1392/7/27 ۱۰:۵۶
تاویل در لغت عرب به معنى «مآل شىء و سرانجام آن است، گاهى تاویل در مقابل تنزیل به کار مىرود و گاهى در مورد متشابه استعمال مىشود، بنابراین باید در دو مورد سخن بگوییم. هر یک از دو تاویل براى خود معنى خاصى دارد.
تاویل در مقابل تنزیل
مفاهیم کلى که در قرآن وارد شده، بر دو نوعند؛ گاهى مصادیق روشن و گاهى مصادیق مخفى و پنهان دارند. تطبیق آیه بر مصادیق روشن «تنزیل» آن و تطبیق آن بر مصادیق مخفى و بالاخص مصادیقى که در طول زمان پدید مىآیند و در زمان نزول وجود نداشتهاند، «تاویل» آن است. و به دیگر سخن: تطبیق مفهوم کلى آیه بر مصادیق موجود در زمان نزول آن «تنزیل» و تطبیق آن بر مصادیقى که به مرور زمان پدید مىآیند «تاویل» آن مىباشد.
استفاده از مباحث اجتماعى قرآن و بهره بردارى مستمر از آن بر این اساس استوار است و هرگز صحیح نیست که در بهره گیرى از قرآن بر مصادیق موجود در عصر نزول آیه یا بر مصادیق واضح اکتفا ورزید.
امام صادق (ع) در حدیثى قرآن را چنین توصیف مىکند: «ظهره تنزیله، وبطنه تاویله، منه ما مضى، و منه ما لم یجئ بعد، یجری کما تجری الشمس والقمر۱: برون قرآن «تنزیل» آن و درون آن «تاویل» آن مىباشد، قسمتى از تاویل قرآن گذشته و برخى دیگر هنوز نیامده است. قرآن مانند خورشید و ماه در حال جریان مىباشد (همان طور که خورشید و ماه در انحصار منطقه اى نیست) همچنین قرآن نیز در انحصار افراد خاصى نمیباشد.»
در این حدیث تاویل در مقابل تنزیل وارد شده و تاویل به معنى تطبیق مفاهیم کلى بر افرادى گرفته شده که بخشى از آنها در گذشته بوده و بخشى دیگر در آینده تحقق مىپذیرند. امام صادق (ع) در حدیثى مىفرماید: «اذا نزلت آیه على رجل ثم مات ذلک الرجل ماتت الآیه من الکتاب؟! و لکنه حی یجری فی من یاتی کما یجری فی من مضى۲:اگر آیه اى درباره کسى نازل گردد آنگاه آن شخص بمیرد (مفاد آیه به صورت قانون کلى باقى مىماند) و اگر با از بین رفتن آن شخص آیه نیز از بین برود، قرآن نیز به تدریج از بین مىرود، بلکه قرآن زنده است، درباره آینده همان را حکم مىکند که درباره گذشته آن را حکم مىکرد.»
تنها این دو حدیث نیست که قرآن در آنها به آفتاب و ماه تشبیه شده است، بلکه در این مورد احادیثى وارد شده که همگى حاکى از آن است که قرآن پیوسته زنده و در هر زمان تر و تازه است و ابداً مندرس وکهنه نمیگردد.۳
حیات و تحرک قرآن در سایه همین تاویل در مقابل تنزیل است و هرگز نباید مفاهیم کلى قرآن را در انحصار گروهى دانست، بلکه باید آن را بر آیندگان به نحوى تطبیق کرد که بر گذشتگان تطبیق مىشد. قرآن مجید در سوره «رعد» آیه هفتم چنین مىفرماید: «انما انت منذر و لکل قومهاد. . . : تو اى پیامبر بیم دهنده اى و براى هر گروهى هدایت کننده اى است.» خود پیامبر گرامى (ص) طبق روایات متواتر جمله «و لکل قومهاد» را بر امیرمؤمنان تطبیق کرد و فرمود: «انا المنذر وعلی الهادی الى امری۴: من بیم دهنده و على هدایت کننده به دستورهاى من است.» به طور مسلم پس از امیرمؤمنان، آیه مصادیقى نیز دارد که به مرور زمان بر آن منطبق مىباشد.
بخشى از تحرک و روشنگرى قرآن در این است که به مرور زمان بر مصادیق آن تطبیق گردد، از این جهت امام باقر (ع) فرمود: «رسول الله المنذر، وعلی الهادی، وکل امامهاد للقرن الذی هو فیه۵: پیامبر خدا بیم دهنده و على هدایت کننده و هر امام، هادى مردم آن عصرى است که در آن زندگى مىکنند.»
یادآور شدیم که مقصود از تاویل در مقابل تنزیل آن رشته از مصادیق آیه یا آیات است که هنگام نزول قرآن نبوده و بعدها تحقق پذیرفته است و اگر هم در زمان نزول وجود داشته، مصداق مخفى بوده و نیاز به تذکر داشته است، اکنون براى هر دو مورد، مثالى را یادآور مىشویم:
۱٫ در جنگ جمل سپاه امام در برابر سپاه پیمان شکن «طلحه» و «زبیر» که بیعت خود را با امام شکستند، قرار گرفت. پیش از آغاز جنگ، امام به مردم بصره چنین خطاب کرد: «مردم بصره آیا از من در داورى ستم دیدهاید؟آیا در تقسیم مال مرتکب ظلم شدهام؟ آیا مالى را بر خود و اهل بیت خود اختصاص دادهام و شما را از آن محروم ساختهام؟ آیا حدود الهى را در حق شما اجرا کردهام و درباره دیگران تعطیل کردهام تا به خاطر این امور یا یکى از آنها پیمان خود را با من مىشکنید؟» آنان در پاسخ گفتند: «نه، هیچ کدام از این کارها انجام نگرفته است.» در این موقع کهامام حجت را بر آنان تمام نمود، به تنظیم صفوف سربازان خود پرداخت و این آیه را تلاوت کرد: «وان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون: اگر آنان سوگندهاى خود را شکستند و به آیین شما طعنه زدند، با سران کفر نبرد کنید. براى آنان پیمانى نیست، شاید آنان باز داشته شوند.» (توبه ر۱۲)
آنگاهامام افزود: «به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید و محمد را براى نبوت برگزید، آنان مورد این آیه هستند و از روز نزول این آیه با پیمان شکنان نبرد نشده است.» ۶ تطبیق این آیه بر این گروه تاویل آن و بیان مصداقى است که در روز نزول آیه وجود نداشته است.
۲٫ در روز «صفین» سپاه على (ع) که در میان آنان «عمار یاسر» نیز بود، در برابر سپاه معاویه قرار گرفت. سپاه اسلام با حزب اموى که در راس آنان ابوسفیان و بعد معاویه قرار داشت، دو بار نبرد کرده است:
الف) در زمان رسول گرامى (ص) آنگاه که ابوسفیان نبرد «احزاب»را رهبرى مىکرد.
ب) در زمان على بن ابى طالب(ع) که فرزند ابوسفیان زمام امور را به دست گرفت و حزب اموى را به صورت یک حزب زیرزمینى هدایت مىکرد. عمار در این جنگ به سپاه معاویه حمله کرد و رجزى خواند که نخستین بیت آن این است:
نحـن ضربناکم على تنزیله
فالیوم نضربکم على تاویله۷
«در گذشته با شما بر اساس تنزیل قرآن نبرد مىکردیم و امروز با شما بر اساس تاویل آن نبرد مىکنیم.»
در این شعر تاویل در مقابل تنزیل قرار گرفته است و تطبیق آیه (جاهد الکفار) بر حزب اموى که در زمان پیامبر آشکارا کافر بودند، تنزیل قرآن، و تطبیق آن بر آن حزب در زمان على (علیه السلام)که در باطن کافر بودند و تظاهر به اسلام مىکردند، تاویل قرآن معرفى شده است. این بیان مىرساند که تاویل در مقابل تنزیل جز تطبیق آیه بر مصادیق مخفى یا مصادیقى که پس از نزول آیه تحقق مىپذیرد، چیز دیگرى نیست.
پیامبر گرامى(ص) به امیرمؤمنان خطاب مىکند و مىفرماید: «فتقاتل على تاویل القرآن کما قاتلت على تنزیله ثم تقتل شهیدا تخضب لحیتک من دم راسک۸ : تو بر تاویل قرآن (با ناکثین، قاسطین و مارقین) نبرد مىکنى، همچنان که در کنار من با تنزیل آن نبرد کردى، آنگاه محاسن تو با خون سرت خضاب مىگردد.»
ملاحظهاین روایات این مطلب را ثابت می کند که تاویل در برابر تنزیل همان تطبیق مفاهیم و احکام کلى بر مصادیق مخفى و پنهان، و غیر موجود در روز نزول قرآن است. و اگر آن را «تاویل در مقابل تفسیر» بنامیم، بر خلاف ظهور این روایات، نام گذارى کردهایم، بلکه این نوع تاویل، تاویل در مقابل تنزیل است.
تاویل در مورد متشابه
متشابه از مواردى است که تاویل در آنجا به کار مىرود و براى تحلیل تاویل متشابه در این مورد ناچاریم به تفسیر متشابه در مقابل محکم بپردازیم. قرآن مجید آیات را به دو قسم تقسیم مىکند و مىفرماید: «هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات و اخر متشابهات. . .: اوست که کتاب را بر تو نازل کرد، بخشى از آن محکم و استوار، و قسمتى از آن متشابه است».(آل عمرانر۷)
اکنون باید دید مقصود از این تقسیم چیست؟
دلالت آیات قرآن بر مقاصد خود یکنواخت نیست گاهى دلالت آنها بر معانى خود روشن بوده و شک و تردید برنمى دارد و در نخستین برخورد مفهوم روشن آن وارد ذهن مىشود، مانند نصایح حضرت لقمان به فرزند خود، یا سفارشهاى حکیمانه قرآن در سوره اسرا که در آیههاى ۲۲ تا ۳۹ وارد شده است. لقمان در ضمن نصایح خود به فرزندش چنین مىگوید: «. . . لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم: به خدا شریک قرار مده، شرک بر خدا ستم بزرگى است».(لقمانر۱۳) یا مىفرماید: «. . . اقم الصلاه و امر بالمعروف و انه عن المنکر واصبر على ما اصابک. . .: فرزندم نماز بپادار به نیکىها فرمان ده و از بدیها باز دار، و در برابر مصایب بردبار باش.»(لقمانر۱۷)
و همچنین است آیات سوره نحل که به عنوان نمونه یکى را یادآور مىشویم: «و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه وبالوالدین احسانا. . . : پروردگار تو فرمان داده است که جز اورا نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید».(اسراءر۲۳) همهاین آیات، آیات محکم قرآنند که ریشه و ام الکتاب به حساب مىآیند.
در این میان، یک رشته آیاتى است که دلالت آنها بر مقصود به روشنى این آیات نیست و در برخورد نخست احتمالات متعددى بر ذهن انسان نقش مىبندند، و معنى واقعى در محاق ابهام و تشابه قرار مىگیرد، و چون مقصود واقعى به غیر واقعى تشابه پیدا مىکند، این آیات را متشابه مىخوانند. در اینجا وظیفه افراد واقع گرا این است که ابهام این آیات را از طریق مراجعه به آیات محکم برطرف کنند و تشابه و تردید را از چهره آیه بردارند تا آیه متشابه در پرتو آیات محکم، در عداد محکمات درآیند و این کار از نظر قرآن کار راسخان در علم و آگاهان از حقایق آیات مىباشد، البته گروه منحرف وپیش داور که هدفى جز فتنه انگیزى ندارند، بدون مراجعه به آیات محکم همان ظاهر متزلزل را مىگیرند وفتنه گرى راه مىاندازند، در حالى که راسخان در علم به ظاهر متزلزل و لرزان ارزشى قائل نشده و از طریق امعان در مفاد آیه و قراین همراه، بالاخص آیات دیگر به واقع رسیده و به دلالت آن استحکام مىبخشند. اینک نمونه اى را مىآوریم.
قرآن در سوره طه خدا را چنین توصیف مىکند: «الرحمن على العرش استوى. له ما فى السموات و ما فى الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى: خداى رحمان بر عرش استیلا یافته است، آنچه در آسمانها و زمین و آنچه میان این دو و آنچه زیر خاک است، از آن اوست.»(طهر۵ـ۶)
در لغت عرب «استوى» به معناى قرار گرفتن به کار مىرود، چنان که مىفرماید: «والذى خلق الازواج کلها وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستووا على ظهوره ثم تذکروا نعمه ربکم اذا استویتم علیه. . .: خداى، کسى است که جفتها را آفریده، و براى شما از کشتىها و دامها وسیله اى که سوار شوید، قرار داد تا بر پشت آنها قرار گیرید. آنگاه که بر پشت آنها قرار گرفتهاید، نعمت پروردگار خود را یاد کنید.»(زخرفر۱۲ـ۱۳)
افراد پیش داور که تمایلات تجسیم و تشبیه در آنها هست، آیه سوره طه را که از استواى خدا بر عرش گزارش مىدهد، به قرار گرفتن خدا بر تخت و عرش خویش تفسیر مىکنند، و در حقیقت براى خدا سریرى مانند سریر ملوک اندیشیده که روى آن قرار مىگیرد. در حالى که چنین ظهوری، ظهور بدوى و ابتدایى آیه است و در امثال این آیات باید قراینى را که پیرامون آیه و آیات دیگر وجود دارد، در نظر گرفت، آنگاه مفاد آیه را به دست آورد. اینک ما به عنوان نمونه به تاویل این آیه، یعنى به باز گردانیدن ظاهر متزلزل و لرزان آن به معنى واقعى اش مىپردازیم.
نخست باید توجه نمود که در آیات قرآن تعارض وجود ندارد و قرآن صریحاً خدا را چنین معرفى مىکند: «لیس کمثله شىء: براى آن نظیر و مانندى نیست.» (شورىر۷)، در آیه دیگر مىفرماید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار. . . : چشمها او را نمیبیند ولى او چشمها را مىبیند.»(انعامر۱۰۳) در آیه سوم مىفرماید: «.?. . یعلم ما یلج فى الارض و ما یخرج منها وما ینزل من السماء وما یعرج فیها و هو معکم اینما کنتم. . . : مىداند آنچه که در زمین فرو مىرود یا آنچه که از زمین بیرون مىآید، (مى داند) آنچه که از آسمان فرود مىآید و آنچه که به آسمان بالا مىرود، او با شما است هر کجا باشید.» (حدیدر۴)
این آیات هر نوع نظیر و مثل را براى خدا نفى کرده و او را برتر از آن مىداند که دیدگان ما او را درک کند، و اعتقاد به وجود چنین خدایى سبب مىشود که در معنى آیه سوره طه دقت بیشترى نموده تا به مآل و مقصود واقعى آن برسیم. اینک با دقت در سه مورد مىتوان به معنى واقعى آیه پى برد:
۱٫ استوا در قرآن و لغت.
۲٫ معنى عرش در لغت و عرف.
۳٫ قراین پیرامون این جمله در آیات هفتگانه.
با تحلیل این امور سه گانه خواهید دید کهاین آیه پیوندى با جلوس خدا بر سریر ندارد. اینک هر سه را به صورت فشرده توضیح مىدهیم:
۱٫ استوا در قرآن و لغت
قرآن آنگاه که از نشستن سخن مىگوید، کلمه «قعود» به کار مىبرد، چنان که مىفرماید: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم. . . : آنان که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهاى خویش یاد مىکنند.»(آل عمرانر۱۹۱) باز مىفرماید: «فاذا قضیتم الصلاه فاذکروا الله قیاما و قعودا و على جنوبکم. . . : آنگاه که از نماز فارغ شدید خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهاى خویش یاد کنید.» (نساءر۱۰۳)، در حالى که لفظ «استوا» را در مورد تسخیر و تسلط به کار مىگیرد و حتى در موردى که تسخیر و تسلط با جلوس و قعود همراه باشد، به کارگیرى این لفظ، به خاطر وجود تسلطى است که در جالس پدید مىآید، به خاطر صرف نشستن او.
مثلاً آنجا که قرآن درباره گیاهى که از ضعف به قوت پا مىنهد و سرانجام بر اثر استحکام و قوت به پاى خود مىایستد، کلمه «استوا» به کار مىبرد چنان که مىفرماید: «. . . کزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع٫ . . : مانند زراعت که جوانه زند آن را کمک کند قوى و نیرومند گردد و بر ساقهها و پاهاى خود مىایستد.»(فتحر۲۹) همگى مىدانیم که گیاه قیام و قعودى ندارد، بلکه مقصود تسلط آن بر خویش است در مقابل حوادث و بادهاى شدید که از جا کنده نمیشود.
همچنین در موردى که انسان بر کشتى یا روى چهارپایان قرار مىگیرد، کلمه «استوا» به کار مىبرد و مىفرماید: «. . . وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون. لتستووا على ظهوره ثم تذکروا نعمه ربکم اذا استویتم علیه. . . :براى شما از کشتى و چهارپایان مرکبى قرار دادیم تا بر پشت آنها قرار گیرید آنگاه که بر آنها قرار گرفتید نعمت خدا را یاد کنید.»(زخرفر۱۲ـ۱۳)
درست است که در این آیه از قرارگیرى انسان بر مرکبى سرکش از لفظ «استوا» بهره گرفته، ولى مقصود جلوس و قعود نیست، بلکه سلطه و استیلایى است که راکب در این حالت بر مرکب دارد و زمام آن را در اختیار مىگیرد و به هر طرف بخواهد او را سوق مىدهد، به گواه اینکه در ذیل آیه دستور مىدهد که چنین بگوییم: «و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین: بگویید پیراسته خدایى است که ما را بر این مرکب مسلط ساخت.»
در آیه دیگر به نوح دستور مىدهد آنگاه که او و مؤمنان بر کشتى قرار گرفتند، خدا را از این نظر که از ظالمان نجاتشان بخشید سپاسگزار باشند. چنانچه مىفرماید: «فاذا استویت انت ومن معک على الفلک فقل الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمین: هنگامی که تو و کسانى که همراه با تو هستند بر کشتى قرار گرفتید بگو:حمد خدا را که ما را از ستمگران نجات داد.»(مؤمنونر۲۸)
مقصود از «استویت» در این آیه جلوس و قعود نیست و گرنه مىفرمود: «فاذا جلست» یا «قعدت». همچنان که مراد مجرد سوار شدن نیست، و گرنه مىفرمود: «ولو رکبت» چنان که نوح به فرزند خود آنگاه که دعوت بر سوار شدن بر کشتى کرد، کلمه «رکوب» به کار برد و گفت:«یا بنى ارکب معنا». بلکه مقصود از آن، سلطه نوح و ساکنانش بر کشتى که زمام کشتى را در اختیار مىگیرند و در مقابل امواج او را هدایت مىکنند، چنان که مىفرماید: «هی تجرى بهم فى موج کالجبال. . . : کشتى آنان را از میان امواج کوه پیکر عبور مىداد.»(هودر۴۲) از آنجا که آنان بر چنین مرکب رهوار و قاره پیما سلطه و استیلا پیدا مىکنند، خدا دستور مىدهد که او را ستایش کنید:«قل الحمدلله».
این آیات و دیگر آیات حاکى از آن است که تفسیر «استوا» بر جلوس و قعود یا استقرار مادى صحیح نیست، بلکه استیلا و سلطه اى است که با شخص مستولى همراه مىباشد واستیلاى هر چیزى به نسبت خود اوست. اتفاقا در لغت عرب نیز کلمه «استوا» به معنى «استیلا» زیاد به کار مىرود. خطل درباره «بشر» برادر عبدالملک که بر عراق تسلط یافت، چنین مىگوید:
قد استوى بشر على العراق
من غیر سیف و دم مهـراق
«بشر بى آنکه شمشیر بکشد و خونى بریزد بر عراق استیلا یافت.»
شاعرى دیگر مىگوید:
فلما علونا و استوینـا علیهم
ترکناهم صرعى لنسر و کاسر
«هنگامى که بر آنان دست یافتیم، آنان را به خاک افکندیم تا طعمه کرکسها و درندگان شوند.»
در این موارد هرگز جلوس و قعودى مطرح نیست، مقصود فتح و پیروزى و سلطه و استیلا مىباشد و این خود مىرساند که معنى اساسى این کلمه، استیلا است و اگر هم با جلوس و نشستن توام گشت، ناظر به خصوصیتى است که در آن جالس است.
معان در این قراین ما را به مفاد «استوى» رهنمون گردید و در حقیقت تاویل در این مورد به معنى کاوش در فهم آیه از طریق دقت در معانى و مفردات آن است و لذا باید عین همین کاوش را درباره «عرش» نیز انجام دهیم.
۲٫ معنى عرش در لغت و عرف
عرش در لغت و قرآن به معنى سریر و تختى است که قدرتمندان بر روى آن قرار مىگرفتهاند، چنان که قرآن درباره تخت بلقیس چنین مىگوید: «. . . و اوتیت من کل شىء و لها عرش عظیم: از هر نعمتى برخوردار بوده و براى او تختى بزرگ بود.»(نملر۲۳) در حقیقت عرش مظهر قدرت و سلطه بوده است، و در زبان فارسى از آن با لفظ «تخت» تعبیر مىکنند. شاعر عرب زبان مىگوید:
اذا ما بنو مروان ثلت عروشهم
و اودت کما اودت ایاد وحمیر
«آنگاه که تخت فرزندان مروان واژگون گردید و نابود شد، همچنان که تخت حمیریان با نعمتهایى که داشتند، نابود شد.»
در ادبیات فارسى نیز تخت نشانه قدرت وحکومت است و واژگونى آن، نشانه نابودى و زوال قدرت مىباشد، صادق سرمد درباره فراعنه مصر مىگوید:
تو تخت دیدى و من بخت واژگون بر تخت
تو عاج دیدى و من مشـت استخوان دیـدم
مسلما مقصود از تخت در این نوع مکالمات، تخت چوبى و فلزى و مقصود از انهدام، واژگونى و نگونسارى ظاهرى آن نیست، بلکه جلوس بر تخت، نشانه عزت و عظمت، و نگونسارى آن کنایه از زوال دولت و حکومت است.
پی نوشتها:
۱٫ مرآه الانوار:۸ر۵٫
۲٫ همان.
۳٫ به کتاب شریف«القرآن الکریم فی احادیث الرسول واهل بیته»ص۱۶۲ـ۱۶۳ مراجعه شود.
۴و۵٫ نور الثقلین:۲ر۴۸۲ـ۴۸۳٫
۶٫ همان۲ر۱۸۸ـ۱۸۹٫
۷٫ الاستیعاب:۱ر۴۷۲ فیهامش الاصابه .
۸ . بحار الانوار:۴۰ر۱٫
ادامه دارد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید