1392/8/12 ۱۰:۳۲
يان شعر آوانگارد دهه 70 و شعر آوانگارد دهه 90 رابطهيي بينامتني وجود دارد؛ چراكه اغلب شعرهاي آوانگارد يك هدف را دنبال ميكنند و اين هدف عبارت است از كشف زيباييهاي جديد و ايجاد تغيير در جهان زيستي، اما چگونگي ظهور و بروز آن و نيز چگونگي اجراي آن در شعرهايي كه در حوزه شعر آوانگارد توليد و عرضه ميشوند، با همديگر متفاوت است.
ابوالفضل پاشا متولد 1345، شاعر، نظريهپرداز و منتقد ادبي است كه مجموعه شعرهاي «از آن همه ديروز»، «راههاي در راه»، «اينجا را ورق بزن»، «نام ابوالفضل من پاشاست»، «هر روز اگر از من»، «نقبي در نقد امروز» (مجموعه مقاله) و «حركت و شعر» (نظريه و نقد ادبي) را در كارنامه كاري خود دارد. آنچه در ادامه ميآيد گفتوگويي با اين شاعر درباره زيباييشناسي شعر آوانگارد دهه 90 است. شعر در دههيي كه به باور پاشا، دهه تعادل ابژه و سوبژه در شعر ما است و اجراي منتقد و شاعر نيز از همين اصل پيروي ميكند.
آقاي پاشا از آنجا كه شما در حوزه شعر آوانگارد دهه 70 نظريه شعر حركت را كشف و آن را در كتاب «حركت و شعر» تبيين كرده و اكنون در دهه 90 جريان شعر آوانگارد دهه 90 را معرفي كردهايد. بنابراين، در آغاز ميخواهم نظرتان را درباره شعر آوانگارد دهه 90 و بهويژه رابطه ميان شعر آوانگارد دهه 70 و شعر آوانگارد دهه 90 بدانم.
ميان شعر آوانگارد دهه 70 و شعر آوانگارد دهه 90 رابطهيي بينامتني وجود دارد؛ چراكه اغلب شعرهاي آوانگارد يك هدف را دنبال ميكنند و اين هدف عبارت است از كشف زيباييهاي جديد و ايجاد تغيير در جهان زيستي، اما چگونگي ظهور و بروز آن و نيز چگونگي اجراي آن در شعرهايي كه در حوزه شعر آوانگارد توليد و عرضه ميشوند، با همديگر متفاوت است. به اين معنا كه اگر ما تصور كنيم شعر آوانگارد دهه 70 و شعر آوانگارد دهه 90 يك شكل هستند، تصوري باطل است؛ چراكه نيازهاي يك شاعر آوانگارد در دهه 70 با نيازهاي او در دهه 90 فرق ميكند. از سوي ديگر مسائل اقتصادي، اجتماعي، سياسي و حتي مسائل جهاني دهه 90 با دهه 70 زمين تا آسمان فرق كرده است. بنابراين شعر آوانگارد دهه 90 حتما بايد با شعر آوانگارد دهه 70 متفاوت باشد. به ياد بياوريم كه در دهه 70 مقتضيات زندگي ما ايرانيها با توجه به شرايط داخلي و نيز تاثير جريانهاي جهاني بر آن، رو به پيچيدگي رفت، اما شعر پيش از شعر آوانگارد دهه 70، يعني شعر دهه 60 به طور كلي شعري بيثبات بود و اگرچه ما در جاهايي از آن، ثبات را نيز ميتوانيم سراغ بگيريم اما شاهد اجراهاي كاملي از آن نيستيم. ما درباره شعر كدام يك از شاعران دهه 60 ميتوانيم با اطمينان بگوييم كه به كمال مطلق رسيده است؟ در واقع در كوششهاي شاعران ياد شده تجليهايي از تلاشهاي رو به كمال ميبينيم ولي هيچكدام به معناي واقعي به كمال مطلق نرسيدند، در حالي كه اين كمال در دهه 70 اتفاق افتاد؛ چراكه شرايط تغييري ماهوي كرده بود. براي مثال جنگ تمام شده بود و دوره سازندگي را پيش رو داشتيم، همچنين سطح سواد جامعه بالا رفته بود، تمامي اينها عوامل داخلي بود و البته به عوامل جهاني هم ميتوانيم اشاره كنيم، مانند فروپاشي نظام دوقطبي و تشكيل حوزههاي جنوب و شمال، پايان حكومتهاي منفعل و تشكيل حكومتهاي جديد، تغيير در نظام اقتصادي جهان و تشكيل اروپاي يكپارچه و تولد واحد پولي يورو. بايد بپذيريم كه همه اين عوامل در پيچيده شدن شعر آوانگارد دهه 70 تاثيرگذار بود و بهاين سبب «شعر حركت» متولد شد و من اين نوع شعر را براي نخستينبار مطرح و در كتاب «حركت و شعر» معرفي كردم. به عبارت ديگر لازمههاي زندگي در شعر آوانگارد دهه 70 چنان تاثيري گذاشت كه شعري پيچيده و متشكل متولد شود و ساختاري محكم داشته باشد. كلمات چنين شعري حساب شده بود و چنين شعري، بند به بند رو به تكامل ميرفت و در مجموع از هر نظر يك شعر كامل بود و اين شعر در حوزه شعر حركت به مرحله كاملتر ميرسيد.
به عبارت ديگر به كاملترين نوع شعر تبديل ميشد. اما در دهه 90، وضع ديگر اينگونه نيست و ما با شرايط ديگري مواجه هستيم. به اين معنا كه نوع معيشت و تلقي مردم از زندگي در ايران و جهان عوض شده است. شعر دهه 70 از لحاظ پيچيدگي به اشباع رسيده بود و هنگامي كه يك دهه جديد آغاز شد، مخاطبان و حتي بعضي از شاعران اينرا برنتافتند و ديگر نتوانستند آن را ادامه بدهند. بنابراين براي گذر از اين مرحله بايد اين پيچيدگي برطرف ميشد. اما عدهيي به جاي برطرف كردن اين پيچيدگي به حذف پيچيدگي پرداختند و با اشاعه شعار سادهنويسي درصدد برآمدند كه راه برونشد از پيچيدگي را كشف كنند. در حالي كه نبايد اين پيچيدگي حذف ميشد بلكه بايد برطرف ميشد. براي همين است كه ما در دهه 80، در جامعه ادبيمان با دوگانگي مواجه شديم؛ يعني يك عده طرفدار سادهنويسي بودند و يك عده با آن مخالفت ميكردند و البته آن عده از شاعراني هم كه مخالف سادهنويسي بودند، نتوانستند به دستاوردهاي شعر آوانگارد دهه 70 پشت كنند؛ چراكه ميديدند چنين شعري غايت هنر است، اما به ذهنشان هم نميرسيد كه اين كاستي را چگونه مرتفع كنند و به يك حد معقول برسند و به همين سبب شاعران ديگر، از اين موقعيت سوءاستفاده كردند و به جاي برطرف كردن پيچيدگي، آن را حذف كردند. اما هيچكدام از اينها راهحل اصلي نبود، براي همين است كه ما در دهه 80 به هيچ جريان شعري نرسيديم و شعر ما رشد نكرد. اگر ما امروز شعرهاي خوبي هم از دهه 80 به ياد داريم، آن شعرها ادامه منطقي شعرهاي آوانگارد دهه 70 است. با اين حال، دهه 90 دهه برطرف كردن پيچيدگي و خط كشيدن روي «حذف پيچيدگي» است. يعني تولد نوعي شعر جديد با عنوان «شعر آوانگارد دهه 90»، و بايد بيفزايم كه شعر، اگر چه حاصل لحظههايي ناب از زندگي شاعر است؛ اما شعر آوانگارد دهه 90، تجربه شعر نو را از 90 سال گذشته پشت سر دارد و به اين نكته ميبالد.
طي صحبتهايتان به شبهجريان سادهنويسي در شعر اشاره كرديد. همان طور كه ميدانيد، شعر آوانگارد دهه 70 و شعر آوانگارد نسل ششم با شبهجريان انحرافي سادهنويسي در شعر كه در دهه 80 در ترويج آن اصرار داشتند در ستيز است. حال با توجه به اين مساله به نظر شما شعر آوانگارد دهه 90 و شعر در دهه 80 چگونه از يكديگر متمايز ميشوند؟
پرسش شما نشانگر دقت شماست؛ چراكه عنوان «شعر دهه 80» را به كار نبرديد و عبارت «شعر در دهه 80» را به كار برديد. «شعر در دهه 80» با «شعر دهه 80» دو چيز متفاوت است. به اين معنا كه وقتي ميگوييم شعر دهه 80، يعني قايل به يك جريان هستيم كه متاسفانه ما در دهه 80 با هيچ جريان شعري مواجه نبوديم كه من توضيحات مربوط به آن را در پرسش پيشين دادم. پس بهتر است ما به جاي عنوان شعر دهه 80، تعبير شعر در دهه 80 را به كار ببريم. اما درباره دهه 90 ميتوانيم با اطمينان عنوان شعر آوانگارد دهه 90 را به كار ببريم؛ چراكه با توجه به توضيحاتي كه دادم، شعر آوانگارد دهه 90 با توجه به برطرف كردن پيچيدگي و به دست آوردن هنجارهاي جديد، به فراروندگي و بالندگي و تعالي ميرسد. اين تعالي و بالندگي با توجه به شيوه استفاده از ظرفيتهاي جديد و نيز با توجه به مقتضيات زندگي به دست ميآيد. ما در يك دورهيي به جاي گفتن چيزي، چيزي را پنهان ميكنيم تا چيز ديگري را بگوييم و اين مقتضيات دورهيي از زندگي ما است كه در دهه 70 براي پيچيدهكردن مطلب اين كار را ميكرديم. البته اين مساله با استعاره فرق ميكند. در استعاره به عنوان مثال به جاي يك پسر چاق ميگوييم بشكه. اما در دهه 70 اتفاقي بزرگتر از استعاره در شعر آوانگارد دهه 70 افتاد كه عبارت است از تصرف شاعر در روايت و اين روايت چيزي جدا از رسيدن به استعاره است. براي همين وقتي شما براي نمونه تقدم و تاخر روايت را در شعر با توسل به تكنيكهايي سينمايي مثل فلاشبك و فلاشفوروارد به هم ميريزيد يا اينكه با تصرفهاي املايي و انشايي در سينتكس جملهها، چيزهايي را به جاي چيزهاي ديگري روايت ميكنيد، به حوزههاي بياني جديدي دست يافتهايد و دهه 70 پر از چنين نشانههايي است. در دهه 80 به هر حال ما دو شيوه در حوزه شعر داريم. يكي به تعبير شما شبهجريان سادهنويسي است كه اصلا حرفي براي گفتن نداشت؛ چراكه تلاشي اساسي در راستاي برونشد از پيچيدگي شعر در پيش نگرفت، بلكه براي رسيدن به خواستههاي مخاطبان، فقط پيچيدگي را حذف كرد و حذف صورت مساله به معناي حل مساله نيست بلكه برطرف كردن صورت مساله به معناي راهي براي رسيدن به حل مساله است. زيرا به هنگام برطرف كردن صورت مساله، در واقع مساله را بيشتر توضيح ميدهند و آن را واكاوي ميكنند تا به مخاطب نزديكتر شوند. شيوه ديگر هم ادامه منطقي شعر آوانگارد دهه 70 بود كه نسل ششم و عدهيي از شاعران نسل پنجم يا همان شاعران دهه 70 آن را دنبال ميكردند و روي همان پيچيدگيها اصرار داشتند و در نتيجه نميتوانستند مساله را براي مخاطب حل كنند. به اين ترتيب بين آنها و مخاطبان فاصله ايجاد شد اما در دهه 90 صورت مساله براي مخاطب توضيح داده ميشود و بدينسان فاصله شاعر و مخاطب كمتر ميشود.
به نظر شما اين بالندگي و اين فراروندگي در شعر آوانگارد دهه 90 چگونه اجرا ميشود و چه ويژگيهايي دارد؟
همان طور كه در پرسشهاي پيشين توضيح دادم ما در دهه 70 جدا از استعاره به چيزهايي از اشيا، حالتها و كنشها دقت ميكرديم كه شايد چندان همذات آنها نبود بلكه به آن اشيا، حالتها و كنشها نسبت داده ميشد؛ اما در دهه 90 شاعر به خود آنها دقت ميكند، يعني آنها را بدون حجاب و بدون فاصله ميبيند. در شعرهايي كه به جاي ظهور خود چيزها با جانشين آنها روبهرو هستيم، به جاي پذيرش واقعيت آن چيزها، تصوري از آنها به ما القا ميشود. يعني به جاي اينكه در شعر سهم عينيت و ذهنيت مساوي باشد، يكي را به نفع ديگري حذف يا تضعيف ميكنيم؛ يعني شما حساب بكنيد كه ما اصولا بايد ابژه را با توجه به سوبژههايي كه داريم معنا كنيم، يعني اگر آگاهي وجود نداشته نباشد در ذهن ما هيچ ابژهيي معنا پيدا نميكند، اما اگر يكي از اين دو به نفع ديگري كنار برود يا تضعيف بشود ما به جاي خود چيزها با سايهيي از چيزها يا نمايهيي از چيزها روبهرو ميشويم كه در شعر دهه 70 به علت گرايش به پيچيدگي گاهي با چنين وضعيتي روبهرو بوديم. اصولا وقتي ما پديداري را پيش رو داريم بايد نسبت به آن پديده آگاهي كسب كنيم و ريشه اصلي پديدارشناسي هم به همين دليل برميگردد. هوسرل يك جمله كليدي دارد كه ميگويد: «هر آگاهي، آگاهي به چيزي است». يعني آگاه بودن ما به شرطي ميتواند قابل اعتنا باشد كه آن آگاهي نسبت به چيزي باشد. يعني سوبژه ما با توجه به ابژه معناپذير ميشود و در نتيجه، ابژه با توجه به سوبژه قابل شناخت خواهد بود. بنابراين در چنين حالتي ابژه و سوبژه سهمي متعادل خواهند داشت. براي همين است كه در ديدگاههاي برگرفته از پديدارشناسي، شما هرگونه پيشنهاد، پيشفرض و پيشداوري را نميپذيريد. با توجه به همين اصول من طرح يك زيباييشناسي جديد را در دهه 90 پيريزي كردهام. براي آنكه موضوع روشنتر شود مثالي از يكي از شعرهاي جديدم ميزنم: «از چاهي كه من / به چالهيي به چالههايي شماره دادهام / ولي هيچكدام از پرندهها / به من از درياچهيي كه شنها / به كوير از چه تلفن نميزنند؟» در اين چند مصراع، كه آغاز يكي از شعرهاي جديد من است، ما با خود چيزها در ارتباط هستيم. به عبارت دقيقتر اشيا، كنشها و حالتها همانهايياند كه ما به شكل عيني با آنها روبهرو هستيم. يعني شما نميتوانيد تصور كنيد كه چاه در اينجا ممكن است به چيز ديگري اشاره كند يا استعاره و نماد باشد؛ چراكه اشيا خود آن چيزها هستند بدون اينكه بخواهند يك كنش ديگر را القا كنند. اما در دهه 70 گاهي اوقات چنين نبود؛ چراكه گاهي منظور ما از كلمات، استعاره بود يا گاهي با يك برشهايي در حوزه املايي و انشايي در دريافتهاي مخاطب ورود ميكرديم. اما در اينجا ما هيچ فاصلهيي بين دريافت خودمان و دريافت مخاطب ايجاد نميكنيم، زيرا اين عناصر خود عناصر هستند و چيزي به آنها منتسب و اضافه نشده است.
با توجه به فعاليت شما از دهه 70 تاكنون، به عنوان يك شاعر آوانگارد و نيز يك منتقد ادبي در حوزه نظريه و نقد ادبي و به ويژه نقد شعر فارسي، لطفا در پايان درباره جايگاه نظريه و نقد ادبي در شعر آوانگارد دهه 90 توضيح دهيد. به عبارت ديگر شعر آوانگارد دهه 90 و نظريه و نقد ادبي چگونه به يكديگر پيوند ميخورند؟
يكي از تفاوتهاي مهم ميان هنر و علم به لحاظ پديدارشناختي اين است كه در علم چيزهاي جديد را به پديدارها اضافه ميكنند؛ چراكه هميشه يك پيشداوري وجود دارد. اما ذات هنر از اين مساله بري است، چون هنر ميتواند بدون داشتن پيشداوريها به ذات چيزها دقت كند و چيزي به پديدار اضافه نكند. در شعرهاي جديدم، به ويژه شعري كه پيشتر به عنوان نمونه خواندم هيچ چيز ثانوي به اين عناصر اضافه نشده است. شما در حالت متعارف، از يك شعر انتظار نداريد كه بگويد: «به من از درياچهيي كه شنها / به كوير از چه تلفن نميزنند؟» چراكه مخاطب، پيش از اين كمتر با چنين ديزالوي روبهرو شده است. به بيان ديگر ما هميشه يك پيشداوري داريم كه بعد از اين جزء چه جزيي را بشنويم. براي مثال روشهاي ما غالبا قياسي است و ما متاسفانه كمتر به روشهاي استقرايي توجه كردهايم. در كشورهاي پيشرفته به جاي اينكه اصول را درس بدهند با خود پديدار روبهرو ميشوند و بعد اصول علم و تئوريها را توضيح ميدهند، اما ما هنوز هم در سطح دانشگاهي با اين اشتباه بزرگ روبهرو هستيم. به عبارت ديگر نخست ما اصول را توضيح ميدهيم و بعد پديدار را معرفي ميكنيم براي همين است كه هميشه يك ترس بزرگ از اين اصول در ذهن ما باقي ميماند. بنابراين ما براي برطرف كردن پيچيدگي شعر و براي واكاوي و براي فرارفتن از اين وضعيت، حتما بايد در حوزه ارتباط با مخاطب، به روشهاي استقرايي برسيم و پديدار را معرفي كنيم و پيشفرضها را كنار بگذاريم. اينجاست كه نقد ادبي بهتر و گستردهتر از پيش ميتواند به سراغ شاعر و مخاطب بيايد و گاهي به جاي آنكه اجراي منتقد بعد از شاعر باشد تا يافتههاي او را توضيح دهد، اجراي شاعر بعد از منتقد اتفاق بيفتد و براي يافتههاي او شعر بسرايد. به عبارتي دهه 90، دهه تعادل ابژه و سوبژه در شعر ما است و اجراي منتقد و شاعر نيز از همين اصل پيروي ميكند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید