1392/7/9 ۱۳:۴۵
مسأله اخلاق يك مسأله سهل و ممتنع است و بايد ادعا كرد پيچيدهترين مسألهاي است كه بشر در تمام طول تاريخ با آن روبهرو بوده است. اخلاق هم ساده است و هم پيچيده؛ به همين جهت در فرهنگ اسلامي و در طي 14 قرن، انديشمندان اسلامي در همه زمينهها اعم از بلاغت، فقه، اصول، ادبيات، شعر، تاريخ، فلسفه و كلام كتاب نوشتهاند؛ اما درباره اخلاق در جهان اسلام هر 100 سال هم يك كتاب نوشته نشده است بهطوري كه ميتوان گفت در اين 14 قرن ما پنج يا شش كتاب بيشتر در حوزه اخلاق نداشتهايم؛ مانند اخلاق ناصري خواجه نصيرالدين طوسي، معراج السعاده فاضل نراقي، تهذيبالاخلاق ابن مسكويه، اخلاق جلالي و....
مسأله اخلاق يك مسأله سهل و ممتنع است و بايد ادعا كرد پيچيدهترين مسألهاي است كه بشر در تمام طول تاريخ با آن روبهرو بوده است. اخلاق هم ساده است و هم پيچيده؛ به همين جهت در فرهنگ اسلامي و در طي 14 قرن، انديشمندان اسلامي در همه زمينهها اعم از بلاغت، فقه، اصول، ادبيات، شعر، تاريخ، فلسفه و كلام كتاب نوشتهاند؛ اما درباره اخلاق در جهان اسلام هر 100 سال هم يك كتاب نوشته نشده است بهطوري كه ميتوان گفت در اين 14 قرن ما پنج يا شش كتاب بيشتر در حوزه اخلاق نداشتهايم؛ مانند اخلاق ناصري خواجه نصيرالدين طوسي، معراج السعاده فاضل نراقي، تهذيبالاخلاق ابن مسكويه، اخلاق جلالي و.... آنچه در اين ميان بيش از حد شگفتانگيز بوده، اين است كه همين تعداد اندك كتابي هم كه در اين زمينه نوشته شده بيشتر فضاي اخلاق ارسطويي دارد و در واقع ترجمه، تفسير يا توضيح اخلاق نيكوماخوس است كه ارسطو براي پسرش نوشته؛ به گونهاي كه روايات و آياتي را به آن اضافه كرده و جنبه اسلامي به آن دادهاند. جالب اينجاست كه هزار سال پيش غزالي متوجه اين مسأله شده بود كه كتابهاي اخلاقي موجود، همگي ارسطويي است. وي كه ارسطو ستيز بود، تمام همت خود را به كار برد تا يك اخلاق اسلامي تدوين كند و كتابي در اين زمينه بنويسد؛ همين شد كه غزالي «احياي علومالدين» را نوشت و گفت اخلاق اسلامي اين است و سعي كرد كه ارسطويي باقي نماند.
اين كتاب به زبان عربي است اما خلاصه و ترجمه آن به زبان فارسي «كيمياي سعادت» نام گرفت. غزالي در دو زبان بينظير بوده است؛ هيچ عربي به زيبايي غزالي عربي نمينويسد و در زبان فارسي نيز كمنظير است.
با وجود نوشتن كتاب احياء علومالدين، غزالي متوجه شد آن طور كه بايد موفق نيست. در نتيجه كتاب ديگري با عنوان «معراجالقدس» نوشت كه كمتر شناخته شده و كمياب است. اما نكته جالب اين است كه در آن كتاب هم غزالي به اخلاق ارسطويي بازميگردد. حال چرا اخلاق؟
زيرا اخلاق از زواياي مختلف و از هر سوي خود با ديانت، جامعه، سياست و تاريخ ارتباط تنگاتنگ دارد و در نتيجه اين ارتباط، كار اخلاق دشوارتر شده است.
درباره ارتباط اخلاق با جامعه ميتوان گفت انسان بهطور ذاتي موجودي اجتماعي است و اگر در جامعه نباشد اخلاق معنايي ندارد. به بيان ديگر، اگر انسان تنها باشد عدالت چه معنايي دارد و همچنين ظلم نكردن، حسن اخلاق يا بد اخلاقي!
بنابراين اخلاق با اجتماع ارتباط تنگاتنگي دارد و اين در حالي است كه خود «اجتماع» بسيار پيچيده است.
ارتباط اخلاق با دين نيز همينگونه است. تمام فقهاي شيعه و سني بر يك قضيه اتفاق آرا دارند و همگي بر اين عقيدهاند كه تا قيامت هيچ واقعهاي براي هيچ بشري اتفاق نميافتد مگر اينكه فقه در آنجا حكمي داشته باشد. بنابراين اگر فقه از چنين توانايي برخوردار است و در همه حالات انسان «حكم» دارد، اخلاق در اين ميان چه جايگاهي دارد؟ اخلاق همان فقه است يا اينكه چيزي جداست؟ آيا در هر زمينهاي ما يك حكم فقهي داريم و يك حكم اخلاقي؟ در اين صورت حكم شرعي را بايد رعايت كنيم يا حكم اخلاقي را؟! بيپاسخ ماندن پرسشهايي از اين دست، خود پاسخ مناسبي است در چرايي نپرداختن به اخلاق در حوزه فلسفه اسلامي. اين مسأله بيان شد تا روشن شود چرا حكماي ما كه درباره همه چيز و از همه جا نوشتهاند درباره اخلاق ننوشتهاند و در اين زمينه مشكل داشتند. فقها درباره اخلاق كجا صحبت كردهاند؟
سر بعثت پيامبر
در قرآن كريم و در خطاب خداوند به حضرت محمد(ص) آمده «إنّك لعلي خلق عظيم» يعني «اي محمد تو در مرحلهاي هستي كه به خلق «عظيم» آراستهاي»؛ در روايتي كه سند آن سخت معتبر است نيز از پيامبر(ص) نقل شده كه «اني بعثت لأتمم مكارم الاخلاق» يعني «من مبعوث شدم به رسالت كه مكارم اخلاق را تكميل كنم.» با توجه به اين آيه كه اخلاق را عظيم ميداند و اين روايت، سر بعثت پيامبر(ص) «ترويج مكارم اخلاق» است.
حال اين اخلاق كجاست؟ چرا اين اخلاق نيست؟
با اينكه 50 سال است دغدغه فقه و اخلاق را دارم، اما با كمال تأسف تاكنون دست به قلم نبردهام و در اين باره چيزي ننوشتهام.
اخلاق چنين مسأله عجيبي است؛ اخلاق غربي، اخلاق شرقي، اخلاق 500 سال پيش، اخلاق روزگار مدرن، اخلاق حرفهاي، اخلاق پزشكي، اخلاق مضاف و... آيا در اين بازار آشفته، اخلاق نسبي است؟ نسبيت در اخلاق يعني چه؟ اصلاً «نسبي» بدون «مطلق» معنايي دارد؟
اتكاي اخلاق به عقل
اينها مسائل پيچيده علم اخلاق است اما تنها چيزي كه ميخواهيم بگوييم اين است كه اخلاق اگر متكي به عقل نباشد جايگاه ارزشمندي ندارد؛ به همين جهت عقل را به عقل نظري و عقل عملي تقسيم كردهاند؛ در عقل نظري، بدون نظر هيچ چيز فايدهاي ندارد. نظر نباشد عمل ذرهاي ارزش ندارد؛ اما نظر محض هم كافي نيست. در همه كتابهاي اخلاق ما اين تقسيمبندي را ميبينيم.
حال آيا دو گونه عقل داريم؟ يكي «عقل نظري» و ديگري «عقل عملي»؟ خير؛ عقل يك چيز بيش نيست. عقل وحياني است. اما اين تقسيمبنديها ناشي از شرايط و شئوني است كه عقل دارد.
عقل اگر متعلقش نظر محض باشد، «نظري» است؛ اما اگر به عمل تعلق گرفت عملي است. اين تقسيم به لحاظ متعلق عقل است و نه به لحاظ خود عقل، و ما دو نوع عقل نداريم.
يكي از نويسندگان معاصر اخلاق را تقسيمبندي كرده است و سه دسته «اخلاق اطاعت» (از خدا)، اخلاق سعادت و «اخلاق مروت» را براي آن در نظر گرفته است. اخلاق اطاعت مانند حضرت ابراهيم(ع) كه بايد پسرش را قرباني ميكرد. نوع دوم، اخلاق سعادت است و انسان براي رسيدن به سعادت كه خود مسأله عميقي است تلاش ميكند. آيا اينكه سعادت، جاودانگي است به معناي زياد عمر كردن است و اگر انساني 500 سال عمر كند سعادتمند است؟ هيچكس فنا را دوست ندارد؛ ميخواهد بماند اما نه به صورت انساني بدبخت!
«ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم/ آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم»
بايد ببينيم كه چه راهي موجب ميشود انسان به سعادت برسد؟
در تقسيمبندي اخلاق كه امروز به آن اخلاق حرفهاي ميگويند بايد ديد «قدر جامع» چيست؟ و اساساً اخلاق از كجا ناشي ميشود؟ اخلاق از ويژگيهاي انسان است و ما از حيوانات انتظار اخلاق نداريم چرا كه بهطور كامل غريزي عمل ميكنند. فرشتگان هم نيازمند اخلاق نيستند، زيرا توان گناه ندارند. نباتات و جمادات هم همينگونه هستند.
در نتيجه تنها انسان است كه بايد اخلاق داشته باشد و چنين انساني مسئول است؛ مسئول يعني كسي كه مورد سؤال قرار ميگيرد؛ حال ممكن است ديگران از وي سؤال كنند يا خود او از خودش. در هر حال چون مسئول است بايد اخلاق داشته باشد و پاسخ به اينكه چگونه است كه اين اخلاق پيدا ميشود را عقل وي ميدهد. كانت ميگويد: «چه ميتوانم بدانم؟» كه نظرات را در بر ميگيرد و به اين معناست كه حدود و ميزان فكر و انديشه من تا كجاست؟ و «چه ميتوانم انجام بدهم؟» حكيم سقراط در كلام جاودانه خود كه بر سر در معبد دلفي نوشته شده ميگويد: «خودت را بشناس» كه اشاره به نامحدود بودن انسان دارد و اينكه انسان اعجوبه آفرينش است.
مادامي كه انسان خود را نشناسد دچار آشفتگي در اخلاق خواهد شد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید