1392/7/20 ۰۹:۰۳
کتابی پر از آسمان که جان مولانا را پله پله تا ملاقات راوی آغاز میبرد. چراغی که مولانا سالها با آن بدنبال خویش میگشت، واژهای به نام شمس بود که مثل خطهای کف دست راه رسیدن به خانه ازلی فطرت را میدانست.
بیقراران بر قرار اوقات ابتدا، آنقدر درحوالی ازل قدم زدهاند که شوقی ابدی ادامه جانشان شده است. جانی خیره به آنسو و همنشین با اینسو. آنقدر زیر درخت هزار نام سیب، سرشار از ادامه و راز نشستهاند که زمان هم رد پایشان را گم کرده است. بیقرارانی که ساکن ادامههای نیامده و آمده هستند. هم عطر دیروز در آنها ریخته شده است، هم عطر دقایق نیامده، در هوای جانشان آسمان و پرستو پاشیده است. گاه در بوسههای آن دو سایه وسیع میشوند و گاه چون (نی) در گوش خاک از نردبام روشن ماه حرف میزنند. ساکنان روان کوی سکوت، بارها از دهان راز شنیدهاند: ازل (نی) بود و (نی) بر لبان خدا بود و خدا عاشقانه در آن (نی) دمید. نور آرام آرام سر بر شانه خسته خاک نهاد و صدا در آغوش هستی پیچید و نام بیتاب (آدم) از آن بالا رفت، آنقدر بالا که عرش سجده در معنا ریخت. واژه که از بستر ازل عبور میکند، سمت پر میشود از بیداری و هوای سرشار (نی). تا عشق دست در دست واژه، زیر درخت هزار نام طوبا، کنار چشمه آبی راز، از همه متنهای نانوشته دنیا حرف بزند. حرفهایی که روی پوست جان کتابت شدهاند، حرفهایی که نبض همه ادامهها در هستیاند و اینگونه بود که روایت بر چهره همه سطرها نوشت: معشوق همان واژه است که تمام معنای عاشق را در خویش آینه میکند. تمام سطرهای بیقرار بالا، زمانی در من تاریک، فانوس آویخت که سالها پیش (سال 1375) کتاب (گزیده غزلیات شمس) نوشته استاد دکتر شفیعیکدکنی چشمهایم را ورق میزد. کتابی پر از آسمان که جان مولانا را پله پله تا ملاقات راوی آغاز میبرد. چراغی که مولانا سالها با آن بدنبال خویش میگشت، واژهای به نام شمس بود که مثل خطهای کف دست راه رسیدن به خانه ازلی فطرت را میدانست. استاد شفیعیکدکنی در این اثر، عجیب در نگاه کشف حل شده است و میداند: سفر با مولانای دریا نوش چه مسافرانی تشنه میخواهد. عبور پا در راه که ریخت تازه راه در ما قدم میزند که سفر ادامه ادامهایست رو به بیابتداهای دیگری که ازل در جان ما وسیع میکند. تازه میفهمیم مولانایی که در ما تماشا میریزد، تمام هوش ازل را جامهدران در جام واژه ریخته و به زمان از ازل تا به ابد نوشانده است، در کتاب (گزیده غزلیات شمس) استاد کدکنی سرمست و پر از ناگهان، خیره به مولانا کنار چشمه ازلشناسی فطرت معنا نشسته است، تا صبح ادامه را از حصار تاریک نقش بیرون بیاورد، تا خورشید سر بر شانه آدمی بگذارد، تا شب و بنبست خط بخورد، تا ما با چراغ واژه به دیدار سطرهای تاریک برویم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید