1392/7/21 ۰۹:۴۷
قرارمان شد ۱۰ صبح پنجشنبه، شهرک غرب، خیابان ایران زمین... دکتر شبگذشته گفته بود میخواهیم به دیدار «استاد» برویم. مقابل پلاک ۱۹ که رسیدیم روی در سبز رنگ بزرگ نوشته شده بود «باستانیپاریزی».چند دقیقهای پشت در خانه استاد ایستادیم تا همه بیایند و با هم وارد شویم؛ چند دقیقهای مانده بود به ۱۰ صبح که پیکان سفید رنگی وارد کوچه شد.
قرارمان شد ۱۰ صبح پنجشنبه، شهرک غرب، خیابان ایران زمین... دکتر شبگذشته گفته بود میخواهیم به دیدار «استاد» برویم. مقابل پلاک ۱۹ که رسیدیم روی در سبز رنگ بزرگ نوشته شده بود «باستانیپاریزی».چند دقیقهای پشت در خانه استاد ایستادیم تا همه بیایند و با هم وارد شویم؛ چند دقیقهای مانده بود به ۱۰ صبح که پیکان سفید رنگی وارد کوچه شد. پیکان که نزدیکتر آمد چهره حجتالاسلام سیدمحمود دعایی از پشت شیشه نمایان شد؛ نماینده ولیفقیه در روزنامه اطلاعات و البته مدیرمسوول. پرسید: دکتر میرزاده هنوز نیامده است؟ گفتیم در راه هستند. جمله هنوز تمام نشده بود که میرزاده رسید.
پس از سلام و علیک با دعایی به گرمی با سایرین احوالپرسی کرد و مستقیم سراغ صندوق عقب ماشین رفت. کیف سامسونت رنگ و رو رفتهاش را باز کرد و به جستوجو در آن مشغول شد.
یک کاغذ سفید که خطوط نستعلیق بر آن نقش بسته بود، پیدا کرد و داخل پوشه پلاستیکی گذاشت. عینکش را روی صورت محکم کرد، نگاهی به آسمان انداخت و گفت: «برویم.»
زنگ را زدیم «حمید» در را باز کرد. پسر «استاد» بود. استاد هم با یک عصای چوبی که معلوم بود مدتها از عمر آن گذشته روی پلهها حاضر شد. بعد متوجه شدم یادگار پدر مرحومش بود که به خوبی مراقبت شده است. حالا سه کرمانی روی یک صندلی نشستهاند: پروفسور محمد ابراهیم باستانیپاریزی، دکتر حمید میرزاده و حجتالاسلام سیدمحمود دعایی.
در داخل و خارج ایران کمتر علاقهمندی به حوزه نشر وجود دارد که استاد پاریزی را نشناسد یا کتابهای او را نخوانده باشد. مورخ، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه، استاد دانشگاه تهران، چهره ماندگار ادبیات، نویسنده و مولف بیش از هفتاد کتاب در حوزههای تاریخ و ادبیات و...
پس از تعارفات مرسوم و معمول و مزاحهای دعایی، حمید میرزاده آن پوشه پلاستیکی را باز کرد و کاغذ سفیدی که خط نستعلیق بر آن نقش بسته بود را بیرون آورد و برای استاد از گذشته گفت و توضیح داد که میخواسته آن را سالها پیش به استاد باستانیپاریزی به یادگار هدیه کند، لیکن به واسطه غیبت استاد پاریزی به این روز موکول شده است. کاغذ نسخه اصلی نامهای از مرحوم شیخ محمدحسن زیادآبادی ملقب به پیغمبردزدان (نبیالسارقین) آن هم ممهور به مهر پیغمبر.
میرزاده که حالا در قامت سرپرست دانشگاه آزاد اسلامی است با رخصت از استاد شروع به خواندن نامه میکند: رفتی و همچنان به خیال من اندری/ گویی که در برابر چشمم مصوری/ ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست/ کز تو به دیگری نتوان برد داوری روحی فداک... استاد پاریزدار میشنوید و سر را تکان میداد، گویا خاطره کتاب پیغمبردزدان در ذهن او با ۸۸ سال گذر عمر زنده شد. استاد با این همه اما شاداب، خندهرو و پر نیش و کنایه بود. مزاح میکرد و لبخند به میهمانانش هدیه میکرد.
میرزاده که قرائت نامه را به پایان رساند چند لحظهای سکوت کرد، دعایی به نثر میرزاده مرحبا گفت و استاد هم لبخند رضایتبخشی زد. دکتر میرزاده نامه را به «استاد» تقدیم کرد و با چشمانی پرامید و لبخندی خاص به پروفسور محمدابراهیم باستانیپاریزی پیشنهاد داد تا کرسی پروفسور پاریزی در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی تشکیل شود.
استاد از کهولت سن و سختی رفت و آمد گفت که میرزاده این سلاح را هم از او ستاند و با خشوع خاصی گفت رفت و آمد شما را یا من انجام میدهم یا همکارانم. استاد سکوت کرد؛ سکوتی از رضایت. خود سکوت را شکست و گفت هفتهای دو ساعت هم در دانشگاه تهران مشغول است اما نمیتواند به دانشگاه نه بگوید. شاید هم منظور از دانشگاه، حمید میرزاده بود.
میرزاده پیشنهاد دیگری هم داشت. خود اینگونه به استاد پاریزی گفت:«باعث افتخار ما خواهد بود که کتابخانه علوم و تحقیقات را مزین به کتابهای شما کنیم.» استاد این پیشنهاد را پذیرفت و همین لحظه بود که مهندس «حمید» پسر ارشد پروفسور پاریزی با سینی دمنوش بابونه وارد شد و دعایی هم به توزیع آن کمک کرد.
دکتر میرزاده در این میان برای روزنامه فرهیختگان هم مایه گذاشت و از استاد پاریزی خواست تا در نخستین فرصت گفتوگویی اختصاصی با ارگان دانشگاه آزاد اسلامی داشته باشد.
استاد از مهندس«حمید» خواست تا برای «دکتر» یکی از کتابهایش را بیاورد تا به رسم یابود به او هدیه کند. «صحیفه الارشاد» را با نگارش حاشیهای به حمید میرزاده تقدیم کرد.
سرپرست دانشگاه آزاد اسلامی هم به رسم یادبود یک جلد کلام الله مجید با قابلیت ترجمه به انواع زبانهای دنیا به «استاد پاریزی» تقدیم کرد. استاد قرآن را نگاهی کرد، نام ناشر را پرسید و گفت خوب است که «وطنی» است.
جسارت کردیم و از استاد درباره این پرسیدیم که کتابهای شما هم در هشت سال اخیر دچار ممیزی شده یا خیر؟ گفت مگر میشود نشده باشد.
به دلیل نور کم خانه استاد پیشنهاد دادیم تا برای گرفتن عکس به حیاط پرگل و درخت خانه استاد برویم. در راهرو ما را به اتاق مطالعه و کتابخانهاش برد، جایی که تخت خواب استاد هم وجود داشت و دریافتیم او شبها در کنار همین کتابها سر به بالین میگذارد.
عکسها را گرفتیم، خداحافظی کردیم و استاد تا مقابل در ساختمان به بدرقه میهمانان رفت و از رئیس دانشگاه آزاد اسلامی به خاطر حضور در خانهاش سپاسگزاری کرد.
میرزاده، دعایی و همراهان رفتند... استاد رو به طرف پسر کرد و گفت: «رئیس شده اما همچنان خاکی و افتاده مانده.»
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید