1392/8/20 ۱۱:۳۳
پس از شهریور ۱۳۲۰ شمسی، تبعید رضاشاه و جلوس فرزند او به تخت شاهی ایران، بهار این قصیدة بلند و متین را در ۷۴ بیت سرود و در مقام پند و اندرز به شاه جوان اهدا کرد. از بعضی از ابیات آن یاد میکنیم:
حبالوطن
هر که را مهر وطن در دل نباشد، کافر است
معنی حبالوطن، فرمودة پیغمبر است
هست ایران مادر و تاریخ ایرانت پدر
جنبشی کن گرت ارثی زان پدر وین مادر است
این همان ملک است کاندر باستان بینی در او
داریوش از مصر تا پنجاب فرمانگستر است
وز پس اسلام رو بنگر که بینی بیخلاف
کز حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است
خسروانْ پیش نیاکان تو زانو میزدند
شاهد من صفة شاپور و نقش قیصر است
تکیهگاهی نغزتر از علم و استغنا مجوی
هرکه دارد علم و استغنا، شه بیافسر است
از طمع پرهیز کن زیرا که چون قلاب دار
هرچه سعی افزون نمائی عقدهاش محکمتر است
پادشه۱ کو مال مردم برد، دزدی رهزن است
مژه چون خم شد به سوی چشم نوک نشتر است
چون که قاضی زور گوید، داوری با پادشاست
پادشه چون زور گوید، داوری با داور است
ملک را ز آزادی فکر و قلم قوت فزای
خامة آزاد نافذتر ز نوک خنجر است
۱ ـ در دیوان چاپی ۱۳۳۵ تهران، به جای «پادشه» کلمة «سروری» به کار برده شده. در همان سال ۱۳۲۰، منصورالملک به نخستوزیری رسیده بود، فرزند او نسخة خطی شعر بهار را به نگارنده عرضه کرد که از آن نسخهای بر گرفتم که اختلافهای ناچیز با نسخه چاپی دارد. در آن ایام منصور جوان دانشجوی نگارنده بود. چند سال بعد او به نخستوزیری رسید و نگارنده در آمریکا به تدریس اشتغال یافت.
مبالغه در مدیحهسرایی
در آن روزگاران (در حدود سالهای ۱۳۲۰)، دانشمندان آمریکا و اروپا از امکان پرواز آدمی به کره ماه صحبت میکردند، و در جستجوی نیرویی بودند که توانایی چنین پروازی را داشته باشد. بهار در سال ۱۳۰۴ خورشیدی قصیده ۱۱۲ بیتی در مدح رضاشاه میگوید که بضعی از ابیات آن به اطلاع میرسد. قصیده چنین آغاز میشود:
دگـر بـاره خیـاط باد صبـا بر اندام گل دوخت رنگین قبا
یکی را به بر ارغوانی سلب یکی را به تن خسروانی ردا
و ابیات مدیحه دیگر، آنگاه میگوید:
به مغرب گروهی تکاپو کنند که بـر قبّه مـه گذارنـد پا
گر استاد آن قوم آگـه شـدی ز انـدازه همـت شاه مـا،
یکی شهر از همتش ساختی پس آنگه پریدی به اوج سما
شعر بهار داستان سیمرغ شاهنامه را به یاد میآورد؛ ولی دریغ از این مدیحهسرایی! سخنسرای دلیر خراسان که تیرگی و دهشت زندان شهربانی را تجربه کرده، در همین قصیده شیوا شاید از ترس، به مدیحه بدیع خود میافزاید:
شنیدم که در روزگار قدیم نمود ارشمیدس چنین ادعا
کـه گـر نقطه اتکا داشتـم زمین را به اهرم بکندم ز جا
اگر زنده بودی کنون ساختی ز عزم تو آن نقطه اتکا!
قصیده بیش از ۱۱۲ بیت دارد. ابیات زیبا و خیالانگیز هم در آن میتوان یافت:
اگر کس به همت تواند پرید توان رفت با همتش بر سما
خزینه تهیتر ز مغز وزیـر ذخیره تهیتر از آن هر دو تا
به ویژه که در شعرم اغراق نیست صریح است و پاکیزه و جانفزا
به لفظ ار به کس اقتفا کردهام به معنی نکردم به کس اقتفا
نوروز گیلان و مازندران
بهار هنگام نوروز ۱۳۱۵ سفری به مازندران و گیلان داشت و قصیده غرایی به این مطلع سرود:
هنگام فرودین که رساند ز ما درود
بر مرغراز دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگرنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
آن شاخهای نارنج اندر میان میغ
چون پارههای اخگر اندر میان دود
بنگر بدان درخش کز ابر کبود فام
برجست و روی ابر به ناخن همی شخود
چون کودکی صغیر که با خامة طلا
کژ مژ خطی کشد به یکی صفحه کبود
شاعر در این قصیده بلند، وصف طبیعت زیبای شمال ایران را به هنگام نوروز، مانیوار نقاشی میکند، هرچند باز مدیحه درباره راهآهن و آبادانی شهرهای شمال، ذهن خواننده را از نگاه به جمال طبیعت، اندکی منحرف میکند. گفته میشد که استاد بهار در رشت مهمان دوستش محمود رضا ـ عموی نگارنده ـ بود و قصیده در خانه او سروده شده است. بهار و محمود رضا در مجلس شورای ملی نمایندگی و دوستی ادبی داشتند. محمود رضا پیش از انتخاب به نمایندگی مجلس، روزنامه ادبی ـ فرهنگی ـ اجتماعی طلوع را در رشت منتشر میکرد.
قصاید بلند دیگر
به مطلع بعضی از قصاید بلند بهار اشاره میکنیم که در نوشتههای ادیبان و دیوان شادروان بهار میتوان به آن نظر افکند. همچنین به کتاب «نقدها را بود آیا که عیاری گیرند» و برخی از مقالات نگارنده: ضمیرانی در بن بید معلق جا گرفت (۳۰ بیت است).
ضمیرانی در بن بید معلق جا گرفت
پنجه نازک به خاک افکند و کمکم پا گرفت
غنچهها آورد و گلها بشکفید از هر کنار
شاخسار بید را در زیوری زیبا گرفت
ضیمران خندان که مهر ناصحی مشفق گزید
بیدبن خرم که دست مقبلی دانا گرفت
هر کسی کز دور آن اکلیل گل را دید، گفت
لوحش الله کاین شجر تاج از گل رعنا گرفت
بود از نیلوفری با آن ضعیفی شش صفت
و آن شش آمد کارگر، چوش بختش استعلا گرفت
جنبش و صبر و لیاقت، همت و عشق و امید
واتفاقی خوش که دستش عروةالوثقی گرفت
خدمت مخلوق کن بیمزد و بیمنت بهار
ای خوش آن بینا که روزی دست نابینا گرفت
شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید (۵۸ بیت است).
شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
وز هر کرانه دامن خرگه فرو کشید
روز از برون خیمه در استاد و جابهجای
آن سقف خیمهاش را عمدا بسوزنید
گفتی کسی به روی یکی ژرفآبگیر
سیصدهزار نرگس شهلا پراکنید
یارب! کجاست آن که چو شب در چکد به جام؟
گویی به جام، اختر ناهید در چکید
چون پر کنی بلور و بداری به پیش چشم
گویی در آفتاب گل سرخ بشکفید
همبوی بیدمشک است، اما نه بیدمشک
همرنگ سرخبید است، اما نه سرخبید
آن می که ناچشیده هنوز از میان جام
چون فکر شد به مغز و چو گرمی به خون دوید
گر پرّ وی نبستی زنجیرة حباب
از لطف، می ز جام همی خواستی پرید
از شیشه تافت پرتو می ساعتی به مرز
نیرو گرفت خوید و به زانوی من رسید
ادامه دارد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید