بيعت و جايگاه آن در جريان عاشورا / آيت‌الله سيد محمد موسوي بجنوردي ـ بخش دوم و پاياني

1392/9/13 ۰۹:۵۹

بيعت و جايگاه آن در جريان عاشورا / آيت‌الله سيد محمد موسوي بجنوردي ـ بخش دوم و پاياني

براي بيان بطلان بيعت به خاطر عدم انطباق معيارهاي حاكم مسلمين بر يزيد، ابتدا بايد شرايط لازم براي والي مسلمين و سپس نبودن اين شرايط در يزيد، بيان شود.

 

 

 

براي بيان بطلان بيعت به خاطر عدم انطباق معيارهاي حاكم مسلمين بر يزيد، ابتدا بايد شرايط لازم براي والي مسلمين و سپس نبودن اين شرايط در يزيد، بيان شود.

شرايط والي مسلمين

يكي از نيازهاي زندگي بشر، حكومت است و اگر كسي اين نياز را انكار كند، چونان كسي است كه بديهيات را انكار كند و هر ديني هم كه ضرورت حكومت را انكار كند، ديني ناقص است. اسلام كه كاملترين دين است نيز بر حكومت صحه گذاشته است و خصوصياتي را براي حاكم جامعه بيان و مقرر كرده است و قرآن حاكميت را در اصل از آن خداوند مي‌داند و بس، و اين حاكميت را به پيامبران تفويض فرموده است: «كان النّاسُ اُمّه واحده فبعث الله النّبيّين مُبشّّرين و مُنذرين و أنزل مُعهُم الكتاب بالحقّ ليحكُم بين النّاس فيما اختلفوا فيه»(بقره: 213). پيامبر(ص) طبق اطلاق اين آيه و آيات ديگر قرآن به عنوان حاكم تعيين شده است و پس از پيامبر(ص) هم حكومت به اولوالامر تفويض شده است: «و اطيعُوا الله و أطيعُوا الرّسُول و اوُلي الأمر منكُم»(نساء: 59). پرواضح است كه اولوالامر شرايطي دارد كه هر كس واجد اين شرايط نباشد، به مقتضاي آيه «ان الحُكم الا لله»(انعام: 57) حق حكومت ندارد و حكومتش نامشروع است. در بيان خصوصيات حاكم اسلامي به نقل قول استاد مرحوم آيت الله نجابت بسنده مي‌كنيم. مرحوم آيت‌الله نجابت در كتاب «ولايت شرعيه مطلقه فقيه» براي وجوب اطاعت از پيامبر(ص) دو جهت وحي الهي و حكومت مطلقه ظاهري را قائل مي‌شود:

در خاتم‌الانبياء دو جهت بود كه موجب وجوب اطاعت از آن حضرت بود: يكي جهت وحي و الهام و علم به افعال و اوصاف خداوند و احاطه رسول‌الله(ص) به ما‌سوي الله تكويناً و علم به اسرار خداوند و دستگاه خلقت و كيفيت ربط بنده با خدا، كيفيت ترقي بشر به عالم ملكوت و انسانيت و بقاي اين جهت ملازم با عصمت و طهارت حقيقي است. اين مقام را به استثناي وحي خاتم الانبياء به امر مؤكد خدا به حضرت علي(ع) و يازده فرزند ايشان چون معصوم بودند، عطا فرمودند و وصي خود قرار دادند. ايشان را اولين مقام منحصر شد به حضرت علي(ع) از طرف خاتم‌الانبياء(ص) به اذن و امر خداوند و به شهادت اتفاق مسلمين و 300 آيه قرآن جهت تأثير حكومت مطلقه بر خلق در جميع شئون كشور اعم از وضع اقتصادي و سياسي و نظامي مي‌باشد (نجابت 1384: 28ـ27).

البته فرماندهي لشكر از ايشان زياد ديده شد و تعيين استاندار و شهردار و گيرنده زكات و تعيين امر و امامت جمعه جماعات و تقسيم بيت‌المال بين تمام مسلمين. تمام اين گونه موضوعات در تحت فرمان مبارك خاتم‌الانبياء(ص) بود. اين منصب دوم خاتم‌الانبياء به هيچ كس داده نشده مگر به شخص حضرت علي(ع)و يازده نور پاك از فرزندان ايشان و نواب و افرادي كه حضرات معصومين(ع) تعيين فرمودند (نجابت 1384: 28).

ايشان در ادامه بحث خود جهت تأثير را مقام اولوالامري مي‌نامند و تصريح مي‌كنند كه مقام اولوالامري هر چند در بدو امر از طرف پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) و فرزندان ايشان كه معصومند داده شده است و با وجود معصوم نبايد به كس ديگري داده شود؛ اما اين بدين معني نيست كه اين مقام داير مدار عصمت باشد و از اين روست كه مقام (مقام حكومت فقط) مي‌تواند به فقيه به عنوان نايب عام اعطا شود. در غدير حكومت ظاهري ايشان در تمام كشور ظاهر گرديد. حضرت خاتم‌الانبيا(ص) اين منصب را به امر خداوند به حضرت علي(ع) عطا فرمودند. اين امر نه به خاطر اينكه اين مقام عصمت لازم دارد، بلكه از باب اهميت معصوم عالم در جميع امور نسبت به افراد غيرمعصوم غير عالم، چون دو نفر كه صاحب فضيلت هستند و يكي از آن دو نفر احق و اولي است، شايسته اين است كه حكومت ظاهر به وي كه احق و اولي و اعلم است واگذار شود (نجابت 1384: 32).

بنابراين در مقام تأسيس اصل بايد گفت اصل حرمت تولي حكومت است براي افراد، مگر آنچه به دليل خارج شود و ثابت شود كه حق حكومت دارد و البته اين حق ملازم تكليف است؛ يعني هر كس حق دارد، تكليف نيز دارد و هم حق است و هم حكم (مؤمن 1386). حضرت امام خميني نيز در بحث ولايت فقيه زمامداري را داير مقام نبوت و امامت و آن مقامات معنوي نمي‌دانند ايشان مي‌فرمايند: «در تمام مسائل مربوط به حكومت، همه آنچه كه از اختيارات و وظايف پيامبر و امامان پس از او ـ كه درود خدا بر همگي آنان باد ـ محسوب مي‌شود، در مورد فقهاي عادل نيز معتبر است. البته لازمة اين امر اين نيست كه رتبه معنوي آنان همپايه رتبه پيامبران و امامان تلقي شود؛ زيرا چنان فضايل معنوي، خاص آن بزرگواران است و هيچ كس، در مقامات و فضايل با آنان همرتبه نيست.» (امام خميني 1374: 34ـ 33)

حضرت امام پس از آن قريب به همان تقسيم‌بندي حضرت آيت‌الله نجابت را آورده‌اند: كوتاه سخن اينكه واژه خلافت داراي دو معناي اصطلاحي متفاوت است كه هر يك در مورد خاص خود به كار مي‌رود:

1ـ خلافت تكويني الهي كه ويژه برجستگان از اولياي خاص اوست؛ مانند پيامبران مرسل و امامان پاك و مطهر سلام الله عليهم.

2ـ خلافت اعتباري و قراردادي همچون انتخاب اميرالمؤمنين(ع) توسط رسول اكرم(ص) به عنوان خليفه مسلمانان يا انتخاب ديگري و ديگري براي خلافت (امام خميني 1374: 34).

بنابراين هم حضرت آيت‌الله نجابت و هم حضرت امام اولاً، حاكميت را داير مدار عصمت نمي‌دانند، هر چند با وجود معصوم(ع) حكمي منحصر به فرد است. ثانياً، كلمه خليفه رسول‌الله(ص) در معني حكومت را معني عامي مي‌دانند كه شامل فقها نيز مي‌گردد. مرحوم صاحب جواهر نيز از اطلاق عبارت «خلفايي بر فقها» و كلمه «حجتي» هم ولايت فقها و هم اطلاق آن ولايت را استظهار مي‌فرمايند؛ چنانچه مرحوم آيت‌الله نجابت نيز آن را از ادله اطلاق ولايت فقيه مي‌دانند (نجفي 1412 ج 7: 694؛ نجابت 1384: 78).

حضرت امام در بيان شرايط حاكم اسلام مي‌گويند: چون حكومت اسلامي حكومتي بر مبناي قانون است، آن هم فقط قانون الهي كه براي اجراي احكام و بسط عدالت در سراسر جهان مقرر شده است، زمامدار اين حكومت ناگزير بايد دو صفت مهم را كه اساس يك حكومت الهي است، داشته باشد و ممكن نيست يك حكومت مبتني بر قانون تحقق يابد، مگر آنكه رهبر و زمامدار آن واجد دو صفت باشد: 1ـ علم به قانون؛2ـ عدالت.

البته ويژگي كفايت و صلاحيت كه براي زمامدار امري ضروري است در همان شرط نخست (يعني علم)، به معناي وسيع آن مندرج است و شكي نيست كه حاكم جامعه اسلامي بايد اين ويژگي را نيز داشته باشد. البته اگر كسي كفايت را به عنوان شرط سوم زمامدار مطرح كند، نيز به سزاست.

شواهد نقلي از احاديث و روايات نيز مؤيد اين مطلب است. به عنوان نمونه يكي از سخنان امام علي(ع) در نهج‌البلاغه را شاهد مي‌آوريم كه مي‌فرمايد: «لاينبغي ان يكون الوالي علي الفروج والدماء و المغانم و الاحكام و امامه المسلمين البخيل، فتكُون في اموالهم نهمته، و لا الجاهل فيضلهم بجهله، و لاالجافي فيقطعهم بجفائه، و لا الحائف للدول فيتخذ قوماً دون قوم، و لاالمرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق، و يقف بها دون المقاطع و لاالمعطل للسنه فيهلك الأمه: (نهج‌البلاغه: خطبه 131) زمامداري كه بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط مي‌شود و اجراي احكام الهي و رهبري مسلمانان را به عهده مي‌گيرد، سزاوار نيست كه بخيل، نادان، ستمكار، بزدل، رشوه‌خوار و واگذارنده نسبت پيامبر(ص) باشد؛ زيرا بخيل نسبت به اموال مردم طمع مي‌ورزد و آنها را غارت مي‌كند. نادان به سبب جهل خويش مردمان را به گمراهي مي‌كشاند. ستمكار با ستمگري خود موجب كشتار مردم مي‌شود. بزدل به جهت ضعف نفس گروهي را بر گروه ديگر ترجيح مي‌دهد. رشوه‌خوار حقوق مردم را پايمال كرده و از بين مي‌برد. بالاخره آن كس كه نسبت پيامبر(ص) را معطل مي‌گذارد سبب هلاكت امت مي‌شود.»

با كمي دقت به خوبي درمي‌يابيم كه فرمايش اميرالمؤمنين(ع) به دو ويژگي اساسي باز مي‌گردد:

1ـ علم به احكام الهي؛2ـ عدالت. در روايات ديگري نيز دو ويژگي علم و عدالت براي امام(ع) اعتبار شده است.

اولاً، لزوم آگاهي امام و خليفه به احكام و قوانين اسلام از امور مسلّم ميان مسلمانان از صدر اسلام تاكنون بوده است و اختلاف نظر تنها در موضوع و موارد اين علم بوده، به درخور آن، همان‌گونه كه در مورد لزوم خلافت و رهبري ميان مسلمانان هيچ اختلافي نيست بلكه اختلاف در موارد ديگر است. علماي ما نيز پيوسته ايرادشان بر متصديان خلافت اين بوده است كه نسبت به برخي از احكام اسلام آگاهي نداشته‌اند. در مورد عدالت و اعتبار آن براي حاكم نيز براي هيچ كس از مسلمانان ترديد روا نيست. بنابراين موازين عقلي و دلايل نقلي هر دو برآنند كه حاكم و رهبر جامعه اسلامي ناگزير بايد اولاً، عالم به قوانين و احكام اسلامي باشد؛ ثانياً، در ميان مردم و در اجراي احكام به عدالت رفتار كند (امام خميني 1374: 31ـ30).

دلايل عدم صلاحيت يزيد براي حكومت

براي اثبات عدم صلاحيت يزيد براي خلافت توجه به دو امر كافي است: يكي شخصيت يزيد، ديگري مخالفان بيعت با يزيد كه هم از بني‌اميه و هم غير آنها بودند. دلايل آنها براي اين مخالفت، مبني بر اينكه ولايتعهدي و خلافت يزيد مخالف پيمان صلح امام حسن(ع) بوده است، حرمت بيعت با يزيد را اثبات مي‌نمايد.

شخصيت و صفات يزيد

يزيد فرزند معاويه و تولد يافته در سال 25 يا 26ق است و در شب 14 ربيع‌الاول سال 64ق درگذشت. پدرش معاويه پسر ابي سفيان است. مادر يزيد «ميسون دختر بجدل كلبي» است (قمي الف بي‌تا: 76) كه پيش از اسلام مسيحي بوده و تربيت يزيد در باديه‌اي ميان همان قبيله بوده است. وي همراه جوانان بي‌بند و بار و لجام گسيخته به سر مي‌برد و تا حد زيادي از رفتار آنان اثر گرفت؛ زيرا وي همراه آنان شرابخواري مي‌كرد و به سگ‌بازي ‌مي‌پرداخت. به اتفاق نظر مورخان، يزيد شخصيتي شيفته شكار، عاشق ميمون‌ها، دائم‌الخمر و همنشين نديمان بود (شريف قرشي 1380 ج 2: 241). مسعودي در مروج الذهب مي‌گويد: «وكان يزيد صاحب طرب و جوارح و كلاب و قرود و فهود منادمه علي الشراب (مسعودي 1370 ج 3: 67). و غلب علي اصحاب يزيد و عماله ما كان يفعله عن الفسوق و في ايامه ظهر الغناء بمكه و المدينه و استعملت الملاهي و اظهر الناس شرب الشراب» (مسعودي 1370 ج 3: 69).

يزيد در سه سال و نه ماه حكومتش سه جنايت بي‌نظير در پرونده خود دارد: شهادت امام حسين(ع)، قتل عام مدينه در واقعه حرّه و هتك حرمت مكه و سوزاندن آن. مسعودي در اين باره مي‌گويد: «و ليزيد و غيره اخبار عجيبه و مثالب كثيره: من شرب الخمر، و قتل ابن بنت الرسول و لعن الوصي و هدم البيت و احراقه و سفك الدماء و الفسق و الفجور و غير ذلك مما قد ورد فيه الوعيد باليأس من غفرانه كوروده فيمن جحد توحيده و خالف رسله، و قد اتينا علي الغرر من ذلك فيما تقدم و سلف من كتبنا» (مسعودي 1370 ج 3: 68).

جنايات و فسق يزيد به تواتر رسيده است و حتي احمد بن حنبل و جماعت بسياري از علما، لعن او را جايز دانسته‌اند. ابن الجوزي كتابي مستقل در جواز لعن او نوشته است به نام «الرد علي المتعصب العنيد المانع من ذمّ اليزيد» (قمي الف بي‌تا: 88) جماعتي از اهل سنت همچون احمد بن حنبل و ملاعلي قاري او را كافر مي‌دانند. بعضي از محققان مانند علامه حلّي او را مسيحي مي‌دانند (شريف قرشي 1380 ج 2: 225). اين نظريه بعيد نمي‌نمايد، به خصوص با توجه به تربيت او در ميان واليان خود و اشعار او در مدح شراب، واداشتن شاعر مسيحي (افطل) به اينكه انصار را هجو كند و به همين دليل نعمان بن بشير ـ والي كوفه ـ با يزيد مخالف بود (قرشي 1380 ج 2: 225). هر چند مسيحي بودن او اثبات نشود، اما اسلام او نيز ثابت نيست، بلكه با توجه به اعمال، گفتار و روش حكومت او، به كفر او قطع پيدا مي‌شود.

بدين ترتيب وقتي والي مسلمين چنين كسي باشد، قطعاً همان‌گونه كه امام حسين(ع) فرمود بايد فاتحه اسلام را خواند و بيعت با چنين كسي حرام است و جاي هيچ تقيه‌اي هم نيست. چون بيعت با او هيچ مصلحتي ندارد، بلكه پر از مضره است.

مخالفان بيعت با يزيد

وقتي معاويه قصد خود مبني بر بيعت گرفتن بر ولايتعهدي يزيد را اعلام كرد، بسياري از مردم با او مخالفت كردند. از اين رو اين اقدام را به تأخير انداخت و ابتدا به زمينه‌سازي براي آن پرداخت و مخالفان را يا با كشتن و مسموم كردن از سر راه برداشت، يا آنها را تطميع و تهديد نمود و پس از سالها با زور و شيطنت براي يزيد بيعتي نه چندان محكم منعقد ساخت (شريف قرشي 1380 ج 2: 282).

مخالفان اين بيعت در مخالفان حزب اموي خلاصه نمي‌شوند، بلكه برخي از سران بني‌اميه نيز با اين بيعت مخالفت كردند كه هم شخص آنها و هم دلايل آنها اثبات‌كنندة عدم صلاحيت يزيد براي خلافت است. البته برخي از سران بني‌اميه همچون مروان بن حكم به خاطر دنيا با اين خلافت و حكومت كنار آمدند تا چند روزي از حطام دنيا بهره ببرند. مخالفان بيعت يزيد را تحت دو عنوان مخالفان از غير بني‌اميه و مخالفان از بني‌اميه مي‌آوريم.

مخالفان بيعت با يزيد از غير بني‌اميه

1ـ امام حسين(ع) سرآمد مخالفان بيعت يزيد بود. براي عدم مشروعيت حكومت يزيد، مخالفت امام حسين(ع) كافي است. به علاوه آنكه شخصيت ممتاز آن جناب و عظمت او بر كسي پوشيده نيست. پدر بزرگوارش حضرت اميرالمؤمنين(ع) امام اول شيعيان و مادرش دخت رسول خدا(ص) است. خود او نيز از اصحاب رسول خدا(ص) و به اتفاق خاصه و عامه از اهل بيت آن حضرت و به اعتقاد بسياري از مسلمانان، يعني شيعيان، خليفه بر حق و امام سوم است. پرواضح است كه مخالفت او حكايت از مخالفت توده عظيمي از مسلمانان و بزرگان صحابه و تابعين دارد. آن حضرت در مخالفت با يزيد قيام كرد و به شهادت رسيد و اهل بيتش به اسارت رفتند و پس از او تمام آزادي‌خواهان و عدالت‌جويان به او اقتدا كردند.

2ـ عبدالرحمن بن ابي بكر: فرزند خليفه اول، او معاويه را هرقل ناميد كه هرگاه هرقلي مي‌ميرد، هرقل ديگري به جاي او مي‌نشيند (شريف قرشي 1380 ج 2: 282؛ ابن عبدالبر 1412 ج 2: 282).

3ـ عبدالله بن زبير: او فرزند يكي از صحابه پيامبر(ص) است. عبدالله بن زبير در سابقه خود همراهي با پدرش و طلحه و عايشه در اولين جنگ با اميرالمؤمنين را دارد، او يزيد را چنين توصيف مي‌كند: «يزيد فجور، يزيد ميمونها، يزيد سگها، يزيد صحراها» (ابن عبدالبر 1412 ج 3: 826ـ825؛ ابن كثير 1407 ج 8: 99) در جلسه خصوصي معاويه با عبدالله براي راضي نمودن آنها به بيعت، در جواب معاويه، خود و عبدالله بن عباس و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را براي حكومت سزاوارتر از يزيد معرفي كرد (همان ج 2: 269).

4ـ منذر بن زبير برادر عبدالله بن زبير: او به مردم مدينه مي‌گويد كه يزيد صدهزار به من جايزه داد، ولي آنچه در حق من كرده است، مرا از اينكه شما را از وضع وي آگاه سازم، باز نمي‌دارد. به خدا او شراب مي‌نوشد، به خدا او مست مي‌گردد تا آنجا كه نماز را رها مي‌كند (همان ج 2: 273).

5ـ عبدالرحمن بن سعيد.

6ـ عباس بن سعيد: وقتي عبدالله بن عمرو بن عاص او را به بيعت با يزيد دعوت نمود، گفت: من او را بهتر از تو مي‌شناسم، تو دينت را به دنيا فروخته‌اي (همان ج 2: 273).

7ـ عبدالله بن حنظله: پدرش حنظله غسيل ملائكه است كه صبح عروسي‌اش به اُحد آمد و در غزوه احد به شهادت رسيد و چون پيامبر(ص) فرمودند ملائكه او را غسل دادند، به غسيل‌الملائكه مشهور شد. يك سال پس از شهادت امام حسين(ع) مردم مدينه با او بيعت كرده، بني‌اميه را از مدينه اخراج و عليه يزيد قيام كردند و اين امر منجر به واقعه حرّه (قتل عام مدينه به دست لشكريان يزيد) گرديد. او خطاب به مردم مدينه گفت: «به خدا ما بر ضد يزيد قيام ننموديم، مگر وقتي كه ترسيديم كه از آسمان بر ما سنگ ببارد. مردي كه با مادران و دختران مي‌آميزد و شرابخواري مي‌نمايد و نمازها را رها مي‌كند. به خدا اگر كسي از مردم همراه من نبود، به خاطر خدا در برابر وي به سختي مي‌جنگيدم.» (همان ج 2: 274؛ ابن سعد 1419 ج 5: 66) قتل عام مدينه در واقعه حره به دست لشكر يزيد براي سركوب اين قيام رخ داد.

8ـ احنف بن قيس: معاويه براي تحكيم بيعت يزيد دستور داده بود تا از تمامي سرزمينها يك گروه بيايند و ضمن ديدار با يزيد، با او بيعت كنند. از جمله احنف بن قيس در رأس هيأتي از مردم بصره به شام آمد. معاويه به او گفت برود و يزيد را ملاقات كند. او چنين كرد و چون از نزد يزيد بازگشت، معاويه پرسيد: «يزيد را چگونه ديدي؟» احنف گفت: «رأيت شباباً و نشاطاً و جلداً و مزاحاً» و آن هنگام كه معاويه در كنگره‌اي كه از هيأتهاي سرزمينهاي اسلامي تشكيل داده بود و پيش از آن به بعضي‌از آنها دستور داده بود تا او را تأكيد و به مخالفانش اعتراض كنند. پس از سخنان معاويه و ضحاك بن قيس ـ مهره‌اي كه قبلاً معاويه او را آماده كرده بود ـ معاويه به احنف گفت: «تو چه مي‌گويي؟» احنف گفت: «اگر راست بگويم، از شما مي‌ترسم و اگر دروغ بگويم، از خدا مي‌ترسم! اي امير، تو خود يزيد را بهتر مي‌شناسي و از شب و روز و ظاهر و باطنش آگاهتري. اگر به راستي او را مورد رضاي خدا و امت مي‌داني، پس با كسي نبايد مشورت كني و اگر در غير اين صورت است، پس دنيا را توشه يزيد قرار مده.» اين سخنان دوپهلو و نيش‌دار موجب نزاع و پاشيدن جمع و بي‌نتيجه ماندن كنگره گشت (ابن ‌اثير 1408 ج 3: 394؛ شريف قرشي 1380 ج 2: 263) و او را از شكستن پيمان خود با امام حسن(ع) كه در آن شرط كرده بود بعد از او، امام حسن(ع) خليفه باشد، برحذر داشت (شريف قرشي 380 ج 2: 263).

10ـ عبدالله بن عباس؛ 11ـ عبدالله بن عمر.

مخالفان بيعت با يزيد از بني‌اميه

1ـ سعيد بن عثمان؛ 2ـ مروان بن حكم؛ 3ـ زياد بن ابيه (ابن اثير 1408 ج 3: 220).

موافقان بيعت با يزيد

در مقابل كساني هم بودند كه با اين بيعت موافق بودند كه به ذكر نام آنها مي‌پردازيم: 1ـ ضحاك بن قيس؛ 2ـ عبدالرحمن بن عثمان؛ 3ـ مغيره بن شعبه: او نخستين كسي بود كه به طرح مسأله بيعت براي يزيد پرداخت و طراح اصلي آن بود. بدان سبب كه معاويه خواست او را از حكومت كوفه عزل نمايد و سعيد بن عاص را بر آن گمارد. او براي تقديم استعفاي خود به شام رفت و بدين نتيجه رسيد كه بهترين راه براي باقي‌ماندن در اين منصب، اين است كه با ملاقات با يزيد، وي را به خلافت ترغيب نمايد تا نزد پدرش در مورد او وساطت كند و چنين كرد. پس معاويه او را به حضور طلبيد و مغيره، معاويه را در اين امر ترغيب كرد و قول به عهد گرفتن بيعت اهل كوفه را داد (شريف قرشي 1390 ج 2: 263).

عدم تحقق شرايط بيعت صحيح در بيعت با يزيد

از آنچه در ضمن ذكر مخالفان و موافقان بيعت با يزيد بيان شد، معلوم شد كه بيعت يزيد از نظر صوري و تحقق شرايط انعقاد يك عقد صحيح نيز اشكال داشته و صورت بيعت هم باطل بوده است. چون بيعتي مبتني بر ظاهرسازي، دروغ، اجبار، غوغاگري و در سايه سرنيزه و ارعاب و دسيسه بوده است. با نگاهي گذرا به قتل و قلع و قمع مخالفان بيعت يزيد در زمان معاويه همچون امام حسن(ع)، حجر بن عدي، عمرو بن حمق خزاعي و حتي ابن زياد و تطميع و ارعاب امثال مروان بن حكم و مغيره بن شعبه و سران قبايل، اين نكته را به خوبي مي‌توان دريافت و چون اين همه در اين مقاله نمي‌گنجد، به همين مقدار بسنده مي‌كنيم.

بيعت و عاشورا

در اين بخش، به بررسي دلايل عدم بيعت امام حسين(ع) كه منجر به واقعه عاشورا گرديد، پرداخته خواهد شد؛ لذا مباحث استدلال امام در امتناع بيعت با يزيد، بطلان بيعت با يزيد و همچنين نقش و جايگاه بيعت مردم كوفه در حركت امام حسين(ع) مطرح خواهد شد.

استدلال امام حسين(ع) بر امتناع از بيعت با يزيد

تا به اينجا روشن شد كه بيعت يزيد عقدي باطل و حرام است و هم از نظر ماهوي و هم از نظر صورت بيعت باطل است. اينك سخنان امام حسين(ع) را مي‌آوريم كه مشتمل بر استدلال بر حرمت و بطلان بيعت با يزيد است و به اختصار مورد بررسي فقهي ـ حقوقي قرار خواهيم داد.

1ـ سخنان آن حضرت خطاب به وليد بن عقبه والي مدينه: «ايها الامير، انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه، و مهبط الرحمه، بنا فتح الله و بنا ختم‌الله و يزيد رجلٌ فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه معلن بالفسق و مثلي لايبايع مثله و لكن نصيح و تصيحون و ننظر و تنظرون ايُّنا احق بالبيعه و الخلافه». (نجفي 1365: 12)

اين سخنان را امام حسين(ع) آنگاه فرمود كه خواست از دارالاماره مدينه بيرون بيايد و مروان بن حكم به وليدبن عقبه والي مدينه گفت: «از او بيعت بگير، و گرنه گردنش را بزن. در غير اين صورت بر او دست نخواهي يافت مگر خونهاي زيادي ريخته شود.» آن حضرت به مروان فرمود: «يابن الزرقاء، آيا تو مرا مي‌كشي يا او؟ به خدا قسم دروغ گفتي و گناه كردي.» پس به وليد رو كرد و اين سخنان را فرمود.

امام(ع) در اين سخنان دو دليل براي حرمت بيعت با يزيد مي‌آورد: يكي اينكه آن حضرت سزاوار خلافت است به دليل آنكه از اهل بيتي است كه معدن رسالت و شروع و پايان امر خداوند به آنهاست؛ بنابراين نبايد خلافت را به كس ديگري واگذار كند. دوم آنكه يزيد كسي است كه به هيچ وجه صلاحيت بيعت ندارد؛ چون مجمع اين رذايل است: شارب خمر، آدمكش، علني كنندة فسق. اين خصوصيات درست عكس خصوصيات يك حاكم اسلامي است و بر فرض كه امام حسين(ع) هم حاكم نباشد، چنين نيست كه يزيد حق حكومت داشته باشد. پس نتيجه آنكه «مثلي لايُبايع يزيد» اين يك كبري براي قياس امام حسين(ع) است؛ يعني كسي با اين خصوصيات نبايد با كسي با آن خصوصيات بيعت كند. اين خود يكي از كبريات است و يكي از كلياتي است كه منطبق بر حركت امام حسين(ع) است؛ يعني اباي از بيعت امام حسين(ع). در آخر سخن خود هم با نحوي مماشات اين امر را تذكر مي‌دهد كه در عين حال به هر دو مي‌نگريم تا معلوم شود كه كدام يك براي خلافت سزاوارترند و اين نيز يكي از موارد تقواي امام حسين(ع) است كه قول نمي‌دهد كه بيعت كند يعني حتي با دشمن نيز خدعه نمي‌كند.

نكته ديگري كه در اين سخنان جالب توجه است، اينكه مي‌فرمايد: «معلن بالفسق»؛ يعني يكي از اشكالهاي اساسي يزيد كه به واقع ضعفي بزرگ براي زمامداري مسلمانان است، فسق علني و ترويج فسق بدون هيچ ملاحظه است؛ چنان‌كه در بيان شخصيت يزيد مفصلاً گذشت و از نكات مهم تفاوتهاي يزيد با معاويه هم همين است. از اين رو هرگونه مماشات و صلح با او نيز ممكن نيست.

2ـ سخنان آن حضرت خطاب به مروان بن حكم: «انا لله و انا اليه راجعون. و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول الله(ص) يقول: الخلافه محرّمه علي آل ابي سفيان.»

آن هنگام كه مروان حكم آن حضرت را در مدينه ديد، عرض كرد: «با يزيد بيعت كن كه اين كار به نفع دين و دنياي توست.» امام(ع) در پاسخ اين سخنان، ابتدا سوء خلافت كسي مثل يزيد را بيان مي‌فرمايد و سپس سخني را كه خود از پيامبر(ص) شنيد، نقل مي‌فرمايد كه آن حضرت خلافت را بر آل ابي سفيان حرام دانسته است.

بطلان بيعت با يزيد به لحاظ صورت عقد

در بحث شروط طرفين عقد بيان شد كه يكي از شروط صحت عقد، عدم اكراه و اجبار است. روشن شد كه بيعت يزيد بيعتي نبوده است كه شرايط يك عقد را داشته باشد؛ چون در حقيقت اين بيعت با فريب و ظاهرسازي و اكراه و اجبار بوده است؛ بنابراين هيچ اثر فقهي ـ حقوقي بر آن مترتب نيست و در حقيقت بيعتي در كار نبوده است. فقط معاويه سران چند قبيله را در جلسه‌اي جمع كرد و با نقشه قبلي بيعتي تنظيم كرد. بعد از آن جلسه بيرون آمد و به دروغ به مردم گفت: «حسين بن علي با يزيد بيعت كرده‌است!» او با اين خدعه و با زور از مردم بيعت گرفت؛ بيعتي كه اكثريت صحابه و تابعين با آن مخالف بودند و بسياري از آنها تا آخر در اين بيعت وارد نشدند و به تبع آنها، اكثريت مردم در آن وارد نشدند و آن مخالفاني هم كه بعد تغيير رأي دادند، به انگيزه رياست و دنياطلبي (همچون مروان بن حكم) اين كار را كردند. حتي يزيد هم چندان از بيعت آنها خبردار نبود.

جايگاه بيعت مردم كوفه در حركت امام حسين(ع)

در مباحث گذشته بدين نتيجه رسيديم كه بيعت وجوداً و عدماً داراي شرايط است و در صورت تحقق بيعت صحيح و جامع‌الاطراف، آثار فقهي بر آن مترتب است و اين آثار هم در طرف بيعت‌كننده و هم در طرف بيعت‌شونده است. بنابراين اعلام آمادگي مردم براي بيعت براي واجدان شرايط ايجاد تكليف مي‌نمايد. پس از نظر فقهي و شرعي بر آنها اجابت بيعت مردم لازم است؛ چنان‌كه در سخنان اميرالمؤمنين(ع) در خطبه شقشقيه و سخنان امام حسن(ع) گذشت و پس از آنكه بيعت منعقد شد، بر بيعت‌شونده از نظر فقهي عمل به مفاد بيعت واجب است.

در حركت امام حسين(ع) يكي از عوامل محوري عامل بيعت اهل كوفه با ايشان است و در سخنان آن حضرت از ابتداي حركت از مكه تا روز عاشورا به طور مكرر مورد تذكر و تأكيد قرار گرفته است و به عنوان يكي از عوامل حركت آن حضرت مطرح شده است؛ به گونه‌اي كه هيچ كس نمي‌تواند منكر اين اصل شود كه امام حسين(ع) حركت خود را به بيعت اهل كوفه استناد مي‌دهد. چون اين اصل در روايات صحيح و تواريخ معتبر و مقاتل آمده است و تمامي از نظر سند معتبرند و به تواتر هم رسيده است (مسعودي 1370: 79؛ ابن اثير 1408: 150).

در طول تاريخ نيز هيچ كس آن را انكار نكرده است. هر چند در تفسير و توجيه آن هر كدام به نحوي سخن گفته‌اند. مي‌بينيم كه آن حضرت بارها به صراحت از اينكه مردم كوفه به عهد خود وفا نخواهند كرد خبر داده است. پس اينكه حضرت نمي‌دانستند يا خبر نداشتند، سخني بس موهون است.

 

منابع

ـ قرآن كريم

ـ نهج البلاغه

ـ ابن اثير، علي بن محمد. (1408ق) الكامل في التاريخ، بيروت: دارالفكر.

ـ ابن سعد، محمد. (1419ق) الطبقات الكبري، محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه.

ـ ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله. (1412ق) الاستيعاب في معرفه الاصحاب، بيروت: دارالجليل، چاپ اول.

ـ ابن كثير، اسماعيل. (1407ق) البدايه و النهايه: دارالفكر.

ـ امام خميني، سيد روح الله (1374). شئون و اختيارات ولي فقيه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

ـ بحراني اصفهاني، عبدالله. (1363) عوالم، قم: مؤسسه امام مهدي(عج).

ـ شريف قرشي، باقر. (1380) زندگاني امام حسين(ع)، ترجمه سيد حسين محفوظي، قم: بنياد معارف اسلامي.

ـ طبري، محمد بن جرير. (1378ق) تاريخ طبري، محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالتراث.

ـ فاكر ميبدي، محمد. (1387) «بيعت و نقش آن در حكومت اسلامي»، قم: مؤسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان.

ـ قمي، عباس. (الف بي‌تا) تتمه المنتهي، تحقيق ناصر باقري بيدهندي، قم: دليل ما.

ــ (ب بي‌تا) سفينه‌البحار، چاپ سنگي.

ـ مؤمن، محمد. (1386) «بيعت»، فصلنامه فقه اهل بيت، شماره 51.

ـ مسعودي، علي بن حسين. (1370) مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم.

ـ منتظري، حسن علي. (1423ق) دراسات في ولايه الفقيه، بيروت: دارالتراث.

ـ نجابت، حسين بن علي. (1384) ولايت شرعيه مطلقه فقيه، شيراز: حوزه علميه شهيد محمد حسين نجابت.

ـ نجفي، محمد حسن. (1412ق) جواهر الكلام، بيروت: مؤسسه المرتضي العالميه.

ـ نجمي، محمدصادق. (1365) سخنان حسين بن علي(ع) از مدينه تا كربلا، قم: دفتر انتشارات اسلامي.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: