1392/9/16 ۰۹:۵۹
ديكچني، نلسون ماندلا را تروريست خواند، كسي تصور نميكرد روزي نهچندان دورتر، مرد نخست امريكا براي تعظيم به اسطوره بزرگ ضدنژادپرستي پيش از همه همنوعان خود، بر بالين اسطوره مبارزه با آپارتايد حاضر شود.
دبا - اصغر زارع : ديكچني، نلسون ماندلا را تروريست خواند، كسي تصور نميكرد روزي نهچندان دورتر، مرد نخست امريكا براي تعظيم به اسطوره بزرگ ضدنژادپرستي پيش از همه همنوعان خود، بر بالين اسطوره مبارزه با آپارتايد حاضر شود. ماندلا، مرد بزرگي است، مردي كه بهتنهايي يك مكتب است، مكتبي به قامت تاريخ نژادپرستي، تحقير، تبعيض و آپارتايد. او توالي اسطورههاي جاوداني چون مهاتماگاندي و مارتين لوتركينگ است كه به گمان بسياري از پژوهشگران آنتيراسيسم، حتي قامتي بلندتر از اخلاف خود دارد. آري، ماندلا بهتنهايي يك مكتب است و ما امروز بيش از هر زمان ديگري، فراتر از صرفا تجليل و تحسين، نيازمند بازخواني و كاربست آموزههاي اخلاقي و حقوقي او هستيم. كشور ما بهدليل بحرانهاي قوميتي و حقوقي پيشرو، عميقا به آموزههاي ماندلا نياز دارد. ميتوان بهصراحت يادآور شد كه ما براي عبور از بحران، به يك ماندلا نياز داريم. آنچه ميآيد گفتوگو با پروفسور راجر ساوتهال، رييس گروه جامعهشناسي دانشگاه ويتواترزرند است كه به مناسبت مرگ اين مرد بزرگ انجام شده است. راجر ساوتهال، از پژوهشگران برجسته آفريقاي جنوبي است كه آثاري محققانه درباره دموكراسي، مبارزه با تبعيضنژادي و انديشههاي نلسون ماندلا دارد.
****
ماندلا را بايد محصول كدام مشرب فكري و مكتب ديني دانست؟ ماندلا در چه بستري رشد كرد و چگونه ماندلا شد؟ به ويژه ماندلا، عقايد ضدنژادپرستي خود را مرهون چه چيزي است؟
او در يك منطقه روستايي و قبيلهيي بزرگ شد. پيش از اينكه وارد دانشگاه فورتهير در كيپ شرقي شود در يك مدرسه ديني، تعليم يافت. او پس از دانشگاه فورتهير در تنها دانشگاه سياهپوستان آفريقاي جنوبي تحصيل كرد. قطعا آموزههاي مذهبي او در مدارس مذهبي، تاثير بسياري در شكلگيري انديشهها و شخصيت ماندلا داشت. همچنين تفكيك نژادي نظام آموزشي، او را به تفكر واميداشت.
نلسون ماندلا، بيش از هر چيز، قهرمان مبارزه با آپارتايد است. ماندلا با نوع كلاسيك آپارتايد مبارزه ميكرد. آيا در دنياي معاصر، اين مدل كلاسيك آپارتايد از بين رفته يا هنوز ديده ميشود؟
آپارتايد شكل مشروع و كلاسيك حاكميت نژادي بود، بعضيها به آن حاكميت كاپيتاليست نژادي ميگويند. ما اكنون خودمان را از جنبههاي نژادي حكومت كه پيش از اين، بهصورت رسمي مشروع بودند، آزاد كردهايم اما بسياري از ويژگيهاي حاكميت كاپيتاليست نژادي، خصوصا سطوح بالاي تبعيض اجتماعي، در همين جوامع فعلي ما باقي مانده است. اين نوع پنهان تبعيض نژادي كه شكل ديگر نژادپرستي كلاسيك است.
برخي ميگويند، گونههاي مدرنتر آپارتايد از جمله آپارتايد فرهنگي جاي آپارتايد كلاسيك را گرفتهاند. در يك جمعبندي كلي، وضعيت جهان ما در حوزه آپارتايد چگونه است؟ آيا شما به نئوآپارتايد معتقد هستيد؟ وجوه آن چيست؟
همهچيز بستگي به تعريف دارد با تعريف دقيق، شايد بشود از آپارتايد فرهنگي سخن گفت. با اين وجود، ذكر اين نكته حايز اهميت است كه با عنايت به قوانين بينالمللي و مطالعات آكادميك، نميتوان تجربه تاريخي آفريقاي جنوبي را به طور خاص به آنچه امروز در مثلا اسراييل جريان دارد، تعميم داد. اين دو مدل، از هم جدا هستند.
ماندلا براي مبارزه با آپارتايد، به مبارزه مسلحانه، خرابكاري و ترور روي آورد. از منظر فلسفه اخلاق، اين رويكرد، قابل توجيه است؟ آيا خشونت در برابر آپارتايد توجيه ميشود؟
نميتوان جواب قاطعي به اين سوال داد، چراكه اين امر به اخلاق هر فرد بستگي دارد و شايد هم به نگاه مذهبي او. گفتن اين امر كافي است كه دلايل محكمي وجود دارد كه بگوييم بازگشت به مبارزه مسلحانه ميتواند تحت عنوان «جنگ عادلانه» قابل توجيه باشد. ولي مشكل فلسفي همچنان باقي است كه آيا جنگ منصفانه ميتواند مجوز اعمال غيرمنصفانهيي باشد كه ضرورتا هنگام جنگ انجام ميشود؟
اگر خشونت ماندلا در برابر آپارتايد توجيه دارد، پس ميتوان خشونت خيليها را نيز حتي خشونت بوش، بنلادن و... را توجيه كرد چون آنها هم با شعارهاي قشنگي مبارزه ميكنند.
من اين گونه فكر نميكنم. جنگ عليه يك رژيم نژادپرست بيرحم توسط كساني كه تحت ستم واقع شدهاند، خيلي مستعد بهكارگيري معيارهاي يك جنگ عادلانه است تا جنگ عليه ديكتاتورهاي شناخته شده يا «تروريست»هاي خارجي. اين مورد مسلما يك موضوع پيچيده است. ما ميتوانيم بگوييم جنگ عليه هيتلر، يك جنگ عادلانه بوده است ولي جنگ عليه عراق توسط بوش و بلر، زماني كه آنها دلايل لازم را به دست آوردند (حتي اگر ما نتوانيم بگوييم كه صدام وحشي بوده است) خيلي بحثانگيز بوده است.
آيا در مبارزه با آپارتايد مدرن، رويكرد مسلحانه ماندلا، توصيه ميشود؟
اگر شما درباره جنگ عليه رژيمهايي مثل رژيم اسراييل سخن ميگوييد، به نظر من اينگونه ميرسد كه ساير جنبههاي جنگ عليه آپارتايد ميبايستي به صورت كامل پيگيري شود. تبليغات رسانهيي براي از بين رفتن يك دولت نژادپرست، بايكوتهاي فرهنگي، مجازاتهاي اقتصادي، تحقير بينالمللي و... از جمله اين راهكارها هستند. درباره اسراييل، كليد اين حركت تضعيف «مشروعيت» حمايت امريكا از اسراييل است يعني بايد اتهامات ضدصهيونيستي كه متاسفانه در معناي ضديهود جاي گرفته، برداشته شود.
جهان ما نسبت به دوران آپارتايد آفريقاي جنوبي، چقدر تغيير كرده است؟ انسان امروزي اين كره خاكي، چقدر از نژادپرستي و آپارتايد فاصله گرفته و چقدر هنوز درگير چنين مسالهيي است؟
اكنون ديگر خيلي سخت است كه صريحا درباره نژادپرستي كلاسيك و قانونمدارانه سخن گفت. اما مسلما، نژادپرستي گسترده در بسياري از كشورهاي جهان باقي مانده است كه با بحران اقتصادي تشديد نيز شده است.
حيات و انديشه ماندلا، چه پيامي براي انديشههاي نژادپرستانه حاكم در جهان فعلي دارد؟ چه كار كنيم كه اين پيام بر مغز آنها بنشيند و بر آنها تاثير بگذارد.
بزرگي او در ظرفيت او براي بخشش كساني است كه به او و خانواده و مردم او ظلم كردهاند نهفته است نه در وسعت كارهاي سياسي او كه اغلب بيعيب هستند اما در عين حال عيبهايي هم وجود دارد.
ماندلا مسلح به زندان رفت و بعد از 27 سال، صلحطلب از زندان بيرون آمد. دليل اين تغيير اساسي، چه بود؟ زندان طولاني و دوري از اجتماع، مطالعات درون زندان يا تغيير جهان؟
او هميشه قادر به تمايز افراد ستمگر به عنوان نوع بشر از لابهلاي خود سيستم ظلم و ستم بود. براي ماندلا، از بين بردن سيستم ستمگر از نابودي افراد ستمگر مهمتر بود. اين تغيير، مسلما محصول همين تفكر است.
اساسا خشونت و صلح چگونه ميتواند در وجود يك فرد جمع شود؟ آيا خشونت ماندلا را ميتوان به نوعي از مبارزه براي آزادي تاويل كرد و آنها را استثنا دانست؟
به نظر من بيشتر افراد در بين ماها ويژگيهاي متضادي دارند.
زماني، جهان ماندلا را تروريست خطاب ميكرد همانطور كه ديك چني چنين كرد و زماني ديگر به او جايزه نوبل داد. چرا ديدگاه جهاني اينقدر نسبت به يك فرد تغيير ميكند؟ آيا جهان، خشونت او را براي مبارزه با آپارتايد بخشيده است؟
هنگامي كه شرايط جهاني تغيير ميكند هيچ چيز تازهيي در رژيمهايي كه نگرش خود و پيوندهاي خود را تغيير ميدهند، وجود ندارد. ولي چيزي كه حاميان آپارتايد هميشه بايستي با آن مقابله ميكردند اين بود كه آنها از رژيمي حمايت ميكردند كه اخلاق و مشروعيت بينالمللي را از دست داده بود.
ماندلا در مرحلهيي از مبارزه به مذاكرات سازش با رژيم آپارتايد رو آورد. اين مذاكرات، محصول روندي بود؟ چگونه ماندلا از مبارزه به مذاكره رسيد؟
اين موضوع خيلي پيچيدهيي است. ولي اساسا يك ارتش، اقتصاد و سياست بنبستي وجود داشت. اگر تسامح و سازشي ايجاد نميشد، خطري كه وجود داشت اين بود كه ادامه تضاد و اختلاف، تمامي پتانسيلها را براي صلح و توسعه بعدي از بين ميبرد. بنابراين تسامح و گفتوگو با رژيم آپارتايد تنها راه پيش رو بود.
ماندلا در برخورد با غرب بسيار راديكال عمل ميكند او زماني ديكچني را دايناسور خواند و زماني ديگر، جرج بوش را به نژادپرستي در برابر كوفي عنان متهم كرد. رابطه ماندلا با غرب چرا اينقدر راديكال است آيا اين رفتار، در تضاد با انديشه صلحجويانه او نيست؟
خير. او افراد را با توجه به معيارهاي سياسي قضاوت ميكرد. او درك ميكرد چه كساني مخالف نژادپرستي بودند و چه كساني حامي آن. اساسا آنچه نزد ماندلا اهميت داشت، مخالفت يا حمايت آنها از نژادپرستي بود. مهمترين معيار ماندلا و اساس انديشه او، مبارزه با تبعيض و نژادپرستي بود.
آيا ماندلا در دوران قدرت نيز، ماندلاي صلحطلب ماند؟ پرونده او را در مقابله با تبعيض نژادي و دادگاههاي مربوطه چگونه ارزيابي ميكنيد؟
ماندلا در دنياي مدرن به صورت متفاوت عمل كرد. چون او بخشش و سازش را در برابر دشمنيهاي سنگين و رفتارهاي غيرمنصفانه قرار داد. نماد او سازش و بخشش بود نه دشمني و نفرت.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید