1392/7/10 ۱۰:۴۸
اينكه استبداد وستم بر مردم يك جامعه امري نكوهيده است،جاي ترديد نيست. به همين دليل است اين ادعا كه فيلسوفان كه جزو دانايان جامعه هستند نبايد در خدمت امپراتوران و اميران قرار بگيرند،نيز امري بديهي به شمار ميآيد. با مطالعه تاريخ فلاسفه در مييابيم فيلسوفان كه دانايان جامعه هستند اگرچه دربسياري از موارد بنيان حكومتهاي استبدادي را زدهاند در برخي از موارد با آنها همراه شدهاند كه اين همراهي و هماهنگي به دلايل گوناگوني رخ ميداده است. اين همراهي و همگامي هم در دنياي قديم و هم جديد با قدرت وجود داشته است كه نمونههاي آن نيز اندك نيستند. با اين وجود نميتوان درباره اين موضوع به راحتي قضاوت كرد و بايد دستهبنديهايي براي اين امر قائل شد.
اينكه استبداد وستم بر مردم يك جامعه امري نكوهيده است،جاي ترديد نيست. به همين دليل است اين ادعا كه فيلسوفان كه جزو دانايان جامعه هستند نبايد در خدمت امپراتوران و اميران قرار بگيرند،نيز امري بديهي به شمار ميآيد. با مطالعه تاريخ فلاسفه در مييابيم فيلسوفان كه دانايان جامعه هستند اگرچه دربسياري از موارد بنيان حكومتهاي استبدادي را زدهاند در برخي از موارد با آنها همراه شدهاند كه اين همراهي و هماهنگي به دلايل گوناگوني رخ ميداده است. اين همراهي و همگامي هم در دنياي قديم و هم جديد با قدرت وجود داشته است كه نمونههاي آن نيز اندك نيستند. با اين وجود نميتوان درباره اين موضوع به راحتي قضاوت كرد و بايد دستهبنديهايي براي اين امر قائل شد. ميدانيم متفكر براي رشد انديشه و به باروري رساندن آن نياز به فضاي سياسي و اجتماعي مناسب دارد. بر اساس همين نياز طبيعي است كه فيلسوف بزرگي چون ارسطو با اسكندر مقدوني مراوداتي دارد زيرا وي از قدرت براي تحكيم پايههاي علمي خود بهره ميگرفت. دردنياي جديد نيز اگر انگشت مثال را به روي انديشمند بزرگي همچون كانت بگذاريم، راه به خطا نرفتهايم. فيلسوفي كه نه تنها به نقد قدرت نميپردازد بلكه قدرت را صدف آهنيني مينامد. صدفي كه به او مجال ميدهد به كار پژوهشي پرداخته و براي او امنيت ميآورد كه در سايهاش،علم به رشد و باروري برسد. بنابراين كانت را نيز بايد در دسته فيلسوفاني بگذاريم كه از قدرت براي تثبيت موقعيت علمي بهره ميگيرد. دسته ديگري از فلاسفه هستند كه هيچ مشكلي با اصحاب قدرت ندارند وحتي آنان را با انديشههاي خود همسو ميبينند كه هگل و هايدگر را ميتوان در اين دسته قرار داد.
بنابراين همكاري فلاسفه با قدرت تا حد زيادي طبيعي است و نميتوان فيلسوف را براي آن مقصر شمرد. در جهان اسلام و در ميان فلاسفه اسلامي نيز رابطه قدرت و فلاسفه داراي دستهبنديهايي است. انديشمنداني نظير فارابي و ابن سينا را ميبينيم كه با قدرت سر ستيزه نداشتهاند و مردم را به شورش و حركت وادار نميكردند زيرا جهان آن روزگار با جهان امروز متفاوت بود ونميتوان مناسبات سياسي و اجتماعي آن روزگاران را با دنياي امروز مقايسه كرد. البته اين نكته ناگفته نماند، غناي آراي فيلسوفاني همچون ابن رشد و ابن سينا چنان بود كه بعدها دررشد و روشن شدن افكار غرب تاثيرات فراوان گذاشت.
موضوعي كه برتراند راسل به آن اشاره كرده است. مسئلهاي كه در اين ميان بسيار اهميت دارد، مسئله نقش و رسالت فيلسوف است. برخي گمان ميكنند كه آگاهي بخش و ساختن زير بناي فكري يك اجتماع بايد با اعتراض همراه باشد. بر اساس همين تفكر است كه بسياري از معترضان به عنوان انديشمند شناخته ميشوند. بنابراين بايد گفت ما نبايد كار فيلسوف را به يك انقلابي معترض تشبيه كرده و از او توقع داشته باشيم در كوتاهترين زمان ممكن به اصلاح تفكراتي بپردازد كه قرنها در ذهن و جان مردم ريشه دواندهاند. آنچه كه در هنگام نقد و داوري درباره اين موضوع نبايد از آن غافل شد اين است كه زيربناي فكري يك جامعه يك روزه و يك شبه ساخته نميشود و فيلسوف نيز نميتواند تمامي اين بنا را با اعتراض به حاكميت بسازد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید