گذار از مصدق به ظريف / محمد قوچاني

1392/9/9 ۱۱:۲۲

گذار از مصدق به ظريف / محمد قوچاني

از همان آغاز مذاكرات ژنو درباره‌ي پرونده هسته‌اي ايران، از همان روز كه محمدجواد ظريف از فرط دروغ‌زني‌هاي كيهان چنان در بستر افتاد كه در هواپيما زير پتو رفت و در سوئيس روي صندلي چرخ‌دار نشست، شبيه‌سازي‌هاي تاريخي و مطبوعاتي ميان دكتر ظريف و دكتر مصدق شروع شد؛ نه فقط به خاطر مذاكره و پتو و سوئيس و آمريكا و انگليس و حق مسلم ايرانيان كه به اين چند علت

 

 

 

شباهت‌ها و تفاوت‌هاي دكتر ظريف و دكتر مصدق چيست؟

 

از همان آغاز مذاكرات ژنو درباره‌ي پرونده هسته‌اي ايران، از همان روز كه محمدجواد ظريف از فرط دروغ‌زني‌هاي كيهان چنان در بستر افتاد كه در هواپيما زير پتو رفت و در سوئيس روي صندلي چرخ‌دار نشست، شبيه‌سازي‌هاي تاريخي و مطبوعاتي ميان دكتر ظريف و دكتر مصدق شروع شد؛ نه فقط به خاطر مذاكره و پتو و سوئيس و آمريكا و انگليس و حق مسلم ايرانيان كه به اين چند علت:

در تاريخ معاصر ايران بارها سياست داخلي و سياست خارجي به هم گره خورده است: از سقوط رضاشاه پهلوي در پي تجاوز متفقين به ايران كه ارتش ايران تاب مقاومت نداشت و در پي تغيير در سياست خارجي كشور سياست داخلي هم متحول شد، تا انقلاب اسلامي ايران و در پي آن تسخير سفارت آمريكا كه صحنه‌ي داخلي ايران را دگرگون كرد و پس از آن تجاوز نظامي عراق به ايران كه پس از 8 سال جنگ تحميلي و دفاع ملي به مذاكرات صلح منتهي شد، اما آثار آن از لحاظ اجتماعي، اقتصادي و سياسي هنوز پابرجاست.

در همه‌ي اين تحولات آغاز ماجرا با نيروهاي نظامي و شبه‌نظامي و انقلابي بود اما در نهايت نيروهاي سياسي و حقوقي به خصوص ديپلمات‌ها و حقوق‌دانان به ماجرا خاتمه دادند. اما دو رويداد در تاريخ ديپلماسي ايران بيشتر به چشم آمده است. دو رويدادي كه با جنگ يا انقلاب همراه نبود و در مسير صلح روي داد: اول مذاكرات ملي شدن صنعت نفت ايران و دوم مذاكرات دستيابي ايران به انرژي هسته‌اي. اول در دوره‌ي دكتر محمد مصدق و وزير خارجه‌اش دكتر حسين فاطمي و دوم در دوره دكتر حسن روحاني و وزير خارجه‌اش دكتر محمدجواد ظريف. در اين دو دوره برخلاف ادوار گذشته سياست خارجي، كالاي اصلي در عرصه سياست عمومي بوده است يعني افكار عمومي بيش از هميشه به نتايج مذاكرات توجه داشتند و كليد حل معضلات خود را نه از نظاميان كه از سياسيون به خصوص ديپلمات‌ها و حقوق‌دانان مي‌خواستند.

1

شباهت‌هاي ظاهري ميان دو دوره و دو دولت بسيار است. دكتر مصدق حقوق‌داني ميانه‌رو و - از نظر معيارهاي علم سياست - محافظه‌كار بود كه كارگزار تحولي بزرگ در عرصه سياسي كشور شد. يك طبقه متوسط در حال رشد كه انقلاب مشروطه را برپا كرده بود، در گذر از دوره ديكتاتوري پهلوي او را در رأس دولت قرار داده بود و مصدق دو برنامه‌ي اصلي: مبارزه با استعمار (ملي كردن صنعت نفت) و استبداد (برگزاري انتخابات آزاد) را در دستور كار خود قرار داده بود. مصدق بارها اعلام كرده بود دولتش هدفي جز اين دو كار ندارد و از ياران تندروي خود مي‌خواست به اين حداقل‌ها در برابر آرمان‌هاي حداكثري بسنده كنند.

دكتر محمد مصدق اما تحت فشار دوستان و دشمنان بي‌شماري بود: انگليس به عنوان نماد استعمار كهن از پوستين شركت نفت درآمده بود و هرچه مصدق استدلال مي‌كرد كه دولت ايران نه با دولت بريتانيا كه با شركت نفت روبه‌رو است، به خرج بريتانيا نمي‌رفت. مصدق چون حقوق‌دان بود و در سوئيس درس خوانده بود، بر قوانين بين‌المللي مسلط بود و با زبان روز جهان استدلال مي‌كرد كه مجلس و دولت ايران با تصويب قانون ملي شدن صنعت نفت در واقع معاهده با يك شركت غيردولتي را بر هم زده است نه با يك دولت خارجي را. اما انگليسي‌ها با طرح دعوا در شوراي امنيت سازمان ملل متحد كوشيدند پرونده ايران را به نهادي بين‌المللي ببرند كه حق توسل به زور داشت. مصدق در نهايت با دفاعي مستدل و غرورآفرين با زبان بين‌‌المللي و جهان‌‌پسند بر انگليس پيروز شد و پرونده ايران را از شوراي امنيت سازمان ملل متحد خارج كرد. اما مساله مصدق حل نشد.

در داخل كشور دوستان و دشمنان مصدق متحد شده بودند؛ دوستاني كه فكر مي‌كردند با پايان يافتن بحران خارجي دولت، اكنون بايد او را به سوي مطالبات حداكثري سوق دهند و در صورت مسامحه‌ي دولت آن را با دولتي راديكال‌تر جايگزين كنند: چپ‌گرايان – كه از آغاز با ملي شدن صنعت نفت مخالف بودند و آن را توطئه استعمار انگليس و آمريكا مي‌ديدند – در قالب حزب توده به خواست‌هاي جمهوريخواهانه دامن مي‌زدند و سلطنت‌طلبان را نگران مي‌كردند، اسلام گرايان – كه اجراي شريعت را مهم‌تر از ملي شدن صنعت نفت مي‌دانستند – به صورت جمعيت فدائيان اسلام از دولت مي‌خواستند فقه شيعه را حاكم كند و حتي به مصلحت‌انديشي‌هاي روحانيت و مرجعيت از آيت‌الله كاشاني تا آيت‌الله بروجردي توجه نمي‌كردند و گروهي از فرصت‌طلبان – كه قدرت براي آنان مهم‌تر از نهضت بود – در احزابي مانند حزب زحمتكشان قصد داشتند دكتر مصدق را بركنار كنند و دكتر بقايي را بر جاي او بنشانند. روشنفكران سياسي و چپ‌گرايان مستقلي مانند خليل ملكي هم اين راه گشوده به سوي جهنم را مي‌‌ديدند و درباره‌ي آن هشدار مي‌دادند اما نهايت معرفت و تدبيري كه مي‌توانستند خرج كنند اين بود كه تا جهنم هم با دكتر مصدق بروند!

از سوي ديگر دشمنان دكتر مصدق هم همراه و همسو شده بودند: انگليسي‌ها كه در عرصه‌ي حقوق بين‌الملل شكست خورده بودند و حتي قاضي بريتانيايي ديوان بين‌المللي دادگستري لاهه رأي به عدم صلاحيت اين ديوان و نهادهاي بين‌المللي در رسيدگي به پرونده ايران داده بود، سعي كردند ايالات متحده آمريكا را همراه خود كنند و با اعمال تحريم‌هاي اقتصادي و جلوگيري از فروش نفت ايران، كشور را مجبور به حذف مصدق كنند. سرمايه‌‌گذاري روي راديكاليسم توده‌‌اي، فدايي و بقايي – كه ظاهراً از مصدق محافظه‌كار، انقلابي‌تر بودند – از يك سو و اتحاد با دربار – كه مصدق را سد راه حكومت مستقيم محمدرضا شاه مي‌ديد – از سوي ديگر در يك نقطه به اشتراك نظر مي‌رسيد: حذف مصدق كه مخالفانش (اعم از دوستان و دشمنان) ساده‌دلانه باور مي‌كردند در صورت عزل او راه براي شكل‌‌گيري جمهوري كمونيستي، حكومت ديني يا نخست‌وزيري بقايي هموار مي‌شود اما نمي‌دانستند در نهايت اين سلطنت‌ مطلقه است كه بر دولت مشروطه پيروز خواهد شد.

انگليسي‌ها در چنين زميني بذر پاشيدند و آمريكايي‌ها را به ياري خود خواندند. از همين جا اشتباه بزرگ‌تر شروع شد. هيچ‌كس تا اين لحظه نمي‌توانست مصدق را سرنگون كند اما اين خود او بود كه خود را سرنگون كرد! چگونه؟!

دكتر محمد مصدق در درون چهره‌ي حقوقدان و سياستمدار خود يك روشنفكري آرمان‌خواهانه را پنهان كرده بود. پيرمرد پيژامه‌پوش و پتو بر سر خسته شده بود. ديگر حتي تكنيك تمارض هم پاسخ نمي‌داد. مصدق كه قصد داشت مظلوميت خود و ملت ايران را با پوشيدن پيژامه و بر سر كشيدن پتو نشان دهد، با به صحنه آمدن ايالات متحده آمريكا دريافت كه نمي‌تواند از اين تكنيك‌ها استفاده كند. طرح تئوري تمارض نظريه يا فرضيه‌اي تاريخي نيست. دكتر محمدعلي موحد – كه جامع‌ترين و دقيق‌‌ترين اثر درباره دكتر مصدق و نهضت ملي به نام «خواب آشفته‌ي نفت» را نوشته است – در اين باره مي‌نويسد:

«گفته مي‌شد كه اين ننه من غريبم كردن‌ها و زير پتو رفتن‌ها و اشك ريختن‌ها، شگردهايي است كه براي غافلگير كردن حريفان و ايجاد رقّت در عوام و جلب حمايت آنان به كار مي‌برد.»(ص 877) موحد از قول زيرك‌زاده – از چهره‌هاي جبهه ملي – درباره مصدق مي‌نويسد: «در تغيير قيافه دادن مهارت خاصي دارد. به موقع خود را به كري مي‌زند. عصباني مي‌شود يا قاه‌قاه مي‌خندد. حتي اگر بخواهد حالش به هم مي‌خورد. مريض مي‌شود و غش مي‌كند. روزي به من گفت: نخست‌‌وزير مملكتي حقير و بي‌چاره بايد ضعيف و رنجور به نظر بيايد و از اين هنر در پيش بردن مقاصد سياسي خود استفاده مي‌كرد.» (ص 878) از خود مصدق هم درباره سفر به آمريكا نقل شده است كه: «روي تخت‌خواب خوابيدن خيلي از محضورات را از بين برد. يكي معاف شدن از پذيرفتن دعوت سفارتخانه‌ها بود. به آمريكا كه رفتم مرضي نداشتم چون مي‌خواستم ميسيون ايران سبك نشود، گفتم مريضم. گفتم كه اتاق در مريض‌خانه برايم بگيرند. دولت آمريكا هم در بزرگ‌ترين بيمارستان‌ها يك سالن عالي كه شاه هم چند روز آنجا بستري بود گرفتند... اين كار براي اين بود كه رجال آنها (آمريكايي‌ها) از ما ديدن بكنند.» (ص 878)

مورخ مصدقي ديگري؛ دكتر فخر‌الدين عظيمي اين ويژگي مصدق را چنين جمع‌بندي مي‌كند: «مصدق نيز مانند هر انسان آرمان‌‌خواهي از نوعي رمانتيسم بركنار نبود، آميختگي اين رمانتيسم با اعتقادات مردم‌‌گرايانه (Populist) موجب شده بود مردم ايران يا اكثريت قريب به اتفاق آنها را صالح يا صالح بالفطره بخوانند.» (ص 881)

دكتر مصدق در اين دوره از مذاكرات براي فروش نفت ايران از آمريكايي‌ها خواست ميان ايران و انگليس ميانجي‌گري كند. از جمله استدلال‌هاي مصدق براي جلب ميانجي‌گري آمريكايي‌ها اين بود كه «اين بر عهده بريتانيا و آمريكاست كه از سقوط ايران در ورطه‌ي كمونيسم جلوگيري نمايند.»(ص 208) مصدق به زيركي از هيولايي به نام حزب توده براي ترساندن غرب استفاده مي‌كرد و سعي داشت آنان را به همراهي با ايران ترغيب كند، تا جايي كه ميانجي آمريكايي پيشنهاد هشت ماده‌اي خود را به ايران داد. «جلسه‌ي مورخ 21 مرداد استوكس پيشنهاد هشت ماده‌اي خود را رسماً به هيات ايراني داد. قرار بود كه متن پيشنهادها در اختيار جرايد قرار داده نشود، اما دكتر فاطمي در مصاحبه مطبوعاتي خود آنها را افشا كرد.»(ص 169)

8 ماده پيشنهاد آمريكا به ايران از اين قرار بود: 1-‌واگذاري دارايي شركت نفت به ايران در برابر پرداخت غرامت ايران به انگليس براي تاسيساتي كه در اختيار مي‌گرفت 2-ايجاد سازمان خريد نفت براي يك دوره‌ي درازمدت مثلا 25ساله 3-‌صدور اجازه فروش مازاد نفت ايران به خريداران ديگر 4- اجازه پخش و فروش نفت ايران به سازمان خريد و ايجاد سازمان عمليات اكتشاف، توليد، حمل و نقل و تصفيه 5- تخفيف كلي ايران به سازمان خريد معادل سود شركت ملي نفت ايران كه به اصل 50-50 معروف شد. يعني 50 درصد سود براي شركت ملي نفت ايران و 50 درصد سود براي سازمان خريد 6- ازسرگيري عمليات نفت جنوب 7- واگذاري پالايشگاه نفت كرمانشاه به ايران و 8- اولويت استخدام ايرانيان در سازمان عامل نفت.

مصدق با اين پيشنهادات در كليات مخالفتي نداشت اما با تأسيس و تركيب سازمان عامل (خريد، عمليات و اكتشاف نفت) مخالف بود چراكه آن را در كنترل بريتانيا مي‌دانست. همچنين با اصل 50-50 مخالف بود در حالي كه براساس همين توافق‌نامه درآمد ايران سه برابر نسبت به قبل از ملي شدن صنعت نفت مي‌شد. با وجود اين مصدق با اين پيشنهادات مخالفت كرد و ميانجي آمريكايي نيز مذاكرات را ترك كرد. از همين جا بود كه فكر تغيير مصدق به ذهن آمريكايي‌ها خطور كرد: «هريمن از لحن نامه [ميانجي آمريكايي] استوكس [عليه ايران] خوشش نيامده بود و مي‌گفت مذاكرات نبايد قطع شود، بلكه به حال تعليق درآيد. تعليق مذاكرات به نظر او اين امكان را مي‌داد كه نخست‌وزير جديدي كه به جاي مصدق خواهد آمد، بتواند دنباله كار را بگيرد و به اتمام برساند. امتيازاتي كه تا آن زمان از مصدق گرفته شده بود به نظر او ارزش زيادي داشت و مي‌بايستي پايه مذاكرات بعدي بر همان‌ها باشد.» (ص 222) مصدق بعداً پيشنهادات ديگري هم دريافت كرد. از جمله قرارداد با سازمان تداركات مواد دفاعي آمريكا كه به تصويب بريتانيا هم رسيده بود و در نهايت پيشنهاد تجديدنظرشده مشترك بريتانيا و آمريكا كه در آن «پرداخت غرامت به بيست سال محدود شده بود» اما مصدق اين پيشنهاد را هم رد كرد. دكتر محمدعلي موحد در تحليل اين اقدام مصدق مي‌نويسد:

«به نظر مي‌رسد موضع منفي مصدق در برابر پيشنهاد تجديدنظرشده بريتانيا – آمريكا اشتباه بود. بنابر اين پيشنهاد، بريتانيا از كنترل اداره عمليات در ايران و انحصار فروش در خارج كه هميشه بر آن اصرار مي‌ورزيد چشم مي‌پوشيد و اين كارها در نهايت برعهده يك كنسرسيوم بين‌المللي گذاشته مي‌‌شد كه بريتانيا نيز در آن سهيم بود ولي صاحب امتياز محض آن نبود... دكتر مصدق مي‌توانست پيشنهاد مشترك بريتانيا – آمريكا را با توضيحاتي كه در پيرامون آن داده شده بود به عنوان مبناي توافق بپذيرد و كشور را از بليّاتي كه پيامد رد آن بود مصون نگاه دارد.» (ص 672)

اما مصدق نه‌تنها چنين نكرد بلكه در جبهه داخلي براي خود دشمنان بزرگي خلق كرد. دكتر موحد بزرگ‌ترين خطاي مصدق را نحوه برگزاري انتخابات مجلس هفدهم مي‌داند و شيوه برگزاري اين انتخابات را نامعقول مي‌نامد. (ص 888) مصدق به اين بهانه كه نمي‌خواهد دولت در انتخابات دخالت كند از هرگونه سازمان‌دهي هواداران نهضت ملي در انتخابات خودداري كرد: «در ايران كه يك حزب فراگير و منسجم در هواداري از دولت وجود نداشت مي‌بايستي از همه‌ي هواداران خود مي‌خواست كه در زير اين چتر گرد آيند و نامزداني براي كليه‌ي حوزه‌هاي انتخاباتي معين كنند و متفقاً و يك‌صدا براي پيروزي آن نامزدان به فعاليت برخيزند. نزاهت‌طلبي مصدق او را بر آن داشت كه اين راه را نرود.» (ص 888)

اما ريشه اين انفعال مصدق را بايد در جاي ديگري جست؛ آنجا كه او معتقد بود به بن‌بست رسيده و فرجامي جز سقوط ندارد و حداكثر تلاش او اين راهكار بود كه «بهتر است زودتر خودم بروم.»(ص 846) از دكتر حسيبي نقل شده كه يك ماه قبل از كودتاي 28 مرداد 1332 مصدق گفته بود: «مجلس طبق نقشه خارجيان اگر حالا نباشد يك ماه ديگر با يك رأي غافل‌گيري وقتي مقدمات مهيا شد، دولت را ساقط مي‌كند و با اين ترتيب ملت فداكار را من دست‌بسته و به يك صورت قانوني تسليم اجانب كرده‌‌ام.»(ص 847) بر اين اساس قضاوت موحد چنين است: «روشن بود كه مصدق قطع دارد كه دولت او را ساقط خواهند كرد ولي نمي‌خواهد اين امر يك صورت قانوني پيدا كند و با حفظ ظواهر پارلماني جنبه مشروعيت به خود گيرد، حال كه آمريكا مي‌خواهد با رسن ديو در چاه بيفتد بايد بهاي گزافي براي آن بپردازد.»(ص 848) از ياران مصدق به همين نشان روايت شده است كه او در 28 مرداد هيچ درخواستي از مردم براي ياري نكرد تا جايي كه زيرك‌زاده نقل كرده: «من هنوز قيافه خشمناك دكتر فاطمي را در خاطر دارم كه پس از آن كه اصرارش براي باخبر كردن مردم به جايي نرسيده بود از اتاق دكتر مصدق خارج شده فرياد زد: اين پيرمرد آخر همه ما را به كشتن مي‌دهد.»(ص 850) كودتا پيروز، فاطمي كشته و مصدق محاكمه و تبعيد شد و نفت ايران بار ديگر به جيب استعمار رفت با اين تفاوت كه سهميه استبداد هم داده شد و اين بار در پي جان‌فشاني‌هاي ملت و مصدق پول نفت چنان جان استبداد را فربه كرد كه يك ديكتاتوري فردي به مدت 25 سال بر ايران حاكم شد و جز با انقلاب ساقط نشد.

2

تفاوت‌‌هاي واقعي ميان دو دوره و دو دولت بسيار است. دولت روحاني و ديپلماسي ظريف بر مبناي حاكميتي يگانه بنا شده است كه دست‌كم در مساله هسته‌اي اركان آن يكپارچه تصميم مي‌گيرند و اين مهمترين سرمايه سياسي روحاني است. در واقع روحاني گرچه نبايد هرگز سرمايه اجتماعي خود را از ياد ببرد و فراموش كند كه ميليون‌ها ايراني در 24 خرداد 1392 نام او را در برگه‌هاي رأ‌ي‌گيري انتخابات رياست‌جمهوري نوشته‌‌اند اما نبايد سرمايه سياسي خود يعني به رسميت شناخته شدن انتخابات از جانب حاكميت را از ياد ببرد. متاسفانه «دولت روحاني – ديپلماسي ظريف» هم همچون «دولت – ديپلماسي مصدق» مخالفان بسياري دارد. مي‌دانيم كه دكتر مصدق با رأي‌اي شكننده در رأس فراكسيون اقليت مجلس وقت به رياست دولت رسيد، همچنان كه مخالفان دكتر روحاني با وجود فاصله رأي زياد نامزدهاي خود با او دوست دارند به مغلطه روحاني را رئيس‌جمهور 51 درصدي بخوانند [فاصله روحاني با رقيبان خود بسيار زياد بود] اما روحاني اين شانس بزرگ را دارد كه اين بار حمايت حاكميت و روحانيت سنتي و سياسي را با هم در اختيار دارد. مصدق نه‌تنها با حزب توده برخوردي ابزاري مي‌كرد، و سران فدائيان اسلام را به حبس انداخت و آنان را به دشمني خود برانگيخت بلكه حمايت آيت‌الله كاشاني را از دست داد و براي استفاده از حمايت آيت‌الله بروجردي برنامه‌ريزي نكرد. مشهور شده كه مرحوم كاشاني را از معارضان مصدق معرفي كنند اما ما مي‌دانيم كه كاشاني پايه استوار نهضت ملي بود و قيام ملي 30 تير در واقع قيامي به رهبري كاشاني و در حمايت از مصدق بود. كاشاني نه‌تنها بنيادگرا نبود بلكه از سوي اسلام‌گراياني مانند فدائيان اسلام به رفتارهاي غيراسلامي متهم مي‌شد چون تأسيس حكومت ديني را حداقل در آن زمان اولويت اصلي خود نمي‌دانست و عميقاً مشروطه‌خواه بود. حاميان كاشاني درصدد تأسيس حزبي با عنوان «دموكرات اسلامي» بودند و خود او از موضع وكالت و نمايندگي مجلس در سياست دخالت مي‌كرد. اما مصدق اين حامي بزرگ را از دست داد. آيت‌الله بروجردي نيز بيش از مصدق با تندروهاي فدائيان اسلام مخالف بود. به دستور آيت‌الله بروجردي فدائيان اسلام را از حوزه علميه قم اخراج كردند و در واقع از موضع ولايت و مرجعيت، مشروعيت ديني آنان را زير سوال بردند. مصدق از هيچ يك از اين ظرفيت‌ها استفاده نكرد و تنهايي را ترجيح داد. حتي اگر گفته شود افرادي مانند كاشاني از مصدق سهم و سهميه مي‌خواستند، مي‌توان از يك سياستمدار حرفه‌اي انتظار معامله‌اي شرافتمندانه داشت، چنان كه دولت‌هاي ائتلافي در جهان غرب را هرگز به باج‌دهي متهم نمي‌كنند و اين همان اشتباهاتي است كه تيم «روحاني – ظريف» در عرصه‌ي سياست داخلي – خارجي تكرار نكرده‌اند. روحاني گرچه با جبهه پايداري به عنوان ميراث‌دار واقعي فدائيان اسلام سر سازش ندارد اما روابط وثيقي هم با روحانيت تهران و هم با مرجعيت قم دارد. در برابر حاميان راديكال روحاني كه او را به سبب فقدان وزير زن در كابينه نكوهش مي‌كنند، بايد اين موعظه‌هاي اعتدالي را خواند كه روحاني چگونه توانسته در اوج مذاكرات هسته‌اي حمايت مراجع تقليد قم را جلب كند كه پيشاپيش دولت را در اين مذاكرات پيروز ناميدند. بايد به اين نكته اشاره كرد كه چگونه در آستانه سفر روحاني به آمريكا نماينده آيت‌الله وحيد خراساني دعاي سفر را در گوش روحاني زمزمه كرد. بايد به اين خبر پرداخت كه چگونه يكي از مراجع تقليد قم درباره فشار بر وزير علوم به رييس مجلس تذكر داد. همين روش روحاني در سياست داخلي را ظريف در سياست خارجي در پيش گرفت. دكتر ظريف برخلاف دكتر فاطمي در برابر وسوسه دوربين‌ها و رسانه‌ها سست نشد و مفاد مذاكرات را افشا نكرد. برخلاف دكتر مصدق تمارض نكرد و سعي نكرد با نشان دادن حال زار و نزار خود دل‌رحمي غرب را جلب كند. برخلاف مصدق كوشش نكرد همه پيشنهادات غرب را رد كند. خوشبختانه در دوره‌ي مصدق دولتي به نام اسرائيل چندان قدرتمند نبود كه افسار سياست خارجي آمريكا را در دست بگيرد اما حتي با حضور جدي صهيونيسم به عنوان يك ايدئولوژي فشار در آمريكا، تيم روحاني – ظريف توانست با غرب به تفاهم برسد؛ آن زمان كه ظريف انكار هولوكاست را انكار كرد و آن زمان كه روحاني همراه تيم كوچك خود در مجمع عمومي سازمان ملل يك شهروند ايراني - يهودي را به عنوان نماينده ملت ايران به نيويورك برد.

دكتر مصدق و دكتر روحاني و دكتر ظريف هر سه حقوق‌دان بودند. هر سه ميانه‌رو و محافظه‌كار بودند. هر سه مشروطه‌خواه و طرفدار حكومت قانون (يكي در قالب قانون اساسي 1285 و دو ديگر در قالب قانون اساسي 68-1358) بودند. اما مصدق به محافظه‌كاري وفادار نماند و به سوي پوپوليسم غلتيد. آنجا كه مجلس را با رفراندومي غيردموكراتيك منحل كرد و آنگاه به ميان توده مردم رفت و گفت مجلس اينجاست، آنجا كه پس از پيروزي اوليه در مذاكرات ديپلماتيك همه مذاكرات را به بن‌بست كشاند و سرانجام در عمل با تنزه‌طلبي تن به كودتا داد و نفت را به دولت كودتا سپرد، مصدق در پيشگاه تاريخ رستگار شد اما در عرصه سياست بازي را باخت. مصدق مي‌توانست با حفظ وحدت ملي نيروهاي خارجي را از طمع حذف نخست‌‌وزير بازدارد. مي‌‌توانست ولو با دادن امتيازهاي سياسي به متحدان نسبي خود چون آيت‌الله كاشاني با زبان و توان استوارتري با غرب حرف بزند و از آنان امتياز بگيرد. مصدق مي‌خواست قهرمان شود و قهرمان شد اما مي‌توانست با عبور از پوپوليسم و رمانتيسم سياسي با واقع‌گرايي امتيازهاي كوچك را به اميد امتيازهاي بزرگ از دست ندهد.

3

در سال‌هاي اخير افراد بسياري سعي در تشبيه و تشبه به مصدق كرده‌‌اند. اولين بار مهندس ميرحسين موسوي آخرين نخست‌وزير ايران قبل از حوادث سال 1388 در توصيف اهميت دستيابي ايران به فناوري هسته‌‌اي آن را همپا و همتاي نهضت ملي شدن صنعت نفت دانست. عجيب اينجاست كه بعداً مهمترين مخالفان او يعني ياران محمود احمدي‌نژاد براي ناميدن خود به عنوان مصدق دوران تلاش كردند و ظاهراً در برخي رفتارهاي پوپوليستي شباهت‌هايي به افسانه مصدق پيدا مي‌كردند. اما راه مصدق تكرار مصدق نيست. اسطوره مصدق براي نوحه‌سرايي ساخته نشده است و اگر هم مي‌توان با آن نوحه سرود اما بايد از مرور آن تجربه هم اندوخت. ياد و راه مصدق در پنجاه ساله‌ي اخير به گفتماني تبديل شده كه فرزند جنگ سرد بود و زاده‌ي جهان دوقطبي. اين گفتمان گرچه در عصر خود مدرن بود اما به شدت تحت تأثير آموزه‌هاي سنتي همچون نبرد دراماتيك و رمانتيك خير و شر از اسطوره سياوش تا حماسه‌ي مصدق بود. اكنون زمانه‌ي گذار از گفتمان عصر مصدق فرا رسيده است. دولت روحاني و ديپلماسي ظريف از مصدق حقوق‌داني، سياستمداري، مردم‌سالاري، استعمار ستيزي و مشروطه‌خواهي را آموخته‌اند و بايد همچون مصدق (حداقل مصدق اوليه، قبل از آنكه راديكال و پوپوليست شود) از حكومت قانون دفاع كنند و با زبان قانون با جهان حرف بزنند. آنان در عين حال نبايد خطاهاي مصدق را تكرار كنند.

مصدق در پي تداوم حاكميت يگانه نبود. مقصود از حاكميت يگانه البته هرگز حاكميت يكدست و يك‌صدا نيست. حاكميت يگانه يعني عناصر كليدي و هسته مركزي قدرت از تصميم‌گيري در درون حاكميت حمايت كنند. مصدق در آغاز، اجماع حاكميت وقت بر سر ملي شدن صنعت نفت را به دست آورد اما در ادامه بر سر مذاكرات با غرب اين اجماع را از دست داد. مصدق در عين حال از ايفاي نقش خود در دموكراتيك‌سازي حاكميت هم غفلت كرد. سياست خارجي نيازمند سياست داخلي است و مصدق از ايفاي نقش خود در عرصه عمومي و سياست داخلي براي ايجاد پشتوانه سياست خارجي‌اش غفلت كرد. هيچ دولتي نبايد در تعيين تركيب پارلمان دخالت كند و انتخابات مجلس بايد به شيوه‌اي آزاد برگزار شود اما هرگاه در ايران دولتي راست يا چپ بر سر كار آمده جامعه به صورت طبيعي به احزاب همسو با آن دولت در مجلس رأي داده است. مصدق حتي از هدايت سياسي و غيردولتي اين ميل طبيعي مردمي خودداري كرد. حضور احزاب دولت‌ساخته در پارلمان نادرست است اما اگر بپذيريم كه ايجاد حزب بر ايجاد دولت در دموكراسي‌هاي جديد مقدم است، اين ضعف را نه مي‌توان بر مصدق بخشيد و نه مي‌توان از روحاني رفع آن را طلب نكرد.

اكنون با كوله‌باري از تجربه مصدق، ايران در گام اول يك نبرد ديپلماتيك ديگر پيروز شده است. مي‌توان غره شد اما نبايد در غرور ماند. بايد گام‌هاي بعدي را بلندتر برداشت. بايد اركان حاكميت يگانه را محكم‌تر كرد. اگر اين دولت موفق شده است كه سايه تهديد و تحريم را از اقتصاد و سياست خارجي ايران دور كند ديگر اركان حاكميت بايد به تدبيرهاي آن فرهنگ و سياست داخلي هم احترام بگذارند. روحاني هم مانند مصدق مشروطه‌خواه است. مشروطه‌خواهي نه به معناي حكومت مشروطه سلطنتي (كه به خاك پيوسته) كه به معناي استقرار حكومت قانون. از روحاني هيچ‌كس انتظار ساختارشكني ندارد. قرار نيست روحاني يك جمهوري سكولار در ايران ايجاد كند. قرار است روحاني به بهبود اقتصاد ملي، سياست خارجي و حقوق شهروندي در ايران بپردازد. اين سه برنامه اساس بسته‌ي به‌هم پيوسته‌ي روحاني است و نمي‌توان هر يك را جداي از ديگري در دستور كار قرار داد. بهبود اقتصاد ايران در گرو بهبود سياست خارجي و تداوم بهبود سياست خارجي در گرو بهبود سياست داخلي و بهبود سياست داخلي در گرو بهبود حقوق شهروندي است. سياست خارجي به حاكميت يگانه و حاكميت يگانه به وحدت ملي نياز دارد.

دولت روحاني و ديپلماسي ظريف با دولت و ديپلماسي مصدق نسبتي تاريخي دارند. از يك ريشه هستند اما يكي نيستند. تداوم راه مصدق هستند اما تكرار راه مصدق نيستند. از تجربه مصدق درس گرفته‌اند و از يك سوراخ دو بار گزيده نمي‌شوند. ميراثي كه از آنان بر جاي خواهد ماند يا رعايت هر سه اصل بهبودخواهي در اقتصاد، ديپلماسي و حقوق شهروندي است يا هيچ كدام از آنها. دكتر مصدق فرزند زمانه‌ي خود بود؛ فرزند عصر جنگ سرد، فرزند عصر سر برآوردن استعمار جديد يعني آمريكا، فرزند عصر كودكي حقوق بين‌الملل، فرزند عصر كمونيسم و بنيادگرايي، فرزند روزگاري كه قهرمانان همچون هوشي‌مينه و چه‌گوارا بودند و در اين شرايط مصدق مي‌خواست دوگل ايران باشد. در جامعه‌اي كه راديكاليسم در آن موج مي‌زد مصدق هم آلنده بودن را به دوگل شدن ترجيح داد. آن روزگار سپري شده است. جهان نه دوقطبي و نه تك‌قطبي كه چندقطبي شده است. حقوق بين‌الملل پيشرفت كرده و نفوذ جاسوسان و بيگانگان در ايران كم شده يا از بين رفته است. مشكل ايران بيشتر مشكل همدلي داخلي است تا نفوذ خارجي. از سوي ديگر روحاني اين شانس را نسبت به عصر مصدق آورده كه در عصر او چپ‌روي و راست‌روي در ضعيف‌ترين وضعيت و موقعيت تاريخي خود به سر مي‌برند. شايد يك بار هم كه شده در تاريخ خود نه به احترام «قهرمان در تبعيد مُرده» كه به احترام «قهرمان در وطن زنده» كلاه از سر برداريم.

 

منبع: سرمقاله شماره 67 هفته نامه آسمان

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: