1392/8/26 ۱۲:۲۵
چيزهايي كه قبلاً كمياب بودند، پرياب شده اند و البته، كم قدر؛ هنرپيشه ها، فوتباليست ها، سياستمداران، استادان، دانشجويان، دانشمندان، ...، مانند هر چه كه پرياب شود، كم قدر شده اند.
قضيه
• براي بسياري از افراد، شرايط امروز، شرايط غريبي است.
• چيزهايي كه قبلاً كمياب بودند، پرياب شده اند و البته، كم قدر؛ هنرپيشه ها، فوتباليست ها، سياستمداران، استادان، دانشجويان، دانشمندان، ...، مانند هر چه كه پرياب شود، كم قدر شده اند.
• زماني، برخي كه قدر و قيمت هنرپيشگي را ديده بودند، تصميم گرفتند تا هنرپيشه شوند. ولي وقتي هنرپيشه شدند، بسياري ديگر هم هنرپيشه شده بودند. و چون هنرپيشه به رغم پيشين كمياب نبود، ديگر از آن همه قدرشناسي خبري نبود. حتي همان هنرپيشه هاي قديمي هم متعجب شدند كه چرا به قدر قبل، قدر نمي بينند. و بدين سان، ملول، به گوشه اي پناه بردند تا ديگر در چشم نباشند.
• همين وضع، براي ساير «چيز»ها و «انسان»هاي پرياب شده روي داده است. زماني، سياست پيشگان، جماعت قليلي بودند كه البته قدرهاي بسيار مي ديدند. ولي امروز، برنامه «مناظره»، سياست مداران را از جاي خود بلند مي كند، پشت تريبون مي برد، پس از انقضاي وقت دو دقيقه اي، دستور توقف كلام مي دهد، و خلاصه همان سياستمداراني كه تا اندكي پيش، قدر بسيار مي ديدند را به ابزارهاي دست يك مجري تلويزيوني بدل مي كند. اين مجري، حتي به هشت كانديداي انتخابات رياست جمهوري، تصاويري را بر سبيل تست روانشناسي رورشاخ نشان مي دهد، و آن ها را سوژه تحليل روانشناسان مي كند، تا مردم به چشم ببينند كه تا چه اندازه بدبيني و سياه نمايي در جانشان رسوخ كرده است. خلاصه سياستمداران والامقام پيشين، به ابزار دست مرد رسانه اي بدل مي شوند. برخي از آن ها، در همان برنامه از كوره در مي روند، و روند برنامه را منافي شان خويش اعلام مي دارند، و برخي هم ناگفته، اين را مي فهمانند.
بحث اول: پساكميابي
• ما، موقتاً به مرحله اي از پساكميابي وارد شده ايم، و نتيجه اين پساكميابي در مورد انسان ها، كم شدن قدرداني ها بوده است.
• و نشان بارز كم شدن قدرداني ها، رواج زبان فارغ از ادب است. كساني كه تا ديروز در اخبار، با عنوان و پيشوند، «آقاي»، «حجت الاسلام» «آيت الله»، «جناب»، «دكتر»، «مهندس»، ... خطاب مي شدند، امروز، در بيست و سي، بدون آل و القاب روايت مي شوند
• و آن ها كه به قدر بسيار كمي قدر دانسته مي شوند، يكي يكي آزرده شدند و كنار رفتند؛ يك نحو زهد و كناره گيري اجباري.
• امروز، ديگر اغلب آن ها كه فضيلتي دارند، دوست ندارند، «چهره» شوند. «چهره» شدن و جلوي چشم بودن، هزينه اي از جنس بدنامي و مفتضح شدن دارد، كه آن ها ديگر خواهان آن نيستند. ديگر، غالباً كسي دوست ندارد كه كانديداي رياست جمهوري باشد، چون در برنامه اي مانند «مناظره» مفتضح مي شود. امروز، كسي دوست ندارد، فوتباليست نام آوري شود، چرا كه اسير برنامه «نود» مي شود. امروز كسي دوست ندارد، دانشمند مشهوري شود، چرا كه اسير برنامه گفتگوي شبكه چهار يا مناظره شبكه يك مي شود و آن جا هم افتضاح بازار است.
• نحوي از زهد ناچار، براي اين مردمان رقم خورده است.
بحث دوم: نهيليسم
• با اين شرايط، به نظر مي رسد كه زمينه براي انحطاط فراهم مي شود. در شرايطي كه آن چه قدر مي بيند يا لااقل شماتت نمي شود، بي بو و
بي خاصيت بودن است، و هر كه حرف و طرحي براي گفتن دارد، به سوژه منفي روزنامه نگاران و اصحاب رسانه بدل مي شود، همه سر خويش مي گيرند و به كار خويش مي روند.
• اندكي نامجو پيدا مي شوند كه عمدتاً نه از سر فضيلت، بلكه از سر جاه طلبي نافرهيخته، در موقعيت هاي حساس مي نشينند تا در نبود مدعيان اصلي، موقتاً خودي نشان دهند. البته آن ها هم پس از مدت كوتاهي درمي يابند كه خبط غير قابل جبراني مرتكب شده اند.
• اين شرايط، يعني انحطاط پس از شكوفايي، دغدغه مجموعه اي از نظريه پردازان اجتماعي از عبدالرحمن ابن خلدون و جيامباتيستا ويكو و الكسي دو توكويل، تا نوربرت الياس و زيگمونت باومن بوده است. براي آن ها اين سئوال مطرح است كه چرا تاريخ، خصلتي دوري دارد، و پس از آن كه توسعه به سطح معيني رسيد، سرازير مي شود.
• شرايطي كه در اروپاي پايان قرن هيجدهم، اروپاي پايان قرن نوزدهم و اروپاي پايان قرن بيستم روي داد. اين پايان قرن ها، توالي هايي از رسيدن توسعه به آستانه هاي نهيليسم بود، كه هر بار پس از روي دادن، عقربه هاي تمدن را به عقب برد.
• نهيليسم پايان قرن هيجدهم، انقلابات و ويراني اروپا را در سال هاي پاياني قرن هيجدهم و سال ها آغازين قرن نوزدهم موجب شد. نهيليسم پايان قرن نوزدهم، باعث شكل گيري جنگ اول و دوم جهاني شد. و نهيليسم قرن بيستم، باعث شكل گيري دو موج بحران اقتصادي ويرانگر شد كه هنوز ادامه دارد، و معلوم نيست كه تا چه ميزان انحطاط را موجب شود.
• اين تكرار، دوره هاي شكوفايي و توسعه، و سپس، نهيليسم و انحطاط در دوره مدرن، افرادي مانند استفان مسترويچ و نيكلاي كندراتيف را در مورد ايده ظهور و سقوط دوري تاريخ سرمايه داري و مدرنيت متقاعد كرده است.
• پس، مجموعه اي از نظريه پردازان اجتماعي از عبدالرحمن ابن خلدون و جيامباتيستا ويكو و الكسي دو توكويل گرفته تا نوربرت الياس و زيگمونت باومن، معتقدند كه تاريخ به طور كلي آهنگي دوري بين تمدن و انحطاط دارد، و برخي هم چون استفان مسترويچ و نيكلاي كندراتيف، اين دور را در دنياي مدرن شناسايي كرده اند.
بحث سوم: به هم خوردن توازن «اراده» و «قانون»
• ملهم از كوشش مجموعه متفكران اجتماعي علاقمند به ايده تكرار چرخه تمدن/انحطاط، مي توان گفت كه فرآيند متمدن شدن، حاصل توازني بين «اراده» و «قانون» است، و اين توازن است كه مدت و ميزان تمدن و انحطاط را در چرخه تاريخ تعيين مي كند.
• وقتي «اراده» در سايه تراكم محصولات مادي و معنوي تمدن، به سستي مي گرايد، و انگيزه ها براي داشتن سهمي در فرآيند متمدن شدن زوال مي يابد، اين، ميزان و ظرفيت قانوني و انضباطي و اخلاقي يك جامعه است كه مي تواند استمرار توسعه و تمدن را تضمين نمايد.
• البته اين انضباط ممد تمدن، نحو خاصي از انضباط است كه اراده سوز نيست. جامعه اي كه از قانونمندي اي بهره مند است كه جا براي تكامل تا بي نهايت ها را باز مي گذارد، و براي هر كوششي براي دستيابي به كمال فردي و اجتماعي در هر سطحي از تمدن، جايي در نظر مي گيرد، ديرتر به آستانه نهيليسم مي رسد؛ به آستانه اي كه ديگر در آن ها تلاش و كوشش براي بهتر بودن، بي معنا شود.
بحث چهارم: ضرورت احياي انضباط اخلاقي-ديني
• پس، نهيليسم يا هويت برنامه دار، مساله اين است.
• علي الاصول، يك جامعه مودب به آداب و قوانين ديني، كه چشم انداز تكامل را تا قرب به خداي بي نهايت ترسيم مي كند، بايد ظرفيت زيادي براي حفظ استمرار رشد فردي و اجتماعي از خود نشان دهد. انسان متدين، خود را در مقابل خداوند متعهد مي داند، نه مردم. انسان متدين، همواره خود را در مقابل خداوند مكلف مي داند، نه مردم. پس، اصولاً چرخش روزگار، تاثير در هويت برنامه دار جوان متدين ندارد.
• آنچه ظرفيت جامعه امروز ما را، در مفهوم سازي رشد و تكامل محدود جلوه مي دهد، گرايش به مادي گري است، كه عملاً و در برخي سطوح به نهيليسم منجر شده است.
• ما در جريان برنامه هاي توسعه، كمتر به تحريك انگيزه هاي معنوي و بيشتر به رقابت جويي مادي تاكيد كرديم.
• اولين تبليغات تلويزيوني كه آن روزها انتقادات اخلاقي بسياري برانگيخت را يادتان هست. در انتهاي تبليغ يك بانك گفته مي شد كه «بانك ...، در خدمت شماست». انگار كه مي خواست تاكيد كند كه بانك ... بيش از بانك هاي ديگر در خدمت شماست. انتقادات اخلاقي آن وقت به تبليغات بازرگاني تلويزيوني داير بر اين بود كه اين تبليغات، دامن زدن به رقابت مادي منفي بين فعالان اجتماعي، با تضعيف طرف رقابت است؛ يك جور «حسد».
• اكنون كه آن رقابت جويي مادي به انقضاي ثمربخشي خود رسيده است، و رقابت هاي مخرب، نيروهاي مفيد زيادي را سرخورده كرده، آهنگ رشد جامعه كند و حتي معكوس شده است.
• اكنون كه ديگر قدر و قيمتي در برجسته بودن و فرهيخته بودن و پيشگام بودن نيست، اكنون كه ديگر هنرپيشه و فوتباليست و سياستمدار و استاد و دانشجو، دانشمند،... قدر نمي بينند، يا بدتر، به سيبل مناسبي براي شماتت و كسب و كار اصحاب رسانه تبديل شده اند، انگيزه هاي مادي براي برجسته و پيشتاز و پيشگام بودن، رنگ مي بازد.
• به وضوح راه حلي براي حل اين مشكل هست: احياي انضباط اخلاقي-ديني و احياي اهميت مودب بودن به آداب ديني. و در اين ميان، اهميت و جايگاه هيچ صنفي به اندازه اصحاب رسانه نيست. اگر آن ها اصلاح شوند، بسياري از قوم اصلاح مي شوند، چرا كه آن ها سلاطين دنياي امروزند، و اين سلاطين، وقتي به تمدني وارد شوند، اهالي عزيز را ذليل سازند (النمل/ 34).
* از دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید