گفتگو با حسن کامشاد : مسکوب هشت سال عمرش را پاي حزب توده تلف کرد

1392/7/18 ۱۸:۴۷

گفتگو با حسن کامشاد : مسکوب هشت سال عمرش را پاي حزب توده تلف کرد

مجتبا پورمحسن: شاهرخ مسکوب، يکي از شخصيت‌هاي فرهنگي برجسته‌اي بود که مي‌توان به جرأت گفت تقريباً در تمام طول عمرش در وطن‌پرستي‌اش ترديدي نمي‌توان به خود راه داد. جداي از آثار فرهنگي ارزشمندي که اين پژوهشگر و اديب خلق کرده، فعاليت سياسي او در حزب توده، شايد توفيقي اجباري بود تا از نزديک پلشتي‌هاي پيرامون اين حزب سياسي را لمس کند. به‌بهانه انتشار مجموعه‌اي از جستارها، گفتارها و نوشته‌هاي شاهرخ مسکوب در کتاب «شکاريم يک‌سر همه پيش مرگ» با حسن کامشاد، نويسنده و مترجم و از نزديک‌ترين دوستان مسکوب درباره او گفت‌و‌گو کردم. *****

 

 

مجتبا پورمحسن: شاهرخ مسکوب، يکي از شخصيت‌هاي فرهنگي برجسته‌اي بود که مي‌توان به جرأت گفت تقريباً در تمام طول عمرش در وطن‌پرستي‌اش ترديدي نمي‌توان به خود راه داد. جداي از آثار فرهنگي ارزشمندي که اين پژوهشگر و اديب خلق کرده، فعاليت سياسي او در حزب توده، شايد توفيقي اجباري بود تا از نزديک پلشتي‌هاي پيرامون اين حزب سياسي را لمس کند. به‌بهانه انتشار مجموعه‌اي از جستارها، گفتارها و نوشته‌هاي شاهرخ مسکوب در کتاب «شکاريم يک‌سر همه پيش مرگ» با حسن کامشاد، نويسنده و مترجم و از نزديک‌ترين دوستان مسکوب درباره او گفت‌و‌گو کردم.

*****

آقاي کامشاد، اخيراً کتاب مجموعه مقالات آقاي مسکوب که به همت شما گردآوري شده منتشر شده است. با توجه به اينکه شما بسيار به آقاي مسکوب نزديک بوديد ما اين موضوع را بهانه قرار داديم تا در مورد ايشان با شما صحبت کنيم. خيلي‌ها عضو حزب توده بودند و بعد از حزب توده جدا شدند و بعدها انتقادهايي کردند. آقاي مسکوب از معدود افرادي بود که بعد از جدايي از حزب توده خيلي به اين حزب تاخت. دليلش چه بود؟

در جواب سوال شما بايد بگويم که شاهرخ مسکوب آدم بسيار بي‌غل و غشي بود‌ و در جواني‌اش به تمام معنا مرام حزب توده را پذيرفته بود و با دل و جان به دنبال مبارزات و فعاليت‌هاي حزبي‌اش بود و بعد وقتي که آن اتفاقات عجيب و غريب افتاد و پس از نطق معروف خروشچف در کنگره 34 نظر او تغيير کرد. بعد در زندان در شرايطي که هم‌حزبي‌ها و رفقايش ضعف‌هايي از خودشان نشان داده بودند مسکوب تا مدتي شکنجه مي‌شد تا جايي که شکنجه‌گرش بهش گفته بود که بدبخت، بيچاره آخر چرا اين قدر خودت را به شکنجه مي‌سپري. همه‌ي دوستانت، بزرگان و رهبران تو واداده‌اند تو براي چي داري مقاومت مي‌کني؟ قهرمان بازي مي‌کني؟ و بالاخره هم در آخر خودش در زندان ماند. ولي سرانجام متنبه شد و فهميد که خيلي درست نبوده. هم‌حزبي‌هايش هم ظاهراً به همين نتيجه رسيده بودند.

اما بعدها خيلي از حزب توده انتقاد کرد. البته بودند ديگراني هم که انتقاداتي کرده بودند اما به نسبت خيلي کمتر بود.

در مجموعه مقالاتش يا در يادداشت‌هاي روزانه‌اش ممکن است گاه و بي‌گاه اينجا و آنجا گوشه و کنايه‌هايي زده باشد. اما به هر حال هفت، هشت سال از سال‌هاي جواني‌اش را در اين راه گذراند و متأسف بود که تا اين اندازه صميمانه به دنبال راهي رفته که درست نبوده است.

  او فقط از آن آرمان‌ها نظرش برگشته بود‌ يا کلاً ايده سوسياليسم را کنار گذاشته بود‌؟

آدم‌ها وقتي از شور و شوق جواني می‌افتند، به تدريج فهميده‌تر مي‌شوند، کتاب‌هاي بيشتري مي‌خوانند، مطالعات گسترده‌تري مي‌کنند، چيزهاي جديدي مي‌آموزند. مسکوب هم همين‌طور بود. تحول فکري او را در مورد همين شاهنامه مي‌شود دنبال کرد. مثلاً در سال‌هاي جواني‌اش در مطلبي در مورد فردوسي و شاهنامه به عنوان «به فردوسي و شاهنامه عشق بورزيد»، يادداشت‌هايي در اصفهان در حاشيه شاهنامه نوشته بود و در سال‌هاي بعد در پاريس بر شاهنامه فردوسي چاپ مسکو هم حاشيه‌هايي نوشت که اگر آن دو را بخوانيد و با هم مقايسه کنيد به خوبي تحول فکري او آشکار مي‌شود، البته آن شاهنامه هم هم‌اکنون در حال تجديد چاپ است‌. اين ‌دو را که بخوانيد، مي‌بينيد که اين‌جا چقدر نسبت به شاهنامه و فردوسي تغيير راي داده است. چون يادداشت‌هاي قبلي‌اش بسيار تند و پر از شعار ضدشاهان ‌بود که ناشي از همان شور دوران جواني‌اش بود. اما در پاريس سال‌ها بعد از تجربياتش در طول زمان با مطالعاتي که کرده و چيزهايي که آموخته و تغيير زمان يک دفعه آدم مي‌ديد اين يادداشت‌ها چيز ديگري شده، اصلاً دريافت‌اش تفاوت پيدا کرده است. در مورد حزب توده هم همين‌طور. بعد چيزهايي که به چشمش مي‌آمد و با حرکت‌هايي که از طرف دوستان هم‌حزبي‌اش صورت گرفت، ‌‌او کلاً زده شد، ولي من نديدم جايي بي‌ادبي کرده باشد...

نه، اصلاً بحث بي‌ادبي نيست. صراحت او در انتقاد از حزب توده جالب توجه است.

او نمي‌خواسته چيزي را لاپوشاني کند. آدم رک و حتي جاهايي گستاخ هم بوده است. به هر حال او هفت، هشت سال عمرش را روي اين ايدئولوژي و فعاليت‌هاي آن گذاشته بود، شکنجه ديده بود، خب آخرش چي؟

دو تا اتفاق هم فکر مي‌کنم خيلي روي تغيير نظر ايشان تأثير گذاشت. يکي قضيه پيشه‌وري و آذربايجان بود.

آن اتفاق که روي همه تأثير گذاشت. اما مسکوب با وجود اتفاق آذربايجان باز هم به فعاليتش ادامه داد.

بعد از آن هم ادامه داد؟

بله، در سال‌هاي بعد از آن به فعاليتش ادامه داد. در سال‌هاي دهه‌ي 30 باز به زندان افتاده بود منتها واقعه آذربايجان که اتفاق افتاد همه را متنبه کرد اما تمام کساني که عضو حزب توده بودند متنبه و چه بسا متنفر شدند. انشعاب خليل ملکي و نيروي سوم از همان جا سرچشمه گرفت. بعضي‌ها اعتقاد بيشتري داشتند شايد هم دل و جرأت کمتري داشتند ادامه دادند. ولي اين مسأله تأثير خاصي روي شاهرخ نداشت.

يکي هم قضيه 28 مرداد 32 و مصدق. رفتار حزب توده نسبت به اين ماجرا هم روي نگاه ايشان خيلي تأثير داشت؟

کاملاً. اين واقعه خيلي موثر بود. بنده هم که خودم در سطح پايين‌تري همين فعاليت‌ها را داشتم اين موضوع بر من تأثير گذاشت. من و شاهرخ داشتيم با هم قدم مي‌زديم که يک دفعه ديديم کاميون‌هايي در خيابان چهارباغ اصفهان از راه رسيدند و شروع کردند فرياد زدن که «مرده باد مصدق، زنده‌باد شاه» و يا شاه که فرار کرده بود برگشته. ‌ما همين طور مبهوت مانده بوديم تا اينکه ديديم يکسري از کساني که مي‌شناختيم بچه‌هاي پولدار اصفهان که با شازده‌ها مراوده داشتند در کاميون‌هاي ديگر هستند، شعار مي‌دهند و مشت بالا مي‌برند و‌... ‌‌به طوري که کسي که - نمي‌خواهم نامش را بگويم - ما را مي‌شناخت آمد و ما را به زور کشيد برد در يک کوچه و گفت: مگر نمي‌دانيد چه شده؟ شاه برگشته و مصدق هم گرفتار شده و کودتا شده. اگر کسي هم شما را ببيند و بشناسد، شايد توي گوش‌تان هم بخواباند‌. از آن به بعد همان‌طور که مي‌دانيد ديگر فعاليت حزب توده مخفي و زيرزميني شد و شاهرخ هم همان‌طور که مي‌دانيد ديگر در خانه‌ي خودش نبود و اينجا و آنجا خانه‌ي دوستان مي‌خوابيد، تا اينکه در خيابان شناسايي‌اش کردند و دستگير شد. بله، جريان مصدق و ملي‌شدن نفت مسأله‌اي بود که بسياري از اهالي حزب توده را حيرت‌زده کرده بود. يعني آن‌طوري که بارها و بارها در اينجا و آنجاي جامعه باهم بحث داشتيم، توافق نظر داشتيم که چرا حزب دارد اين کار را مي‌کند؟ چرا از اين طرف مي‌آيند با وجهه‌ي ملي در تظاهرات عمومي شرکت مي‌کنند و از طرف ديگر با مصدق مخالفت مي‌کنند و چوب لاي چرخش مي‌گذارند و‌ اين حتا براي وفادارترين اعضاي حزب توده هم معمايي بود و شاهرخ هم يکي از آنهايي بود که سخت مات و مبهوت مانده بود اما در هر صورت به فعاليتش ادامه مي‌داد تا اينکه گرفتار شد و افتاد زندان. ‌‌مي‌توانم بگويم شاهرخ بعد از آنکه از زندان درآمد ديگر توده‌اي نبود.

در فاصله 28 مرداد32 تا زمان دستگيري، او انتقادهايي به حزب توده داشت اما همچنان پاي اين حزب مانده بود. درست است؟

بله.

پس فکر مي‌کنم فاکتوري که بيش از همه تأثير داشت آن اتفاقاتي بود که در زندان افتاد.

بله خيلي زياد. در آنجا ضعف دوستانش را ديد. بسياري از کساني که در آنجا بودند و سال‌ها سابقه‌ي مبارزه داشتند با رژيم همکاري کردند و اين براي او نفرت‌انگيز بود.

شاهرخ مسکوب مقاله‌ي نسبتاً مفصلي هم نوشت با عنوان ‌«ملاحظاتي درباره‌ي خاطرات مبارزان حزب توده ايران» که خيلي هم مورد توجه بوده است.

دوران حضور او در حزب توده که جزيي از اخلاق و منش شخصيتي شاهرخ شده بود مختص سال‌هاي جواني بود. از آن بگذريم او خيلي صفات و خصوصيات ديگري داشت. اين شاهرخ مسکوبي که ما مي‌شناسيم فقط به خاطر حضورش در حزب توده نبود. اتفاقاً بيشترش به خاطر ساير کارهايي است که انجام داده.

آقاي کامشاد، او يک جايي از روشنفکرها هم خيلي انتقاد کرده بود و گفته بود‌: «اين جماعت شاعر و نويسنده و زهرمار و‌... خيلي خودپسندند و‌... » ‌‌به نظر مي‌رسيد انگار آقاي مسکوب از موضعي برکنار از آنها به موضوع نگاه مي‌کرد.

بله، درست است.

بعد‌ها درباره‌ي اين ‌نگاه به روشنفکران بازهم صحبتي کرده بود؟ يعني ‌اين رويکرد حاصل يک لحظه ‌‌عصبانيت بود يا اينکه کلاً نگاه او نسبت به روشنفکران اينطور بود؟

همان‌طور که عرض کردم مسکوب از زندان که درآمد به تمام معنا يک مدتي رها شد. مدتي با چندتا از دوستانش شرکت خصوصي تشکيل داده بودند و مي‌خواستند پيمانکاري بکنند. به‌هرحال افراط‌هايي در جواني و مستي و‌... سرخوردگي‌هاي عجيب و غريبي پيدا کرده بود، بعد آرام آرام برگشت به کتاب و خواندن و ...

شاهرخ مسکوب بعد از کنار گذاشتن فعاليت سياسي ‌يک چرخش عميق به‌سوي ادبيات داشت. ‌فکر کنم شما که به او نزديک بوديد، بهتر بتوانيد بگوييد اين تغيير چطور اتفاق افتاد؟

همان‌طور که گفتم، شاهرخ از دوران دبيرستان به شاهنامه علاقه‌مند بود. آن شاهنامه‌اي که گفتم ما در اصفهان پيدا کرديم که بر آن حواشي نوشته بود حتي قبل از اينکه ما به دانشکده حقوق برويم و شاهرخ عضو حزب توده شود، يعني او از همان نوجواني‌اش به شاهنامه و فردوسي علاقه داشت‌ و در آينده مطالعات بسيار زيادي کرده بود و چيزهايي در مورد شاهنامه نوشت اما علاقه از همان آغاز وجود داشت. در مورد ادبيات هم همه را گفته‌ام و نوشته‌ام اما در اولين برخوردهايي که با شاهرخ مسکوب داشتم تاريخ بيهقي را آورد و به من گفت اين را بخوان، با متون کهن کلاسيک ما هم از جواني سروکار داشت. و اينها در همان سال‌هاي مثلاً ششم ادبي بود. يعني وقتي که 18-17 سال بيشتر نداشتيم. از آن موقع به ميزان زيادي متون ادبي را مي‌شناخت.

بعداً هم که ديگر زندگي‌اش را وقف ادبيات و شاهنامه کرد‌ ديگر.

کارهاي ديگري هم کرد. ‌حماسه‌هاي يوناني را ترجمه کرد غير از شاهنامه کتاب زياد خوانده بود و با کتاب‌ سروکار داشت. بله براي رستم و اسفنديار و سوگ سياوش مقدمه نوشت. درعين‌حال همان سال‌ها کتابي درباره حافظ نوشت که از شاهکارهاست.

پس چطور شد ايشان که بعداً ديگر خيلي آدم معتدل و غيرسياسي بود‌ تا اين اندازه مورد بي‌مهري قرار گرفت، تا اينکه مجبور شد از اينجا برود؟

آن وقت‌هاي تظاهرات و اينها در روزهاي انقلاب من در ايران نبودم. اما مي‌دانم که شاهرخ مثل ساير مردم مي‌رفت و در تظاهرات شرکت مي‌کرد. در خاطراتش هم نوشته است. مقالاتي مي‌نوشت در آيندگان که از نظر دستگاه تند بود و به او گفتند که فاصله بگير. آن موقع بود که به فرانسه رفت و آن سال‌هاي آخر را در فرانسه بود.

سال‌هاي مهمي هم بود يعني اگر در ايران بود نتايج خيلي بهتر و کارکرد بيشتري داشت، درست است؟

نمي‌دانم. شايد آن مطالعاتي که در خارج داشت نسبت به آن مطالعاتي که در ايران داشت متفاوت بود. اينها را ديگر خيلي نمي‌شود گفت. اما به‌هرحال سرنوشتش اينطور بود که سال‌هاي آخر را با آن سختي در خارج بگذراند.

مسکوب در دوران جواني خيلي مذهبي بود، نه؟

نمي‌دانم. آنچه که مربوط به دبستان و سال‌هاي اول دبيرستان بوده، بله شايد بوده باشد اما وقتي که آمد تهران و عضو حزب توده شد، ديگر من نمي‌توانم بگويم مذهبي بود.

ولي احساس وطن‌پرستي شديدي داشت.

عجيب، من کمتر آدمي را مثل او در زندگي‌ام ديده‌ام که اينطور براي ايران و ملت ايران و به‌خصوص زبان فارسي سر از پا نشناسد.  عجيب بود اين علاقه. براي همين هم بود وقتي يکي از مجلات از من خواسته بود که يک مقاله درباره‌ي شاهرخ مسکوب بنويسم، من هم يک مقاله نوشتم در يکي از مجلات و مسايلي را مطرح کردم و گذاشتم آنجا که يکي از مواردش هم عشقش به زبان فارسي بود.  آنجا نوشته‌ام: شاهرخ عاشق ايران بود و به زبان فارسي عشق مي‌ورزيد. مي‌گفت ايراني بودن گرفتاري‌ها و بدبختي‌هاي فراوانی دارد. زبان فارسي تمام آن را جبران مي‌کند. واقعاً که ايران را وطن خود مي‌دانست. با همه‌ي مهرش به وطن از بد روزگار 25 سال آخر زندگي‌اش را در خارج زيست و 12 سال نهايي را در پستوي يک دکه عکاسي‌... بله اينطور است

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: