1392/8/5 ۱۰:۵۲
دبا : پویان پروین اردبیلی / بخش اول: واژه «هرمنوتیک» و مباحث مربوط به آن، برای اکثر افراد اهل مطالعه شناختهشده است. امروزه هرمنوتیک، در مورد کم و کیف فهم یک متن و عوامل موثر بر آن و همچنین کم و کیف تفسیرپذیری متون به کار میرود. عوامل مختلفی موجب فهم معانی متعدد از یک متن واحد میشود. ولی در هر صورت، همه این عوامل تأثیر خود را از گذرگاه زبان بر معنای فهمیده شده از متن میگذارند.
دبا : پویان پروین اردبیلی / بخش اول: واژه «هرمنوتیک» و مباحث مربوط به آن، برای اکثر افراد اهل مطالعه شناختهشده است. امروزه هرمنوتیک، در مورد کم و کیف فهم یک متن و عوامل موثر بر آن و همچنین کم و کیف تفسیرپذیری متون به کار میرود. عوامل مختلفی موجب فهم معانی متعدد از یک متن واحد میشود. ولی در هر صورت، همه این عوامل تأثیر خود را از گذرگاه زبان بر معنای فهمیده شده از متن میگذارند. یعنی عامل اصلی که ظرفیت تفسیرپذیری را برای متن فراهم میکند، زبان و و قواعد آن است. گرچه میتوان در کنار زبان، به تأثیر منطق و قوانین آن بر این مسئله نیز اشاره نمود. اما تأثیر زبان و ساختار آن، به هیچ نحو قابل چشمپوشی نیست؛ چرا که عوامل مختلف در بازهای که زبان اجازه دهد، به جستجو یا حمل معنای مورد نظر به متن، از میان معانی متعدد بالقوه آن می پردازند. آقای دکتر رامین آموخته استاد زبانشناسی است و با ساختار زبانی جهانی به نام «ساختار گشتاری» پروفسور چامسکی آشناست و فن ترجمه انگلیسی به فارسی و به عکس را بر این اساس تدوین کردهاند و هجده سال نیز به تدریس آن مشغول بودهاند. این گفتگو پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده است.
***
فلاسفه عوامل مختلفی را در به وجود آمدن هرمنوتیک و تفسیرپذیری بیان کردهاند؛ همچون شرایط اجتماعی و تربیتی، و شرایط روانی و پیش فرضها. اما همه این عوامل، از طریق ظرفیتهای زبانی رخ میدهد و این علل، در مرحله بعد از آن است که زبان ظرفیتی برای تفسیرپذیری و یا حمل فهم دلخواه بر متن، در اختیار انسان قرار میدهد.با توجه به آشنایی شما با «دستور زبان گشتاری»، لطفاً نخست توضیحی راجع به دستور گشتاری و فرقش با «دستور زبان سنتی» بفرمایید.
دستور گشتاری یک دستور ساختگراست و از زمان فردیناندو سوسور این سنت شروع شده، لئونارد بلومفیلد زبانشناسی ساختگرای آمریکایی را کار کرده و چامسکی هم دستور گشتاری را تدوین کرده است. همه این افراد بر آن بودند که ساختارهای زبانی را در حقیقت ساماندهی کنند تا مثل دستور سنتی این طور چندگانه، متعدد و پر استثنا نباشد، و در حقیقت نشان دهند که چون زبان حاصل تفکر وعقل است و عقل نیز یک ساختار صد در صد منطقی و ریاضی دارد، بنابراین هر آنچه از عقل صادرمیشود، باید ساختاری منطقی و ریاضی داشته باشد. آنها با این پیش زمینه به زبان نگاه کردند و به این نکته رسیدند که آری، زبان هم کاملإ از قوانین ریاضی جدید تبعیت میکند.
همهاش «اگر…، آنگاه…»های منطقی و ریاضی جدید است و علت اینکه این دستور وقتی در دهه ۷۰ ظهور یافت، داستان زبان را متحول کرد، این بود که به عنوان پدیدهای نوین، منطق ریاضی را کاملا به زبان تعمیم داد. البته دستور گشتاری، خالی از ایراد نبود، ایرادهای خاص خودش را داشت. چامسکی ایرادهایی را که به این دستور گرفته میشد، در نسخه آغازین این دستور با عنوان نظریه معیار به تدریج برطرف میکرد؛ کما اینکه اول با نظریه معیار (standard theory) کار را آغاز کرد و سپس نظریه معیار گسترش یافته را ارائه داد و با اصلاحاتی که در آن ایجاد کرد، سپس نظریه معیار گسترش یافتة تجدید نظر شده را تدوین نمود. بعد همین طور اینها را نیز پی در پی متحول کرد تا به نظریه X ـ تیره ( X-Bar Syntax )رسید. این نظریه نیز خالی از ایراد نبود و اصلاحش در نهایت به ظهور نظریه حاکمیت و مرجع گزینی (Government and binding theory) منجر گردید تا به تدریج تمام ایرادهایی را که منتقدان مختلف این دستور به آن می گرفتند، حل کند.
بدیهی است که دستور گشتاری سادهترین نسخه این دستور محسوب میشود و علت اینکه من این دستور را، به رغم مشکلاتش، تنها برای تدوین نظریه ترجمه در ایران با عنوان «نظریه ترجمه مبتنی بر گشتار» برای آموزش ترجمه به دانشجویان رشتههای مختلف انتخاب نمودم، این بود که فهم آن برای دانشجویانی که پیشتر هیچ گونه تجربهای با دستورهای ساختگرا نداشتند، خیلی آسانتر مینمود.
اگر مثلا من دستور نسبتاً جدید چامسکی (Government and binding) را برای این کار برمیگزیدم، دیگر برای همه دانشجویان قابل استفاده نمیبود؛ زیرا فهمش برای آنان امکانپذیر نبود. در آن صورت این نظریه فقط برای زبانشناسان قابل بیان و تدریس بود؛ بنابراین من در ترجمه، از سادهترین نسخه این دستور استفاده کردم که در حد فهم عامه باشد و در عمل بتوان به همه دانشجویان یعنی حتی کسانی که اصلا پیشزمینه زبانی هم ندارند، این روش را آموخت و در کوتاهمدت آنان را به جایی رساند که بدون دانستن لغات زیاد و بدون ضرورت آشنایی با حجم گستردهای از قواعد دستوری، قادر گردند به راحتی حتی پیچیدهترین جملات متون تخصصی انگلیسی را تحلیل و ترجمه نمایند و تنها با دانستن مجموعهای محدود از قواعد محض و بدون استثنای دستور گشتاری، تمام نیازهای زبان تخصصی خود، از خواندن و درک سختترین متون تخصصی تا ترجمه، ویرایش وچاپ آثار علمی در کنار توفیق در آزمونهای زبان تخصصی مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری و حتی مقالهنویسی به زبان انگلیسی را مرتفع نمایند.
در واقع تفاوت اساسی دستور گشتاری و دستورهای دیگر بعدیاش، با دستور سنتی که اکنون برای محاوره و انجام امور معمول در زبان انگلیسی در همه جا تدریس میشود، ریاضی بودن، بدون استثنا بودن و همچنین جهانی بودن دستور گشتاری است.
نکته بعدی هم این است که بخش عمده این دستور، جهانی است: (universal grammar)و به سبب همین خصوصیت جهانی بودنش (UG) است که در تمام زبانهای دنیا قابل پیاده و استفاده شدن است و این خود توفیق بزرگی برای علم زبانشناسی محسوب میشود.
پس خلاصه میتوان گفت دو ویژگی مخصوص دستور گشتاری این است که از یک سو از ساختاری عقلانی، ریاضی و بی استثنا برخوردار است و از سوی دیگر به سبب جهانی بودنش در همه زبانها به صورتی مشابه قابل استفاده است.
بله، و فرق سومش با دستور سنتی این است که حجم آن بسیار کمتر است؛ زیرا به دلیل ساختار ریاضی استثناءمند نیست. ولی این دستور به درد بررسیهای علمی زبان میخورد که از آن جمله میتوان به کاربردهایی نظیر هرمنوتیک، ترجمه، تحلیل مقابله ای (Contrast Analysis) و تحلیل خطا (Error analysis) و… اشاره نمود ولی این دستور به درد محاوره نمیخورد.
سوال دوم به ارتباط زبانشناسی و منطق مربوط میشود. کسانی مثل چامسکی تلاش کردند به زبان، ساختار ریاضی بدهند و از طرف دیگر کسانی مثل راسل و فرگه کوشیدند به دانش منطق، یک ساختار ریاضی بدهند. گرچه دستور زبان گشتاری و منطق ریاضی با ساختار ریاضیشان، دو دانش متفاوت هستند، ولی در نحوه تحلیل و مبانی شان اشتراکهایی دیده میشود. آیا در اساس، منطق و زبانشناسی دو دانش متفاوتند، یا یک دانش واحد؟
اولا منطق و هر علم و هر نوع اطلاع بشری، باید به یک زبان بیان شود، و وقتی به زبان درمیآید، گاهی به زبانهای طبیعی مثل فارسی، انگلیسی و… است و گاهی به زبانهایی که به فرازبان (Meta language)؛ یعنی اینها زبانهایی هستند که با آن میشود راجع به زبان صحبت کرد. منطق در عمل برای خودش یک زبان دارد، که به آن زبان منطق میگوییم. زبان منطق، یک زبان است و چون دستور گشتاری یک دستور جهانی (UG) و در مورد همه زبانها قابل استفاده است، برای همین از آن در زبان منطق نیز میتوان استفاده نمود.
نمونه دیگر زبان برنامهنویسی در کامپیوتر است. نظریه زبانها یا همان زبان ماشین در کامپیوتر را نیز چامسکی تهیه و تدوین کرده است؛ یعنی زبانی که با آن برنامههای کامپیوتری نوشته میشود، از همان خصوصیات جهانی و مشترک زبانهای طبیعی دیگر تبعیت میکند. پس باز به راحتی میتوان از ابزار دستور گشتاری برای تحلیل آن استفاده کرد.
بنابراین منطق و زبان منطق، خودش یک زبان و ظرف است که قالبهای این ظرف هم با دستور گشتاری توجیه میشود. اینها دو چیز نیستند؛ یعنی کاملا در هم تنیده شدهاند و برای همین است که میتوانید منطق را با این چارچوب به راحتی تحلیل کنید.
پس خود منطق هم ـ ولو منطق ریاضی ـ متکی بر علم ریاضی است که باز در قالب یک زبان ارائه میشود و قواعد زبانی بر آن مترتب است.
بله، ریاضی نیز زبانی دارد که باید این قواعد زبانی برآن حاکم باشد وبه همین جهت دستور گشتاری میتواند به کار آید تا مشکلات منطق را حل کند و این نیز یکی از زیباییهای دستور گشتاری است.
حال با این مقدمه وارد بحث تفسیرپذیری میشویم. لطفاً کمی در تبیین چیستی دستور زبان گشتاری و ساختار ریاضی آن و نسبتش با منطق جدید توضیح بدهید و بعد هم از چیستی اصل تفسیرپذیری بگویید.
مسائل بحث تفسیرپذیری، خیلی متفاوت است؛ یعنی وقتی وارد هرمنوتیک میشویم، برخی بحثها، اجتماعی است، برخی روانشناختی، برخی نحوی و ساختاری، برخی واژهشناختی، برخی معناشناختی، برخی حتی آواشناختی است و… یعنی بحثهایی از شاخههای متفاوت در مورد معنا مطرح میشود که بررسی همه آنها در کنار هم برای تحلیل معنای مورد نظر سبب میشود تا علمی پیدا کنیم به نام هرمنوتیک؛ مثلا فرض کنید که بر پایه اصول هرمنوتیک،میخواهید شعری از حافظ را تفسیر کنید، برای فهم اینکه حافظ واقعاً چه میخواسته بگوید.یکی از مسائل، خود آن زبانی است که او استفاده میکند؛ یعنی ابزارهای نحوی، معناشناختی، ادبی و واژهشناختی؛ یکی دیگر از مسائل، استفاده از ارجاعاتی است که او به آثار دیگر میدهد و برای مثال از مفاهیم قرآنی بسیار بهره میگیرد. با استفاده از این مؤلفهها میشود تا حدی فهمید که او چه میخواهد بگوید. مؤلفه دیگر، زندگی خود اوست. شما باید زندگینامه حافظ را خوانده باشید تا بدانید در زمان سرودن شعر در چه حال و هوا و در چه شرایطی شعر سروده است؟ یا به لحاظ تاریخی در عصری که حافظ در آن زندگی میکرده، چه فضای سیاسی ـ اجتماعی حاکم بوده است؟ همه اینها در این بحث، مضاف بر واژگان و نحوه استفاده از آنها و ویژگیهای معناشناختی و صرفیشان حائز اهمیت است. با تمام اینهاست که شعر او میتواند معانی متفاوتی بدهد. آن «شراب»ی که حافظ در جای جای اشعارش استفاده میکند، ممکن است در هر جا مفاهیم مختلفی بدهد. همه این مؤلفهها دست به دست هم میدهد و میشود دانش هرمنوتیک برای تفسیر شعر حافظ.
تمام این ویژگیهایی که شما میگویید مثل تأثیر عوامل اجتماعی، تربیتی، پیش فرضهای ذهنی و…، اینها بالاخره نمودش در چیست؟ در زبان؛ یعنی شما از خواندن این زبان، باید به آنها برسید. اما خود زبان هم که فقط یک شاخه نیست؛ مثلا فقط نحو نیست، بلکه صرف، معناشناسی، جامعهشناسی زبان (Sociolinguistics)،روانشناسی زبان (Psycholinguistics) و… نیز هستند. اینها همه در معنا دخیلند. تمام اینها میان رشتهایهایی هستند که برای تحلیلهای هرمنوتیکی از آنها استفاده میشود. پس در عمل، اگر ما بخواهیم هرمنوتیک را خارج از زبانشناسی نگاه کنیم، عملی نیست. هرمنوتیک ریشهاش در چیست؟ در زبانشناسی و در شاخههای مختلف این علم مثل: نحو، صرف،آواشناسی، معنا شناسی، جامعهشناسی زبان، روانشناسی زبان و… برآیند همه اینها میشود تحلیل هرمنوتیکی. کسی میتواند تحلیلگر هرمنوتیکی قوی باشد که اول زبان شناس باشد، در مرحله بعد جامعه شناس و روانشناس و… اگر زبانشناسی را نداشته باشد، گویی خالی است؛ چون همه عوامل دیگر در زبان متبلور شده و این درست مثل آن است که شما میخواهید رد حیوانی را بگیرید، اگر جای پایش روی برف یا خاک نباشد که نمیتوانید ردی از آن بگیرید. شما از آثاری که برجا میماند، چیزی را ردیابی و شناسایی میکنید. حال این آثار مختلف مؤثر بر تفسیرپذیری متون، در چه نهفته است؟ زبان. پس بدون زبان، در این زمینه به جایی نمیتوان رسید.
همه عوامل مختلف هرمنوتیک در آینه زبان انعکاس مییابند، منتها اینکه کدام شاخه یا شاخههای زبانشناسی برای تحلیل هرمنوتیکی اثری استفاده شوند، بسیار مهم و تعیینکننده است. چون زبان را نگاه میکنند، میگویند فقط نحو است! خیر، نحو یک جنبه از زبان است، و در واقع صرف،آواشناسی، معناشناسی، جامعهشناسی زبان، روانشناسی زبان، ریشهشناسی و… هم هستند که باید به فراخور متن و اثر مورد نظر به کار بسته شوند.
وقتی کسی میخواهد حرفی بزند، معنایی را در نظر گرفته و با ابزار زبان، آن را منتقل میکند. تفسیرپذیری این امکان را فراهم میآورد که مخاطبان بتوانند برداشتهای متفاوتی از حرف او بکنند، ولو متفاوت با غرض گوینده باشد. با این حساب، آیا تفسیرپذیری برای یک متن و زبان، ویژگی مثبتی است یا منفی؟
اولا زبانی که در آن تفسیرپذیری وجود نداشته باشد، سترون میشود ؛ یعنی پویایی خود را از دست میدهد و دیگر نه میتوان با آن شعر گفت، نه زیبایی خلق کرد،و نه ادبیات از درونش سرچشمه میگیرد و نه هیچ چیز دیگری. زبانی مثل زبان ریاضی میشود که ۴=۲+۲ یا ۴=۲×۲٫ البته حتی همین زبان ریاضی هم، جاهایی تغییر و تحول دارد. بنابراین بستگی دارد زبان را از چه منظری نگاه کنیم. نگریستن به زبان از منظر هرمنوتیک و از منظر ادبیات و حتی از منظر دینی، ویژگی تفسیرپذیری در هر کدام از اینها نه تنها مثبت است، بلکه پویایی زبان را میرساند. اگر زبان پویا و تفسیرپذیر نبود، قرآن چگونه میتوانست از حوزه مکان و زمان خارج شود و بشود کتاب آخر و پیامبرش خاتم النبیین بشود؟ اگر تفسیرپذیری وجود نداشت، چگونه میتوانستید مفاهیمی را که الان وجود دارد و ۱۴۰۰ سال پیش وجود نداشت، از آن بفهمید؟چگونه میتوانستید کاری بکنید که زبان نه تنها هزار سال پیش بلکه اکنون وحتی آیندهای دور را نیز جواب دهد؟
پس مشکلِ نقض غرض چه میشود؟
تفسیرپذیری در زبان، نه تنها منفی نیست، بلکه بسیار مثبت است؛ اما اینکه نقض غرض میشود، مثلا آدمی حرفی میزند، و فرد مقابل چیز دیگری میفهمد؛ اولا این نقض غرض جاهایی به عمد اتفاق میافتد؛ یک عده مثل برخی سیاسیون به عمد چنان حرف میزنند تا برداشتهای مختلفی از سخنشان مستفاد شود. دوم در جاهای دیگری برای سوءاستفادهْ کاربرد دارد، مثل دبّهکاریها در تجارت بینالملل که از موارد سوءاستفاده از تفسیرپذیری است. البته نقض غرض هم هست و شما کاملا درست میگویید، با این حال اینها کاری است که برخی انجام میدهند و البته در ادبیات هم از این تفسیرپذیری استفاده میشود؛ بنابراین تفسیرپذیری همیشه بد نیست.
مفاهیم خوب و بد نسبی هستند. هر چیزی که شما اکنون خوب تصور کنید، ممکن است در شرایط دیگری، بد باشد. این ویژگی در تفسیرپذیری هم هست. بستگی دارد به نوع استفادهای که میشود. شما میخواهید شعر بگویید و میخواهید خواننده (به لحاظ تفسیرپذیر بودن زبان) اشتباه نکند و نقض غرض نشود، بندی در توضیحش بیان کنید، عبارات روشنگری در آن بگنجانید یا تفسیری بر اثرتان بنویسید که کسی آن را به شکل دیگری نخواند. اما اگر این کار را نکردید و متن قابلیت تفسیر داشت، آن وقت میشوید حافظ که هم شرابخوار از اشعارش لذت میبرد و ساقی و می و مستانه و میخانه را در راستای عادات خود میبیند و سری به نشانه تحسین حافظ تکان میدهد و او را هممسلک خود می پندارد؛ هم کسی که پارسا و متقی و زاهد است، این شراب را قرب الهی میبیند و مراتب تهذیب نفس و متعالی شدن را از آن فرا میگیرد و حافظ را به سبب پیشرو بودن در این راه می ستاید. کسی هم که میخواهد ازدواج کند، از دیوان حافظ بوی یار را استشمام میکند؛ به این ترتیب «هر کسی از ظن خود شد یار من» مصداق واقعی شعر حافظ میشود.
مسئله اصلا این نیست که این خصوصیت زبانی فی نفسه بد است یا خوب؟ تفسیرپذیری یک ویژگی زبانی است که اگر از آن مثبت استفاده شود، فوقالعاده عالی است، ولی میشود از آن برای مقاصد منفی هم استفاده کرد. بله میتواند مشکل ساز باشد؛ اما اگر تفسیرپذیری نباشد پویایی زبان از بین میرود.
آیا میشود زبانی داشت که اصلا امکان تفسیرپذیری در آن نباشد؟ به این معنا که همه افراد یک معنای واحد از یک کلام بفهمند؟
زبانی که میتواند تفسیرپذیری نداشته باشد، ریاضی است! ریاضی یک زبان است و میتواند تفسیرپذیر نباشد؛ اما همین ریاضی هم در جاهایی تفسیرپذیری در آن دخالت میکند. اینکه زبانی درست بشود که هیچ تفسیرپذیری نداشته باشد، بسیار دور از ذهن است. در مورد زبانهای طبیعی که اصلا ممکن نیست؛ برای اینکه مثلا ابهام واژگانی را در نظر بگیریم که طی آن یک واژه میتواند، بیش از یک معنا بدهد و سبب ابهام شود. همین که یک واژه بتواند بیش از یک معنا بدهد، ابهام و تفسیرپذیری آغاز میشود. البته همین ویژگی، سبب اقتصاد در واژگان زبان هم میشود؛ زیرا اگر قرار بود برای هر مفهومی در زبان یک واژه وجود داشته باشد، آن وقت تعداد واژههای زبان آنقدر زیادمیشد که گنجایش پردازشش وجود نداشت. پس این ویژگی، اقتصاد در زبان را حاصل میکند و سبب میشود که شما نتوانید در میان زبانهای طبیعی، زبانی بیابید که تفسیرپذیر نباشد؛ بنابراین ساخت چنین زبانی میسر نیست؛ مگر اینکه در زبانهای غیر طبیعی (مثل ریاضی و منطق) به دنبال آن باشیم.
تأثیر دستور گشتاری در کاهش یا افزایش این عوامل چقدر است؟ لطفا به عوامل تفسیرپذیر شدن یک متن اشاره بفرمایید.
میتوان گفت به طور کلی ابهامهای صوری و ابهامهای معنایی داریم. در دستور (یعنی در نحو و در واژهشناسی)، به طور کلی به لحاظ صوری به ابهامها می پردازیم. شاید اینطور بگویم بهتر باشد که ما به لحاظ صوری؛۱ـ «ابهام واژگانی» داریم که به واسطه وجود واژههای هم لفظ، چند معنا، همنویسه (Homograph) و هماوا (Homophonous) پدید میآید؛ یعنی یک واژه یا به دلیل هماواییاش، یا به دلیل هم لفظیاش، یا به دلیل همنویسه بودنش با واژههای دیگر، میتواند معانی متفاوتی بدهد که اینها عوامل صوری است؛ یعنی به جهت ویژگی ساخت واژی این لغات پدید میآید.
از طرفی ابهام میتواند به لحاظ نحوی پدید آید که به آن ۲ـ «ابهام ساختاری» گویند که باز بر دو گونه است؛ یا ۲ـ۱:«ابهام گروهی» است، یا ۲ـ۲:«ابهام دستوری» است و در قدیم به آن ابهام گشتاری میگفتند. در ابهام گروهی، گروهبندی واژهها سبب ابهام میشود؛ مثلا در عبارت more beautiful girls که میتواند هم به معنی تعداد بیشتری دختر زیبا باشد، هم به معنی دختران زیباتر؛ اما برای ابهام دستوری میتوان مثال smoking cigars خود چامسکی را بیان کرد، که هم معنای سیگارهای برگ در حال دود کردن را میدهد و هم میتواند به معنی کشیدن سیگارهای برگ باشد و این حاصل امکان تحلیل این ساختار به دو شیوه کاملا متفاوت است.
نوع سوم ۳ـ «ابهام معناشناختی» است که در آن واژهها، معانی متفاوتی ندارند، ولی از رهگذر قرار گرفتن در کنار هم، میتوان معانی متفاوتی از آنها مستفاد نمود. مثل عبارت «خانم پزشکی دیروز به دیدن من آمد.» که در مورد «خانم پزشکی»، ممکن است این خانم حرفه اش پزشکی باشد، ممکن است حرفه همسر این خانم، پزشکی باشد. ممکن است نام خانوادگی این خانم پزشکی باشد و یا نام خانوادگی همسر این خانم پزشکی باشد. معنای واژههای خانم و پزشکی ابهام نداشت؛ ولی این کلمات در کنار هم، سبب معانی متفاوتی شدند.
این ابهامها در بحث دستور زبان، صوری هستند. اما ابهام به جهات دیگری هم به وجود میآید؛ از جمله به سبب ویژگیهای جامعه زبانشناختی، روان زبانشناختی و…. یعنی شما یک وقت ابهامهای معنایی را در بحث جامعهشناسی زبان یا روانشناسی زبان، طرح و بررسی میکنید و آنجاست که شرایط زمانی کلام میتواند تأثیرگذار باشد، شرایط مکانی، سیاسی، روحی ـ روانشناختی نویسنده در زمان نوشتن نثر میتواند تأثیرگذار باشد و عوامل زیاد دیگر. همه این عوامل در مباحث علم زبانشناسی قابل تحلیل است. جامعهشناسی زبان، روانشناسی زبان، نحو زبان، آواشناسی زبان، معناشناسی زبان، صرف و هر عامل دیگری که باعث این ابهامات شود، تماماً ریشه در زبانشناسی دارند؛ یعنی اگر زبانشناسی و میانرشتهایهای زبانشناسی با علوم مختلف دیگر از جمله جامعهشناسی، روانشناسی، مردم شناسی و… نباشد، اصلا هرمنوتیک معنی نخواهد داشت.
به لحاظ کمّی ساختارها یعنی قوانین ظرفیتهای صرفی، بیشتر موجب ابهام و تفسیرپذیری میشود یا عوامل نحوی؟مثلا یک قالب ساختاری صرفی داریم که با آن واژه میسازیم که میتواند معنای فاعلی بدهد یا مفعولی یا اینکه در بخشهای نحوی یعنی ترکیب اجزا؟
این مسئله در زبانهای مختلف، متفاوت است. ظرفیتهای صرفی و نحوی زبانهای مختلف با هم فرق دارند. در زبانی مثل عربی که ساخت ًواژهای فوق العاده قوی و بینظیر دارد، ویژگیهای صرفی از ویژگیهای نحوی، برتر و موثرترمیشوند. در زبان دیگری ویژگیهای نحوی قویتر است. این ابعاد، به ذات زبان و به ویژگیهای آن زبان خیلی بستگی دارد. زبانهایی هستند که نحوشان خیلی گسترده است و این نحو گسترده سبب پویایی بیشتری در آنهاست. زبانهایی نیز هستند که ساخت واژه خیلی قوی دارند، آنها در آن زمینه پویاترند. بستگی به این دارد که یک زبان در ماهیت در کدام جنبه قویتر باشد، تا ظرفیتهای تفسیرپذیریشان در آن زمینه بیشتر گردد.
آنچه طبیعی است، اینکه ویژگیهای آواشناختی، همیشه خیلی کم اثرتر هستند. چون آواشناسی به نسبت حوزههای دیگر، خیلی بسته است؛ بنابراین آواشناسی خیلی گرفتاری در بحث ابهام ایجاد نمیکند. بیشتر صرف و نحو است که ویژگی تفسیرپذیری را ایجاد میکنند. اگر بخواهیم به طور کلی، عوامل صوری را نگاه کنیم، ویژگیهای صرفی و نحوی، بیشتر از ویژگیهای دیگر در تفسیرپذیری موثرند. البته باز میگویم عوامل جامعهشناختی و روانشناختی را نباید هرگز از نظر دور داشت.
ادامه دارد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید