1392/7/28 ۱۰:۲۰
من امیدوام روزی فرا رسد که ما مردمان کشورهای همفرهنگ بزرگداشت مولانا جلالالدین را یکجا برگزار نماییم؛ زیرا شایسته است که کشورهایی مانند ایران، تاجیکستان، افغانستان، پاکستان،ترکیه و سایر کشورهایی که از این آبشخور فرهنگی بهرهمند هستند، با هم و در کنار هم بزرگداشت مشاهیر شرق را برگزار کنند.
شاعری که میگوید: «از بهشت خدای عزوجل تا به تبریز نیم فرسنگ است» و یا در جای دیگر در دوری از این شهر، آن هنگام که او را به «سرای»گسیل داشتند، میسراید:
تبریز مرا به جای جان خواهد بود
پیوسته بدو دل نگران خواهد بود
تا در نکشم آب چرنداب و گجیل
سرخاب ز چشم من روان خواهد بود
تلاش وجدان عمومی در جهان امروز که به تعبیر شیخ اشراق «شرّالقرون» بوده و به دلیل سیطره علوم تجربی محض بر روح و کالبد انسان، بارقهها و عوالم رازآمیز عرفان را کمرنگ کرده، بر این معطوف است که برای رفع خلأ پیش آمده، از دیدگاه معرفتشناسانه و تجربة شهودی عارفانی چون سلطان عاشقان جلالالدین محمد مولوی بلخی بهره گرفته و جبران مافات نماید.
مولانا یکی از شخصیتهای بزرگ جهانی است که نقش فراوانی در احیا و غنای فرهنگ و عرفان ایرانی و بلکه بشری ایفا نموده و به دلایل گوناگون نه تنها بر تارک زبان و ادبیات فارسی و عرفان اسلامی، بلکه ادبیات جهان نشسته است. شخصیتی که به باور خاورشناسان غربی و اندیشمندان اسلامی و ایرانی، یکی از آباء بینظیر انسانیت است که دین و معرفت را با امر قدسی و تجربة دیدار با عوالم برتر درآمیخته است.
کدام شخصیت در عالم اسلام و عرفان توانسته است فراتر از حد و شأن خاص قومی و بومی، در غنای فرهنگ بشری چنان نقش برجستهای ایفا کند که اندیشمندان سراسر عالم را علیرغم همة اختلافات و تفاوتهای صوری، پس از گذشت هفت قرن گرد هم آورد و بر سر خوان خود بنشاند و هر کدام از ظن خویش یار وی گردند؟ همچنان در عظمت مولانا و مثنوی مینویسند، در حالی که آن دریای بیکران همچنان غواصانی را میطلبد تا در کرانة عمیقتر آن شناگری کنند.
مثنــوی معنـوی مـولـوی هست قرآن در زبان پهلوی
اینقدر دانم که آن عالیجناب نیست پیغمبر، ولی دارد کتاب
انعکاس دغدغههای انسان
هنر مولانا در مثنوی برای انعکاس دغدغههای انسان، در هر برهه از زمان، از جمله عصر حاضر ستودنی است. این کتاب ندای وحدت انسان را سر می دهد و اگر تضادی در آن دیده میشود، تضاد درونی انسانی است. از این روست که میتوان مولانا را نخستین سفیر صلح جهان دانست که همة مردم را فارغ از زبان و رنگ و قوم و نژاد به همدلی دعوت میکند:
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان همدلی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
وی عارف و فیلسوفی است که کلمات را از بیان آنچه در درون پرتلاطمش میگذشت، قاصر و عاجز میدانست. روح شیدا و تازهای که مولانا پس از بیداری بدان دست یافته بود، همسازی چندانی با الفاظ و قوالب کهنه نداشت. الفاظ فرسوده و بیجان و قوالب خشک و سخت نمیتوانست نمایندة اندیشة والای او باشد. در سراسر غزلیات شورانگیز او به وفور شوریدگی، آزردگی و اعتراض او به قالبهای دشوار و بیجان را میبینیم:
رَستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بوَد پوست بود درخور مغز شعرا
با وجود این، مولانا نیک میدانست که «برهم زدن حرف و گفت و صوت»، آرزویی است دست نیافتنی. مولانا هرگز نخواست مانند مقلدان معاصر خود نعشکش الفاظ بیجان و مرده باشد، بلکه مسیحایی بود که با اعجاز خود کلام مرده را جانی تازه بخشید. شعر در زبان او هجوم معانی و خروش مفاهیم تعبیرناپذیر است. او به دنبال قافیه نمیرود، بلکه قافیه را به دنبال خود میکشد. وی حتی به دنبال شعر هم نمیرود:
ای آن که اندر جان من تلقین شعرم میکنی
گر تن زنم خامش کنم، ترسم که فرمان بشکنم
مثنوی و دیوان غزلیات مولای بلخ، دریایی متلاطم و طوفانی است که آرامش آن زیبا و هیجان آن فتنهانگیز است. سرودههایی که روحی ناآرام و بیقرار و پر از هیجان و نیرو و لبریز از شور و جذبه را منعکس میکند.
مولانا به طرزی بی سابقه و کمنظیر مفاهیم عرفانی را چنان با زبان غنایی و عاشقانه ادا کرده است که جذب و هضم آن، جز برای طبایع خاص، ظریف و نادرپسند که در موسیقی روحانیتی جستجو میکنند، دشوار میگردد. موسیقی بسیاری از غزلیات شورانگیز او همچون صدای متوالی امواجی خروشان است که باد آنها را به صخرههای ساحل میکوبد. به گونهای که نه در غزلهای هیچ عارف شوریدهای این شور تسکینناپذیر، این امتزاج عشق و فلسفه، این بیاعتنایی به هر چه که عشق نیست دیده میشود و نه در دیوانهای غنایی هیچ صوفی مجذوبی.
شعر ناسروده
استاد فقید عبدالحسین زرینکوب که از مولویشناسان بزرگ است، بر این عقیده بود که در مقابل تعالیم سرشار از اسرار بلند، که مولانا در مثنوی و غزلیات خویش آنها را به صورت شعر سرود، زندگی او هم در یک سلوک روحانی مستمر، که از همان سالهای کودکی وی آغاز شد، شعری بود که مولانا آن را نسرود، بلکه آن را ورزید، و تحقق داد و به پایان برد… میپندارم بدون درک این شعر ناسروده، بدون نفوذ در انگیزههایی که این زندگی را در توالی سالهای عمر، به هدف روحانی یک سلوک معنوی نزدیک کرد، فهم هماهنگی شگرف و معجزهآسایی که در حیات مولانا بین او و شعرش وجود دارد، ممکن نیست.
زندگی مولانا شرح جانانه و جنونآمیز جوانمردی است که پیش از آنکه صبح معرفت، از مشرق سرّش بردمد و «شمس» عشق در افق اقبالش طالع شود، زاهدی باترس، سجادهنشینی باوقار، شیخی زیرک، مردهای گریان بود و وقتی در چنگال شیخ گرفتار شد و دولت عشق را نصیب برد، زندهای خندان، عاشقی پرّان و آفتابی بیسایه شد و این همه را وامدار آن بود که دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، تن به قضای عشق داد و پا در قماری عاشقانه نهاد:
خنُک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
و نماند هیچش الّا، هوس قمار دیگر
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید