقلي در شعر ما بود.»

 

سرفراز درباره امكان‌هايي كه شعر شاهرودي براي شعر معاصر به وجود آورد و اينكه آيا هنوز شعرش ظرفيت‌هايي براي خوانش دارد، گفت: «به هيچ‌وجه نمي‌توان شعرهاي اسماعيل را در چارچوب متعارف شعر فارسي تعريف كرد، به ويژه شعرهاي دهه 40 به بعدش را. من معتقدم هنوز مي‌توان شعر شاهرودي را خواند و مورد بررسي قرار داد، هنوز مي‌توان از ظرفيت‌هايش بهره گرفت، در طول سه دهه پس از گذشت انقلاب، با آنكه كمتر كسي سراغ كارهاي شاهرودي رفت، هنوز شعرهاي شاهرودي زنده هستند.»

 

وقتي از تاثير جنون در شعرهاي سال‌هاي آخر اسماعيل شاهرودي مي‌پرسم، جلال سرفراز بيان مي‌كند: «شاعر نمي‌تواند از من خودش جدا شود. صميميت در شعرهاي اسماعيل هميشه وجود داشت، اين مساله طي سال‌ها در شعرش جا باز كرد و جنون هم در آن بي‌تاثير نبود. شاهرودي بعضا در ناخودآگاه شعري‌اش كاري مي‌كرد كه براي خواننده حيرت‌انگيز و جالب بود.»

 

در انتهاي صحبت‌مان درباره شاعري كه به جنون دچار شد و جنون از پا در آوردش، به سال‌هاي آخر زندگي اسماعيل شاهرودي رسيديم، سال‌هايي كه جلال سرفراز، روزنامه‌نگاري مي‌كرد و در صفحات ادب و هنر روزنامه «كيهان» مي‌نوشت. سرفراز درباره آن سال‌ها و خاطره‌اش از ديدار شاهرودي گفت: «من طي سال‌هاي 58-57 بيشتر از پيش با اسماعيل در ارتباط بودم، در بيمارستان بهش سر مي‌زدم، خاطرم هست در‌‌‌ همان سال‌ها، يك مصاحبه طولاني در بيمارستان باهاش داشتم، كه به‌شدت بيمار بود و در بستر به سر مي‌برد. آن مصاحبه هم بيشتر درباره تجربه بيماري و آشفتگي‌اش بود كه تنظيم‌اش كرد و در روزنامه كيهان به انتشار رسيد.»

 

عليرضا بهنام: هر جنوني منجر به توليد شعر خوب نمي‌شود

و اما ميراث اسماعيل شاهرودي براي آيندگان چه بود؟ اساسا نگاه شاعران آينده، و در واقع شاعران چند نسل پس از خودش به او چگونه است. در اينكه شاعري مي‌تواند و بايد يك پروژه براي بررسي در نسل‌هاي بعد از خودش قرار بگيرد، امروز ديگر شكي نيست، مساله‌يي كه خيلي كم مورد توجه قرار گرفت، يكي دو نسل اخير شعر فارسي كمتر از شاهرودي خوانده است و او را مي‌شناسد، نسل حاضر و شاعران جوان امروز كه اساسا بعضا حتي شعري از شاهرودي نخوانده‌اند. اگر هم‌‌شناختي و نامي از شاهرودي هست، به واسطه منظومه اسماعيل دوستاش، براهني است. و طبعا اين منظومه هر چقدر هم كه درخشان باشد، جاي خوانش و بررسي كار شاعري اسماعيل شاهرودي را نمي‌گيرد. اما شاهرودي و شعرش، در دم‌دماي دهه 70 و آغاز نوع ديگري از شعر متفاوت و روي آوردن شعر آن روز به تجربه‌هاي تازه، تولدي دوباره يافت. خيلي از شاعران جوان سراغ شاهرودي را گرفتند و شعرش را مورد بازخواني قرار دادند. عليرضا بهنام، يكي از شاعران دهه هفتادي، كه جزو همان شاعران متفاوت محسوب مي‌شود، در رابطه با برآمدن دوباره شاهرودي در دهه مذكور مي‌گويد: «واقعيت قضيه اين است كه شاهرودي را در دهه 40 و 50 چندان جدي نگرفتند. اين نگاه دسته‌بندي شده به شعر در آن دهه رواج داشت و شاهرودي هم قرباني همين نوع از قضاوت‌ها در آن دهه شد. در كتاب نوشتن با دوربين مصاحبه‌گر از ابراهيم گلستان درباره تاثير فيلم‌هايش بر سينماي ايران در دهه‌هاي 30 و 40 مي‌پرسد، گلستان مي‌گويد كه اساسا فيلم‌هايش در آن زمان اكران نمي‌شدند تا بخواهند تاثيري بر سينماي ايران بگذارند! حكايت شاهرودي هم همين است، وقتي شعرش را نمي‌خواندند طبيعتا تاثيري هم ازش نمي‌گرفتند. شاهرودي در دهه 70 و به دنبال بازخواني كه در آن دهه از شاعران مهجور گذشته صورت مي‌گرفت دوباره مطرح شد و خب تاثيرات خوبي هم بر شعر عده‌يي از شاعران جوان آن دهه گذاشت.»

 

در ادامه وقتي از عليرضا بهنام درباره تاثيري كه معتقد است شعر شاهرودي بر بخشي از شاعران دهه 70 گذاشت، مي‌پرسم و شكل آن تاثير را جويا مي‌شوم، بيان مي‌كند: «ميراث عمده شعر اين شاعر براي نسل بعد از خودش خود انگيختگي و تجربه گرايي بود. بسياري از شعرهاي اسماعيل شاهرودي نمونه‌هاي بسيار موفق شعر تجربه‌گراي اسكيزوفرنيك هستند كه در دهه 70 طرفداران خاص خودش را داشت.»

 

وي تفاوت نوع اسكيزوفرني در شعر شاهرودي و برخي ديگر از شاعران مدعيان آن اين طور مي‌بيند: «شايد اسكيزوفرني در شعر بسياري از مدعيان تئوريك آن، حالت مصنوع داشته باشد اما در شعرهاي متاخر اسماعيل شاهرودي با شكل اصيل و خودانگيخته آن مواجهيم كه خواسته يا ناخواسته نوعي از پسا مدرنيسم را به شعرهاي اين شاعر وارد مي‌سازد.»

 

شاعر مجموعه شعر «وقتي شبيه عجيب» درباره مقدمه و در واقع تاييدي كه نيما يوشيج بر نخستين مجموعه شعر شاهرودي نوشت و نوع نگاه شاهرودي در آن دوره اظهار داشت: «اين مساله مشخص است كه شاهرودي از‌‌‌ همان ابتدا دنباله‌روي نيما و از پيگيران سبك نيمايي در شعر فارسي بود، اما من فكر مي‌كنم مساله‌يي كه بيشتر از همه توجه نيما را به شعر شاهرودي جلب كرد و منجر به اين شد كه بر نخستين مجموعه‌اش مقدمه‌يي ستايش برانگيز بنويسد، يكي جسارت ستودني و ديگري نوع مواجهه مسوولانه شاهرودي با دنيا و مسائل پيرامونش بود. نگاه متعهدانه‌يي كه داشت سبب شد نيما او را به عنوان يك شاعر آينده‌دار به جامعه شعري معرفي كند.»

 

بهنام با اشاره به تجربه‌هاي شعري شاهرودي در سال‌هاي پس از كودتا و نوع متفاوت شعرش افزود: «انديشه چپ هميشه در كار‌هايش وجود داشت، اين مساله كاملا مشهود است، اما نوع بيان پوشيده و در لفافه‌اش در سال‌هاي پس از 28 مرداد موجب شد به سمت شعرهاي آرمانگرا نرود و شعرش رنگ و بويي از آوانگارديسم را به خود بگيرد.»

 

شاعر مجموعه «چه» درباره جنون شاهرودي و تاثيري كه در شعرهاي اواخر عمرش داشت معتقد است: «البته بديهي است كه جنون نمي‌تواند منشا توليد شعر خوب باشد اما شايد خود انگيختگي شعرهاي اسماعيل شاهرودي در سال‌هاي واپسين را بتوان تا حدودي به جنون وي مربوط دانست. در واقع او به شكل ناخودآگاه اجراهايي در شعر خود داشت كه مولفه‌هاي شعر پسامدرن را نمايندگي مي‌كرد. از اين رو شايد او را بتوان الهام بخش شعر پسامدرن قلمداد كرد.»

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: