1392/8/21 ۱۲:۰۷
او نیز چون حسینبنعلی علیهالسلام، از مکه بیرون آمده بود و رو به سوی کوفه داشت، ولی نمیخواست با امام روبهرو شود. هنگامیکه کاروان امام به منزلی میرسید، او از آن منزل رخت سفر به منزلی دیگر میبست، یا در راه اندکی از سرعت خویش میکاست تا بههرحال به کاروان امام نرسد، اما سرانجام در ایستگاه نجد، دو کاروان به یکدیگر رسیدند. او با همراهان خویش بر سر طعام نشسته بود که فرستادهای از سوی امام(ع) آمد و پیغام آن حضرت را آورد که: نزد ما بیا!
او نیز چون حسینبنعلی علیهالسلام، از مکه بیرون آمده بود و رو به سوی کوفه داشت، ولی نمیخواست با امام روبهرو شود. هنگامیکه کاروان امام به منزلی میرسید، او از آن منزل رخت سفر به منزلی دیگر میبست، یا در راه اندکی از سرعت خویش میکاست تا بههرحال به کاروان امام نرسد، اما سرانجام در ایستگاه نجد، دو کاروان به یکدیگر رسیدند. او با همراهان خویش بر سر طعام نشسته بود که فرستادهای از سوی امام(ع) آمد و پیغام آن حضرت را آورد که: نزد ما بیا! همراهان لقمهها از دست افکندند و سکوت سنگینی حاکم شد. نخست قصد رفتن نداشت، اما همسرش به او نهیب زد که فرزند رسول خدا تو را نزد خویش میخواند و تو سر باز میزنی؟ کاش میرفتی و سخن او را میشنیدی و سپس بازمیگشتی! پیشنهاد زن موثر افتاد و او نزد امام رفت. اندکی نگذشت که با چهرهای گشاده بازگشت. گویی خبری خوش شنیده بود و میخواست هرچه زودتر به همراهان بگوید. خیلی زود معلوم شد که چه تصمیمی گرفته است، زیرا گفت که خیمه و اثاث سفرش را جمع کنند و به کاروان امام بپیوندند. سپس به زنش گفت: نزد خاندان خود بازگرد، زیرا دوست نمیدارم که بهخاطر تصمیم من تو را گزندی رسد. آنگاه به همراهان خویش رو کرد و گفت: اگر خواسته باشید با من بیایید سخنی نیست وگرنه اینجا پایان همراهی ماست. گفته یکی از دوستانم را به یاد میآورم که سالها پیش به ما گفت: هیچچیز خشنودکنندهتر از یاری جوانان آلمحمد(ص) نیست، هیچ پیروزی در جنگی و هیچ غنیمتی با آن برابری نمیکند، اکنون شما را به خدا میسپارم. آنگاه به امام پیوست. او با کاروان امام بود تا شب عاشورا رسید. چون امام از یاران خواست که از تاریکی شب بهره جویند و جان به سلامت بهدر برند، او برخاست و به امام گفت: به خدا سوگند که دوست میدارم هزاربار کشته و تکهتکه شوم، اگر بدانم که کشتهشدن من گزندی را از تو و این جوانان اهلبیت تو دور میکند. او در میدان نبرد هم پیش از آغاز در سخنانی کوفیان را اندرز داد که فرصت نصرت فرزند فاطمه را به همراهی با فرزند زیاد از دست ندهند و چون شمر او را تهدید کرد، گفت: مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا سوگند که من مرگ را بیشتر دوست میدارم تا همراهی با شما. او زهیربنقین بود، یار باوفای امامحسین(ع)، که اندکی پس از ظهر عاشورا چنانکه خود بارها تصریح کرد، عاشقانه از امام دفاع کرد تا پس از نبردی سخت و جانفرسا، چون مولا و دیگر یاران خویش به خاک شهادت افتاد. ماجرای او، ماجرای تحول شگفتانگیز انسانی است که از آغاز نیت همراهی امام را نداشت، اما دیدار با آن حضرت وی را متحول کرد، گرچه زمینه تحول در او بود. در کربلا افرادی که بهنحوی امام را زیر نظر داشتند دچار چنین تحولهایی شدند. ماجرای کربلا داستان تحول انسانها هم هست. به راستی درگفتار و بیش از آن در رفتار امام چه نشانی بود که موجب چنین تحولاتی میشد؟ ماجرای تحول حربنیزیدریاحی خود از ماجراهای شگفت کربلاست. او نخست راه را بر امام بست و تنها به ماموریت خویش میاندیشید و اینکه چگونه مانند بسیاری دیگر از مردمان آن عهد، حسن اطاعت خود را از حاکم و خلیفه اموی به سرانجام رساند، اما دورادور امام را زیرنظر داشت تا دریابد چگونه راه میسپرد و چگونه سخن میگوید و رفتار او با اطرافیان و خاندان و یاران خویش بر چه منوال است. او بیش از دیگران فرصت داشت تا در رفتار و گفتار امام خوب بنگرد و آن را با اخلاق اموی مقایسه کند. امام(ع) فقط نواده پیامبر(ص) نبود، بلکه حر و امثال حر همه آنچه را که از سیره رسولخدا(ص) و امیرالمومنینعلی(ع) شنیده بودند، بهصورت زنده و واقعی در رفتار و گفتار امام میدیدند. هرچه زمان بیشتر میگذشت احتمال تاثیر امام(ع) بر افراد دیگر بیشتر میشد به همین سبب بنابر روایت تاریخی ابنزیاد سخت هراسناک بود که مبادا از سپاهیان کوفه کسی به امام بپیوندد. حتی کسانی را گماشته بود تا خوب دیگران را زیر نظر گیرند و او خوب میدانست که چون این روند آغاز شود دور نیست که سپاه خلافت اندکاندک به سپاه حسین(ع) تبدیل شود. معاویه در طول مدت خلافت و درواقع سلطنت خود کوشیده بود با استفاده از انواع و اقسام ترفندها و شیوهها اخلاق و سیره نبوی و علوی را به افسانه تبدیل کند و اخلاق و سیره اموی را جای آن بنشاند. اخلاق و سیره اموی هم فقط در یک نکته جلوه مییافت: اطاعت و بس. گرچه ماجرای واقعه کربلا از معدود واقعههایی است که راویان به ثبتوضبط جزییات بسیاری از آن اهتمام داشتهاند، اما بههرحال بسیاری از نکات مهم نانوشته مانده و چهبسا کسانی هم در آن روزگار از آن مطلع نشده باشند. مثلا روشن نیست که زهیربنقین از امام چه شنید؟ یا چه دید که در او تا این حد موثر افتاد. با اینکه امام از یاران و خاندان خویش نخواست که بمانند. امام را تنها نگذاشتند. بلکه هر یک در اعلام وفاداری به آن حضرت بر دیگری سبقت میگرفت. آن صحنه نشان داد که یاران آن حضرت به اختیار و بیش از آن با عشق و علاقه بسیار به آن حضرت پیوستهاند و اعلام ارادت و همراهی امام در ناامیدی مطلق از هرگونه پیشرفت و امید به پیروزی صورت گرفته است. بسیاری از آنان رفتار امام را دیده بودند و تنها با گفتار امام جذبش نشده بودند. در سیره امامحسین علیهالسلام پیوستن به راه حق، میباید با اختیار باشد، نه با زور و اجبار و وعده، انسان حقجو میباید به انتخاب و اختیار خود به این راه وارد شود و در پی یافتن حق باشد. هرگونه اجباری در پیمودن راه حق، درواقع نوعی نقضغرض است و راه به جایی نمیبرد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید