1392/8/9 ۱۰:۱۳
ششمین سالمرگ «قیصر امینپور» در راه است. عازم «گتوند» هستم. با جمعی از دوستانی که بر اساس یک سنت نیکو هر سال، برای او و به اعتبار او بر سر مزار و شهر و دیارش گرد هم میآیند.
ششمین سالمرگ «قیصر امینپور» در راه است. عازم «گتوند» هستم. با جمعی از دوستانی که بر اساس یک سنت نیکو هر سال، برای او و به اعتبار او بر سر مزار و شهر و دیارش گرد هم میآیند. در این ششسال، درباره «قیصر» زیاد و زیبا نوشتهاند اما هنوز هم گمان میکنم زیباییها و زیادیهای زبان و شخصیت «قیصر» را باید از لابهلای شعر و رفتار خود او یافت. شاعر نیستم تا توانایی آن را داشته باشم که از قوت و قدرت شعر او بنویسم، اما چون همیشه دغدغه «گفتوگو» و «توانش ارتباطی» را در جامعه ایرانی داشتهام میتوانم بگویم که اگر کسی شعر بداند و حس فهم شاعرانه نداشته باشد نمیتواند فرهنگ و جامعه ایرانی را بشناسد و با مخاطبان گوناگون خویش سخن بگوید. پس اگر «قیصر» دوست عزیزی هم نبود که هنوز در داغ و فراق رفتنش ماندهام، ناگزیر بودم و هستم که در فضیلت «قیصر» که زبان گفتنیها و ناگفتنیهای امروز مردم و میهن ماست، بنویسم. «قیصر» زبان مشترک جامعه فرهنگی ماست. از ادیبان و اندیشمندان بزرگ تا عامه مردم در این سالها به او اندیشیدهاند و درباره او سخن گفتهاند. روز عیدغدیر که فرصت دیداری با دکتر «شفیعیکدکنی» داشتم، دیدم که این قله بلند شعر و ادب معاصر چنان در حسرت «قیصر» سخن میگوید که همسر، دختر، پدر و دوستانش و چنان به ناتمام نماندن «قیصر» امید دارد که دانشجویان و دوستدارانش. خبر خوشی که میداد این بود که همسر «قیصر» امسال به دکترای ادبیات فارسی راه یافته است و «آیه» دخترش به دوره کارشناسی ادبیات و اینکه این خانواده باز هم به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران آمدهاند. همین یادها و خاطرهها را میتوان در دوردست سرزمینمان هم یافت، در میان جوانانی که با دغدغه شعر و هنر و ادب یا فرهنگ و اجتماع و سیاست دردی دارند و گمشدهای و هنوز زمزمه «قیصر» را در ذهن و زبانشان تکرار میکنند که: این حنجره، این باغ صدا را نفروشید این پنجره، این خاطرهها را نفروشید در شهر شما باری اگر عشق فروشیست هم غیرت آبادی ما را نفروشید البته «قیصر» فقط شاعر نبود. شاعر «انسان» بود و انسان «شاعر». شخصیت آرام، دل دردمند و ادب و اخلاق کمنظیر او از وجود او نیز شعر ساخته بود. غزل یا حماسه فرقی نمیکرد. سخنی را از دل برمیآورد و برمینشاند و این همان «توانش ارتباطی» او و «توانش ارتباطی» شعر بود. شاعر بود. نه در زبان، که پیش از آن در اندیشه و پس از آن در رفتار. از اینرو توانست شعر را به آکادمی و آکادمی را به شعر و هر دو را به جامعه و تاریخ پیوند دهد. زندگیاش خطی ممتد بود نه نقاط از هم گسسته و از هم بریده. در حالوهوای جنگ و در حوزه سیاست همچنان بود که در عرصه زندگی و هنر عشق ورزیدن. میان هیچیک از این عرصهها و ساحتها فاصلههایی نمیدید و نمیانداخت. ایستگاهی نداشت، رفتن بود ولی هیچ ایستگاهی را از یاد نمیبرد. خودش به زیبایی «سفر ایستگاه» را سروده بود که: قطار میرود، تو میروی، تمام ایستگاه میرود؛ و من چقدر سادهام، که سالهای سال، در انتظار تو، کنار این قطار رفته ایستادهام؛ و همچنان، به نردههای ایستگاه رفته، تکیه دادهام. «قیصر»خوانی را و «قیصر»دانی را نباید فروگذاشت. به گمان من زمانه، زمانه آمدن «قیصر» است: این روزها که میگذرد هر روز در انتظار آمدنت هستم با من بگو که آیا من نیز در روزگار آمدنت هستم؟
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید