1392/7/17 ۰۸:۳۲
«علي باباچاهي» از ابتداي سال جديد تاكنون سال پرباري داشته از جهت چاپ مجموعه شعرهايش. سه، چهار مجموعه شعر منتشر كرده، يك گزيده از كارهاي عاشقانهاش و جلد اول كليات اشعارش هم كه به بازار آمده است.
«علي باباچاهي» از ابتداي سال جديد تاكنون سال پرباري داشته از جهت چاپ مجموعه شعرهايش. سه، چهار مجموعه شعر منتشر كرده، يك گزيده از كارهاي عاشقانهاش و جلد اول كليات اشعارش هم كه به بازار آمده است. بهانه اين گفتوگو را «كليات اشعار» (جلد يكم) كه توسط انتشارات «نگاه» منتشر شده است قرار داديم و البته سري هم به «به شيوه خودشان عاشق ميشوند» (گزينه عاشقانهها) از «نشر مرواريد» زديم. اما بحث مان بر سر همان اولي همانطور كه ميبينيد به درازا كشيد و درباره دومي ديگر از حجم اين صفحه بيرون زد و جا نشد. اين گفتوگو همانطور كه خواهيد خواند، يك فرق با ديگر گفتوگوهاي باباچاهي دارد. اينكه سعي كردهايم ساده برگزارش كنيم، خواستم همه خوان باشد و مخاطبان باباچاهي بيشتر بشناسندش. اما خب علي باباچاهي است و لاجرم هر كاري كه بكني درنهايت به سمت مسائل تئوريك هم ميرود، همانطوري كه بالاخره در اين گفتوگو هم رفته است. گمان نميكنم لازم باشد من در معرفي «باباچاهي» شاعر و منتقد كلمه خاصي بنويسم، خودش و كارهاي شعري و انتقادياش بيانگر هر آنچه بايد، هست.
*** آقاي باباچاهي، مخاطبان شعر امروز عادت كردهاند هر جا از شما مصاحبهيي ميبينند بحثي نظري درباره شعر خودتان يا اساسا شعر ايران در آن طرح شده باشد. بياييد يك بار هم كه شده از اين بحث فاصله بگيريم و درباره خودتان و حاشيه كار شاعريتان صحبت كنيم. موافقيد؟ فكر خوبي است نازنين! پس از اينجا شروع كنيم كه از پي چه شد كه علي باباچاهي «شاعر» شد؟ چه چيزي شما را به شعر نوشتن ترغيب كرد؟ هر چه بود زير سر غروب و دريا بود و دلشورههاي غالبا بيدليل مادرم! كتاب «جودي» كه مجموعهيي از مرثيههاي مذهبي است با دلشورههاي مادرم پيوند ميخورد و. . . هجرانيهاي به نفرين آلوده «كفاش خراساني» هم در دهسالگي مرا به عاشقي فاقد معشوق سوق ميداد! ترحم كن دمي بر «فايز» زار. باران، باران، باران! مرا به فغان و غوغايي وجدآميز واميداشت. انفجار نخستين گويا رخ داده بود و من برگ گلي در منقار داشتم! اجنه هم كه در نخلستانها به تخيل من دامن ميزدند. اما دختر همسايه كه پابرهنه در كوچههاي خاكي محله راه ميرفت، -تا اين لحظه لااقل- كلا بيتقصير بود! اولين شعرهايتان را در چندسالگي نوشتيد؟ خودتان به اين نتيجه رسيديد كه شاعر شدهايد يا به كسي نشان داديد؟ معني «نتيجه» را هنوز هم به درستي نميدانم! ما به «او» محتاج بوديم، او به «ما» مشتاق بود! «باران» ا سم اولين مثلا شعرم بود كه در سال اول دبيرستان- 14سالگي؟ - به «منوچهر آتشي» كه دبير ادبيات ما بود نشان دادم. نوشتهيي عاطفي لابد و قطعا بيدر و پيكر! عكس العمل آتشي چه بود؟ بچههاي كلاس كه شاهد ظهور شاعر شهيري در جمع خود بودند با كف زدنهاشان قدر و صدر مرا به جا آوردند! آتشي اما لابد با زيركي تمام گفت: علي تو تا پنج سال ديگر شاعر خوبي ميشوي! و شما خيلي خوشحال شديد؟ نه اتفاقا حالم بهشدت گرفته شد. پنج سال ديگر؟ آخر من! يك راست رفتم. . . شكايت از كه كنم! «محمدرضا نعمتي» -كه هنوز او را نخستين استاد خودم ميدانم- را در راهروهاي ساعت تفريح گير آوردم. گفت: چه شده پسر؟ گفتم: چه ميخواهد بشود ديگر؟! نعمتي هم به مصلحت يوم وقت و در «وقت ناسازگار» من گفت: آتشي اشتباه كرده، تو همين حالا هم از «كارو» شاعرتري. از آن روز به بعد من موي سرم را به سبك كارو شاعر مطرح آن سالها بلند و آشفته نگه ميداشتم و بچهها «شارو» صدايم ميزدند. مدير مدرسه اما مدام تهديدم ميكرد كه: سرت را سرسري ميتراشم همين روزها و «آن روزها رفتند»، «فروغ رفت و تو رفتي و هر چه بود گذشت». اولين كتاب شما «در بيتكيهگاهي» است، چطور چاپ شد؟ با ساز و كار اين مساله در تهران آشنايي داشتيد؟ تابستانها به پايتخت شعر ميآمدم. معلم بودم و تابستانهاي معلمي عالمي داشت! زيادي به خودم متكي بودم حتي از آتشي نيز كه ديگر با هم رفيق شفيق بوديم راه و چاه اين كارها را نميپرسيدم. يك روز به ظهر نرسيده شصت،هفتاد صفحه از شعرهايم را برداشتم و روانه خيابان منوچهري شدم، به چاپخانه ميهن قدم گذاشتم و بعد قرارداد كه نه «قول و قراري» كه «بيدر تكيهگاهي» با مبلغي گزاف و به تيراژ هزار نسخه به زيور طبع آراسته گردانند. گردانيدند. نميدانم كارگران چاپخانه چه ورد و افسوني در حروف سربي دميدند كه چندي بعد من طنين يكي از شعرهايم را در سربازخانهها و. . . شنيدم: من از آبشخور غوكان بد آواز ميآيم! پخش و توزيع اين كتاب چگونه صورت گرفت؟ خب لابد، حسنش به اتفاق ملاحت جهان گرفت! شرح اين موضوع را در كتاب «تاريخ شفاهي ادبيات ايران» (مجلد پنج) -كه گفتوگويي طولاني با من است-آمده است و بعد ميشنوم كه نويسنده بزرگوار غلامحسين ساعدي اين كتاب را در يكي از پرتترين كتابفروشيهاي تهران ميبيند و تعدادي از آنها را ميآورد و به انتشارات «نيل» ميسپارد! بيدريغ آدمي- آدمياني كه تويي! خيلي از شاعران را ميشناسم كه بعد از سالها نوشتن از چاپ مجموعه شعر اول شان ناراضي هستند. شما چطور؟ با گذشت اين سالها از به چاپ رساندن مجموعه اول پشيمان نيستيد؟! اينكه در اوان جواني، طنين شعر تو با نخستين مجموعه شعرت طوري شنيده ميشود كه جوانان قديم هنوز مرا با آن صوت و صدا ميشناسند، از پشيمان شدن، پشيمان ميشوم! اما وقتي به عينه ميبينم شاعري مثل بيژن الهي در همان سن و سالي كه من اين شعرها را نوشتهام، شعرهايي نوشته حيرت آفرين، به او آفرين ميگويم و به خودم ميگويم: آخرين بارت باشد كه. . . هوشنگ چالنگي نيز! گاه فكر ميكنم در سر و كله اينان در آن سالها رعد و برق كار گذاشته بودهاند لابد! بيژن الهي آبروي شعر امروز ايران است! رمبو؟! مساله آموز صدها ساده نويس كه هست و سادهنويسي البته گناه نيست، جز اينكه فاقد فرديت نگارشي باشي! بهانه اين گفتوگو چاپ كليات اشعار شما توسط انتشارات «نگاه» است. يك سوال خصوصي دارم كه ميخواهم عمومي بپرسماش. اصلا چاپ كليات اشعار براي شاعري كه هنوز مينويسد و پوياست يعني چي؟! آن هم براي شاعري مثل شما كه توليدتان هم زياد است و سالي چند كتاب چاپ ميكنيد. . . از آخر كه بگويم اينكه در سال 92 اگر چند مجموعه شعر از من منتشر شده به معني اين نيست كه اين شعرها توليدات يك سال من است. به تاريخ زير شعرها نگاه كنيد لطفا! اريش فريد هر سال يك كتاب شعر چاپ ميكند. رمبو مدت كمي شعر گفت! براتيگان شعرهايش را كنار خيابان ميفروخت و با يك تپانچه به زندگياش خاتمه داد. گرترود اشتاين هم يك پا داشت! حالا ميفرماييد چه كار كنيم؟ و اما بخش نخست پرسش تان! لابد انتشارات نگاه ميخواهد داغ جاودانگي بر دل شاعران سزاوار جاودانگي! باقي نماند. اشكالي در اين كار نميبينم وقتي شاعري بيش از بيست مجموعه شعر دارد، ناشر چرا دست نگه دارد تا شاعر به سراي باقي بشتابد و بعد. . . اجازه بدهيد اين دو جلد مجموعه اشعار كه بيش از دو هزار صفحه است در زمان حيات شاعر منتشر شود و اگر حضرت اجل، عجلهيي نداشت و شاعر دست از نوشتن برنداشت، جلد سوم و چهارماش نيز بالاخره سرنوشتي پيدا ميكند! چاپ شدن خوب است، خاصه در بهار! سالهاي چاپ مجموعه شعرهاي شما را كه از سال 46- با اولين كتاب- به اين طرف نگاه ميكردم، به اين نكته بر خوردم كه شما اغلب بين مجموعه شعرهايتان به صورت ميانگين سه سال فاصله ميانداختيد و اين روند تا اواسط دهه هفتاد ادامه داشت. اما از آن تاريخ به اين طرف اين روند سرعت گرفت و در دهه هشتاد كه به اوج رسيد و شما براي مثال همين امسال چند كتاب در يك سال داشتيد. چرا؟ وسواس تان در انتخاب شعر كم نشده است؟ بخش آخر پرسش آن نازنين را قبلا توضيح دادم كه چگونه بود و هست اين حكايت و اما اين من نيستم كه فاصلههاي نوشتن و چاپ و انتشار آنها را تعيين ميكنم. نيرويي فرازميني نيز در كار نيست! كار چنداني هم ديگر با «الهام» و «الهه» شعر ندارم! آنچه هست شرايط «وقت»، كيفيت «حال» و چگونگي «احوال» است. مثلا «پيكاسو در آبهاي خليج فارس» يك سال و نيم در ارشاد ماند! ديگر اينكه «شاعر-مولف» -لقبي كه نسل جوان به من داده است به جايي ميرسد كه «شكل» يا «ضد شكل» شعرش در حين نوشتن، شكل ميگيرد! اين را هم به فرزام عزيز بگويم كه در حال از قوه تخيل زيادي برخوردارم و اين عامل «وقت»هاي مرا خوش ميكند. اين موضوع هم پيش خودمان بماند كه در اين دو،سه سال كاري جز مطالعه و نوشتن شعر انجام نميدهم. كار پژوهشي و نوشتار انتقادي را به نفع عاشقيت با شعر گذاشتهام كنار. حرف زدن ساده من تبديل به شعر ميشود. ريتم ميگيرد. رقصانيت از خودش نشان ميدهد. چه كنم درس دگر ياد نداد استادم؟ نكته ديگري كه در سير كار شاعري شما برايم جالب بود، از اين قرار است كه علي باباچاهي روند نسبتا مشابهي را از دهه چهل تا شصت طي ميكند، با فراز و فرودهايي طبيعي. اما از دهه هفتاد به يك باره شكل كارهاي شما تغيير كرد و نوع شعر نوشتنتان طور ديگري شد. چطور اين جور شد؟! براي من هم خيلي جالب است كه «كارك»هاي مرا دنبال ميكنيد! عزيز جان آدمي زاد «سنگ» نيست كه «سنگيت اش» را هميشه حفظ كند! آدم است: «آ» و «دم» و در اين ميان چه حكايتهاست! آدم يك «حالي» دارد و يك «محول احوالي»! اشكال هندسي هم تغيير حال ميدهند. از كجا معلوم كه «دايره» قبلا «مكعب الاضلاع» يا «مختلف الاضلاع» موقر و متيني نبود. دايره از كجا كه فعلا در «دايرگياش» سرگردان نباشد و دنبال اصل و نسل «فلان الاضلاعي» خودش نباشد؟ فقط خلق و خوي پيكاسو نيست كه دستخوش تناقضات است: دوره صورتي دارد، دوره آبي دارد، كوبيسم تحليلي دارد، كوبيسم تركيبي دارد. آدم چه ميداند چند دقيقه ديگر يا چند سال ديگر «طبيعت بيجان» پل سزاني يا پل كلهيي به سرش ميزند؟ آنچه ميدانم اين است كه من در هر سالي كه به شعر پرداخته باشم يازده سال بعدش مثل وان گوگ با گلولهيي مغز خودم را پريشان نكردهام! چرا شما شعر سياسي نداريد؟ هم دوره ييهاي شما اغلب تحت تاثير شرايط اجتماعي، شعرهايي در حال و هواي سياست نوشتهاند، اما شما نه، دست كم در بعضي شعرهايتان فقط اشاراتي داشتهايد. چرا؟ شعر، بايد نخست شعر باشد، بعدا يا سياسي است يا. . . اگر منظور شما از شعر سياسي، شعري است كه بر مبناي يك ايدئولوژي فرضا چپ سياسي پديد ميآيد، حق با شماست! اما من هميشه از سمت «چپ» خيابان عبور كردهام: چپ غير مقيد! حتي خوانش من از مقولههاي فرهنگي-هنري نيز از سمت چپ صورت ميگيرد. فرضا آمريتهاي مهرآميز شعرهاي عاشقانه معاصر را از همين سمت افشا ميكنم. اين طور نيست كه ميفرماييد. در همين مجموعه اشعار جلد يكم كه مورد نظر شما است بيشتر شعرهايي كه «ازنسل آفتاب» آمده-از ص 143 تا 209 - سياسياند. مثلا خطاب به شاه نوشتهام: با گامهاي سربي/ از سمت راست خيابان ميگذري/ من ميشناسمت اي مرد! / من ميشناسمت (ص 173 ) جالب اين بود كه منوچهر آتشي كه در سال 1353 كارمند راديو و تلويزيون بود در مجله «تماشا» ضمن نقد و بررسي كتاب «از نسل آفتاب» نوشت: آري ما هم آن فرد را ميشناسيم! مجموعه شعر «آواي دريامردان» و «از خاك مان آفتاب برميآيد» كه معطوف به مسائل دهه 40 و 50 است، اجتماعي و بهشدت سياسياند عزيز! نگران نباشيد! شما هميشه در صفبنديهاي ادبي تنها بودهايد. روي نظري كه خودتان صادر كردهايد، ايستادهايد و ديگران هم اغلب با شما مخالف بودهاند. علي باباچاهي چرا در نظرياتش اينقدر تنها و تك روست؟! راستش اين است كه من معتقدم فرضا كالسكه را لازم نيست از نو اختراع كنيم! از همين منظر معتقدم هر شاعري بايد چيزي از خودش به شعر معاصر بيفزايد. بنابراين راهي وجود ندارد كه از جريانهاي حتي خلاق شعر معاصر فاصله بگيريم. فاصلهگيري به قصد پرهيز از تكرار و ابتذال! در نتيجه كار فرد (شاعر) با «تفاوت» و «متفاوت نويسي» ميافتد. از سويي متفاوت نويسيهاي تعمدي نه مد نظر من است و نه مورد تاييد! متفاوت نويسي، به خاطر متفاوتنويسي خندهدار است. مگه نه؟ من مثل هر فرد ديگر براساس مولفههاي فكري خودم مينويسم. البته نه با طرح قبلي! بنابراين بايد بگويم كه مولفي در فرآيند هستم! فاعل در فرآيند! يعني نوشتنهاي من در وقتهاي تحرير پديد ميآيند. نوعي فيالبداهگي غير استغراقي! از طرفي من در شعر معاصر با دو مورد (مقوله؟) مشكل دارم. يكي با رايج نويسان كه در كار مسطحانديشي و در نتيجه مسطحنگارياند؛ ديگر با مقوله آوانگارديسم! با اين توضيحات كه اخيرا در بيانيههاي آوانگاردها نوعي آمريت و اقتدار و تحكم ميبينم! در سادهترين نمود آن پايبند بودن آنها به اصول، گاه نادرستي بيانيهشان و چارچوبهاي شكلي (فرم ثابت) است. اشاره من به لحن بيان غالبا «حنجره يي» آنان است: همان كه رگهاي گردن را به حجت قوي ميكند. لحن «پنجرهيي» را در تقابل با كل به كار ميبرم كه پنجره ميتواند ناظر بر كوچه/خيابان و در نهايت حاضر بر متن گفتمانهاي غيرآمرانه باشد. گمان ميكنم پس از شكست كلان روايتها-ماركسيسم و. . . - پس از خودكشي يسنين و ماياكوفسكي، پس از دربه دريهاي ماندلشتام و مرگ در اردوگاههاي كار اجباري، هيچگرايي-نه لزوما هيچ مداري-پديده غيرمنتظرهيي در شعرهاي من باشد. اين پديدههاي غيرانبساطي، مقبول طبع «سرخوشان مست دل از دست داده» نميتواند باشد! من به اين تنهايي، تعظيم ميكنم. تعظيم به اين تنهايي، انكار ژانرهايي از شعر است كه با درجات زيادي از احمال (و ابتذال زيباييشناسانه) مخاطب فريبي ميكنند! خودتان واقف هستيد كه مخاطبان شعر شما در جامعه ادبي اندكاند؟ لابد ميدانيد كه هر كسي شعر شما را نميخواند، فكر ميكنيد چرا؟ آثاري كه «هو» ميشوند لزوما مردود نيستند. اما آثاري كه برايشان بيش از اندازه كف ميزنند قطعا كممايهاند. بينندگان و شنوندگان (مخاطبان) موناليزاي سبيلدار مارسل دوشان، گرنيكا و دوشيزگان آوينيون پابلو پيكاسو، سونات مهتاب بتهوون، بزرگراه گم شده لينچ و. . . آيا لااقل در دور و بر خودتان، به لحاظ تعداد، قابل مقايسهاند؟ مقايسه؟ مشروط آري! عرض كنم خدمت دوست خودم اگر شعر من مخاطب نداشت ناشران معتبر پذيراي «كارك»هاي من نبودند. آخرين مجموعه شعرم-اين كشتي پر اسرار-را كه به نشر «نگاه» تحويل دادم جناب رييس دانا گفتند من ميدانم تو لااقل ده ناشر داري، اما اينكه دل خواسته به ما ميسپاري. . . بگذريم! شعري كه ميخواهد «سليقهسازي» كند به تدريج راه باز ميكند به هر حيله در دل و درون مخاطب عزيز! بد نيست براي ايجاد تشويش اذهان عمومي! چند سطر به طريق تداعي از كتاب «كافكا به سوي يك ادبيات خرد» نوشته ژيل دلوز و فيليكس گتاري را در اينجا بياورم: «يك ادبيات خرد شرايط انقلابي هر ادبيات و توليد اين شرايط در قلب ادبيات مستقر است. حتي كسي كه اين بداقبالي را داشته كه در كشوري با ادبيات بزرگ (كلان) متولد شود بايد طوري در ادبيات خودش را بنويسد كه يك يهودي چك كه به آلماني يا از يكي كه به روسي مينويسد. . . ادبيات خرد زبان يك اقليت نيست، بل ادبياتي است كه يك اقليت در يك زبان اكثريت ميسازد». خودماني كه بگويم «گزينه اشعار» يدالله رويايي با تيراژ 1100 نسخه تا اين اواخر به چاپ سوم رسيده است. پيدا كنيد پرتقال فروش را! حس نميكنيد شعرهاي سالهاي اخيرتان شبيه به هم شدهاند؟ اگر فرض را بر اين بگذاريم كه نمره عينك شما در تشخيص (و تاويل) متنهاي من مناسب باشد، بايد گفت و ميگويم چارقلوهاي زيبا و جذاب هم با وجود مشابهتهاشان هر يك فرديتي دارند. ديوان حافظ را كه باز ميكنيد، دريا بيكران و متلاطم است، موجها (غزل ها-هزاران قلوها) در صورت مشابهاند، وزن دارند و قافيه و معنا وزن هاگاه يكسانند، رديف و قافيه حرف و حديث خودشان را دارند. ديوان دارد از غزل سر ميرود. غزل، غزل، غزل! نكته يي، دقيقه يي، فكري، ذكري و در نهايت فرديت هر غزل، «قلوي» خودش را دارد و هر «قلو» فرديت خودش را. من وكيل مدافع شعرهايم نيستم اما گوشم، هوش خودش را دارد براي شما را شنيدن! كار من اين است كه با دانههاي انار، آبشاري به سمت شما جاري كنم! اگر قرار باشد بين دفاتر شعرتان، يكي يا دو تا را به عنوان بهترينشان انتخاب كنيد، كدامها هستند؟ لطفا علت انتخاب را هم بگوييد. . . من باغبان نيستم نازنين! انارستان هم نميتواند يكي يا دو انار را از ميان اين همه انتخاب كند. نه انارم، نه اناري (انار فروش) جبر انارستاني، اختيار گزينش را از من سلب ميكند. بهانه (سفسطه) بدي هم نيست. در «مجموعه اشعار جلد يكم» شعرهاي بيش از ده-دوازده مجموعههاتان آماده است. در برخورد نخست مخصوصا اگر تامل بر شعرها طولاني شود، مخاطب دچار احساسها ميشود. درست ميگويم؟ همينطورهاست! يك كتاب هزار صفحهيي را در يك يا دو نفس (نشست) خواندن طبعا سردرگمي حسي ميآورد. از طرفي كجا چنين شيداي شعري ميتوان پيدا كرد كه ده ساعت فرضا وقت بگذارد براي خواندن شعر كه نه اجر دنيوي دارد نه اخروي! خدا عمرت بدهد كه چه خيالها گذر ميكند از ذهن نازنينتان! در بيشتر شعرهاتان، به ويژه جديدترها، رويكرد به ذهن بيش از رويكرد به عين است، در حالي كه توجه و تاكيد نيما بر عينيت (عيني كردن شعر) است. كافي است به همين مجموعه اشعار تفالي بزنيم. . . بدون تفال هم واضح است. . . حرف شما درست است! اما من با اجازه نيماي بزرگ، قايل به تفكيك ذهن و عين نيستم! گمان ميكنم آنچه آقا نيما را به ستوه آورده وجه استقراضي ذهنگرايي شاعران كلاسيك است. يعني شاعران مورد انتقاد او مسير فرضا تشبيه و استعاره و ساير اسباب و ادوات شعري را به شيوه پيشينيان طي ميكردهاند. ابداعي در كار نبوده و پديدهها و مفاهيم از منشور تجربهيي فردي عبور نميكرده است. احتمالا ريشه تناقض گهگاهي ديدگاه نيما را بايد در فاصله همين اشارات جستوجو كرد: ?-هيچ حسني براي شعر و شاعري بالاتر از اين نيست كه بهتر بتواند طبيعت را تشريح كند و معني را بهطور ساده بيان كند. ?-انسان نسبت به آثار هنري يا اشعاري بيشتر علاقهمندي نشان ميدهد كه جهاتي از آن مبهم و تاريك و قابل شرح و تاويل باشد. راستي، جلد دوم مجموعه اشعارتان كي چاپ ميشود؟ به تصميم چرخه توليد انتشارات نگاه مربوط ميشود! آقاي باباچاهي خستهتان كردم. اين را به عنوان سوال آخر ميپرسم. . . آنچه ميخواستيد و از جواني در ادبيات دنبالش بوديد. فكر ميكنيد حالا بعد از گذشت اين سالها به دست آوردهايد؟ باباچاهي همان چيزي كه ميخواست، شد؟ از خودشان بپرسيد. . . ! «گر زنده جاني يابمي من دامنش برتابمي/اي كاشكي در خوابمي در خواب بنمودي لقا» (مولانا جلالالدين بلخي).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید