1392/7/25 ۱۱:۳۲
گوبينو ضمن آنكه گفته روح فلسفه هگل و اسپينوزا با فلسفه ايران نزديكي داشته است، نوشته كه به ترجمه و انتشار دكارت كه فيلسوف تازهيي براي ايرانيان بوده، اهتمام كردم، تا شوكي به فكر در ايران وارد شود. من 40سال پيش جستوجو كردم و چيزي از مجلس يا سندي از او در اين زمينه نيافتم. اينكه ملاعلي زنوزي با گوبينو ارتباط داشته درست است، اما من كتابهاي ملاعلي را تورق كردم. هيچ نشانهيي از تعليمات فلسفه اروپايي اعم از هگل و دكارت در آنها نيست. جز اينكه ملاعلي به شيوه ديگري غير از شيوه مرسوم فيلسوفان پيشين نگاشته است. شايد اثر گوبينو در ترتيب مسائل بوده است. هر حرفي هر وقتي شنيدني نيست. گاهي حرفي به ناگهان تبديل به گفتمان يا ديسكور ميشود. ممكن است فيلسوفي مدتها مغفول واقع شود و به ناگاه مورد توجه قرار گيرد. به نظرم اگر هگل صد و پنجاه سال پيش ترجمه ميشد، كسي به او توجه نميكرد. ما به تدريج است كه به او توجه ميكنيم. اين توجه با توجه فروغي متفاوت است. جلد نخست كتاب فروغي (سير حكمت در اروپا) در سال 1313 چاپ شده است و تا سالها تنها مطلب در فارسي درباره هگل همين بود. بعدا در دهه 1320 نشريات چپ به هگل به عنوان پيشگام ماركس به او پرداختهاند. خود من نخستين بار با هگل از طريق كتابي درباره ماترياليسم از روژه گارودي آشنا شدم كه بهطور مختصر به هگل اشاره شده بود. اين مطالب را براي اشاره به نحوه ورود هگل در ايران عنوان كردم.
وقتي به كشورهاي اروپايي مينگريم، تاثير هگل را متفاوت ارزيابي ميكنيم. در انگلستان انگلس و ماركس زندگي ميكردند و بر قرائت هگل تاثير گذاشتهاند. اقبال از حوزه هگلي انگليس خارج شده و بر جامعه ما تاثير گذاشته است. در فرانسه متفكران براي آشنايي با هگل از كوچه ماركسيست عبور كردند. نسل هم سن و سال من و قبل از آنها مثل ليوتار و فوكو و دريدا همه از ماركسيسم به پستمدرن رسيدهاند و شاگردان مستقيم يا غيرمستقيم كوژو بودند. كسي كه در هگلشناسي فرانسوي بيش از همه موثر بوده و حتي هيپوليت شاگرد او بوده است. كوژو هگلي استاليني هايدگري است. تفسير سياسي از اين حرف نشود. مرلوپونتي، فيلسوف جوانمرگ و نويسنده «پديدارشناسي ادراك» نيز شاگرد كوژو بود. حميد عنايت هم بعد از ترجمه «فلسفه هگل» استيس، «خدايگان و برده» كوژو را ترجمه كرد كه با كتاب استيس مناسبت ندارد. ما چون سياسي با فلسفه برخورد ميكنيم، بيشترين تاثير از او را از طريق فلسفه چپ داشتهايم. اصلا فلسفه جديد را چپيها در ايران رواج دادند. اين نكته مهم است كه ما چگونه فكر ميكنيم و منابع فكريمان از كجا نشات ميگيرد؟ ما بايد به اين خودآگاهي برسيم كه چگونه ميانديشيم. ما بايد توجه كنيم تعارض بيرون و درون داريم. امري بر ما فايق و عارض شده كه بايد شناخته شود. تجدد ما با تجدد غربي تفاوت دارد. تاريخ ما گسستها ندارد، بلكه انقطاعها دارد. در اين انقطاعها چيزي از خارج آمده است. از خارج آمدن عيب نيست. هيچ تمدني نيست كه تحت تاثير قرار نگرفته باشد. بايد از ديگران آموخت. اما بايد انديشيد كه ما از كجا و چگونه آموختهايم.
يك نكته هم درباره اصالت وجود و ماهيتي بودن يا نبودن هگل به تعبير شهيد مطهري ياد كنم.
ايشان گفتهاند كه هگل همچون فخررازي اصالت ماهوي است. البته چنين بحثي در هگل مطرح نبوده است، اما به نظر من اگر مجبور بودم هگل را به يكي از اين دو رويكرد منتسب كنم، ميگفتم هگل اصالت وجودي است، زيرا به اعتقاد من همه كساني كه از هراكليتوس تا هگل به صيرورت و شدن معتقدند، نميتوانند اصالت ماهيتي باشند. زيرا به تعين تاريخي باور دارند و ماهيت متعين را قبول ندارند. اما اگر ميدانستم شهيد مطهري اين نكته را گفته، با احترام و ادب آن را به ايشان ميگفتم.
رييس فرهنگستان علوم
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید