ميرويم گل «شهروند» بچينيم! / احمد پورنجاتي

1392/7/11 ۱۲:۰۷

ميرويم گل «شهروند» بچينيم! / احمد پورنجاتي

هيچ‌چيز به اندازه‌ي احساس تعليق (سوسپانس موقعيت) براي انسان آزار دهنده نيست، البته اگر دچار شيزوفرني نباشد !تعليق به مفهوم سرگرداني ميان زمين و هوا، ميان واقعيت عيني و خيالات خمارگونه‌ي اتوپيايي، به گمانم از آويزان شدن از سقف هولناك‌تر است. آدم آويزان، دستكم به جايي بند است. لابد تعجب مي‌كنيد اگر ادعا كنم كه بسياري از مردم، چه بسا بدون آنكه خود متوجه باشند، در وضعيت تعليق به سر مي‌برند يا دستكم آويزانند! مگر تعليق و «لنگ در هوايي» شاخ و دم دارد؟ همين كه كسي نداند جايگاهش در تاريخ و جغرافياي زمانه‌اش كجاست، پي‌درپي اين‌سو و آن‌سو سرك بكشد، دنبال جايي بگردد كه اصلا معلوم نيست جاي كيست، امروز به چپ، فردا به بالا و پس فردا به پايين و پسين فردا به راست بپيچد. گاهي آنچنان سر ذوق بيايد كه پرچانگي‌اش گوش فلك را خسته كند، و گاه ديگر آن گونه در لاك سكوت فر رود كه انگاري لال به دنيا آمده. از اينها با مزه‌تر اين كه از همه، جز شخص شخيص خودش ناخرسند و طلبكار باشد، همواره فقط غر بزند و چيزي هم عايدش نشود از اين «غرولند غريزي»، به گمانم چنين پديده‌اي «تنديس سوسپانس موقعيت» است در سپهر زندگي اجتماعي.

 

هيچ‌چيز به اندازه‌ي احساس تعليق (سوسپانس موقعيت) براي انسان آزار دهنده نيست، البته اگر دچار شيزوفرني نباشد !تعليق به مفهوم سرگرداني ميان زمين و هوا، ميان واقعيت عيني و خيالات خمارگونه‌ي اتوپيايي، به گمانم از آويزان شدن از سقف هولناك‌تر است. آدم آويزان، دستكم به جايي بند است. لابد تعجب مي‌كنيد اگر ادعا كنم كه بسياري از مردم، چه بسا بدون آنكه خود متوجه باشند، در وضعيت تعليق به سر مي‌برند يا دستكم آويزانند! مگر تعليق و «لنگ در هوايي» شاخ و دم دارد؟ همين كه كسي نداند جايگاهش در تاريخ و جغرافياي زمانه‌اش كجاست، پي‌درپي اين‌سو و آن‌سو سرك بكشد، دنبال جايي بگردد كه اصلا معلوم نيست جاي كيست، امروز به چپ، فردا به بالا و پس فردا به پايين و پسين فردا به راست بپيچد. گاهي آنچنان سر ذوق بيايد كه پرچانگي‌اش گوش فلك را خسته كند، و گاه ديگر آن گونه در لاك سكوت فر رود كه انگاري لال به دنيا آمده. از اينها با مزه‌تر اين كه از همه، جز شخص شخيص خودش ناخرسند و طلبكار باشد، همواره فقط غر بزند و چيزي هم عايدش نشود از اين «غرولند غريزي»، به گمانم چنين پديده‌اي «تنديس سوسپانس موقعيت» است در سپهر زندگي اجتماعي.

 

تفاوتي هم ندارد كه در كدام قاره زندگي مي‌كند. حتي مهم نيست كه وضعيت معاش او چگونه است. به فرض كه اوضاع و احوال مادي‌اش «كويت» باشد! چگونه مي‌شود از چنبره‌ي كمند تاريخي «تعليق موقعيت» رهايي يافت؟ بدون آنكه بخواهم نقش جهان‌بيني و ارزش‌هاي فكري و فلسفي و اخلاقي را در مقياس شخصيت فردي آدم‌ها ناديده بگيرم، يا اثرگذاري سازوكارهاي كلاسيك (جامعه‌ي سنتي) را در ايجاد و تحكيم «روح مشترك» كم اهميت جلوه دهم، اما به گواهي تجربه‌ي آزموده شده‌ي «دوران مدرن»، هيچ چاره‌اي براي رهايي از وضعيت «بي‌وزني» يكايك آدم‌هاي يك جامعه و حل مشكل «تعليق موقعيت»، جز فرآيند «شهروند شدن» آنان وجود ندارد.

از آستانه‌ي مشروطه تاكنون، از بس به گونه‌‌اي بي‌حساب و كتاب، واژه‌هاي دوران مدرن را بي‌توجه به خاستگاه و زمينه‌ي رشد و شرايط بالندگي و پيش‌نيازهاي بومي‌سازي آنها، مصرف كرده‌ايم، باورمان شده است كه: آنچه خوبان همه دارند، ما همواره داشته‌ايم. از ازل!

«قانون»، «دولت»، «ملت»، «تفكيك قوا»، «حقوق مدني»، و... «شهروند» نمونه‌هاي مهم و شناخته‌شده‌ي اين شيوه‌ي مصرف «باري به هر جهت و خودسرانه»ي واژه‌هاي مدرن است.

 بياييد «شهروند» شويم!

معلوم است كه با متد «بيگ بنگ» هرگز نمي‌توان «جامعه‌ي مدني» آفريد. شهروند شدن نيز يك فرآيند است و نه يك حادثه و حتي پروژه! نخست مي‌بايست درك و دريافت درست، روشن و قابل فهم از «شهروند» داشته باشيم، كه بدانيم از كجا تا به كجا بايد رفت. هر واژه‌اي در نظرگاه جامعه‌شناسي او رفتارشناسي اجتماعي، بار معنايي خاص خود را دارد. شهروند، همان فرد شهر‌نشين تبعه‌ي كشور نيست. جايگزين صرفا شيك‌تر واژه‌هاي قديمي، همچون: رعيت و مردم و همشهري و هم ولايتي و حتي هم‌وطن و از اين دست نيز نيست. از اين رو، تنها براي ساكنان شهر به كار نمي‌رود. روستايي هم، شهروند است، با آنكه همشهري نيست ! برداشت من از واژه‌ي «شهروند» اين است: «نخستين واحد اجتماعي» هر جامعه، البته در دوران مدرن. با اين نگرش، «خانواده»، «نهاد مدني»، و حتي «نهاد‌هاي قدرت»، همگي رنگ و بوي ديگر و مهم‌تر از آن، كاركرد‌هاي ديگري مي‌يابند. همه‌چيز «شهروند مآب» مي‌شود.ساختار اجتماعي و سياسي در جامعه‌ي «شهروند محور»، به كلي با گونه‌هاي سنتي و متعارف فرق دارد. مناسبات «دولت – ملت» و «ملت – ملت» نيز. بنيان جامعه‌ي شهروندي بر معادله‌ي عقلاني و منصفانه‌ي «حق و تكليف» استوار است. شهروند، يك توده‌ي بي‌شكل و خميري بي‌اراده يا ناتوان در مشت و مهارت هيچ مجسمه‌ساز نيست، خواه شهروند ديگرباشد يا نهاد مدني (صنفي، سياسي، ايدئولوژيك و...) و از همه مهم‌تر، نهاد قدرت !

 شهروند يك كنشگر مؤثر بر اصل و چگونگي و چند و چون و سرانجام هر فرآيند است در هر زمينه كه باشد، البته به شرط آنكه در قلمروي عرصه‌ي عمومي و نه عرصه‌ي خصوصي باشد.

«شهروند»ي در واقع نوعي خاص از زندگي اجتماعي است. همه چيز دارد: اخلاق، آداب، اختيار، الزام و از همه مهم‌تر، پايش ذات هويت شهروندي! آيا ما ايرانيان سال 1392، «شهروند» شده‌ايم ؟

 ترجيح مي‌دهم پاسخ اين پرسش را به واكاوي يكايك خوانندگان اين نوشته درباره‌ي وضعيت خودشان واگذارم كه ببينند آيا در «موقعيت تعليق» قرار دارند يا در فرآيند كنش‌هاي گوناگون اجتماعي، جايگاه و منزلتي در خور «شهروندي» دارند.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: