1394/6/28 ۰۹:۳۱
تفکر انتقادی یا «سنجشگرانهاندیشی» یعنی درست اندیشیدن در تلاش برای یافت آگاهی قابل اعتماد در جهان. این روش شامل فرآیندهای ذهنی تشخیص، تحلیل و ارزیابی دادهها است. به بیانی دیگر، هنر اندیشیدن پیرامون اندیشیدن خودتان در حالی که شما میخواهید اندیشهتان را بهتر، روشنتر، دقیقتر یا قابل دفاعتر بنمایید.
فردی که انتقادی میاندیشد قادر است پرسشهای مناسب بپرسد و اطلاعات مربوط را جمعآوری کند، سپس با خلاقیت آنها را دستهبندی کرده و با منطق استدلال کند و در پایان به یک نتیجه قابل اطمینان درباره مسأله برسد.
کودکان با قدرت اندیشه انتقادی به دنیا نمیآیند و بسیاری از انسانها هیچگاه آن را یاد نمیگیرند. این روش بهسادگی توسط والدین و آموزگاران معمولی قابل آموزش به دانشآموزان نیست بلکه به مربیان ویژهای برای آموزش مهارتهای اندیشه انتقادی نیاز دارد. بسیاری بر این باورند یادگیری «فلسفه» میتواند یکی از راههایی باشد که تفکر انتقادی را در دانشآموزان و دانشجویان نهادینه کند.
فیلسوف در معنای اولیه یعنی «دوستدار خِرد». بر این اساس به نظر میرسد هر مکتب فلسفی باید مروج تفکر انتقادی باشد. در مصاحبه پیش رو سعی کردیم نسبت میان فلسفه و تفکر انتقادی را در گفتوگو با پروفسور «متیو کرامر» استاد فلسفه سیاسی و فلسفه حقوق دانشگاه کمبریج بررسی کنیم. بر خلاف انتظار ما، او معتقد است همه مکاتب فلسفی مروج تفکر انتقادی نیستند و اتفاقاً برخی مکاتب سدی مقابل این تفکر به شمار میروند، اما جوامعی که از این نوع تفکر بهره میگیرند در واقع پیشرفت و توسعه پایدار را برای جوامعشان به ارمغان میآورند.
پروفسور متیو کرامر مدیر برنامههای فلسفهسیاسی و فلسفهحقوق در دانشگاه کمبریج و معاون پیشین انجمن حقوق و علوماجتماعی بریتانیا است. «محل تلاقی اخلاق و حقوق» و «نظریه حقوق، نظریه سیاسی و شالودهشکنی» از جمله آثار پر مخاطب او به شمار میروند.
****
پروفسور کرامر، جوامع بشری از چه رو نیاز به «تفکر انتقادی» دارند؟ چرا اغلب فلاسفه و مصلحان سیاسی بر این نوع از تفکر تأکید میگذارند؟
عبارت و اصطلاح «تفکرانتقادی» اغلب به معنای تفکر منسجم، عقلانی، واضح، دقیق و مشخص اشاره دارد، اما من میخواهم این اصطلاح را در اینجا به تفکری فراتر از تفکر رایج و الگوهای اندیشهای و فکری در جوامع تعبیر کنم. البته این به معنای این نیست که معنای رایج از آن را کلاً دگرگون کنم بلکه تعبیری که به کار خواهد رفت در بسیاری از موارد با تعبیر رایج همپوشانی دارد.
تقریباً از تمام جوانب، توسعه پایدار و مداوم یک جامعه از رهگذر نهادینه شدن «تفکر انتقادی» حاصل شده است. توسعه، رشد اقتصادی و پیشرفت تکنولوژی در جوامعی حاصل شده که تفکر انتقادی در آنجا تثبیت شده است. از این رو است که تفکر انتقادی مورد تأکید فلاسفه و اغلب سیاستگذاران قرار میگیرد.
آیا میان نوع نظام سیاسی و گسترش تفکر انتقادی در جامعه نسبتی وجود دارد؟
بله، البته که نسبتی برقرار است. میان نوع نظام حاکم و تفکر انتقادی همیشه نسبتی بر قرار است که مورد مطالعه تحلیلگران علومسیاسی و علوماجتماعی قرار میگیرد. تحلیلهای آنها نشان میدهد که حکومتهای مردمی، بیشتر بر تفکر انتقادی تأکید میگذارند و از سوی دیگر، خود حکومت مردمی نیز از رهگذر نهادینه شدن تفکر انتقادی حاصل میشود.
در نظامهایی که فضای باز سیاسی دارند از تفکر انتقادی واهمهای وجود ندارد و در راستای نهادینه شدن آن تلاشهایی صورت میگیرد. در واقع به نوعی همزمانی و همزبانی میان تفکر انتقادی و سنخ و نوع نظام سیاسی وجود دارد.
البته چنین نیست که کارهای باکیفیت در حوزه علوماجتماعی یا علومانسانی در آن جوامع همزمان بوده باشد. باید توجه داشت که پیشرفت و توسعه سیاسی فقط از رهگذر تفکر انتقادی حاصل نمیشود و عوامل دیگر نیز در این خصوص حائز اهمیت هستند.
توسعه سیاسی فقط منوط به این نیست که مردم یک جامعه آزادانه بیندیشند و بتوانند دیدگاههای خود را بدون مانع ابراز دارند. البته که این موضوع در توسعه سیاسی مهم است ولی یگانه شرط توسعه سیاسی نیست.
«تفکرفلسفی» چقدر در رشد تفکر انتقادی مؤثر عمل میکند؟
بستگی به این دارد که چه تعریفی از فلسفه و تفکر فلسفی داشته باشید. مکاتبی چون مارکسیسم به عنوان مکتبی فلسفی از نهادینه شدن تفکر انتقادی جلوگیری کردهاند. این موضوع در عرصه عملیاتی و زمانی که این مکتب حکومت کرد بیشتر مشهود بود.
اگر فلسفه را به معنای «دوستداری خِرد» به کار گیریم در این صورت به طور عام نباید با تفکر انتقادی مشکلی داشته باشد. اما این تمام ماجرا نیست. البته هیچ مکتب فلسفی هم اعتقاد ندارد که با تفکر انتقادی مقابله میکند و مخالف آزادی اندیشه است.
ولی در بررسی مکاتب فلسفی باید توجه داشت که این مکاتب گاهی به لحاظ هستیشناختی و معرفتشناختی مانع از تحقق آزادی اندیشه و تفکر انتقادی میشوند. بنابراین همه مکاتب فلسفی تفکر انتقادی را برنمیتابند.
چه مکاتب فلسفیای با نهادینه شدن و گسترش تفکر انتقادی در جوامع مخالف بودهاند؟
مکاتب فلسفیای بوده و هستند که با تفکر انتقادی و تثبیت آن مقابله میکنند و مانع نهادینه شدن تفکر انتقادی در جوامع هستند.
برخی فیلسوفان تلاشهای جدی در تحقق تفکر انتقادی در مغرب زمین داشتهاند. «جان استوارت میل» از جمله متفکرانی است که در راستای نهادینه شدن تفکر انتقادی سهم بسزایی داشته است.
البته چه قبل و چه بعد از استوارت میل متفکرانی بودهاند که به روشنگری و تفکر انتقادی کمکهایی کردهاند و با آثار و کارهای علمی خود در این عرصه خدمت کردهاند.
از قرن ۱۷ میلادی به این سو نیز لیبرالیسم حداقل به لحاظ «تئوریک» بر آزادیهای فردی و تفکر انتقادی توجه و تمرکز داشتهاست.
در قرن نوزدهم نیز برخی مکاتب فلسفی مانع و سدی در مقابل تفکر انتقادی بودند.
مارکسیسم از جمله آن مکاتب است. این مکتب اگرچه از بعد تئوریک و نظری مانعی برای تفکر انتقادی محسوب میشد ولی عملیاتی شدن آن در قالب حکومتهای مارکسیستی لطمه و صدمه بیشتری به تفکر انتقادی زد.
به این معنا که مارکسیسم در عرصه حکومت مانع از تحقق آزادیهای فردی و نهادینه شدن تفکر انتقادی شد. حکومتهای کمونیستی چین و کره شمالی دو نمونه بارز برای این موضوع در حال حاضر هستند.
در حال حاضر ایدئولوژیهای افراطی با برچسب دینی و مذهبی همچون داعش وجود دارند که تفکر انتقادی برایشان اساساً بیمعنا است و حداقل ارزشهای انسانی را نیز نادیده میگیرند. بنابراین اینگونه نیست که هر نوع تفکر فلسفیای، پرچمدار تفکر انتقادی و آزادی اندیشه باشد.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید