1392/8/6 ۱۰:۱۴
در جامعه کهنیکه از دیرباز، عدالتگستری شعار حکومتی، و عدالتجویی شعور اجتماعی تودههای مردم آن بوده است، امروزه هرگونه تمرکز و توجه ویژه به افراد دستچین شده به عنوان فرهیختگان خبره و نخبه، یا برجسته و ممتاز، و یا ماندگار و پایدار، میتواند عاملیآسیبزا در بین دیگر نیروهای مستعد پرورش و شکوفایی به حساب آید.
محتملترین نشانه آسیبزایی پیدا و پنهان این عامل، بروز زمینه نومیدی و بدبینی در بین «واماندگانی» است که با توجیه برداشتهای خود، مدعی دوگانهبینی متولیان گزینش و نتیجتاً، اعمال تبعیض برکل جریان «خبرهگزینی» و «نخبه پروری» هستند؛ زیرا که:
اولاً، سنجش کیفیات معنوی هر شخص، و آن هم در مراتب اعلای آن حتی اگر نشود آن را ناممکن دانست، قضاوتی بس دشوار قلمداد میشود. تا آنجا که تحقق سنجش کیفیات معنوی هر شخص را میتوان وابسته به پژوهشهای ژرف، مطالعات مستند و دستیابی به شواهد پیمایشی بس فراوان، و بازبینیآثار عملکرد میدانی شخص مورد داوری دانست. و همه اینها نیز مستلزم عطف توجه ژرف وگذشت زمان است.
ثانیاً، در حال حاضر و به رغم شرایط مذکور، مراحل انتخاب و معرفی این برگزیدگان عمدتاً متأثر از موقعیت و شرایط و روابط دیروز و امروز این فرهیختگان با اشخاص و یا با نهاد متولی اینگونه گزینشهاست.و بدینسان، بدیهی است که از دید منتقدان و تحلیلگران اجتماعی، اینگونه گزینشها به توسط نهاد متولی، که به نوبه خود تشکلی غیر منتخب و عملاً یک انتصاب حاکمیتی به شمار میآید، محتملاً میتواند درآمدی بر ظهور و یا احساسنوعی تبعیض حاکی از گسترش بیعدالتی درجامعة علمی و ادبی و فرهنگی و هنری برآورد شود.
عوارض بالینی این آسیبزایی زمانی تشدید میشود و موجبات سرایت در بین دیگر لایههای اجتماعی را فراهم میسازد که به اینگونه «برگزیدگان» از سوی نهادهای حکومتی به عنوان یک طبقه ویژه، امتیازات انحصاری و مرتبتهای تشریفاتی فاخری اعطا میگردد. و اینهم در شرایطیاستکه از دید اعضای جامعه در عرصههای حقیقی و در عالم واقع، ارزش برتری اینگونه «برگزیدگان» بر «واماندگان» اگر مساوی یاکمتر نباشد، قابل اعتنا هم نمیباشد. به ویژه اینکه نارضایی به حق و یا به ناحق شماری از رقبای «وامانده»،که با توجیه برداشتهای خود، مدعی دوگانهبینی متولیان گزینش و نتیجتاً، اعمال تبعیض برکل جریان «خبرهگزینی» و «نخبه پروری» هستند، زمینة بروز و تشدید بدبینی نسبت به برگزیدگان فرمایشی را در جامعه فراهم میسازند و حال آنکه «برگزیدگان» هرچند فرمایشی، و مدعیان «واماندة» آنان در جمع، هرگز سزاوار چنین واکنش بدبینانهای از سوی جامعه خویش نمیباشند، ولیکن سرنوشت چنین رقم خورده است؛ زیرا متولیان امور فرهنگی ـ عمداً و یا سهواًـ از طبیعت شکفتنی و نه گزیدنیِ نخبگی و خبرگی غافل بودهاند!
زمینههای آسیبزایی
نمونههای آسیبزایی محتمل اینگونه جریانهای «خبرهگزینی» و «نخبهپروری» در چند زمینه اجتماعی را میتوان در موارد زیر ریشهیابی نمود.
در زمینة تعلیمات همگانی
اگر در مسیر انسانسازی، تحصیل برای همگان لازم و مقدمه رشد و کمال انسانهاست، پس چرا سعی نمیشود که در جهت پیریزی و پایداری و گسترش عدالت اجتماعی، به یاری «واماندگانی» شتافتکه به رغم دارا بودن انگیزه و اشتیاق وافر به تحصیل، به سبب تنگدستی و یا هرگونه عامل بازدارنده دیگر، بالاجبار از تمامی و یا برخی از مراحل تحصیل محروم مانده و میمانند؟ و در شرایطی که هنوز هم این زمینه آسیبزایی در جامعه تداوم دارد، آیا کسی به خود جرأت میدهد تا اظهار دارد که همه «واماندگان» از آموزش و پرورش در مقاطع مختلف تحصیلی، بیاستعداد و یا دارای بهره هوشی ناچیزی بودهاند؟
افزون براین، آیا کسی میتواند مدعی شود که خیلی از کسانی که به عنوان تحصیلکردگان خبره و نخبه، یا برجسته و ممتاز، و یا ماندگار و پایدار که به جامعه معرفی شده و میشوند، بهرهمندان از تسهیلات اعطایی و یا برخورداران از امکانات بادآورده در جریان کسب مرتبه خبرگی و نخبگی خویش نبوده و نیستند؟
در زمینة تربیت بدنی:
اگر در مسیر انسانسازی، پرداختن به ورزش مناسب، به ویژه در تمام دوران نوجوانی و جوانی، مقدمه سلامت تن و روان در تمام طول زندگی اعضای جامعه است، پس چرا سعی نمیشود که به یاری تودههای نوجوان و جوانی شتافت که به خصوص در مناطق روستایی، از دستیابی به آموزش و امکانات و تسهیلات تربیت بدنی و علوم ورزشی محروم ماندهاند؟
و در شرایطی که هنوز هم این زمینه آسیبزایی در جامعه تداوم دارد، آیا کسی به خود جرأت میدهد تا اظهار دارد که همه «واماندگان» از ورزش و تربیت بدنی، بیاستعداد و یا دارای ناتوانیهای جسمی و ذهنی بوده و میباشند؟ و آیا کسی میتواند مدعی شود که خیلی از کسانی که به عنوان قهرمانان برجسته و ممتاز به جامعه معرفی شده و میشوند، بهرهمندان از تسهیلات اعطایی و یا برخورداران از امکانات «ویژه» نبوده و نیستند؟
در زمینة تعلیمات علمی – کاربردی
اگر در مسیر تحول و تکامل نیروی انسانی، تعلیمات علمی کاربردی مقدمه از قوه به فعل درآوردن منابع انسانی به منظور تربیت کشاورزان و کارگران ماهر و مجرب در همه زمینههای فنی و حرفهای، و به ویژه در زمینههای گسترش کشاورزی نوین و توسعه صنایع روستایی تلقی میگردد، پس چرا سعی نمیشود که به یاری تودههای نوجوان وجوانی شتافت که به خصوص در مناطق روستایی، از دستیابی به آموزشهای علمی و عملی و امکانات و تسهیلات لازمه کاربرد آنها، محروم میباشند؟
و در صورت تداوم این زمینه آسیبزا، آیا کسی به خود جرأت میدهد تا اظهار دارد که همه «واماندگان» از تعلیمات علمی و کاربردی، بیعلاقه و فاقد استعداد ذهنی و توان جسمی برای نیل به مرتبتهای خبرگی و نخبگی بوده و میباشند؟
و آیا کسی میتواند مدعی شود که فقط معدود کسانی که به عنوان کارشناس و متخصص، و یا خبره و نخبه به جامعه معرفی شده و میشوند، توانستهاند به این مهم دست یازند و حال آن که «واماندگان» از این کاروان، هرگز نتوانسته و نمیتوانند کارشناس و متخصص و لذا، خبره و نخبه باشند؟
در زمینة کارآفرینی:
اگر کارآفرینی، نیروی محرکه توسعه تلقی میشود، و اگر رواج فرهنگ کارآفرینی در بین تودههای مستعد، مستلزم تحریک انگیزهها، پرورش ویژگیها و آموزش مهارتها به ایشان است، پس چرا سعی نمیشود که به یاری تودههای روستایی نوجوان و جوانی شتافت که در عین آرزومندی وآیندهنگری، و با عزمی راسخ برای نوپذیری، عملاً از دسترسی به آموزشهای زمینهساز کارآفرینی و دستیابی به امکانات و تسهیلات سببساز نوآوری محروم میباشند؟
و در شرایطی که هنوز هم این زمینه آسیبزایی در جامعه تداوم دارد، آیا کسی به خود اجازه میدهد تا اظهار دارد که همه نوجوان و جوانان روستایی و دیگر «دورماندگان» و «واماندگان» از این امکانات، فاقد استعداد و روحیه کارآفرینی بوده و میباشند؟
و آیا کسی میتواند ادعا کند که خیلی از معدود کسانی که به عنوان کارآفرینان خبره و نخبه و ممتاز و ماندگار به جامعه معرفی شده و میشوند، بهرهمندان ویژه از تسهیلات اعطایی، و یا «برخورداران» از امکانات «بادآورده» برای راهیابی به مراتب کارآفرینی نبوده و نمیباشند؟
و اگر بازهم شمار دیگری از اینگونه «اگر»ها و «مگر»ها به فهرست بالا افزوده شوند، آیا کسی میتواند ادعا کند که امروزه هالهای از بیعدالتی و بیانصافی بر زندگی تودههای مردم کاملاً مستعد، ولی به شدت محروم جامعه، سایه نیفکنده و دامنه آن هم به فردا و فرداها نخواهد کشید.
نخبگی «شکُفتنی» است، نه «گُزیدنی»
این تردید و دو دلیها در شرایطی است که در طول سالهای اخیر، مسئله کندی رشد معلومات عمومی و به تبع آن، کاهش جنبش فرهنگ پروری در بین آحاد مردم در سطح جامعه، از جمله مسائل جاری و ساری بوده و میباشد. در همین حال، ناتوانی در حل این مسئله و یا بیاعتنایی در رفع آن، پیچیدهتر شدن ماهیت مسئله را به دنبال داشته که این نیز به نوبه خود، زمینههای لازم برای افزایش یورشهای فرهنگی ناسازگار با بستر فرهنگ بومی را روز به روز مهیاتر ساخته و میسازد.
واینک، به رغم بروز و اشاعه این قبیل مسائل آسیبزا، رسانههای انبوهی نیز هر از گاه، با شیوههایی «تبلیغگونه»، تودههای مردم را مکرراً مخاطب آگهیهای خود قرار داده و به معرفی اسامی و عناوین نفراتی انگشتشمار در مقام ممتازان و نخبگان و یا برجستگان و ماندگاران علمی و ادبی و فرهنگی و هنری جامعه میپردازند. و بدینسان، متولیان گزینش خبرگان و نخبگان سعی در شناساندن افراد «برگزیده»ای را دارند که گزینش آنان از چند بعد میتواند مورد پرسش منتقدان و تحلیلگران اجتماعی قرار گیرد، مثلاً :
۱)آیا این «برگزیدگان»، در شمار بهرهمندان ویژه از تسهیلات اعطایی، و یا «برخورداران» از امکانات «بادآورده» برای راهیابی به مراتب خبرگی و نخبگی نبوده و نمیباشند؟
۲)آیا عدالت اجتماعی حکم نمیکندکه دستیابی این «برگزیدگان» به تسهیلات اعطایی و یا «برخورداری» آنان از امکانات «بادآورده» در جریان اولین نوبت راهیابی به مراتب خبرگی و نخبگی کافی بوده، و بهرهمندی مضاعف ایشان از تسهیلات و امکانات محدود بیتالمال در نوبتهای بعدی و یا مادامالعمر، به خودی خود یک حرکت ناعادلانه است؛ آن هم در جامعهای که عموم اعضای آن اصالتاً تشنه پیریزی عدالت اجتماعی در بینآحاد خود هستند؟ و یا، آن هم در جامعهای که اعضای آن علیالقاعده از نهادهای علمی و فرهنگی و اجرایی مربوط انتظار دارندکه پیشاهنگ تدارک و ارائه اینگونه تسهیلات و امکانات به آن دسته از «واماندگانی» باشند که ظرفیتها و استعدادهای بالقوه ایشان برای نیل به مراتب خبرگی و نخبگی در کارآفرینی و نوآوری به سبب عدم دستیابی به فرصتهای موجود، راکد و دستنخورده باقی مانده است؟
۳) و در قبال این همه تبلیغات پرهزینه برای نشان دادن شأن و شوکت علمی، ادبی و یا فرهنگی و هنری این «برگزیدگان» که هر از گاه در طول سال شنیده و دیده میشود، آیا بهتر نیست که فرصت داده شود تا اعضای جامعه به طور طبیعی نشانههای خبرگی و نخبگی هر فرد برجسته را از آثار فکری و راهکارهای علمی و عملی وی درک و لمس نمایند و آنگاه به داوری بپردازند؟ تا به اعتبار گفته استاد سخن سعدی، مشک آن باشد که خود ببوید، نه آن که عطار بگوید!
همچنان که در همه دورانها هم، همواره همین طور بوده است؛ زیرا تاریخ کهن ایران زمین نشان میدهد که هیچ یک از مدعیان تولیت علم و ادب و فرهنگ و هنر در طول زمان، لوح خبرگی و نخبگی برای بوعلی و بوریحان و رازی و فارابی و یا سعدی و حافظ و مولوی و فردوسی و امثالهم ننگاشت و مدال ماندگاری برسینهآنان نیاویخت، بلکه بارزترین معیار خبرگی و نخبگی هر یک از این شخصیتها در عالم واقع، پایداری آثار ایشان و اثربخشی آنها در طول زمان بوده و میباشد،که این را هم مرور زمان، تعیین و تثبیت کرده و میکند .
برایناساس، میتوان گفت که خبرگی و نخبگی افراد یک پدیده است و آن شکفتن طبیعیاست. بدیهی استکه از جمله نشانههای ظهور این پدیده نیز شکوفایی و پایداری آثار خبرگی و نخبگی و اثربخشی آن آثار در طول زمان است. این ویژگیهم به این مفهوم است که جامعه به دور از قوانین و مقررات ارزیابی درکمیتههای تخصصی و هیأتهای ممیزه، خبرگی و نخبگی افراد را در طول زمان «ارزشیابی» میکند و نتیجة اثربخشی آن را به تاریخ وا میگذارد، و این هم یک روند جاوید در طول تکامل علم وادب و فرهنگ و هنر در جهان دیروز و امروز بوده و میباشد.
«با یکگل بهار نمیشود»
پیرامون این مسئله گفتنیاست که به رغم شرایط و محدودیتهای تحمیلی ابرقدرتهای دوران در طی قرون متمادی، جامعه ایرانی در دنیای دیروز خود دارای سابقهای کهن در پرورش نوابغ سرفراز در تمام زمینههای علمی و ادبی و فرهنگی و هنری بودهاست. و امروزه با توجه به استعدادهای ذاتیسرمایههای انسانی، و وفور منابع طبیعی موجود و مستعد بهرهبرداری در این سرزمین، تعداد برجستگان علمی و فنی و ادبی و فرهنگی و هنری معرفی شده نسبت به کل جمعیت هوشمند در این خاستگاه علم و ادب و فرهنگ، نه تنها بسیار اندک به نظر میرسد،که پیدایش وگزینش همان تعداد اندک در یک بستر و با روشی طبیعی نیز، محتمل به نظر نمیرسد. تا آنجا که پنداری گلفروشی ناوارد در چله زمستان، خواسته باشد با اندک شاخههایی بریده از گلهای پرورشیگلخانه خود، بهار را به خانههای مردم ببرد!
و در اینجاست که با تشبیه بالا، اشاره به ضربالمثل ایرانی که میگوید «با یک گل بهار نمیشود»، ادامه این مبحث، مناسبت بیشتری پیدا میکند. چه، آنکه یک گل و یا شاخههایی ازگلهای فراوان را میتوان با صرف وقت و تحمل زحمات و برخی هزینههای اضافی در فضایی بسته و در شرایط جوّی مصنوعی در داخل هر محفظهای مثل گلخانه، پرورش داد و در فصول غیر بهاری به نمایش گذاشت. تا شاید بدان وسیله، بتوان رؤیایی از بهار طبیعت را درکنجی از هر خانه و کاشانه متجلی ساخت. و حال آنکه، آن دسته گلهای دست پرورده «پیشرس» و یا غیر طبیعی، نمیتوانند بهار را برای هیچ یک از جانداران موجود در آن کنج، اعم از انسان و حیوان وگیاه، قابل درک و لمس نمایند و تحقق بخشند؛ چون فصل بهار نشده و با یک گل هم، هرگز آن چنان بهاری نمیشودکه مرغان خوشالحان در عرصههای طبیعی، به نغمه سرایی بپردازند!
و یا به عبارتی، حال و هوا و فصل و فضای خفته در روز های پایانی زمستان، زندهکننده طبیعت خفته برای بیداری و زایش بهار است. و ذاتاً همین فصل و فضای بهاری نیز، زمینه رویش در بین همه جانداران را بر میانگیزاند و به دنبال آنهم همه گیاهان، دوره نوین دیگری از زندگی خود را آغاز مینمایند. همچنانکه آب و هوای بهاری، بلوغ جانوران را هم بر می انگیزاند و زاد و ولدها از سرگرفته میشوند. و بدینسان، فضای بهاری آزاد در دامان طبیعت سرزنده، برای همه جانداران و از جمله رستنیها، فصل شکوفایی و باروری و بهرهدهی میشود؛ فصلی که نه یک گل، که همه تودههای گیاهی در آن میرویند و غنچههایشان شکوفا میشود؛ دیری نمیپاید که فصل بهار در هر اقلیمی، فضای یخزده زمستان را با رویشهای نوین خود به گلستان مبدل میسازد.
جوّ آموزشی و پرورشی یک جامعه هم در حالت طبیعی خود، میباید به سان طبیعت باشد؛ یعنی همه جانداران را بپروراند و به گلدهی و باروری و بهرهدهی بنشاند. فضای تعلیم و تربیت حاکم بر جامعه نمیباید در نقش یک گلخانه، به طور مصنوعی و تکپرور، و به قصد «پیشرس» کردن خواص و معرفی ایشان به عنوان خبره و نخبه و ممتاز و برجسته و قهرمان عمل نماید، بلکه میباید فضایی بهاری باشد، آنچنان که همه تودههای مستعد، و به ویژه نوجوانان و جوانان روستایی، انگیزه و فرصت رویش و رشد و نمو در آن فضا را داشته باشند. تا در نتیجه، همه بتوانند به گلدهی و باروری و بهرهدهیکامل بنشینند.
بحرانآسیبزایی نظام تعلیم و تربیت اجتماعی در یک کشور از زمانی آغاز میشودکه سران فرهنگی توجه اصلی خود را صرفاً به آموزش و پرورش و حمایت بیدریغ ازاستعدادهای درخشان جامعه معطوف و متمرکز کنند و بکوشند با پرورش و معرفی شماری از نامآوران هر رشته علمی و فنی و ادبی و فرهنگی و هنری، معدودی را با عنوان خبرگان و نخبگان ملی دستچین کرده، سپس هم در مراحل تکمیلی، آنان را از جهات معنوی و مادی، هدایت و حمایت نمایند. تا مآلاً با گزینش شمار اندکی از آنان، در حکم چهرههای ممتاز و برجسته و ماندگار، کارآیی نظام آموزشی را به نمایش بگذارند. و این هم در حالی باشد که میانگین سطوح اطلاعاتی و معلوماتی و توانعلمی این برگزیدگان را هرگز نتوان با تودههای عادی دانش آموزی و دانشجویی ونیز، دانشپژوهی عامة جامعه، مورد مقایسه قرار داد که در عالم واقع، تفاوتیازسقف تا به کف دارند!
خدمت به وطن، در وطن
و باز هم این در شرایطی است که این افراد خبره و نخبه، از آزمایش در میدان عمل خود سرفراز بیرون بیایند و اراده کنند تا در جهت بهرهدهی به دیگر دانشوران و دانشپژوهان و در عین حال، گسترش دامنههای علوم و فناوریهای روز از طریق تولید و نیز، بومیکردن آن علوم و فنون در سرزمین مادری خویش، خدمت به وطن، در وطن را برگزینند که در غیر این صورت، ای بسا که نتوانند دست رد بر سینه «صیادانی» بزنند که از دیرباز راهی هموار و وسوسهانگیز برای جلب و جذب ایشان به داخل «دامگاه»های ماورای بحاری خود در خارج از کشور، گشودهاند.
پیشینهها نشان داده و میدهند که بسیاری از خواص و شخصیتهای پرورده از خوان نعمت تودههای محروم، سرمست از بار علمی و تخصصی خویش به عنوان خبرگان و نخبگان جامعه، به جای خدمت در مسیر رشد و پیشرفت همان تودهها در زادبوم خویش، راه هجرت به خارج از کشور را برمیگزینند. و این مهاجران در آن دیار، در واقع همان خبرگان و نخبگان کمتوقع و ارزانقیمتی هستند که به سهولت در دسترس صیادان «گلچین»، یا همان کارفرمایان اجنبی قرار دارند تا آنان را از ثمره سرمایه گذاریهای ناب و بیبدیل یک ملت محروم، بهرهمند نمایند. و همه اینها هم در هنگامی است که مشاهده میشود بسیاری از همان خبرگان و نخبگان و متخصصان، در موقعیتهایی هجرت کرده و به خدمت کارفرمایان بیگانه درآمدهاند که در سرزمین مادری خویش، بیشترین نیاز به حضور آنان وجود داشته است!
حال چرا نهادها و متولیانی که برای تعلیم و تربیت این نخبگان سالها برنامهریزی نموده و هزینههای گزافی بر بیتالمال تحمیل کردهاند، دراین مرحله برای استقرار و اشتغال آنان در سرزمین مادری دست به کار نشده و یا نمیشوند، خود جای پرسش دارد! و اگر توجیه شود که امروزه مسئله نخبه گریزی به صورت یک عارضه عالمگیر درآمده است، پس چرا نهادهای متولی هنوز هم میباید از سفره فقیرانه عامه نوجوانان و جوانان نابرخوردار وطن بکاهند و هزینه کسانی کنند که خیلی از آنان تاکنون رفته و مقیم شده و یا در تکاپوی رفتن، و اخذ مجوز اقامت دائم در خارج از کشور میباشند!
بحث در باره انگیزه و علل و عوامل هجرت خبرگان و نخبگان و یا فرار مغزها، اگر چه مفصل و طرح آن لازم به نظر میرسد، ولی از باب حفظ رشته اصلی کلام در این مبحث، از ورود به آن صرف نظر میشود. زیرا که مسئله مورد توجه در این مبحث ایناست که فعلاً دولتها با توجیه خدمت به عامه مردم در هر دوره، با وجود همة گرفتاریها وکمبودهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، کماکان منابع محدود ملی را به طور وافر، صرف پرورش و بعدها نیز، اعطایامتیازات مضاعف به تعداد انگشت شماری از استعدادهای جامعه مینمایند.
و این در حالی استکه مشاهدات عمومی نشان میدهد که هرچه متولیان مربوط علایق بیشتر و بیشتری به تحکیم و تداوم برنامههای «نخبه پروری» خود مبذول میدارند، به سبب محدودیت منابع انسانی و غیرانسانی، به میزان کمتر و کمتری میتوانند عنایات لازم و کافی خود را به تقویت برنامههای آموزش و پرورش عامه مردم معطوف نمایند. و لذا همواره این پرسش پیش میآید که: تبعات این جریان تبعیض آمیز به کجا میانجامد؟ تا کی میتوان عطف توجه ویژه به آموزش و پرورش تعداد بسیاربسیار اندکی از جمعیت را به سرنوشت آموزش و پرورش اکثریت قریب به اتفاق همان جمعیت، ترجیح داد؟
مگر نه اینکه در حال حاضر سالانه حدود ۱۵۰ تا۱۸۰ هزار نفر تحصیلکرده دانشگاهی به خارج از کشور مهاجرت مینمایند؟ واگر چه همه این مغزهای به اصطلاح «فراری» در عداد فرهیختگان ارزشمند این سرزمین محسوب شده و میشوند، ولی چه کسی میتواند ادعا کند که شماری از آنان در عالم واقع همان بهرهمندان ویژه از تسهیلات اعطایی، و یا برخورداران از امکانات «بادآورده» دولتی نبوده و نمیباشند؟
چرا سالهای سال سهم عمدهای از حقوق تعلیماتی عامه نوجوانان و جوانان این سرزمین میباید فدای نخبه پروری کسانی شود که حداقل در نیم قرن اخیر ثابت کردهاند که در شرایط جاری در هر دوره، خود را مدیون و مسئول و متعهد به خدمت دراین سرزمین نپنداشته و در پی آن در اولین فرصت، ترک دیارکرده و یا تصمیم دارند که این چنین کنند؟
تجربیات کسب شده از رفتار بهرهمندان ویژه از تسهیلات اعطایی، و یا برخورداران از امکانات «بادآورده» نشان میدهد که مآلاً تعدادی از آن بین در مراحل مختلف تحصیل و یا بلافاصله پس ازآن، به عنوان مهاجر از دست میروند و از نورچشمیهای باقی مانده نیز، تنی چند به مناصب بالا گمارده میشوند. و ای بسا که بسیاری از الباقیهای «از همه جا رانده و مانده» نیز، در نقش دانشمندان ناراضی، به فعالیتهای اقتصادی سودجویانه روی آورند و یا در مشاغل خارج از تخصص خود، جذب تودههای عامی جامعه شوند.
در مقابل و به قیمت نخبه پروری، نظام فرهنگی جامعه هنوز هم با کمترین عطف توجه، امر حیاتی آموزش و پرورش تودههای عظیمی از منابع انسانی کشور را با ناچیزترین سرانه تحصیلی، به امید خدا، به حال خود واگذاشتهاست. در چنین شرایطی، آیا کسی میتواند نسلهای فعلی و آتی را توجیهکند که امروزه نظام فرهنگی کشور به بهای نخبه پروری و بهرهمندی از«رانت»های تبلیغاتی در صحنههای سیاسی، تعلیم و تربیت تودههای وسیعی از مردم در عرصههای طبیعی را رها ساخته و به پروردن چند شاخه گل در «شرایط گلخانهای» بسنده کرده و بهار را به خانههای خواص بردهاست؟
اینک صورت مسئله این است که آیا با یک گل بهار میشود؟ و اگر میشود، چرا روز به روز دامنه کویرزایی در این سرزمین اینچنین گسترده و گستردهتر میشود؟ پاسخ ساده است: چون به هر دلیل و علت و یا به هر عذر و بهانه، متولیان امور فرهنگی جامعه اختصاصاً به گسترش و سرسبزی «جزیرههای نمایشی» خود سرگرم بوده و عموماً از توسعه و احیا و حفظ آبادانی سرزمین اصلی خود غفلت کردهاند، آنقدر که جمعیت یا پوشش گیاهی این سرزمین اصلی ملول گشته و به خشکی گراییده و عطشان چکههایی آب از آبخوان عامة خود هستند. و چون هنوز هم ریشههای بلند گیاهان این سرزمین در ژرفای خاک زنده و پویا ماندهاند، بدین سان تا ریشه به خاکاست و آبخوانها نمناک، پسامید ثمری هست.
بدینسان، اگر عنوان شد که این تردید و دو دلیها در شرایطیاست که در طول سالهای اخیر، وجود مسئله رکود و بعضاً نزول سطح معلومات عمومی و همزمان، کاهش جنبش فرهنگپروری در بین آحاد جامعه، جداً مطرح میباشد، بدین سبب است که آحاد مردم به عمق و غنای خاک و بلندی و ستبری ریشههای استقرار خود بر روی و به درون این خاک آگاهی کامل و رجای واثق دارند. و از این بابت است که همه خود را شایسته رشد و نمو و ترقی و تکامل میپندارند. و نیز بدین سبب است که صرف توجه ویژه به آموزش و پرورش معدودی انگشت شمار را به قیمت بیتوجهی و یا کم التفاتی به تعلیم و تربیت تودههای نابرخوردار بر نمیتابند و جداً خواستار تدارک امکانات و تسهیلاتی در خور ظرفیت دانشپذیری و استعدادهای سرشار خویش، برای تحول و تکامل و به دنبال آن، آبادانی سرزمین و رونق زندگی آحاد مردمند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید