حكيم سنايي و حكمت عملي / پروفسور فوشه كور

1392/8/29 ۱۱:۱۸

حكيم سنايي و حكمت عملي / پروفسور فوشه كور

بخش اول - ترجمه عبدالمحمد روح‌بخشان: اشاره: پروفسور شارل هانري دو فوشه کور متخصص زبان و ادبيات فارسي واستاد برجسته و بازنشسته‌ دانشگاه پاريس3( سوربن جديد) است. وي در الجزاير، تونس و ليون فرانسه به آموزش علوم ديني و زبان عربي پرداخت و سپس به فراگيري زبان و ادبيات فارسي روي آورد و از سال 1343 تحصيلات رسمي خود را در سوربن شروع کرد و رساله‌ دکتري خود را در زمينه‌ «اخلاقيات در ادبيات فارسي از آغاز تا پايان قرن هفتم هجري» نوشت. فوشه کور از سال 1975 تا 1979 رئيس انجمن ايران‌شناسي فرانسه در ايران بود و در سال 1978 مجله‌ سالانه‌ «چکيده‌هاي ايراني» را بنا نهاد.

 

 

بخش اول - ترجمه عبدالمحمد روح‌بخشان:  اشاره: پروفسور شارل هانري دو فوشه کور متخصص زبان و ادبيات فارسي واستاد برجسته و بازنشسته‌ دانشگاه پاريس3( سوربن جديد) است. وي در الجزاير، تونس و ليون فرانسه به آموزش علوم ديني و زبان عربي پرداخت و سپس به فراگيري زبان و ادبيات فارسي روي آورد و از سال 1343 تحصيلات رسمي خود را در سوربن شروع کرد و رساله‌ دکتري خود را در زمينه‌ «اخلاقيات در ادبيات فارسي از آغاز تا پايان قرن هفتم هجري» نوشت. فوشه کور از سال 1975 تا 1979 رئيس انجمن ايران‌شناسي فرانسه در ايران بود و در سال 1978 مجله‌ سالانه‌ «چکيده‌هاي ايراني» را بنا نهاد. او از متخصصان شعر سنتي فارسي است و چندين کتاب و مقاله در اين زمينه منتشر کرده است. پژوهش در ادبيات فارسي در طول بيش از سي سال، وي را چنان به حافظ نزديك كرد كه دست به ترجمه‌ ديوان کامل حافظ زد. آنچه در پي مي‌آيد، بخشي نسبتاً تلخيص‌شده از كتاب «اخلاقيات» اوست كه به همت نشر دانشگاهي وارد بازار كتاب شده است و بدين وسيله ياد مترجم پرتلاش، شادروان روح بخشان را گرامي مي‌داريم.

***

اخلاق في نفسه براي همه انسانهاست و نويسندگان هم خطاب به همه انسانها كتاب نوشته‌اند. در عين حال هيچ يك از آنان نتوانسته‌است محيطي را كه در آن مي‌زيسته و براي افراد آن مي‌نوشته، به كلي ناديده بگيرد. و اين امري طبيعي است، يعني كه خاص طبيعت انسان است. اندرزها، در بهترين‌ حالت، مي‌توانستند تعداد هر چه بيشتري مخاطب را هدف قرار دهند و به آنان دست يابند؛ اما اين كار به بهاي ساده‌گرايي و كلي‌گويي انجام مي‌گرفت، به گونه‌اي كه جز از طريق دسته‌بندي ضروري‌ترين احكام خود به دسته‌هاي عمده، معنا نمي‌يافتند.

تلاش كيكاووس [در قابوسنامه] معطوف به اين امر بود كه اخلاق خود را بر محور مفهومي كه مي‌خواست به كمك آن از محيط خويش فراتر رود، يعني مفهوم‌ «جوانمرد» متمركز و استوار كند. يك نسل بعد از او تصوف در سايه وجود غزالي تبديل به مكتبي شد كه اخلاق سنتي و بر مبناي يك رسالة مهم به زبان فارسي، بر محور آن سامان گرفت؛ اما «نصيحه‌الملوك»‌ها يك مورد خاص را تشكيل مي‌دهند، زيرا درست است كه هدف نهايي آنها اخلاقمند كردن جامعه است، اما پيش از آن مي‌كوشند تا به قدرتي كه جامعه را اداره مي‌كند نزديك گردند. اما پس از غزالي چنين مي‌نمايد كه سعدي بزرگترين مؤلف در اخلاق سنتي است. لكن پيش از رسيدن به سعدي بايد ديد كه آيا در فاصله اين دو شخصيت مؤلفان ديگري هم بوده‌اند كه اخلاق را موضوع اصلي آثار خود كرده‌اند يا نه.

باغ‌واقعيت‌هاي سنايي

نخستين مؤلف از اين دست كه پس از غزالي بازمي‌‌يابيم، شاعري است كه عادتاً او را در زمرة مؤلفان صوفي جاي مي‌دهند. همراه او يك سيماي كاملاً خاص و نمونه وارد عالم ادبيات فارسي مي‌شود كه همانا چهره صوفي وابسته به دربار است. در حالي كه اين شخص مي‌كوشيد تا كار قطع علايق را به ديار بكشاند و آن را در آنجا گسترش دهد، دربار توانست او را به خود بپيوندد. او همان «آيينه‌دار» است كه نظامي از او ياد ‌كرد و حقيقت باطن قدرتمندان را به ايشان نشان داد و سرود :

آينه، چون نقش تو بنمود راست

خودشكن، آيينه شكستن خطاست

اثر عمدة سنايي يعني «حديقه‌الحقيقه» نمي‌تواند يك رساله صوفيانه نباشد. اين مثنوي بلند يازده هزار بيتي دقيقاً مبتني بر اقرار عملي وحدت الهي( توحيد) و شرح عوارض و تبعات عمده آن براي فرد مسلمان است. اما اين كتاب سرمنشأ دو سنت ادبي متفاوت شده است: يكي اخلاقي و ديگري صوفيانه يا عارفانه. اين سنت دوم از طريق سلسلة بسيار معروف شاعراني نظير عطار و علي‌الخصوص مولوي كه خود را دنباله‌رو سنايي شمرده‌اند، به ما رسيده است. و اين بدان معني است كه اين كتاب در هر دو وجه اخلاقي و عرفاني‌اش به خوبي شناخته شده و پذيرفته آمده بوده است.

سنايي در مقدمه‌اي كه به نثر بر حديقه‌الحقيقه نوشته است، جزئيات جالب توجهي به دست داده است. او مدتي دراز را در خراسان گذراند و در آنجا به محافل علمي و متصوفه رفت و آمد داشت و چون از آنجا باز آمد، رخت اقامت در غزنه افكند و مورد احترام اميرغزنوي آن زمان يعني بهرامشاه كه از512 تا 547 سلطنت كرد، قرار گرفت. در غزنه يكي از دوستان و حاميان سنايي او را بر آن داشت تا قطعات مختلفي را كه سروده يكجا گرد آورد و بر يك وزن كند. سنايي اين رأي را پذيرفت و به كار پرداخت، اما چنين مي‌نمايد كه كتابش ناتمام مانده است.

«حديقه» يك گردآوردندة اوليه داشت كه با سنايي آشنا بود. وي نقل كرده كه سنايي تأليف كتابي كرده بود به نام فخري نامه كه ‌آن را به فخر‌الدين بهرامشاه هديه كرد و آن را حديقه‌الحقيقه ناميد. اين شعر دشمني برخي از حسودان را برانگيخت و ده هزار بيت از آن براي وارسي صحت عقايد مصنّف آن به بغداد فرستاده شد. در اين ميان سنايي درگذشت و فقط پنج هزار بيت از اشعارش در دربار حفظ شد؛ لذا محمد بن علي الرفا به گردآوري قطعات پراكنده حديقه كمر بست. آنگاه آن را به چندين بخش و فصل تقسيم كرد تا مطالعه‌اش آسان گردد، و عنواني هم بر آن گذاشت. او مقدمه‌اي را كه خود سنايي به نثر املا كرده بود، درصدر كتاب قرار داد. اين كار در صبح همان روزي كه سنايي چشم بر عالم فرو بست، انجام گرفت.

چنين مي‌‌نمايد كه حديقه خيلي زود استنساخ شده و دست به دست گشته است. مترجم فارسي «كليله و دمنه» كه كارش را در سال 538 به پايان برده، در چند جا از حديقه نقل كرده است. قديمي‌ترين نسخه خطي مورخ كتاب بنابر قول مصحح در سال 552 تحرير يافته است. پس بدين‌سان با متني سروكار داريم كه ظاهراً پس از مرگ سنايي گردآوري و مرتب شده است. اما اين متن از تجانس و همخواني آشكاري در سبك و محتوا برخوردار است كه بسيار خصوصي و شخصي است، و اگر در متن دستكاري شده باشد، قطعاً خيلي زود و به دست اطرافيان سنايي انجام گرفته است، به گونه‌اي كه حتي اگر همه حديقه‌الحقيقه از خود سنايي نباشد، حداقل مبيّن افكار كساني است كه گرداگرد استاد به سر مي‌برده‌اند و به او نزديك بوده‌اند.

سنايي در مقام پيشگامي برجسته در تاريخ ادبيات و مسلك صوفيانه به زبان فارسي، جايگاه بزرگي دارد و لذا مطالعاتي كه دربارة آثار او انجام گرفته‌اند، به تعليمات صوفيانه‌اش محدود مانده‌اند. اما خوشبختانه دوبروين در مقاله‌اي عقيده خود را مبني بر تنوع فكري سنايي، حداقل در حديقه مطرح كرده است. دوبروين پس از اشاره به پيچيدگي اثر و روشهاي گوناگوني كه مصنفان بعد در الهام از آن در پيش گرفته‌اند، به نتيجه‌اي رسيده كه ما كاملاً آن را مي‌پذيريم و آن اين است كه بايد اين اعتقاد را كه زندگي سنايي از دو نيمه (يك نيمة لامذهبانه و يك نيمة قديسانه) تشكيل شده است، كنار نهاد و زندگينامة او را از نو تدوين كرد، آن هم بر اين پايه كه او هنر شعري خود را در خدمت موعظة ديني كه آيين آن را به گونه‌اي خاص و كاملاً شخصي پذيرفته بوده، نهاده بوده است.

سنايي: صوفي، اهل دربار و شاعر

سنايي توانست در آن واحد هم شاعري حرفه‌اي باشد و هم اهل دربار و هم صوفي آزاده. او در بزرگترين اثرش يعني حديقه‌الحقيقه كه تا پايان عمر بر سر آن كار كرد، چنين نموده مي‌شود. اين كه او شاعر بوده، از وجه تاريخي بسيار مهم است: اشاعة ديرپاي يك تفكر در قرون وسطي جز از راه شعر تحقق نمي‌يافت؛ از اين جهت او داراي جايگاهي خاص در شعر و ادب فارسي است. هرچند كه تصوف تا پيش از برآمدن او داراي نظريه‌پردازان بزرگ بود، شعر صوفيانه سنايي چنان دامنه و تشعشعي يافت كه بي‌توجهي به آن ناممكن است. بسياري از كساني كه پس از او به شعر و تصوف پرداخته‌اند، از حديقه او همچون يك سرآغاز و يك مأخذ معتبر ياد كرده‌اند. و بالاخره اينكه سنايي در تمام عمر را خود يك درباري باقي ماند، يعني در جامعه‌اي مي‌زيست كه نه از تكريم او بازماند و نه از نكوهش او ابا كرد و خود او نيز، گاه به گونه‌اي بس تند، از عيوب اخلاقي آن پرده برداشت.

حديقه با به كار بردن دو شيوة خاص دو جنبة اساسي از آن جامعه را نشان مي‌دهد: يك جنبة آن كه مثبت است، در مورد روشهاي تشويقي نوشته شده است؛ قضيه عبارت است از معرفي يك مكتب عملي كه منبعث از تصوف است و بر پايه اندرز شكل مي‌گيرد. اما وجه ديگر حديقه‌الحقيقه منفي است و عبارت است از نكوهش جامعه و نفرين آن. لكن خود اين نكوهش هم دو وجه دارد. سنايي در مقام يك صوفي به جنبة خيلي كلي، يعني عام و پيش پا افتادة جامعه مي‌تازد؛ اما خود او هم در معرض انتقادهاي گوناگون و حتي يك اتهام قوي قرار گرفته است، و در اينجا قلم او رنگ طنزآميز به خود مي‌گيرد و لحن انتقامجويانه مي‌يابد و بر عالمان، اشراف و شاعران مديحه‌گو و كم‌مايه مي‌تازد. اما فصل هشتم را بايد در مقوله‌اي جداگانه جاي داد؛ زيرا كه نوعي «نصيحه‌الملوك» است كه مصنف مديحه‌هايي را در ستايش سلطان غزنوي و بلندپايگان دربار بدان آميخته است.

سنايي براي آنكه لحن خود را قانع‌كننده‌تر كند، تشويقهاي خود را بر دو قائمة بياني ديگر نيز استوار كرده است: يكي آنكه تخيل و حساسيت را به كار وا مي‌دارد و آن «حكايت» است، يعني داستانهايي كه در بيان روايت اخلاقي اهميت دارد و نيز خصلت سنتي آنها در ادبيات فارسي. حديقه‌الحقيقه حاوي حكايتهاي بسيار است. سنايي استادي روايتگر و قصه‌گو است. درستي كاركرد تصويري روايتها و گزارشها و گفتگوهايي كه نقل كرده، چندان است كه بارها شاعران صوفي و اخلاق‌گرا از آن تقليد كرده‌اند. او حتي به استادان بزرگي همچون عطار و مولوي دستمايه‌هاي بسياري از بهترين حكايتهايشان را القا كرده است.

يك نحوة ديگر بيان او به كارگيري اعتقادات ناشي از مكتب عملي تصوف است كه به صورت تمامي وجوه ابتدايي‌اش بيان شده است تا بتواند مخاطبان هر چه بيشتري را در برگيرد. و سرانجام اينكه سنايي هم كه شاعري از جملة شاعران است، به تمامي موضوعهاي رايج در عصر خود پرداخته و آنها را به شيوة خويش بيان كرده است. او نسبت به شب و بهار، و نسبت به عشق و رنج حساس بوده است؛ و نيز مناجاتهايي سروده، سخنان مراجع اسلامي را به شعر در آورده، قديسان را ستوده و شهادت امام حسين(ع) را بزرگ داشته است. او همچنين خطاب به شاعران، منشيان، پزشكان، ستاره‌شماران و منجمان شعر گفته است و قواعدي براي تعبير انواع خواب پيشنهاد كرده است.

تأثير بر جريان ادبيات

آنچه مي‌خواهيم با برشمردن اين نكته‌ها خاطرنشان كنيم، توانايي شاعر است در تأثير نهادن بر جريان ادبيات فارسي در آن دورة حساس: همگان در اعتراف به نقش او در مقام پيشگام در به كار بردن هنر شاعرانه در تصوف همرأي هستند. به‌رغم ضعفهايي كه مي‌توان در زمينة خصلت‌هاي اخلاقي و نحلة فكري براي سنايي برشمرد، بايد پذيرفت كه او آثار عميقي بر آيندگان گذاشته است و به تربيت نوعي از اهل ادب كه در طي چند قرن در كانون فرهنگ فارسي جاي داشتند و نمونه و سرمشق به شمار مي‌آمدند، كمك كرده است. حتي از طريق سنايي بهتر مي‌توان جايگاه نظامي و سعدي را بازشناخت.

سنت اندرزها بيانگر يك دلمشغولي اخلاقي و سياسي عمده است و آن اين است كه مي‌كوشد تا همواره يك وزير اندرزگو را در پيرامون سلطان جاي دهد كه آن مرد قدرتمند را وادارد تا خودش خويشتن را تسليم يك قدرت تنظيم‌كننده و برتر كند. نكتة تازه‌اي كه در آثار سنايي كشف مي‌كنيم، اين است كه شخص رو در روي سلطان ديگر وزير نيست، بلكه صوفي است كه هيچ مقام و منصبي در دربار ندارد، يك درويش است، انساني بريده از عالم است. در جاي زوج «انوشيروان و بزرگمهر»، يا «اسكندر و ارسطو»، اكنون زوج ملموس‌تر و عيني‌تر «بهرامشاه/ سنايي» قرار گرفته است. اينك صوفي شاعر در حضور شاه ظاهر مي‌شود و اعتراضهاي شاعرانه و بليغ خويش را عليه دنيا و بي‌عدالتي به گوش او مي‌رساند؛ اما چندان عاقل و وقت‌شناس هم هست كه از مديحه‌گويي غفلت نكند.

اكنون به نقطه‌اي مي‌رسيم كه تصوف عبور از مرحلة فرهنگ كمال فردي به مرحلة وارسي اخلاق نظام حاكم و نظارت بر آن را پشت سر نهاده و به تمامي بعد دامنة‌ اخلاقي خود رسيده است. اين به معناي ريشه يافتن و باليدن و قاطعيت يافتن گرايشي است كه به صورت بذرها و جوانه‌هاي پياپي در وجود مشاوران پادشاهان تكوين مي‌يافت. هدف از اين گرايش آن بود كه اين رايزنان به زاهدان و پرهيزگاران تبديل شوند.

چنين مي‌نمايد كه غزالي نتوانسته به اين مفهوم نقشي را كه سنايي توانست از طريق گستاخيهاي خود بر دربار تحميل كند، ايفا نمايد. غزالي، هراسان و دلزده از حال و هواي محيطي كه در بغداد وجود داشت، به خراسان بازگشت و مي‌توان گفت كه به دير رفت و گوشه‌گيري پيشه كرد. او مي‌خواست كه زندگي سخت و زاهدانة زاويه‌هاي نمونه تصوف را بر تمامي جامعه آن روزگار اشاعه دهد؛ اما سنايي برعكس، پس از ترك خراسان، ديْر را ترك گفت و به غزنه رفت تا در مقام زاهد گوشه‌نشين در برابر دستگاه حاكم قد علم كند. او در واقع آرمان زندگي صوفيانه را با خود به دربار مي‌برد، اما شايستگي‌هاي شاعرانة خويش و نيز ظرافتها و ناهنجاري‌ها و زمختي‌هاي اهل دربار را نيز در خدمت گرفت.

غزالي به قدرت اصلاح‌گر و اصلاح‌طلب جامعه ايمان داشت و معتقد بود كه اين قدرت به صورت خميره در اين امر نهفته است كه انسان دريابد كه واقعاً چه هست. اما به عقيدة سنايي اين وظيفة انسان اصلاح شده بود كه خود را سرمشق عيني محيط زندگي خويش كند. استقلال عارف كه او را مستعد و شايستة‌ در افتادن با قدرت حاكم مي‌كند، قبل از هر چيز ناشي از آن است كه او ـ آسوده از تضادها و مضايق فشارآور جامعة بسته‌اي كه از روابط شهواني پديد آمده و مبتني بر همه نوع معامله و قرارداد است ـ مي‌تواند خود را سرزنش كند و شهوات خويش را سركوب نمايد. اين فشار و محدوديتي كه انسان نسبت به خويشتن ايجاد مي‌‌كند و سبب پديد آمدن زاهد پرهيزگار مي‌شود، در شريعت اسلام توجيه معقول و كاملي يافته بود كه در محافل صوفيانه‌اي هم كه سنايي به آنها رفت و آمد مي‌كرد، مطرح بود.بدين‌سان سنايي كه در برابر معروفان روزگار خويش، در روياروي سلطان و در مقابل اعضاي خانواده قرار گرفته بود، به شيوه‌اي كه مي‌توانسته و در يد قدرتش بوده، با همگان به خشونت رفتار كرده است.

او اطمينان قطعي داشت كه به بركت موهبت‌هاي گوناگون از همة‌ اهالي پايتخت سرتر است: «خاك غزنين چو من نزاد حكيم/ آتشي باد خوار و آب نديم» (حديقه‌الحقيقه). او به همين نسبت از اينكه مي‌ديد استعداد، شايستگي و نيز پيامي كه براي گفتن دارد، او را از مردم مي‌برند و سبب مي‌شوند كه كسي دركش نكند، رنج مي‌برد:

دهر بد رأي و خلق بدبين‌اند

راهت اين است و مردمان اينند

يا به خلوت به خوشدلي تن زن

يا بر اينها نشين و جان مي‌كن

به اين ترتيب سنايي مي‌خواهد از طريق شعر خود عصرش را ترغيب كند و به تحرك وادارد. البته مي‌داند كه سخن او هم به همان سرنوشت پيام نوح، كه فقط شماري اندك براي رستگاري خويش به آن گوش سپردند، دچار خواهد شد: «خلق نشنيد هيچ، دعوت نوح/ هيچ كس قول او نداشت فتوح». او بر اين باور بود كه: «در دنيا نابودن، بهْ كه بودن»؛ زيرا كه همه اسير شهوات و اميال خويشتند:

حسد و حقد و خشم و شهوت و آز

گردشان اندر آمده چو پياز

بديهي است كه همة آنان كه از آدم جدا شده‌اند، از نژاد اويند، ليكن نمي‌توان ايشان را آدمي ناميد؛ زيرا كه جوهر انسان يعني «مردمي عالمي دگر باشد/كم كسي را از او خبر باشد».

ادامه دارد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: