1392/8/26 ۰۹:۱۴
به قول حافظ در زندگي هيچ چيز چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند. شعر ساده هم مثل بقيه چيزها. خود بنده كه به قول شما احياكننده شعر ساده هستم، اين نظر را ندارم كه شعر حتما بايد ساده باشد، من ميگويم به هذيان و روزنامهنويسي نبايد تبديل شود. يعني هر دو نوع شعر وجود دارند وگرنه نيما مگر شعرش ساده است؟
در يك دهه اخير، شايد هيچ اسمي بيشتر از «محمد شمس لنگرودي» در مطبوعات ايران و محافل ادبي تكرار نشده باشد و درباره هيچ كسي بيشتر از شمس لنگرودي بحث و جدل در نگرفته باشد. گرچه پيش از آن هم چهره ناشناختهيي نبود و از دهه 50 حضور مستمري در ادبيات ايران داشت و يكي از شاعران مطرح دهه شصت محسوب ميشد اما در دهه مذكور و با پيش كشيدن جرياني با عنوان «سادهنويسي در شعر» نظر خيليها را بيش از پيش به خودش جلب كرد. نظرات موافق و مخالف اما چه موافق باشيم و چه نباشيم، بايد قبول كنيم كه سادهنويسي در دهه 80 بنابه هر دليلي با اقبال عمومي مخاطبان شعر فارسي روبهرو شد. از سويي ديگر هم اين جريان مانند دهه هفتاد آسيبهاي مورد نظر خود را با خودش آورد. مسائلي كه روزنامه اعتماد در گفتوگوي با شمس لنگرودي بدان پاسخ داده است .
تغزل گستردگي بيشتري نسبت به عاشقانه دارد. يعني نوعي از شعر كه در مواجهه با مسائل اجتماعي- سياسي، به ديدگاه عاطفي شاعر نسبت به مسائل مختلف برميگردد.اين مساله ربطي به مدرن و غير مدرن ندارد
در شعر ساده چيزي كه خيلي بايد مورد توجه قرار گيرد، در يك كلام ظرفيتهاي زباني است. اگرچه ما نميگوييم اين شعر زبان است اما خودمان كه بايد بدانيم مهمترين مساله ظرفيت زباني است. يعني وجوه مختلف تركيبات واژهها. بعد موسيقياش است. در شعر ساده، موسيقي اگر نباشد به انشا تبديل ميشود
آقاي لنگرودي، سه مجموعه شعر تازهتان با فاصله چند روز از هم منتشر و روانه بازار شدند، علت اين مساله چه بود؟
علتش اين بود كه اينها در ارشاد مانده بودند و همزمان اجازه چاپ گرفتند و با هم منتشر شدند. هنوز هم يك كتاب در ارشاد دارم كه قبل از اينها تحويل داده بودم.
منظورتان كتاب «صبح آفتابيتان به خير گرگ برفي» است؟
بله
در نخستين صحبتي كه پس از چاپ اين كتابها با ايسنا داشتيد، گفتيد «تعادل روز بر انگشتم» مجموعه شعرهاي تغزليتان و «آوازهاي فرشته بيبال» شعرهاي غير تغزلي را در بر ميگيرد. مسالهيي كه براي من وجود دارد اين است كه «تغزل» را شما به چه معنايي به كار ميبريد و چه نسبتي با شعر مدرن دارد؟ چون پيشينهيي كه ما از تغزل داريم در شعر كهن است...
ربطي به شعر كهن ندارد. اگر بگوييم شعر عاشقانه انگار فقط به رابطه عاطفي دو انسان برميگردد، اما تغزل گستردگي بيشتري نسبت به عاشقانه دارد. يعني نوعي از شعر كه در مواجهه با مسائل اجتماعي- سياسي، به ديدگاه عاطفي شاعر نسبت به مسائل مختلف برميگردد. اين مساله ربطي به مدرن و غير مدرن ندارد. بعد از فروپاشي شوروي، «يانيس ريتسوس» كه يك شاعر كمونيست دو آتشه بود به طور ناگهاني يا شايد آگاهانه شروع كرد به نوشتن شعرهاي عاشقانه و تغزلي كه محصولش كتاب درخشاني به اسم «اروتيكا» شد. اين كتاب سه قسمت دارد كه يك قسمتش معرفت جسم است. ما اينجا لغت ديگري يا نداريم يا من الان به نظرم نميرسد كه جايگزين تغزل باشد. تغزل گستردگي بيشتري از عاشقانه دارد.
منظور اصلي من همسانسازي تغزل با يك مكتب ادبي است. آيا ميشود تغزل را معادل مكتب رمانتيسيم دانست؟
نه، آن هم نوعي از تغزل با احساسات بيشتر درش هست، نوعي كه خامتر است.
يعني رمانتيسيسم نوعي از تغزل محسوب ميشود؟
بله، تغزل خام. تغزل به هر نوع شعر عاطفي و حسي اطلاق ميشود كه البته صرفا عاشقانه هم نيست.
اما برداشتي كه در شعر فارسي به وجود آمده است، تغزل را مساوي عاشقانه سرايي ميدانيم...
اين طور نيست. تغزل طيفهاي مختلفي دارد. عاشقانه فقط عاشقانه است كه از كارو تا سعدي را دربرميگيرد اما اشعار تغزلي حافظ الزاما عاشقانه نيستند كه مثلا ميگويد ياد باد آنكه سر كوي توام منزل بود/ ديده را روشني از خاك درت حاصل بود يعني هر عاشقانهيي ضعيف يا قوي تغزلي است اما هر تغزلي عاشقانه نيست .
در واقع شعر تغزلي، سياسي هم ميتواند باشد؟ نمونهاش بعضي از شعرهاي شاملو...
بله، مثلا شاملو شعري دارد كه ميگويد: «نخستين بوسههاي ما، بگذار/ ياد بود آن بوسهها باد/ كه ياران/ با دهان سرخ زخمهاي خويش/ بر زمين ناسپاس نهادند.» كه تغزلي عاشقانه- سياسي است. در دنيا هم نمونههاي درخشاني داريم. ناظم حكمت يكي از آنهاست. شما نميتوانيد تغزلي كه در شعر سوررئاليستها وجود دارد را ناديده بگيريد. آراگون و الوار بيشترين شعرهاي عاشقانه سوررئاليستها را دارند. مسلما اينها سانتيمانتال كه نبودند يا نمونه درخشانتر از نظر به روز بودن، اكتاويو پاز است. پاز كه ديگر نه رمانتيك است و نه سانتيمانتال. مثلا يك نمونه هم از شعر معروف نيما يادم آمد، «تو را من چشم در راهم شباهنگام». اين شعر تغزلي است. ما كندوكاو كرديم متوجه شديم كه اين را براي برادرش لادبن گفته است يعني عاشقانه نيست، تغزلي است. منتها كيفيتش طوري است كه ما برداشت عاشقانه ميكنيم.
نيما به خاطر زبان چغرش به نوعي انگار در شعرش زبان عاشقانه به معناي متعارفش ندارد ولي خب واقعا در محتوا اين را ميبينيم... با اين اوصاف درباره شعرهاي تغزلي خودتان وضعيت به چه صورت است؟ در واقع نسبت اين نوع از شعر شما با شعر پيشينيانتان چگونه است؟
من خودم كه نميتوانم اين را ارزيابي كنم.
منظورم مقايسه نيست. منظور اين است كه شما از دستگاه زيباييشناسي آنها در شعر تغزليتان چه استفادههايي داشتهايد...
راستش اين مساله براي خودم هم چندان روشن نيست. ميدانم كه توجهم بيشتر به چه كساني بوده. اما اينكه بهره من از هر كدام چقدر بوده را نميدانم. براي اينكه بسيار ناخودآگاه اتفاق ميافتد. البته از شاعران جهان ميدانم كه از ناظم حكمت بسيار خوشم ميآيد. تغزلي كه پايش روي زمين باشد و به قول ريتسوس دنبال معرفت جسم باشد بيشترخوشم ميآيد. تغزلي كه من در پياش هستم شايد چندان عاشقانه هم نباشد مانند چيزي كه در كارهاي لوركا هست. آنقدري كه لوركا در كارش تغزل دارد در كار خيلي از شاعران ديگر وجود ندارد. در جلب نظر من بيشترين سهم را شايد ناظم حكمت و لوركا داشتند.
جايي ميخواندم كه گفته بوديد در شعر فارسي، تحت تاثير دستگاه زيباييشناختي «هوشنگ ايراني» هم هستيد. منظورتان چيست؟ نمود اين تاثير چه طور است؟
من نخستين بار است كه ميخواهم اين مساله را بيان كنم. نخستين بار كه تحت تاثير شعر هوشنگ ايراني قرار گرفتم، محصل بودم و هنوز هيچ علاقهيي به شعر نو نداشتم. از شاعران نوپرداز فقط نادرپور را ميشناختم و برايم جذاب بود. به گمانم 17 سالم بود. يك بار به صورت اتفاقي در جايي كه حالا يادم نيست كجا بود، شعري از هوشنگ ايراني خواندم، آن شعر بهشدت منقلبم كرد. بعدها متوجه شدم چرا اين شعر اينقدر من را تحت تاثير قرار داده بود. همان موقع من «ماخ اولا» نيما را خوانده بودم و مرا پس زده بود، به طوري كه وقتي كتاب را خريده بودم بردم پس دادم و گفتم يك كتاب ديگر به من بدهيد و حتي يادم هست كه شعر سياهان امريكا را به جايش گرفته بودم.
شعر هوشنگ ايراني به مراتب عجيبتر و دشوارتر از نيما بود، پس چطور شما را جذب و منقلب كرد؟
بعدها فهميدم كه به خاطر سوررئاليسم و عاطفهيي كه در كارش وجود داشت، منقلب شده بودم. شما از اين زاويه ايراني را با نيما كه مقايسه كنيد، ميبينيد كه نيما هيچ كدام از اين دو خصيصه را ندارد. و به قول شما زبان نيما چغر است كه طبيعي هم هست و علتش را ميدانيم و وجه عاطفياش هم در بسياري از شعرهايش ضعيف است اما هوشنگ ايراني اين دو وجه در شعرش بسيار قوي بود. شعرهاي هوشنگ ايراني هم يك دست نيست. مثلا در عرض سه سال، چهار، پنج كتاب منتشر كرد كه كيفيتشان خيلي با هم متفاوت بود. يكي از آنها كه به گمانم اسمش «نيايش» بود، مرا تحت تاثير قرار داد. سوررئاليسمش براي من هميشه غافلگيركننده بود.
پس پيشينه سوق پيدا كردن كارهاي شما در دهههاي بعدي به سمت سوررئاليسم، تحت تاثير دستگاه زيباشناختي ايراني بوده است؟
مقدار زيادي بله همين طور بود.
نكته ديگري كه ميان حرفهايتان درباره شعر ريتسوس و معرفت جسم اشاره كرديد براي من جالب بود، گفتيد علاقه خاصي به اين نوع شعر داريد اما چرا نمودش را در كارهاي شما نميبينيم؟ البته شعرهايي كه چاپ كردهايد...
خب اين مساله بعضي از دلايلش شناخته شده است و بعضيها شناخته شده نيست. يكي از اين دلايل طبيعتا وضعيت اجتماعي ما است كه حتما به خودي خود روي ناخودآگاه ما اثر ميگذارد كه خودمان را سانسور كنيم. يكي هم اين است كه به زور نميشود كار هنري خلق كرد هر پديدهيي بايد دروني آدم شده باشد تا اثري هنري خلق شود. احتمال دارد من به خاطر تربيت مذهبي گذشتهام يك نوع پردهپوشي داشته باشم. بعيد نيست اما خود من هم متوجهام و فقط هم من اين طور نيستم. ببينيد شاملو هم اين طور است، شاملو كه در همه مسائل آنقدر آدم راحت و عصيانگري بود و در واقع گاه پرده در بود، در شعرهاي عاشقانهاش ميبينيم كه اصلا اين طور نيست و اروتيسمي در آثارش نيست. در شعر ما تنها كسي كه راحت از همه مسائل از جمله جسمش حرف زده است فروغ فرخزاد بود. در كار باقي كساني كه شعر عاشقانه نوشتند، يك نوع پردهپوشي وجود دارد.
اين بحث مطرح است كه خيلي از اين نوع شعرها در واقع شعر نيستند، صرفا رديفي از كلمات اصطلاحا غيرمتعارفند، مرزي با غير شعر ندارند...
دقيقا، بايد ديد چه قدر كيفيت شعري دارد. اينكه صرفا ما از اين مسائل صحبت كنيم، امكان دارد شجاعانه باشد اما الزاما شاعرانه نيست. فروغ انتقادي به شاملو داشت كه خيلي مهم بود منتها به زور كه نميشد شاملو يا مرا عوض كرد. فروغ ميگفت كه شعر شاملو، بيش از آنكه درباره معشوق باشد، درباره عشق است. سخن درستي بود اما هنرمند درون خودش را بايد پرتاب كند. اينكه من ببينم اين اشكال در من وجود دارد و از طريق تفكر بخواهم عوضش كنم اين ديگر شعر نميشود. حرف من اين است، شاملو قرار نيست خودش را عوض كند، شاملو بايد خودش را بيان كند. همان طوري كه فروغ هم نميتواند شاملو شود و خودش را بيان ميكند. شاعر كيفيت خودش را بايد به زبان بياورد. اين مساله نه دليل مزيت فروغ بر شاملو ميشود و نه ايرادي بر يكي است.
در واقع صرفا يك ويژگي است.
آفرين، دقيقا يك ويژگي است. البته فقط در شعر ايران هم نيست، در شعر جهان هم هست اما هر شاعري بايد خودش را بيان كند. خود عبارت است از استعداد، تربيت خانوادگي، آرايي كه با آنها زندگي كرده، محيط اجتماعي و... اينها همه دست به دست هم ميدهند كه تو بشوي شاملو يا فروغ.
اگر موافق باشيد بحث را به سمت ديگري از كارهاي شما ببريم... تقريبا يك دهه از گفتوگوي شما با مهرداد قاسمفر ميگذرد كه در آن صحبت از سادهنويسي را آغاز كرديد. در سالهاي اخير، من چند جايي ديدهام كه ميگويند شمس لنگرودي بنيانگذار سادهنويسي در شعر فارسي است اما از خودتان شنيدهام كه ميگوييد آغازگر نيستيد و احياكنندهايد، درست است؟ چرا چنين اعتقادي داريد؟
بله درست است. هميشه دو نوع شعر وجود داشته، شعر ساده، شعر پيچيده؛ فرخي سيستاني و رودكي، خاقاني و ناصر خسرو. در شعر معاصر قبل از من فروغ فرخزاد بود كه سادهنويسي را شروع كرد و به نتيجه رساند. يعني فروغ وقتي ميگويد كه من ميخواهم شعرم عين حرف زدن بشود، خب آن وقت من نميتوانم ادعا داشته باشم كه سادهنويسي را من شروع كردهام. اما مساله اين است كه يك عده ديگر هم ساده نوشتند، مثل آقاي بيژن جلالي اما به نتيجه نرسيدند بنابراين من آغازكننده نيستم. من به قول شما احياگر شعر ساده هستم در مقابل شعري كه به هذيان دچار شده بود يا شايد بشود گفت من پيشگام نوع ديگري از شعر سادهام.
مساله بعدي كه براي من وجود دارد زمان طرح سادهنويسي در شعر فارسي از طرف شماست. چطور در آن زمان طرح چنين مسالهيي به ذهنتان رسيد و شيوع پيدا كرد در شعر فارسي؟
هر سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. من در واقع طي يك كار 40- 30 ساله به اين زبان دست پيدا كردم. قبل از اين سخت طرفدار شعر فرم بودم. «قصيده لبخند چاك چاك» يك شعر فرم است. در آنجا من دنبال يك شعر پازلي بودم. بيش از هر چيز به بازيها و صنايع توجه داشتم. خب آن كتاب وقتي درآمد بيشترين نقدهاي مثبت را گرفت. اما وقتي كه نقدها نوشته شد و كتاب خوانده شد، ديدم خوانندگان اين كتاب مخاطباني نيستند كه مد نظرم بود. من دنبال مخاطبان ديگري بودم، كساني كه با آرزوهاي دور و دراز و تصوراتي از زندگي معصوميت شان دارد پايمال ميشود، كه خب طبيعتا بيشتر جوانها هستند. پس به دنبال مكانيزمش رفتم كه ببينم چطور بايد آن زبان را پيدا كنم. تجربيات فرم هم داشتم. شعر سوررئال را ميفهميدم و دوست هم داشتم. به چند شاعر برخوردم، ديدم آنها اين كار را كردند، در شعر جهان ناظم حكمت بود. ناظم حكمت شعري ميگفت كه همه ميفهميدند. در ايران اين مكانيزم را در شعر حافظ ديدم.
در واقع دنبال يك جامعه شناسي مخاطب رفتيد؟
به اين معني نبود. ببينيد يك عده نميخواهند بفهمند چون به صرفشان نيست، نه اينكه نميفهمند. من دنبال حرف ساده نبودم دنبال بيان ساده بودم. دنبال ارتباط حسي با مخاطب بودم. دنبال اين نبودم كه يك موضوعي براي مخاطب بگويم بلكه دنبال اين بودم كه يك موضوعي را اينها حس كنند. دنبال شعر با معنا نبودم، دنبال شعري بودم كه معنايي را القا كند. اين چيزي است كه در شعر كساني مثل ريتسوس، لوركا و حكمت وجود دارد. گفتن شعر ساده بسيار كار سختي است. در دنيا چند تا ناظم حكمت داريم.
اما خيلي از شاعران جوانتر در اين دهه علنا ميگويند كه اين نوع از شعر را مينويسيم چون مخاطب اين طور دوست دارد. در صورتي كه حرف شما اين نيست...
اصلا اين نيست.
اما خب تمام اين مسائل به پاي جريان سادهنويسي نوشته ميشود...
خب ببينيد يك چشمه كه ميجوشد دور و برش گل، گياه و خار هم رشد ميكند. مسووليتش با چشمه نيست. من خوشحالم البته كه شعر به اين سمت گرايش پيدا كرده، براي اينكه به هر حال اين جوري باشد بهتر است تا هذيان باشد. در هر دو نوع شعر هم آسيب وجود دارد. شعرهاي اصطلاحا ساده به قول شما به حرف معمولي تبديل ميشود و شعر پيچيده هم آسيبش اين است كه به هذيان تبديل شود. هميشه آسيب وجود دارد. اما براي اينكه جلوي اين آسيب در شعر ساده گرفته شود به نظر من بايد به دو نكته توجه داشت. يك چيزي كه در شعر ساده بسيار اهميت دارد برعكس چيزي كه گفته ميشود خود زبان است. يعني به ايهام و استعاره بايد خيلي توجه كرد. در اين زمينه من از شعر حافظ مرتب تغذيه ميكنم. حافظ ميگويد: «سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور». خار كه سرزنش نميكند، اما خار سرش را به پاي آدم ميزند. شاعران جوان ما بايد به اين نكات زباني خيلي دقت كنند تا شعرشان از سادگي معمولي خارج شود. حافظ به جاي كلمه سرزنش هر كلمهيي ميگذاشت كه ديگر حافظ نميشد. در شعر ساده چيزي كه خيلي بايد مورد توجه قرار گيرد، در يك كلام ظرفيتهاي زباني است. اگرچه ما نميگوييم اين شعر زبان است اما خودمان كه بايد بدانيم مهمترين مساله ظرفيت زباني است. يعني وجوه مختلف تركيبات واژهها. بعد موسيقياش است. در شعر ساده، موسيقي اگر نباشد به انشا تبديل ميشود. براي اينكه موسيقي باعث ايجاز و چفت و بست دادن كلمات به همديگر ميشود. اگر اينها نباشد همين مشكلي به وجود ميآيد كه خيليها دارند. من بعضي شعرها را ميخوانم، ذهنيتي كه درش هست خوب است. منتها چون شاعرش آشنايي كافي با زبان ندارد، نميداند چه كلمهيي اينجا شعريت بيشتري دارد. آسيب اصلي در خود زبان است.
چرا شما تا به حال هيچ مانيفستي براي سادهنويسي ننوشتهايد و صرفا به مصاحبه در اين مورد اكتفا كردهايد؟
تا به حال به اين مساله فكر نكردم كه بيانيه بدهم اما شايد براي جمعبندي بد نباشد چنين كاري صورت بگيرد.
البته منظورم از بيانيه يا مانيفست اين است كه كليات اين جريان را تبيين كنيد و نشان دهيد تا تكليف مخاطب با اين جريان و وجوهاتش مشخص باشد. درست ميگويم؟
متوجه حرفتان هستم، شايد بيانيه دادن در نظرم كمي خودنمايانه باشد، نميدانم. اما الان كه شما ميگوييد به اين فكر ميافتم كه براي جلوگيري از آسيبها بايد اين كار صورت بگيرد. ميشود گفت كه من در شعر دنبال چه هستم. شايد يك روز اين كار را كردم. از اين جهت بر نوشتن اين مانيفست تاكيد ميكنم چون امروز مرز بين سادهنويسي و سادهانديشي به نوعي مخدوش شده است. هر كسي هر چيزي مينويسد و ميگويد شعر ساده است... در واقع حرف شما اين است كه جوانب اين كار را بيان كنم. مرزش را مشخص كنم اما متاسفانه يك عده آگاهند كه نقدهايي كه مينويسند مد نظر من نيست، ولي به سوءتفاهم دامن ميزنند.
در دهه گذشته درباره سادهنويسي نقدهاي زيادي نوشته شد، چه له و چه عليهاش. شما از ميان كليت اين نقدها بزرگترين آسيبي كه براي جريان سادهنويسي حس كرديد چه بود؟
آسيبش هماني است كه شما گفتيد. يعني گاهي اين نوع از شعر به گزارشات عاطفي تبديل ميشود. به شعر نميرسند.
آقاي لنگرودي، در همين راستا عدهيي معتقدند كه شما و آقايان موسوي و مقربين در نشر آهنگ ديگر، بخش عمدهيي از شعر فارسي را ناديده گرفتيد و صرفا شعرهاي جريان سادهنويسي را منتشر كرديد، نظر شما چيست؟
اولا قرار نيست به هر كه هر چه ميگويد ما جواب بدهيم. نخستين نكته اين است. اين افرادي كه اين حرفها را ميزنند لابد كتاب خودشان را آنجا چاپ نكرديم، كه لابد از نظر ما ارزش زيباييشناختي نداشت وگرنه كتابهاي منتشر شده ما موجود است. بخش اعظم كتابهايي كه آهنگ ديگر چاپ كرد، اتفاقا با معيارهاي خود من جور نميآيد. من دنبال به قول شما شعر ساده هستم اما مثلا كتاب خانمي كه همشهري شما هم هست و چاپ ميشود هيچ سنخيتي با شعر من ندارد، بنابراين اينها حرفهاي زايدي هستند كه براي محافل تخمهخوري خوب است. كتاب «عبارت از چيست» يدالله رويايي را خود بنده اديت كردم و چاپ كرديم يا كتابهاي ديگري در حوزه شعر زبان. دو سوم شعرهاي منتشر شده در انتشارات، به گمان من شعرهايي نيست كه ما اصطلاحا به آنها شعر ساده ميگوييم.
فكر ميكنيد در همين دهه نود و دورنماي شعر ايران، شعر ساده دوام خواهد داشت؟ چون تاريخ ما ثابت كرده كه زود تغيير مسير ميدهيم و هر دهه يك نوع متفاوت هستيم...
به قول حافظ در زندگي هيچ چيز چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند. شعر ساده هم مثل بقيه چيزها. خود بنده كه به قول شما احياكننده شعر ساده هستم، اين نظر را ندارم كه شعر حتما بايد ساده باشد، من ميگويم به هذيان و روزنامهنويسي نبايد تبديل شود. يعني هر دو نوع شعر وجود دارند وگرنه نيما مگر شعرش ساده است؟ بسيار هم پيچيده است، اما اصول دارد، حساب و كتاب دارد. شعر هوشنگ ايراني مگر ساده است؟ يا در شعر جهان مگر مالارمه شعر ساده مينويسد؟ من فقط مدافع يك نوع شعر نيستم، همه نوع شعر هميشه وجود داشته. مخالفت من با شعرهايي بود كه با هذيان شعر فارسي را مجروح كرده بودند. همه نوع شعر هميشه وجود خواهد داشت و هر كدام هم شاعر بزرگ خودش را خواهد داشت.
و سوال آخر اينكه چرا ديگر شعر بلند نمينويسيد؟ سالهاست از اين نوع شعر فاصله گرفتهايد...
برگردم به حرف قبلي خودم، شاعر نميتواند تصميم بگيرد به زور شخصيتش را عوض كند براي اينكه دوست دارد فلان جور شعر بگويد. شعر محصول ناخوآگاه است. او در كوتاهمدت نه عوض خواهد شد و نه فلان جور شعر به درد بخوري خواهد گفت. بايد آن جوري كه زندگي ميكند همان جوري شعر بنويسد. من خودم خيلي دوست دارم يك شعر بلند از زندگي خودم بگويم مثل يك صبح آفتابي بر دريا. فضاهايش در ذهنم هست. منتها فعلا از من نميجوشد. الان اين جوري دارم شعر ميگويم، تصميم نميگيرم براي يك نوع از شعر. دست من نيست. آن دورهيي كه شعرهاي كوتاه بيشتر ميگفتم انگار يك نوع بازتعريفي ميكردم از همهچيز. الان آن جوري نيستم. مثلا 50 ترانه عاشقانه با شصت و سه ترانه عاشقانه (و عجيب كه شمسام ميخوانند) تفاوت دارد، اينها دو فضاي متفاوت از هم دارند. از كوزه همان برون تراود كه دروست .
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید