1392/7/16 ۱۰:۲۴
زمان ميگذرد و انديشه چهرههاي ماندگار، اين مرز و بوم را ماندنيتر ميكند. در يكي از روزهاي گرم و سرد پاييزي سراغ چهرهاي رفتيم كه صدايش به سختي شنيده ميشد، چرا كه باد زيرك پاييزي حنجره او را هم بينصيب نگذاشته بود! اما با اين حال دعوت ايران را پذيرفت. دكتر كريم مجتهدي، استاد بازنشسته گروه فلسفه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران و متولد سال 1309 است.
آذين آقاجاني: زمان ميگذرد و انديشه چهرههاي ماندگار، اين مرز و بوم را ماندنيتر ميكند. در يكي از روزهاي گرم و سرد پاييزي سراغ چهرهاي رفتيم كه صدايش به سختي شنيده ميشد، چرا كه باد زيرك پاييزي حنجره او را هم بينصيب نگذاشته بود! اما با اين حال دعوت ايران را پذيرفت. دكتر كريم مجتهدي، استاد بازنشسته گروه فلسفه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران و متولد سال 1309 است. در 18 سالگي براي ادامه تحصيل به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به تحصيل فلسفه پرداخت. در آن زمان وي تنها ايراني بود كه از عهده امتحان عمومي ورودي «پروپتوديك» بر آمد. مجتهدي در فرانسه پس از مشورت با پروفسور هانري كربن، فيلسوف و شرقشناس فقيد، دو رساله از افضلالدين كاشاني را به زبان فرانسه ترجمه كرد و در يك شرح تفصيلي به مقايسه افكار نوافلاطونيان متأخر با سنتهاي اسلامي پرداخت. وي در سال ۱۳۴۳ موفق به اخذ درجه دكتري شد و در همان سال به ايران بازگشت. در تهران به پيشنهاد و راهنمايي مرحوم يحيي مهدوي در گروه فلسفه دانشگاه تهران سرگرم به تدريس شد و بيش از ۳۵ سال تا بازنشستگي در بهار ۱۳۸۲، به كار مشغول بود. او چند دوره نيز زبان و ادبيات فرانسه را در مقطع كارشناسي ارشد دانشگاه تهران تدريس كرد.اين استاد سرشناس در دوره جواني آثار بسياري به زبان فرانسه نوشته يا از فارسي به آن زبان ترجمه كرده است؛ اما آثار تخصصي و فلسفي او در ايران شهرت بيشتري دارد. از جمله اين آثار ميتوان «چند بحث كوتاه فلسفي»، «فلسفه نقادي كانت»، «سيد جمالالدين اسدآبادي و تفكر جديد»، «درباره هگل و فلسفه او»، «نگاهي به فلسفههاي جديد و معاصر در جهان غرب» را نام برد. همچنين تازهترين اثر وي كه در نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران رونمايي شد «فلسفه در دوره تجديد حيات فرهنگی غرب» نام دارد. گفتوگوي ما با اين چهره ماندگار فلسفه درباره «ضرورت توجه به فلسفه غرب» از نظرتان ميگذرد.
|***
جناب دكتر مجتهدي، برخي بر اين اعتقاد هستند كه آشنايي ايرانيان با فلسفه غرب توسط محمد علي فروغي و با كتاب سير حكمت در اروپا بوده است، آيا اينگونه است؟
صددرصد اينگونه نبوده است؛ متأسفانه در اين زمينه در كشور ما خوب كار نشده، اما يكي از آثاري كه معتبرتر است همان اثر است. ميتوان گفت شاخصترين كتاب در اين زمينه سير حكمت در اروپاي فروغي است اما با در نظر گرفتن اينكه پيش از آن يك سابقه تاريخي صد ساله داريم كه از اهميت كمتري برخوردار است.
چه لزومي دارد كه ما به عنوان جامعهاي غير غربي به فلسفه غرب بپردازيم؟
تا حدودي با اين گفته شما موافق هستم، اما اگر با واقعبيني در اين جامعه غير غربي مسائل را در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه از لحاظ علمي، فني و تجاري با غرب در ارتباط هستيم و از صنايع و رهاوردهاي غربي استفاده ميكنيم.
با توجه به اين اصل و در چنين شرايطي، مسأله بسيار خطرناك اين است كه شخص در حالي غربزده شود كه از غربزدگي خود آگاه نباشد؛ آن چه از شناخت غرب خطرناكتر است توهم غلبه بر غرب است؛ توهم اين است كه امروز بدون اينكه خود واقف باشيم، عميقاً غربزده شده باشيم. غربشناسي، مشكلي ندارد؛ بهتر است شخص بگويد من غربزده نيستم اما ميخواهم غربشناس باشم و درباره زيربنا و بنيانهاي فرهنگ، صنايع، سياست، قدرت و همچنين علوم غربي تأمل كنم.
البته چنين شناختي از اين جهت براي ما لازم است كه غير غربي هستيم و شايد اگر غربي بوديم به اين شدت بحث درباره ريشههاي فكري غرب براي ما لزومي نداشت. مهم اين است كه سطحي نينديشيم. انديشيدن عميق، پي بردن به علل امور، پي بردن به آنچه غرب را غرب كرده و شناختن جنبههاي منفي غرب، كاملاً بجا است كه اين تنها از طريق تأمل و فلسفه حاصل ميشود حتي به تصور من، مقدمات علوم غربي در فلسفه غربي پنهان شده است و شما نميتوانيد به روح حاكم بر علوم غربي واقف شويد مگر اينكه فلسفه غرب را بدانيد. به عنوان مثال، فرض كنيد در دوره تجديد حيات فرهنگي غرب (رنسانس) ما با افكار فرانسيس بيكن، دكارت، لايب نيتس و... آشنا شديم؛ بدون شناخت اين افكار به هيچ وجه نميتوان روح علوم غربي را دريافت و تنها ميتوان از ظواهر علم غربي مانند تلفن، الكتريسيته و... استفاده كرد. براي اينكه بدانيم اين ظواهر بر چه اساسي به وجود آمده است «فلسفه» حرف اول را ميزند.
فلسفه دقيقاً مانند آموزش و پرورش است؛ در حدي كه ميتوان به جاي واژه «فلسفه»، واژه و اصطلاحاتي چون «آموختن»، «به عمق مطالب پي بردن»، «علتيابي كردن»، «آسيبشناسي كردن» و... به كار برد و لازم نيست لفظ فلسفه را به كار ببريم.
ما در كشور خود و در شرايط فعلي با بسياري از مسائل كاذب روبهرو هستيم. به بياني مسائل خود را درست طرح نميكنيم و فكر ميكنيم فلسفه غرب در جهت تخريب فرهنگ ما يا در جهت از بين بردن علاقه ما به علوم و شناخت است. در حالي كه اگر فلسفه خدمتي بتواند بكند بايد طرح درست مسائل را به ما آموزش دهد تا پاسخهاي ما نقش بر آب نشود.
چگونه بايد با فلسفه غرب آشنا شويم تا دچار توهم غربزدگي نشويم؟ آيا روش تدريس فلسفه در كشور ما درست است؟
درست است كه ما ميگوييم فلسفه غرب؛ اما ريشههاي فلسفه غرب، شديداً شرقي است، بهطوري كه ميتوان گفت داراي ريشههاي مشتركي هستيم. سنتهاي قديمي ما نيز جزو فلسفه آنها است؛ فرهنگ مصر، فرهنگ ايران باستان، يونان و... اين ريشههاي مشترك را بايد بازشناسي كرد؛ با وجود ريشههاي مشترك به دو راه متفاوت رفتهايم: غربيها راهي را در پيش گرفتند كه به علوم جديد منجر شده است و ما به راهي رفتيم كه به فرهنگ عرفاني و اعتقادات اصيل روحي منجر شده است. خود اين شناخت فلسفه در درجه نخست شناخت تاريخ فلسفه است.
اگر تاريخ فلسفه را درست كار كنيم و نه به اين شكل كه تنها دو كلمه خارجي را ياد ميگيريم و گمان ميكنيم كه مدرك كارشناسي فلسفه يا كارشناسي ارشد فلسفه داريم كافيست.... اينكه فلسفه بد تدريس ميشود تأييد ميكنم. اما اگر بگوييم اصولاً فلسفه به درد نميخورد، كاملاً در اشتباهيم و بايد بسيار سطحي باشيم كه چنين حرفي را به زبان آوريم. ترس از تفكر، بيماري است؛ فاجعه اينجاست كه از تفكر بترسيم. بايد تاريخ فلسفه را دقيق خواند و تصور نكرد كه شناخت فلسفه غرب موجب فراموش كردن فلسفه اسلامي ميشود. درست برعكس است.
جالب است بدانيم در حال حاضر كارهايي كه غربيها پيرامون افكار ابن سينا، سهروردي، ميرداماد، ميرفندرسكي، ملاصدرا و... انجام ميدهند عميقتر از ماست. زماني كه شما يك كتاب غربي درباره ملاصدرا ميخوانيد متوجه ميشويد كه چقدر ما از ريشههاي فكري خود غافل هستيم؛ چرا كه عالم غربي فلسفه را خوب خوانده است و در نتيجه ملاصدرا را هم درست ميخواند و ميداند كه او چه كسي بوده است. يا سهروردي كه كربن درباره آن كار كرده است البته غير از كربن افراد ديگري نيز به آن پرداختهاند و در حال حاضر در فرانسه رسم است كه سهروردي ميخوانند؛ بعضيها ميگويند ما اكنون به همان شكل سهروردي را ميخوانيم كه پيش از اين دكارت و هگل را ميخوانديم.
همچنين يكي از استادان فلسفه در پاريس كتابي درباره سهروردي نوشته است كه من با خواندن مقدمه اين كتاب تازه متوجه شدم چقدر از اين لحاظ كمبود داريم و حتي آثار خود را آنگونه كه بايد نميشناسيم. براي اينكه آثار خود را درست بشناسيم بايد خود را در انعكاس با ديگران بشناسيم و ديگران آينهاي هستند كه ما خود را با واقعبيني نگاه كنيم.
فرهنگ نيز همينطور است؛ من، فلسفه ايراني- اسلامي خود را كه به آن افتخار هم ميكنم در انعكاس با غير من بايد ارزيابي كنم. ما اگر درست درباره غرب تأمل نكنيم ارزشهاي اصيل خود را نخواهيم يافت و دائم «من، من» ميكنيم بدون اينكه بدانيم اين «من» بدبخت چه فرهنگ عظيمي دارد. آن فرهنگ عظيم زماني فهميده ميشود كه «من»، ديگران را هم بفهمم.
تأثيرات و پيامدهاي آشنايي با فلسفه غرب روي فرهنگ، انديشه، جامعه و سبك زندگي ما چيست؟
نظر بنده اين است كه آنچه ما بايد جستوجو كنيم عمق است؛ فلسفه مخالف سطحينگري است. شما بدون فلسفه ميتوانيد ادبيات كار كنيد، اما اگر بخواهيد در ادبيات عمق پيدا كنيد به ناچار بايد فلسفه بخوانيد. اگر بعد فلسفي تحليلهايي را كه از هنرهاي گوناگون ميكنيم چه معماري باشد، چه نقاشي يا موسيقي، كنار بگذاريم چيز زيادي جز يك كالاي مصرفي از آن باقي نميماند.
شما اينگونه خيال نكنيد كه اگر فلسفه غربي را بخوانيد از شناخت فلسفه شرقي باز ميمانيد. بلكه با خواندن فلسفه غربي درستتر و عميقتر فلسفه اسلامي خود را ميتوانيم بفهميم؛ همانطور كه با خواندن فلسفههاي ايراني - اسلامي، هايدگر يا ديگر فيلسوفان غربي را بهتر ميتوانيم بشناسيم. در اين انعكاس است كه شناخت، عمق ميگيرد.
خواندن فلسفه غرب چه تأثيري بر فيلسوفان ما گذاشته است؟
فلسفه غربي در ايران سابقه بسيار طولاني ندارد. كتابي كه من درباره آشنايي ايرانيان با فلسفه غرب نوشتهام در نهايت 100 يا 110 سال قدمت داشته باشد. فلسفه غرب در هيچجاي ايران بهطور درست تدريس نميشود؛ زيرا دانشجو اكتفا ميكند به يادگيري تعدادي كلمات غربي و تصور ميكند با به كار بردن اين كلمات متفكر تلقي ميشود. گاهي اوقات جوانهايي را ميبينيد كه فقط ميگويند سوبژكتيو، اوبژكتيو، پروبلمتيك و... كه اين افراد از فلسفه غرب هيچ نميدانند؛ تنها تعدادي از كلمات غربي را به كار ميبرند و تصور ميكنند كه فلسفه خواندهاند كه در واقع نخواندهاند و تنها از اين راه عقدههاي روحي و رواني خود را نشان ميدهند. اگر قرار باشد آگاهي از فلسفه غرب منجر به چنين چيزي شود من نخستين كسي خواهم بود كه با آن مخالفت ميكنم. جوان ما تا حدي غربزده ميشود كه حتي ميخواهد فلسفه اسلامي و ملاصدرا را هم با كلمات انگليسي يا فرانسوي بگويد؛ براي اينكه خيال ميكند با مرعوب كردن ديگران به موفقيت بيشتري در جامعه دست مييابد. غافل از اينكه با مرعوب كردن ديگران در جامعه ما، نه علم پيشرفت ميكند، نه فلسفه، نه هنر، نه اعتقادات و نه اخلاق. اين افراد به نوعي بيماري دچارند و بايد به روانكاو مراجعه كنند، آنان غربزده و اسير شدهاند. يعني يك دسته از مطالب به ذهنشان خطور كرده حتي خود نميدانند چه چيزي است و فقط ميخواهند با تكرار آنها عقدهاي را جبران يا تسكين دهند.
چه روشي بايد در پيش بگيريم كه اين غربگرايي اتفاق نيفتد؟
با واقعبيني كار كنيم؛ بايد ساده و بسيار واقعبين باشيم. سؤالات واقعي طرح كنيم. ما بدون اينكه خود بدانيم گرفتار دروغ هستيم بايد از خود انتقاد كنيم و به صراحت بگوييم كه من گرفتار دروغ هستم.
علت اينكه اكنون اينگونه به نظر ميرسد كه نسل جوان بيشتر از فلسفه اسلامي به سمت فلسفه غرب گرايش دارد، چيست؟
بهطور كاذب زمانيكه به سمت فلسفه غرب كشيده ميشويد و در نتيجه فلسفه غرب را به يك مشت اصطلاحات نامفهوم تبديل ميكنيد كار خرابتر ميشود. من نميگويم كه به هر قيمتي كه شده و حتي سطحي فلسفه غرب را فراگيريد. منظور من اين است كه آنچه را كه ياد ميگيريد چه فلسفه غرب باشد چه اسلامي، چه ادبيات غرب باشد چه ايراني، چه فيزيك باشد و چه شيمي، با عمق و با آسيبشناسي ياد بگيريد.
برخي بر اين باورند كه دليل گرايش جوانان به فلسفه غرب اين است كه اين فلسفه با زندگي جاري و روزمره مردم ارتباط نزديك دارد، در حالي كه فلسفه اسلامي بيشتر به مفاهيمي انتزاعي منتهي ميشود. شما نیز بر این انتقاد مهر تایید میزنید؟
بله اين درست است؛ فلسفه غرب به روز است، كاربرد سياسي دارد و مسائل سياسي و فرهنگي جامعه را ميتواند منعكس كند اما اگر ما آن را درست نخوانيم و درك نكنيم معكوس ميشود و تبديل به يك نوع عقدهگشايي شخصي ميشود. اگر استادان خوبي تربيت كنيم كه فلسفه اسلامي را آنطور كه بايد به ما آموزش دهند، فلسفه و فكر ما نيز به روز ميشود.
در كشورهاي غربي، كرسيهاي شرقشناسي برگزار ميكنند اما ما فاقد كرسي غربشناسي هستيم. علت اين را در چه ميبينيد؟
اين را قبول ندارم. آنان گروهي را براي استفاده خود تربيت ميكنند و اينگونه خيال نكنيد كه براي ما دلشان سوخته است. اصل بر اين است كه هر چقدر اطلاعات ما در زمينههاي مختلف پيشرفت كند به نفع ماست. اطلاعات داشتن، وسيله قدرت است. ما بايد مطلع باشيم و دستگاههايي داشته باشيم كه آن دستگاهها در تمام زمينهها به ما اطلاعات برساند. بهعنوان مثال فرض كنيد همين مصاحبهاي كه اكنون ميكنيد در كشوري غربي انجام ميشد.
در چنين شرايطي هدف از اين مصاحبه كسب اطلاعات بود. ما نميخواهيم انگليسي بخوانيم كه انگليسي زبان شويم يا اينكه فرانسه بخوانيم تا فرانسه زبان شويم بلكه هدف ما اين است كه آگاه و خبردار شويم از آن چه خارج از كشور ما ميگذرد.
يك دست شويم، كسي كه زبان روسي كار ميكند با كسي كه زبان انگليسي يا فرانسه كار ميكند نتايج آن را در يكجا به دست آوريم؛ به بياني جامعه خود را به سمت آگاهي سوق دهيم و اگر اين كار را نكنيم قدرتي نخواهيم داشت. بنده طرفدار فلسفه غرب به عنوان اينكه فلسفه غرب است، نيستم بلكه طرفدار عمق و كار عميقتر هستم.
حال كه فلسفه به معني عميق شدن در علوم است چرا اصلاً چنين دستهبندي صورت گرفته است و ما ميگوييم فلسفه غرب و فلسفه اسلامي؟
اين دستهبنديها شكل گرفته است، چرا كه در مناطق مختلف جهان سنتهای مختلف وجود دارد. هر كشوري نتيجه تاريخ آن كشور است. اين سنت تاريخي ماست و ما بايد سنت تاريخي آنان را نيز ارزيابي كنيم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید