آفاق را به مردمك ديده ديده‌يي/فرهاد عابديني

1392/7/28 ۱۰:۲۱

آفاق را به مردمك ديده ديده‌يي/فرهاد عابديني

محمدرضا شفيعي كدكني، شاعر و پژوهشگر ادبيات در مهرماه امسال 74 ساله شد. به بهانه زادروز اين دوست و استاد بزرگ، شعر «پرسش يك» را كه يكي از زيباترين و دل‌انگيزترين شعرهاي كتاب او، «بوي جوي موليان» است، نگاهي دوباره مي‌اندازيم.

آنگاه كه بر حرير سبز چمن رها شده باشي و زير‌انداز سبز مخملين نرمت، بي‌هيچ جنبشي و حركتي، ترا در خود پذيرا شده باشدو نسيم چونان ابريشمي لطيف بالاپوش اندام رها شده در چمنت باشد، انديشه‌هاي رنگارنگ هميشگي‌ات از جعبه‌هاي تو در توي محبوس شده ذهنت جدا خواهد شد و تو گمان خواهي كرد كه بي‌هيچ سنگيني و وزني، انديشه‌ات در فضاي بيكران پرواز مي‌كند و تو بي‌هيچ انديشه‌يي بر گستره آسمان آبي بي‌ابر خيره خواهي شد. پس بدين هنگامست كه سكوت و خاموشي را دوست مي‌داري و با سري خفته بر روي دست، كه دستهايت نيز بر روي سبزه نرم چمن است، گزند گردش «پرما» ?ي زنجره را كه از آن سوي چشم‌اندازت جدار خاموشي را سوراخ مي‌كند، نمي‌تواني تحمل كني.

شاعر، «م-سرشك» به كاربرد واژه (پرماي زنجره) در بخش نخستين شعر «پرسش يك» آگاه بوده است، پس با اين آگاهي شاعرانه، سكوت و تنهايي و هياهو و جنجال را با زيبايي تمام در شعرش تجسم بخشيده است و ترا بر آن مي‌دارد كه شعر را بخواني و به سكوت و تنهايي بينديشي. شعر«پرسش يك» را از كتاب «بوي جوي موليان» انتخاب كرده‌ام. سرشك يكي از آگاه‌ترين، اديب‌ترين و بي‌ادعاترين شاعران امروز ايران است كه دركنار كارهاي زيباي شعريش، تحقيقات ارزنده‌يي نيز در زمينه ادبيات ارائه داده و مي‌دهد.

باري، پيش از آنكه به شناساندن زيبايي بخش ديگر شعر «پرسش يك»بپردازيم، يادآوري اين نكته ضروري است كه يكي از ويژگي‌هاي شعر خوب آن است كه اضافه برداشتن تصوير خوب، زبان نرم و روان، وزن مناسب آن نيز طوري باشد كه به دل خواننده بنشيند و بر جسم و روح و عاطفه او اثر بگذارد. اين نمي‌شود مگر آنكه صداقت و صميمت و سادگي در كلام شاعر باشدو درشعر فوق اين ويژگي‌ها هست. اين است كه وقتي شعر را مي‌خواني، حس مي‌كني كه بر سبزي نرم چمن رها شده‌يي، دستت را به زير سر و بر روي سبزه چمن گذاشته‌يي و نسيمي آرام و رام چونان حرير، پوست اندامت را مي‌نوازد و تو آنچنان سكوتي را دوست مي‌داري كه حتي صداي آواز زنجره را نمي‌تواني پذيرا باشي و چشم‌اندازت آفاق گسترده‌يي است با آسمان آبي، بي‌ابر. شاعر در بخش سوم اين شعر از برخورد تكنولوژي و سنت سخن مي‌گويد، يعني در همان هنگامي كه روي فرش سبز چمن دراز كشيده‌يي و خود را از هر انديشه‌يي آزاد حس مي‌كني و گذشت زمان را به بوته فراموشي مي‌سپاري، شاعر از اين حقيقت تلخ آگاهت مي‌كند كه اين ساعت مچبند زير سرت، اين تلاش و ثمره تكنولوژي، گذشت و لحظه‌هاي عمر ترا يادآور است و همين تيك تاك ساعت است كه به ناگهان لحظه‌هاي بي‌خويشي‌ات را آشفته مي‌كند و تو درميان آن همه احساس آرامش وآسايش و در كنار آن همه بي‌وزني-ناگهان سنگيني وزنه عبور زمان را درمي‌يابي و حس مي‌كني كه زندگي و عمرت چونان جويباري در حال عبور است، در اين عبور و رفتن آنچه مي‌رود جواني توست و عمرت و آنچه باقي مي‌ماند پيريست و فرسودگي و مرگ لحظه‌ها، تا در كدامين نقطه تو نيز به پايان برسي. پس اين حقيقت تلخ را پذيرا مي‌شوي كه: اين چشمه جوشان عمر توست كه قطره قطره به مرداب مي‌چكد. شاعر عبور لحظه‌ها، سكوت و هياهو، پيري و جواني را كه تضادهاي زندگي هستند به خوبي عينيت مي‌بخشد و تو را در ميان طيف رنگيني از اين تضادها قرار مي‌دهد تا بنشيني و از سر خشم و دلگيري، به اين لحظه‌ها بينديشي. باز نماياندن زيبايي‌هاي اين شعر دلنشين مجالي بيشتر مي‌طلبد، پس بهتر است بيش از هر توضيح ديگري تمامي شعر «پرسش يك» سروده «م-سرشك» را بخوانيم و لذت ببريم:

خوابيده زير جبه‌ي ابريشم نسيم/تن بر سرير سبزه رها كرده چون شميم /دستت بروي سبزه و سر خفته روي دست /دور از گزند گردش پرماي زنجره/كز آنطرف جدار خموشي را /سوراخ مي‌كند.

/ بر سبزه زير آبي بي‌ابر آسمان. /آفاق را به مردمك ديده داده‌اي/ اين چيست؟ اين كه لحظه بي‌خويشي ترا

آشفته مي‌كند: / اين تيك تاك ساعت مچ بند زير سر/ يا اين صداي چشمه جوشان عمر توست/ كاينگونه/قطره، /قطره، / بمرداب مي‌چكد؟
نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: