یادآر زشمع مرده یادآر / دکتر مجدالدین کیوانی

1394/4/30 ۱۱:۳۹

یادآر زشمع مرده یادآر / دکتر مجدالدین کیوانی

دو سه سالی از تأسیس مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی نگذشته بود که با کاظم برگ نیسی در این مرکز آشنا شدم. آن زمان مرکز دائرة المعارف در خیابان آقائی (گلستان سابق) جای داشت و هنوز به محل جدیدش در تپه های دارآباد منتقل نشده بود. کاظم جوانی بیست و شش هفت ساله، نسبتا ً بلند قـدّ، با چهره ای استخوانی، موئی مشکی و کمی مجعـّد و سبیلی نیمه آویزان بود. رنگ نیمه سوختۀ صورتش که نشان از آفتاب تند خرمشهر و هوای ناسازگار کرانۀ اروند رود داشت، اندکی به زردی می زد.

                                                          

                                             ای چرخ فلک خرابی از کینۀ تست

                                                                                                بیدادگری پیشۀ دیرینــــــۀ تست

                                                                                                ای خاک اگر سینۀ تو بشکافنـــد

                                                                                                بس گوهر قیمتی که در سینۀ تست

 

 

پایان غمبار عمر پنجاه و چهار سالۀ برگ نیسی (1335-1389)

 

« یاد آر ز شمع مرده یاد آر »

 

کاظم برگ نیسی یکی از نخستین همکاران توانای دائرة المعارف بزرگ اسلامی بود. او وقتی شتابزده  به آسانسور بدون کفِ منزلش پای گذارد به قعر آن سقوط کرد و پس از یکی دوروز در آستانۀ 55 سالگی دم از سخن بر بست وقلم فرو نهاد. اکنون درست 5 سال از آن تاریخ می گذرد.

دو سه سالی از تأسیس مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی نگذشته بود که با کاظم برگ نیسی در این مرکز آشنا شدم. آن زمان مرکز دائرة المعارف در خیابان آقائی (گلستان سابق) جای داشت و هنوز به محل جدیدش در تپه های دارآباد منتقل نشده بود. کاظم جوانی بیست و شش هفت ساله، نسبتا ً بلند قـدّ، با چهره ای استخوانی، موئی مشکی و کمی مجعـّد و سبیلی نیمه آویزان بود. رنگ نیمه سوختۀ صورتش که نشان از آفتاب تند خرمشهر و هوای ناسازگار کرانۀ اروند رود داشت، اندکی به زردی می زد.

     دوستان و همکاران دائرة المعارفی که از پیش تر با برگ نیسی آشنا بودند از بلاهایی که بر سر این جوان رفته بود برایم تعریف می کردند. او دیپلمه ای از سرزمین خوزستان یکی دو سال پیش از انقلاب 1357 به رشتۀ مهندسی برق دانشگاه پلی تکنیک آن روزگار و امیرکبیر امروز راه یافته ولی به جُرم "اندیشیدن" از درس محروم و به زندان افتاده بود. بازی های سیاسیِ نخستین سال های ِ بعد از انقلاب و دسته بندی های رنگارنگ بی تجربگان، بیش از کوتاه مدتی مجال ادامۀ تحصیل به وی نداد. او مدتی پیش از انقلاب محبوس سلطنت طلبان و مدتی هم پس از انقلاب مطرود ضـدّ سلطنت طلبان بود!

                        خارِ ترَم که تازه ز باغم بریده اند             مطرود باغبانم و مردود آتشم

معلوم نیست در این کشور تکلیف انسان چیست؟ چگونه رفتار کند که به تریز قبای کسی بر نخورد. برگ نیسی یکی از هزاران قربانی ِ ندانم به کاری های سال های بلبشو و بی حساب و کتاب پس از انقلاب در ایران، بالاخصّ در دانشگاه های ما بود: ندانم به کاری هایی که یا از تنگ نظری و کینه توزی های کور برمی خاست یا به قصد تصفیه حساب های شخصی بود. یکی از تبعات جبران ناپذیر این جنس رفتارها به هدر رفتن استعدادهای درخشانی بود که می توانست امروز دردهای این کشور را در عرصه های مختلف درمان کند. برگ نیسی بی گمان یکی از آن استعدادها بود.

     او اهل تفکر و تحقیق، و قدرت درکش بالاتر از حد معمول بود. نه تنها در عربی، که زبان مادریش بود، تبحـّر داشت و می توانست نسبت به بلاغت و سلامت نوشته های عربی دیگران اظهار نظر کارشناسانه کند، در شعر و ادب فارسی نیز دستی داشت و این ظاهرا ً از جوانی که در ریاضیات و فیزیک و این قبیل رشته ها درس خوانده بود، تا حدی بعید به نظر می رسید. او در تحقیق وسواس داشت و تا در موضوعی به حـدّ رضایت بخش پژوهش نمی کرد از آن دست بردار نبود.

     حضور برگ نیسی در مرکز دائرة المعارف برای نوشتن مقالات تاریخی و مربوط به قبایل و سلسله های عرب تبار در منطقۀ خاورمیانه و جاهای دیگر، که مراجعه به منابع عربی و گاه مطالعات میدانی را ایجاب می کرد بسی مغتنم بود. چندین مقاله ای که از او در سه جلد اول  دائرة المعارف بزرگ اسلامی به چاپ رسید، از جمله «آل بوسعید»، «آل خلیفه» ، «آل صباح»، «آل قدامه»، «ابرهه» و «ابناء»، با دقـّت، صرف وقت و وجدان علمی تحریر یافته است. متأسفانه همکاری کاظم با مرکز چند سالی طول نکشید. از جلد چهارم به بعد دیگر اثری از نوشته های او در این دائرة المعارف دیده نمی شود. تاریخش را یادم نیست، ولی احتمالا او( در اواخر1369) چند سال پیش از 1374 که تاریخ نشر جلد سوم دائرة المعارف است، مرکز را رها کرد.

     برگ نیسی مدتی با مجلـّۀ نشر دانش همکاری کرد و چند مقالۀ الحقّ محققانه نوشت که تحسین بسیاری را برانگیخت. آنگاه برای تألیف یک فرهنگ لغت عربی- فارسی، با انتشارات فرهنگ معاصر آغاز به همکاری کرد. کار بیش از حد طول کشید – به سبب وسواس بیش از حد یا شاید آشفتگی و بی برنامگی ِ برگ نیسی. به هر تقدیر ظاهرا ً برگ نیسی کار را نیمه تمام گذاشت و به جایی دیگر در پی کاری دیگر رفت.

     کاظم از تبار نیاسودن بود. غالب اوقات ناآرام و منقبض به نظر می رسید؛ شاید به همین سبب نیز هیچ گاه نخواست یا نتوانست در جائی ثابت کاری ثابت برعهده بگیرد. غرور و مناعت طبعی خاص خود را داشت. صراحت لهجه اش حکایت از صداقت و یک رویگی او داشت که به مذاق خیلی ها خوش نمی آمد. احتمالا ً علت دوام نیاوردنش در یک محل ثابت هم همین بود. او اهل زبان بازی، مداهنه و ملاحظه کاری در برخوردهایش با دیگران نبود. ذاتا ً فروتن و خاکی بود ولی پیش کسانی که توقع احترام و خضوع بیش از اندازه داشتند، سر فرو نمی آورد.  در زندگی اصولی داشت که حاضر نبود از آنها دست بردارد و، بر خلاف بسیاری از ابناء زمان، بر سر آن اصول با دیگران معامله کند! تا اندازه ای تند مزاج و زود رنج بود، اما وقتش هم که می رسید با « بگو و بخند» چندان بیگانه نبود. لیکن، بر روی هم، از جنس آدم های بلغمی مزاج، بی خیال و متحمّل نبود. به نظر می رسید از درون آشفته و آشوب زده است. من اینها همه را نه گناه او که گناه دوران بهم ریخته ای می دانم که برگ نیسی در اوج شکوفایی، به روحش ضربه هایی وارد آمد که او هیچ گاه نتوانست آثارش را کاملا ً از خود دور کند. در سنین بیست و یکی دو سه سالگی بر اثر جنگ خانمان سوز ایران و عراق خان و مان آباء و اجدادیش را پاک از دست داد و در به در ِ تهران ِ بی رحم شد: پاک باختۀ به تمام معنا، دست تهی، بدون شغل و درآمد، ولی مسئول تأمین زندگی خود، پدر و مادری پیر و احتمالا ً خواهری و برادری. او پیش تر چند نفر از اعضای خانواده اش را در تصادفی مرگبار از دست داده بود. دلش خوش بود که به دانشگاهی راه یافته است؛ و چه امیدها که به آیندۀ خود نبسته بود! امید داشت که سال های خانه به دوشی، سختی ها و نابسامانی ها به سر خواهد آمد و گذشته جبران خواهد شد. اما گروهی از خدا بی خبر ِ کینه توز و غافل از اینکه با سرنوشت این جوان ِ همه چیز از کف داده چه می کنند، حضورش را در دانشگاه ناممکن، و امیدهایش را به یأس تبدیل کردند.

     البته برگ نیسی از تلاش دست نکشید، اما بی عدالتی ها و رفتارهای غیرمنطقی در حق وی کار ِ خودش را کرده بود. او چه کمتر داشت از دانشجویانی که در دانشگاه ماندند – و چه بسا بعضی از آنها در ترک تحصیلش دخیل بودند – و بعدها به مناصبی، از جمله استادی دانشگاه، رسیدند؟ برگ نیسی احساس می کرد و می دید که چون درجۀ دکترا ندارد جایی هم در حـّـد اعضای هیأت های علمی ندارد، در حالی که سواد و فضائل علمی اش دست کمی از آنها نداشت. به قضاوت بعضی از اهل فن ، او حتی بدون عنوان دکتری می توانست در پاره ای رشته ها در دانشگاه تدریس کند.

     برگ نیسی به رغم همۀ این محرومیت ها به زندگی ِ کما بیش عادی ادامه داد و مشکلات و رنجها را تحمل کرد. اگرچه همه جا بد آورده بود، اما لااقل در یک مورد روزگار بر خلاف عادتش با او رفتار کرد. آری ، دختر نازنینی از همکاران آن روزگار ما در مرکز دائرة المعارف بر سر ِ راه او قرار گرفت که با هم زندگی مشترک سعادتمندانه ای را آغاز کردند و دو فرزند توامان (هانی و سامی) آوردند و رونقی در زندگی آنها پیدا شد. زندگی با تمامی فراز و نشیبش می رفت که سامانی بگیرد ولی گویا روزگار به عادت پیشینش بازگشت؛ سرنوشت طور دیگری رقم خورده بود:

                اگر محوّل ِ حال جهانیان نه قضاست             چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست

                هزار نقش بر آرد زمـــــانه و نبوَد                یکی چنانکه در آیینۀ تصور ماســـت

آیا برگ نیسی بر خلاف آنچه حکم قضا برایش پیش بینی کرده بود، تلاش می کرد؟ آیا آنان که نخستین سنگ بنای شوربختی ِ او را گذاشتند، یعنی از دانشگاه محرومش کردند، نیز به حکم قضا چنین کردند؟ آنها هم از دستشان خارج بود؟ داستان چیست؟ یک تن و این همه مصیبت! گریبان که را می توان گرفت و بر سر ِ که و چه باید فریاد زد؟

     آیا آن لحظۀ شومی که کاظم شتابزده به داخل ِ آسانسور ِ بدون کف پای نهاد و گودی ِ تونل ِ وحشت ِ لعنتی را طبقه به طبقه به سرعت می پیمود، چه فکرهای برق آسایی از ذهنش می گذشت؟ آیا اصلا ً در آن زمان کوتاه ِ پر دلهره مجالی برای اندیشیدن داشت؟ یا فقط طعم تلخی را تجربه می کرد که تا آن زمان تجربه نکرده بود و دوباره هم تجربه نخواهد کرد؟ اگر هم، به فرض، بلااراده و از سر ِ غریزه فکری به مغزش خطور کرده، یقینا ً فکر همسر مهربان و دو فرزند دلبندش بوده است: «پس از من چه بر سرشان خواهد آمد؟ یکی بی شوهر و آن دو دیگر بی پدر»! غم سنگین از دست دادن او برای همسر و فرزندانش به اندازۀ کافی جانکاه است، ولی تصـّور نحوۀ این از دست دادن بسیار دردناک تر وسنگین تراست؛ برای یاران و همکارانش نیز.

     هم اکنون عکسی را پیش روی دارم که در روزی بهاری (سال 1366) روی چمن مرکز دائرة المعارف در خیابان آقائیِ نیاوران گرفته شده است. رضازادۀ لنگرودی و من در کنار هم ایستاده ایم، محمد سیّدی روی زنجیر محافظ ِ کنار چمن نشسته، و آل داود، برگ نیسی و محمد حسین روحانی روی چمن نشسته اند. از این شش تن، روحانی را چند سال پیش از دست دادیم، البته چندی بعد از آنکه مرکز را ترک گفت و در بیرجند و گناباد، زادگاهش، رحل اقامت انداخت. روز چهارشنبه 30 تیر 1389 هم برگ نیسی از جمع ما رفت که اینک درست پنج سال تمام از آن تاریخ می گذرد.

     به چهرۀ مغموم و متفکر او نگاه می کنم و زندگی پرفراز و فرود و پایان غمبار او را از نظر می گذرانم. به راستی او چه لـّذتی از عمر پنجاه و چهار سالۀ خود برد؟

     شنیدم که سالی پس از درگذشت برگ نیسی انجمن مفاخر فرهنگی در مراسمی  که به طور« فلـّه ای»  برای 15 تن از ارباب علم و ادب روز سه شنبه 21 تیرماه 1390 برگذارکرد ، برگ نیسی را هم در زمرۀ آنان قرار داد. لااقل بابت یک پانزدهم این تجلیل که سهم کاظم است سپاسدار انجمنم.

                                                                                                                مجـــــدالدین کیـــــوانی

                                                                                                                 تـــــیر ماه 1394

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: