از «قیامتِ زمانی» تا «قیامت در همین لحظه»! / محمد مجتهد شبستری

1392/7/21 ۱۰:۳۹

از «قیامتِ زمانی» تا «قیامت در همین لحظه»!  /  محمد مجتهد شبستری

ضمائمی بر مجموعه مقالات قرائت نبوی از جهان ضمیمه (۱) برای مقاله «قرائت نبوی از جهان (۱۵)»

 

 ضمائمی بر مجموعه مقالات  قرائت نبوی از جهان 

ضمیمه  (۱) برای مقاله «قرائت نبوی از جهان (۱۵)»

اکنون که به تأملات مکتوب خود در مقالات قرائت نبوی از جهان ۱ و ۱۵ می نگرم به جمع بندی زیر می‌رسم:

مجموع آیات قرآن را می‌توان «فی الجمله» به ۳ بخش اصلی تقسیم کرد:

۱- بخش اول آیاتی هستند که یک «زیست جهان وحیانی» (زیست جهان پیامبر اسلام) را نشان می‌دهند. تمامی آن دسته از آیات که پدیدارهای طبیعت را «نمودهای خداوند»، «کلمات خداوند»، «وحی خداوند»، «افعال خداوند» می‌شمرند به این بخش مربوط‌اند. در این بخش فهمی ـ تفسیری (Existenzial) از جهان طبیعت دیده می‌شود: تجربه‌ای نبوی و هرمنوتیکی.

 

۲- بخش دوم آیاتی هستند که یک «فهم نامه روائی» (Narrative Verstehen) از کنش‌ها و واکنش‌های خداوند و انسان را شکل داده‌اند. این بخش بیش از دو سوم متن قرآنی را در بر گرفته است. این فهم روائی هم چون آهنگ اعتراف و گواهی دارد از یک درگیری وجودی (Existenzial) حکایت می‌کند.

 

۳- بخش سوم «آیات احکام» هستند. این دسته از آیات چنانکه در بخش آخر مقاله قرائت نبوی از جهان ۱ گفته‌ام، مجموعه‌ای از تنظیمات عبادتی، اجتماعی و حقوقی است که به مثابه نتیجه گیری عملی از درک و فهم‌های (Existenzial) پیشین برای جامعه مخاطب قرآن معین شده است.

 

هدف آن تنظیمات در بخش عبادتی تسهیل سلوک معنوی انسان‌ها و در بخش اجتماعی و حقوقی برچیدن «ظلم زمانه» و گستردن «عدل زمانه» است. تعبیر «ظلم زمانه» و «عدل زمانه» را برای اولین بار در یک سخنرانی به کار بردم که در سال ۱۳۷۸ در دانشگاه اصفهان ایراد شد و در کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین انتشار یافت. منظور از آن تعبیر این است که هدف تنظیمات اجتماعی و حقوقی قرآن این بود که آنچه را در شرایط ویژه محیط طبیعی و اجتماعی ـ فرهنگی مخاطبان خود ظالمانه به شمار می آمد از میان بردارد و آنچه را متناسب با آن شرایط عادلانه تلقی می‌شد اسقرار بخشد. گفته‌ام قرآن در هیچ آیه‌ای از مصداق‌های ابدی عدل سخن به میان نیاورده و ادعا نکرده که چنین مصداق‌هائی وجود دارد. در یک سخنرانی دیگر که با عنوان معنای «عدالت در قرآن» سالها پیش ایراد کرده‌ام و در همین سایت قابل خواندن است آورده‌ام در قرآن مفهوم «عدالت» یک مفهوم اخلاقی است که مکرراً مورد تأیید و سفارش این کتاب قرار گرفته، اما تعیین مصداق‌های آن در هر جامعه به مردم آن جامعه واگذار شده است.

 

منظور من از ارزش‌های ابدی که در پاره‌ای از نوشته‌ها آورده‌ام ارزش‌هائی مانند عدالت، ایثار، حفظ حرمت والدین، راستگویی، پارسائی، صداقت و مانند این‌ها است که از آن روز که شاهد شکل گیری اخلاق در زندگانی انسان هستیم همواره مورد احترام و سفارش بوده است. گرچه مصداق‌های آن‌‌ها در میان اقوام مختلف گاهی آنقدر متفاوت است که آنچه در یک جامعه ظلم و قساوت آشکار به حساب می‌آید در جامعه دیگر عین عدل و احسان دیده می‌شود.

 

مردم شناسان نقل می‌کنند در میان قبائل اسکیمو به دلیل شرایط بسیار سخت زندگی، فرزندان پدران و مادران پیر و از کار افتاده خود را می‌کشند تا آن‌ها را از تحمل رنج جانکاهی که بدان مبتلا هستند رها سازند و این را عین حرمت گذاری و احسان به پدر و مادر می‌دانند. امروز در اوائل قرن بیست و یکم اخلاق پزشکی ملل متمدن هنوز نتوانسته تکلیف این مسأله را روشن کند و پدر و مادر کشی در هر گونه شرایط شقاوت و ظلم فاحش به شمار می‌آید. پس منظورم از ابدی بودن همیشه مورد سفارش بودن از سوی انسان‌ها و در تاریخ زندگی اخلاقی بشریت است و نه ابدی بودن در عالمی فرا تاریخ. در بخش پایانی مقاله قرائت نبوی از جهان ۱ نشان داده‌ام چگونه این ارزش‌های ابدی مورد سفارش قرآن قرار گرفته و احکام اجتماعی قرآن به عنوان مصداق‌های قابل قبول عدالت در آن جامعه و در آن عصر بر آن‌ها استوار گردیده است (۱).

 

هر ۳ بخش قرآن که از آن‌ها نام بردم گونه‌ای فهم است. بخش اول فهم جهان طبیعت است. بخش دوم فهم کنش‌گری‌های خدا و انسان است. بخش سوم فهم «عدالت زمانه» و «ظلم زمانه» است.

 

بنابر این قرآن یک «فهم‌نامه» است که بخش اعظم آن روایت کنش‌گری‌های خدا و انسان است: Narrative Verstehen

 

 

***

 

ضمیمه (۲) برای مقاله «قرائت نبوی از جهان (۱۵)»

 

 

1- آن تصویر که از روایت بلند قرآنی در مقاله پانزدهم از قرائت نبوی از جهان داده‌ام تنها یک مُدل است. این مدل را می‌توان کامل کرد. می‌توان آیات دیگری از قرآن را به بخش «آغاز شدن» و «ادامه یافتن» و «پایان یافتن» روایت قرآنی اضافه کرد و تصویر را روشن‌تر ساخت. می توان با تأمل و دقت بیشتر به جای پاره‌ای از آن آیات که مورد استناد من بوده آیات مناسبتر دیگری را گذاشت.

 

2- می توان روایت قرآنی را با مدل‌هائی غیر از آنچه من آورده‌ام قرائت کرد. کنش‌ها و واکنش‌ها، صحنه‌ها و تصویرهای متفاوتی را به نمایش گذاشت و آغاز و ادامه و انجام آن را به صورتی متفاوت از آنچه گفته‌ام توضیح داد.

 

3- می توان روایت‌های کوچکتر را که در آن روایت بلند در پیچیده‌اند و آن را روایت اندر روایت ساخته‌اند زیر ذره بین گذاشت و هر کدام از آنها را تک تک قرائت کرد و جایگاه هر کدام را در ساختار کلی روایت بلند مشخص ساخت.

 

4- کوتاه سخن این‌که آنچه در مقاله 15 آورده‌ام جز درآمدی کوتاه و ابتدائی برای فهم و تفسیر قرآن به مثابه یک فهم نامه روائی (Narrativ Verstehen) نیست. ادامه این راه فرصت و کوشش فراوان می‌طلبد. وقتی این راه هموار شود می‌توان با اطمینان بیشتر به «تفسیر روائی» قرآن پرداخت و آفاق نوینی در ادبیات دینی اسلام گشود.

 

5- به اعتقاد بسیاری از مسمانان، قرآن تنها در صورتی اهمیت نعیین کننده خواهد داشت که محتوای آن، مجموعه‌ای از اِخبارهای غیبی از مبدء و معاد و احکام دائمی خداوند باشد. می گویند اگر قرآن چنین نباشد نمی‌توان از آن، حقیقتی را آموخت؛ نمی‌توان فهم آن را امری سرنوشت‌ساز برای انسان دانست؛ اگر قرآن اِخبار از واقعیات بالاتر از فهم و عقل بشر نیست بلکه قرائت وحیانی یک پیامبر از جهان و فهم روائی او از کنش‌ها و واکنش‌های متبادل خداوند و انسان و فهم او از ظلم زمانه و عدل زمانه و امر و نهی ‌های مربوط به آن است، این کتاب به چه درد انسان می‌خورد؟ چگونه می‌تواند کتاب هدایت باشد؟ چگونه ممکن است شفای بیماری‌های درونی انسان‌‌ها، حل کننده اختلافات تاریخی آنان، روشنایی بخش دل‌ها و مانند این‌ها باشد، آن طور که در خود این کتاب ادعا شده است؟

 

پاسخ کوتاه من به این اشکال چنین است:

آنچه بیش از هر چیز در جهت‌گیری‌های معنوی و درونی انسان‌ها در طول تاریخ اثر گذاشته و آن‌ها را شکل بخشیده روایت‌ها هستند و نه اِخبارها از واقعیات عالم هستی. پرجاذبه‌ترین کلان روایت‌ها هم روایت‌های دینی است که در متون مقدس ادیان بزرگ دنیا آمده است. این روایت‌ها با «خداوند» که «راز جهان» است، انسانیت انسان و معنای زیستن و مردن او سرو کار دارند. این موضوعاتِ بسیار بسیار مهم به صورت اِخبار از واقعیات قابل بیان نیستند و تنها با روایت می‌توان از آن‌ها سخن گفت.

علاوه بر آن معنای «واقع»، «واقعی»، «واقعیات هستی» که این همه روی آن‌ها تکیه می‌کنیم چیست؟ مگر جز این است که ما انسان‌ها، خود، معنای این‌ها را تعیین می‌کنیم و سپس به آن پای بندی نشان می‌دهیم؟ مگر جز این است که پس از انباشتن خروارها بار از به اصطلاح «دانسته‌های واقعی» بر دوش خود، ناگهان در یک لحظه چشم‌مان باز می‌شود و می‌فهمیم که هیچ نمی‌دانیم و همه سراب بوده است؟ ظاهراً نصیب ما انسا‌ن‌ها از هستی، فقط اندکی «فهمیدن» است و نه «دانستن»! فهمیدن‌های ما انسان‌ها هم با روایت‌ها شکل می‌گیرند و با آن‌ها سیراب می‌شوند.

 

6- تحقیقات فلسفی و ادبی بسیار جذاب که پاره‌ای از فیلسوفان و ادیبان و الهی‌دانان عصر حاضر در بارۀ «استعاره» انجام داده‌اند متأسفانه هنوز به طور شایسته مورد توجه و بررسی دانشمندان مسلمان قرار نگرفته است.

استفاده از این تحقیقات در فهم و تفسیر متون دینی مسیحیت بسیار نتیجه بخش و رهگشا بوده است. این تصور که اگر بگوئیم زبان قرآن استعاره است شأن و مقام این کتاب را پایین آورده‌ایم، از چنان تفکری ناشی است که انتظار می‌کشد قرآن واقعیات هستی را بیان کند و از معنای جدید استعاره هم غافل است. اگر این انتظار عوض شود و قدر و قیمت بسیار پر ارزش معنای جدیدی که از «استعاره» کشف شده (و مختصر آن را در مقاله 15 آورده ام) معلوم گردد نه تنها نخواهیم گفت مگر ممکن است هزاران آیه قرآن استعاره باشد، بلکه جهد وافر خواهیم کرد تا زبان قرآنی را استعاره بفهمیم.

 

***

ضمیمه (۳) برای مقاله «قرائت نبوی از جهان (۱۵)»

از خدای متشخص تا الوهیت نامتشخص

***

 

1- گفته‌ام قرآن یک فهم‌نامه روائی (Narrative Verstehen) است، به آن گفته می‌افزایم که فهمیدن این فهم‌نامه هم فهم روائی است. خواننده‌ای که فهم‌نامه‌ای روائی را می‌فهمد در روند فهمیدن، خود را یک روایتگر تجربه می‌کند، فهمنده روایت قرآنی هم همینطور است.

 

2- این فهم روایی قرآن گر چه در آغاز، تجربه فهم کنش‌های یک خدای متشخص در قرآن است، اما به تدریج ممکن است این تجربه از افق فهم ناپدید شود و فهمی مه‌آلود و سپس سراسر روشنایی از الوهیت نامتشخصِ بی‌کنش به جای آن نشیند. این وضع از آنجا پیدا می‌شود که هم در موقعیت راوی بودن و هم در موقعیت فهم روائی یک کلان روایت، زمان به تدریج مغلوب می‌شود. در این موقعیت‌ها تجربه «فهمیدن زمان» اتفاق می‌افتد و نه تجربه حدوث رخدادی در ظرفِ زمان. روای با روایت، زمان را در می‌نوردد و آن را پشت سر می‌گذارد و بدین ترتیب روایت جاودانه می‌شود، روایت همه انسان‌ها در همه عصرها.

ظهور خدای متشخص چون ظهور زمانی است با جاودانه شدن روایت از افق فهم ناپدید می‌شود. از این پس این افق الوهیت نامتشخص است که خوانندۀ قرآن را احاطه می‌کند.

 

3- به گمان من این تحلیل به این پرسش مهم که خدای قرآن متشخص است یا نامتشخص پاسخ می‌دهد. در آغازِ فهم روائیِ قرآن، خوانندۀ آن، با خدای متشخص سروکار دارد، اما وقتی این فهم پیش می‌رود ممکن است الوهیت نامتشخص جای خدای متشخص را بگیرد. ظاهراً در متن قرآن هم همینطور است. در متن قرآن یک افق فهمی بالاتر ازکنش‌های خدای متشخص هم دیده می‌شود و این آنجاست که راوی، دیگر از کنش‌ها سخن نمی گوید، از نور آسمان‌ها و زمین سخن می‌گوید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (قرآن/سوره نور/ آیه 35)

 

***

ضمیمه (۴) برای مقاله «قرائت نبوی از جهان (۱۵)»

از «قیامتِ زمانی» تا «قیامت در همین لحظه»!

پیشتر گفتم که مؤمنان با تلاوت قرآن، ممکن است روایت قرآنی محمد (ص) را تکرار کنند (1) و ممکن است در روند تکرار روایت با «جاودانه شدن روایت» از «اسارت زمان» رها شوند و از فهم خدایی متشخص به حضور الوهیت نامتشخص برسند. اکنون اضافه می کنم که در آن تجربه که زمان و خدای متشخص ناپدید می‌شود، دنیا و آخرت، حشر و قیامت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم و صراطِ زمانی و متشخِص پس از دنیا هم ناپدید می‌شود. در آن تجربه، هر لحظۀ قاری قرآن، لحظه حشر و قیامت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم .... است. هر لحظه، هم اول و هم وسط و هم آخر است. در آن لحظه فقط «الوهیت» هست و «انسان».

 

اما ممکن است این دوگانگی هم به کلی ناپدید شود، الوهیت و انسانِ قاری یکی شوند، قاری عینِ روایت گردد، روایت عین الوهیت و الوهیت عین روایت! در آنجا «حاقِ روایت» حضور است و بس روایت ناپدید شده است! در ادبیات عرفانی اسلامی به این تجربه اشارات فراوان رفته است. شاید جلال‌الدین رومی هم همین را می‌گوید:

هر دكاني راست سودايي دگر

مثنوي دكان فقر است اي پسر

مثنوي ما دكان وحدت است

غير واحد هر چه بيني آن بت است

آب حيوان خوان مخوان اين را سخن

روح نو بين در تن حرف كهن

قابل اين گفته ها شو گوش وار

تا كه از زر سازمت من گوشوار

ما چه خود را در سخن آغشته ايم

كز حكايت ما حكايت گشته ايم

اين حكايت نيست پيش مرد كار

وصف حال است و حضور يار غار

اين چه مي گويم به قدر فهم توست

مُردم اندر حسرت فهم درست

بر ملولان اين مكرّر كردن است

نزد من عمر مكرّر بردن است

شاخ هاي تازه ي مرجان ببين

ميوه هاي رُسته زآب جان ببين

 

در حدیث آمده انسان ممکن است به تجربه‌ای دست یابد که در آن، نه انسان که خدا خود را حمد و ستایش می‌کند. ظاهراً این همان واحد شدن روایت و الوهیت است. در عصر ما پاره‌ای از فیلسوفان هرمنوتیک می‌گویند: (Die Sprache Spricht) فقط و فقط «زبان سخن می‌گوید» و دیگر هیچ! هانس گئورگ گادامر (Hans-Georg Gadamer) که چنین سخنی را می‌گوید معتقد است شناخت انسان از وجود همان شناخت او از زبان است و هستی مساوی است با زبان. این سخن گادامر بی شباهت به ایدۀ وحدت الوهیت و روایت نیست.

 

باری، در باب راوی گشتن قاری قرآن، سخنان بزرگانی چون ابوحامد غزالی، در کتاب احیاء علوم الدین باب «آداب تلاوة القرآن» بسیار خواندنی است. به نظر من او این صحنه را که خواننده قرآن چگونه، خود راوی قرآن می گردد، بدون این که از روایت سخن گوید، در آن باب مجسم کرده است.

 

در پاره‌ای از کشورهای اسلامی هنوز حلقه‌های تلاوت قرآن که در آنها خوانندگان به صورت دسته جمعی، قرآن را تلاوت (روایت) می کنند سنتی پابرجا و زنده است. حرکات بدنی این قاریان جمعی و آهنگ متوازن آن‌ها و چگونگی نشستن دایره‌وار آن‌ها و سایر آدابشان بی کم و کاست یک صحنه روایت جذاب به وجود می‌آورد. دو سال پیش نمونه‌ای از این حلقه‌ها را در مسجد جامع قیروان (تونس) که پس از اقامه نماز جماعت مغرب به پا شده بود دریافتم. برای ما ایرانیان که از این حلقه‌ها دور هستیم حضور در آنها یک تجربه کاملاً جدید و زنده است. شاید یک ساعت بیشتر از شب نگذشته بود که با همراه خود، که یک استاد الهیات مسیحی اتریشی بود باهم از مسجد قیروان خارج شدیم. وقتی در کوچه‌های قدیمی اطراف مسجد جامع راه می‌رفتیم احساس کردم که فضا آکنده از گونه‌ای پیام است که مرا به صدها سال پیشِ آن محله و مسجد قدیمی می‌برد. به درستی می توانم بگویم که در آن دقیقه‌ها نه در قرن بیست و یکم بل در چند صد سال پیش، در سال‌های بنا شدن آن محله ‌ها و آن مسجد می‌زیستم. به همراه اتریشی خود گفتم در اینجا فضا کاملاً به گونه‌ای دیگر است و من یک Stimung (حال و هوا) کاملاً جدید تجربه می‌کنم. او به من گفت آری! این (Stimung) بسیار هم قویست! فهمیدم که در آن ساعت، هر دوی ما در صدها سال پیش زندگی کرده‌ایم. وقتی از آن محله قدیمی خارج شدیم و پا در خیابان‌های جدید قیروان گذاشتیم و با اتومبیل‌ها روبرو شدیم آن (Stimung) ناپدید شد. وه که چه معنا دار بود آن حال و هوا!

 

برگرفته از وب سایت نویسنده

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: